سارا قدیانی

سارا قدیانی’s Followers (6)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

سارا قدیانی



Average rating: 4.32 · 6,832 ratings · 1,117 reviews · 25 distinct works
آنی شرلی در گرین گیبلز - کت...

by
4.32 avg rating — 1,096,558 ratings — published 1908 — 63 editions
Rate this book
Clear rating
جادوگر سرزمین اُز

by
really liked it 4.00 avg rating — 504,783 ratings — published 1900 — 50 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در اونلی - کتاب دوم

by
4.23 avg rating — 222,340 ratings — published 1909 — 42 editions
Rate this book
Clear rating
هایدی

by
4.04 avg rating — 210,200 ratings — published 1880 — 3033 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در جزیره - کتاب سوم

by
4.28 avg rating — 191,571 ratings — published 1915 — 16 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در خانه رویاها - ک...

by
4.18 avg rating — 118,062 ratings — published 1917 — 1536 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در ویندی پاپلرز - ...

by
4.01 avg rating — 109,232 ratings — published 1936 — 101 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی در اینگل ساید - کت...

by
4.03 avg rating — 72,297 ratings — published 1939 — 930 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی/ریلا در اینگل ساید...

by
4.24 avg rating — 55,915 ratings — published 1921 — 1439 editions
Rate this book
Clear rating
آنی شرلی/دره رنگین کمان - ک...

by
4.01 avg rating — 55,957 ratings — published 1919 — 894 editions
Rate this book
Clear rating
More books by سارا قدیانی…
Quotes by سارا قدیانی  (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“از تخت پایین پرید و به سرعت لباس پوشید. او به طرف یکی از پنجره‌ها رفت، بعد به سمت دیگری و سعی کرد با کنار زدن پرده‌ها فضای بیرون را ببیند. پرده‌ها سنگین بودند و او نتوانست آن‌ها را کنار بزند. به همین خاطر، از زیرشان رد شد، اما پنجره‌ها هم به قدری بالا بودند که فقط می‌توانست منظره کوچکی را از پشت آن‌ها ببیند. به هر حال، مشغول تماشا شد، اما به جز دیوار و پنجره، چیز دیگری ندید. کم‌کم ترس برش داشت. در خانه پدربزرگ، اولین کاری که او صبح‌ها انجام می‌داد این بود که بیرون بدود تا اطراف را تماشا کند و آسمان آبی و خورشید درخشان را ببیند و به درختان و گل‌ها صبح به خیر بگوید. او دیوانه‌وار از یک پنجره به طرف پنجره‌ای دیگر می‌دوید و سعی می‌کرد بازشان کند -مثل پرنده‌ای وحشی در قفس که از میان میله‌ها به دنبال راه فرار بگردد. او مطمئن بود که اگر بتواند بیرون را ببیند، حتما می‌تواند کمی سبزه و چمن پیدا کند؛ چمن‌هایی سبز که برف‌های روی آن‌ها در حال آب شدن هستند.
دخترک پنجره را هل داد و خیلی تلاش کرد، اما انگشتان کوچکش به چارچوب و قفل نرسیدند و پنجره‌ها همان‌طور بسته باقی ماندند. پس از مدتی، با خود گفت: «شاید اگر از همه درها بگذرم و خودم را به پشت خانه برسانم، بتوانم کمی سبزه و چمن پیدا کنم. می‌دانم که این جلو فقط سنگ وجود دارد.»”
سارا قدیانی, Heidi

“- زمستان آینده بچه باید به مدرسه برود.
کشیش ادامه داد: «معلم به تو گفته بود، اما تو توجه نکردی. قصد داری با دخترک چه کار کنی، همسایه؟»
- قصد ندارم او را به مدرسه بفرستم.
کشیش به دایی آلپ خیره شد، به همان کسی که دست‌به‌سینه روبه‌رویش نشسته بود و از چهره‌اش می‌شد فهمید که چه‌قدر کله‌شق و یک‌دنده است. او پرسید: «پس دخترک چه خواهد کرد؟»
- او کنار بزها و پرندگان بزرگ می‌شود و آن‌ها هیچ‌چیز بدی به او یاد نمی‌دهند. به این ترتیب، او همین‌طور خوش‌حال و شاد باقی می‌ماند.”
سارا قدیانی, Heidi

“هایدی بلافاصله به طرف پیرمرد برگشت و گفت: «اوه، پدربزرگ! آن بالا خیلی قشنگ بود. مخصوصاً به خاطر گل‌ها و آتش و سنگ‌های سرخش. راستی ببینید برای‌تان چه آورده‌ام.»
او محتویات پیش‌بندش را جلوی پیرمرد ریخت. اما گل‌های بیچاره کاملا پژمرده و شبیه یک دست یونجه شده بودند. دخترک خیلی ناراحت شد.
- چه بلایی سرشان آمده؟ وقتی آن‌ها را می‌چیدم، این شکلی نبودند.
پیرمرد توضیح داد: «آن‌ها دوست دارند زیر آفتاب باشند، نه این‌که در پیش‌بند تو زندانی شوند.»
- پس من دیگر هرگز آن‌ها را نمی‌چینم.”
سارا قدیانی, Heidi



Is this you? Let us know. If not, help out and invite سارا to Goodreads.