Jump to ratings and reviews
Rate this book

Mem ile Zin

Rate this book
Yeryüzüne sığmayan gönlüyle dört duvar arasına hapsedilen Mem derin bir mutsuzluk kuyusuna düşmüştü. Orada günlerce haftalarca aylarca umutsuz bir halde kalınca anladı İbrahim(as) gibi batınca kaybolan sevgiliye gönül vermemek gerektiğini acısı o denli büyüdü o denli büyüdü ki artık küçücük bir keder hissetmemeye başladı Samed'in aynası olan Kalb'i gittikçe saflaştı arındı.
Ve nihayet Gerçek Sevgili'ye çevirdi yüzünü sadece Allah'ı zikirle meşgul olmaya başladı gönüller ülkesinde anka gibi uçuyordu Can pervanesi gerçek ışığı bulmuş ve sadece ona yönelmişti.

119 pages, Paperback

First published January 1, 1692

187 people are currently reading
3511 people want to read

About the author

Ehmedê Xanî

9 books28 followers
Profile in Kurdish: ئەحمەدی خانی

Ahmad Khani, Ahmad-i Khani or Ehmede Xani (Kurdish: Ehmedê Xanî , 1650–1707) was a Kurdish writer, poet and philosopher. He was born amongst the Khani's tribe in Hakkari province in present-day Turkey. He moved to Bayezid in Ritkan province and settled there. Later he started with teaching Kurdish (Kurmanji) at basic level. Khani was fluent in Kurdish, Arabic and Persian. He wrote his Arabic-Kurdish dictionary "Nûbihara Biçûkan" (The Spring of Children) in 1683 to help children with their learning process.

His most important work is the Kurdish classic love story "Mem and Zin"(Mem û Zîn) (1692).

His other work include a book called Eqîdeya Îmanê (The Path of Faith), which is part poem and part prose. The book explains the five pillars of Islamic faith. It was published in 2000 in Sweden.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
984 (35%)
4 stars
720 (26%)
3 stars
576 (20%)
2 stars
304 (11%)
1 star
174 (6%)
Displaying 1 - 30 of 385 reviews
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews689 followers
August 15, 2018
description

خاتوزین من، بانوی نازنین من، ماه شب اول تو را دید و حسودی اش شد. تصمیم گرفت آن قدر به خود ور برود و خود را بیاراید تا از تو زیباتر بشود. بیچاره، چهارده شب تمام هرچه زور داشت زد و هرچه از دستش بر می آمد کرد، ولی چون دید که رنجش بیهوده و سعی اش بی فایده بوده است از شب پانزدهم به بعد، دیگر از خود آرایی خسته شد،هی غصه خورد و زرد و لاغر شد و آب شد و عجبا که هزار سال است هنوز این آزموده را می آزماید و از رو نمی رود
(1)
description

مم و زین، رمان عاشقانه «احمد خانی»، داستانی عاشقانه همچون رومئو و ژولیت و لیلی و مجنون است که در قرن هفدهم نوشته شده است. نویسنده بر اساس داستانی واقعی که حدود دو سده قبل از او در شهر "جزیر بوتان" کردستان ترکیه اتفاق افتاده، آنرا خلق کرده است. دَنگ بیژان (آواز خوان‌های کلاسیک کُردی) آن داستان را در قالب ابیات آهنگین خواندند و سینه به سینه آن را منتقل کردند و احمدخانی با چیرگی تمام سرنوشت آن دو دلداده را در منظومه ای ارزشمند ماندگار کرد

مزار «مم و زین» در شهر «جزیر» هنوز زیارتگاه مردم اهلِ دل و به ویژه عشاق است

description


:خلاصه داستان

در زمانهای قدیم امیری بود بنام زین الدین که در جزیر بوتان فرمانروایی می کرد.او مشهور به میر بوتان بود .امیری قدرتمند ، رشید ، جسور و خوشنام بود. میر زین الدین دو خواهر بسیار زیبا همچون پریان بهشتی داشت بنام زین و ستی که زیبایی و نجابت آنها زبان زد عام و خاص بود .آنها در اندرونی قصر بوده و کمتر کسی توانسته بود آنها را ببیند ولی تعریف و تمجید آنها در همه جا بود وخیلی ها آرزو داشتند که روزی آنها را ببینند

تاجدین و مَم دونفر از درباریان بسیار مورد اعتماد و توجه میر بودند
تاجدین فرمانده محافظان و مم نیز یکی از محافظان میر بود. تاجدین و مم از برادر بهم نزدیکتر بوده و بسیار بهم علاقه مند بودند.در آن ایام مردم برای جشن عید نوروز به باغ و بوستان ، دشت و دمن می رفتند و به شادی می پرداختند. هیچکس در منازل نمی ماند

Mîr destûra xortan (ciwanan) dide ji bo çûyina cejna Newerozê

میر فرمان شرکت کردن جوانان در جشن عید نوروز را می دهد

Wê roja ku şewq dida ezmanan
Dema li borca hemel şewq vedan

در آن نوروزی که نور و روشنایی به آسمانها ساطع می شد
زمانی که فروردین ماه روشنایی خود را به ارمغان آورد

Dîsa ku sersal geş û hem şîn bû
Mîr destûrek da wan lawan ji nû

بازهم سرآغاز سال جدید خجسته و سرسبز شد
میر (والی منطقه) دستور جدیدی به جوانان داد

Çawa ku ciwanan destûr hilgirtin
Wek evîndaran rabûn hevdu girtin

همینکه جوانان آن دستور را گرفتند
همانند عاشقان قیام کردند و بهم پیوستند

Bi hev ra çûne cejn û sersalan
Da temaşe kin li bejin û balan

با همدیگر به جشن سرآغاز سال جدید رفتند
تا به قد و بالای دختران زیباروی تماشا کنند

Lê ji wan tenê Memo û Tajidîn
Cilên xwe bi yên keçan guhertîn

اما از میان همهء آنها فقط مَم و تاج الدین
لباسهای خود را با لباس دخترانه تعویض کرده بودند

Xwe di nav hevrîşim da rapêçan
Li serî desmal û kofî pêçan

خود را با لباس دخترانه ابریشمی آراستند
به سر دستمال و روسری چارقد کردی بستند

Kagul kiribûne tureyê her sû
Perçem kiribûne bisk û gîsû

موهای کاکل پیشانی خود را به هر سو مجعد کرده بودند
موهای شقیقه را بصورت زلف و گیسوی دختران درآوردند

Wisa xwe xistin rengê keçikan
Da ku bêtirs bigerin li nav wan

بدینوسیله خود را به رنگ دختران درآوردند
تا که بدون هیچ ترسی در میان دختران بگردند

Ku li xwe kirin cilên keçikîn
Hêdî hêdî û sergiran meşîn

پس از پوشیدن لباسهای زیبا و دلبرانه ی دخترانه
آرام آرام و سرسنگین راه می رفتند
(2)

تاجدین و مم که در جشن شرکت داشتند،ناگهان چشمشان به دو پسرک جوان افتاد که درحال کشتی گرفتن بودند. در مبارزه هیچکس حریفشان نمی شد.در زیبایی نیز بی همتا بودند تاجدین و مم کنجکاو شده آنها را تعقیب کرده و سرانجام پی بردند که آنها پسر نیستند بلکه دو دختر پری صفتند. بادیدن آنها تاجدین و مم بدون آنکه بدانند آن دو دختر کیستند، چنان دلباخته آنها شدند که هردو از هوش رفتند
از دیگر سو آن دو خواهر مات و مبهوت اند که چرا شیفته دو دختر شده اند

دختران که همان زین و ستی خواهران میر بودند،انگشتر های خودشان را با آنها عوض کرده و به قصر برگشتند . مم و تاجدین وقتی به هوش آمدند هیچکس آنجا نمانده بود پریشان و مشوش به خانه آمده مریض و در بستر بیماری افتادند.ساعتها به انگشترها خیره می شدند و به فکر صاحبان آنها بودند

اما ستی و زین نیز حالی همچون حال مم و تاجدین را داشتند .آنها دایه ایی داشتند بنام هایزبون که زنی دنیا دیده و با تجربه بود .وقتی حال و روز دخترکان را دید متوجه شد که آنها وضعیت مناسبی ندارند و کاملا تغییر کرده اند
زین ماجرا را به دایه گفت که ما شیفته دو دختر شده ایم .دایه گفت مگر ممکن است .زین گفت آری ولی انگشتر های ما پیش آنها است و انگشترهای آنها پیش ما، برو بگرد و صاحبان این انگشتر ها را پیدا کن .دایه پیش یک رمال خبره رفت

رمال رمل انداخت و گفت : این انگشتر ها مال مم و تاجدین هستند . دایه برگشت و موضوع را به زین و ستی گفت . زین گفت دایه جان برخیز برو به "مَم" بگو "زین" تو را و "ستی" هم "تاجدین" را. اگر آنها نیز ما را می خواهند بر اساس رسم و رسومات مان به خواستگاری بیایند. دایه طبق دستور زین انگشتر ها را برداشت و رفت سراغ مم و تاجدین و انگشتر ها را به آنها پس داده و موضوع خواستگاری را به آنها گفت و بر گشت

مم و تاجدین برخاستند، چون تاجدین بزرگتر بود باید اول عروسی او انجام می شد. بزرگان خدمت میر رفتند و گفتند: یامیر شما تاج دین را خوب می شناسید ما امروز آمدیم که شما او را به دامادی قبول کنید
میر گفت : آری او برای من خیلی عزیز است اگر ستی راضی باشد من حرفی ندارم.خواستگاری به خوبی و خوشی تمام شد

:میر بعد موافق خواهرش فرمان می دهد

بکوبید دف و ربابها را که غم و شادی توامانند
همانند نور و تاریکی و نباید زمان را از دست داد
که تا فرصت هست باید به شادی پرداخت


description

و میر یک عروسی بسیار مجللی برگزار کرد و ستی بعنوان عروس به خانه تاجدین پا گذاشت

میر غلامی بنام بکو (به کو ) داشت، بکو مردی شیطان صفت، ریاکار دو بهم زن ، متملق و چاپلوس بود. روزی بکو نزد میر رفت و به او گوید: یا میر، تاجدین چشم طمع به تاج و تخت شما دارد و خودش هم تصمیم گرفته خواهرت زین را به مم بدهد ."بکو" آنقدر از تاجدین و مَم بدگویی کرد تا ذهنیت میر را نسبت به آنها تغییرداد

میر خشمگین شد و گفت : به تاج و تختم سوگند یاد می کنم اگر کسی بخواهد به خواستگاری زین برای مم بیاید سرش را از تنش جدا خواهم کرد

کسی جرات نداشت برای اینکار داوطلب بشود .زین بعد از رفتن ستی تنها همدم خود را از دست داده بود اینک تک و تنها در قصر در آتش عشق مم می سوزد و می سازد و روز به روز بیمارتر و لاغرتر می شود .مَم نیز حال و روز شبیه زین را دارد

روزی میر همه مردان را جمع کرده و به شکار رفت مم از موضوع مطلع شده و از این فرصت استفاده کرده و خود را به باغ قصر میرساند تا زین را ببیند .آنها در باغ موفق به دیدار هم می شوند

description

آنقدر خوشحال می شوند و در کنار هم می مانند که نمیدانند غروب شده ناگهان متوجه می شوند که میر و همراهان وارد باغ شدند . "زین" زیر عبای مم خود را پنهان کند و "مم" نیز خود را به ناخوشی و خواب می اندازد .قبل از اینکه میر آنها را ببیند تاجدین آنها را دیده و می داند زین زیر عبای مم پنهان شده است. به فکر چاره می افتد فوری به طرف قصر خود رفته قصر را آتش زده و اعلام کمک می کند میر و همراهان متوجه آتش شده و باغ را ترک می کنند بدین وسیله تاجدین مم و زین را نجات می دهد


بهر حال عشق و دلدادگی مم و زین زبان زد خلق و عالم می شود و این خوش آیند میر نیست . بکو بار دیگر دست به کار می شود و خودرا به میر میرساند و می گوید: ارتباط مم و زین خیلی زیاد شده و باعث آبرو ریزی شما خواهد شد .همه اهالی جزیر از این ارتباط حرف میزنند
میر می گوید : با ظن و گمان نمی شود من باور ندارم
بکو می گوید : قربان "مَم" دروغ حرف نمیزند. او را به کاخ دعوت کن با او شطرنج بازی کن، شرط این با شد که وقتی شما برنده شدید از او بخواهید که به شما بگوید که به چه کسی علاقمند بوده و او را دوست دارد او نیز حقیقت را به شما خواهد گفت .میر این کار را می کند

اینک بازی شطرنج شروع شده و هر بار میر بازی را می بازد.بکو متوجه شد که زین از پنجره قصرش بازی برادر و معشوقش را نگاه می کند ولی مم پشت به پنجره است. بار دیگر بکو حیله گر به فکر حیله می افتد و به میر پیشنهاد میدهد که برای خوش شانسی جایشان را عوض کنند.میر و مم جایشان را عوض می کنند. اینبار مم روبروی پنجره ی قصر "زین" قرار می گیرد

چاوی د ممی کو دین رخی زین
مفت دان ژ دست خوه فیل و و فرزین


وقتی چشمان مم، دید رخ زین را
مفت داد از دست فیل و فرزین را

بازی دوباره شروع می شود در حین بازی ناگهان مم چشمش به زین می افتد که در پنجره قصر او را نگاه میکند، هوش و حواس از سرش می پرد و روند بازی از دستش خارج می شود و بازی را خیلی زود واگذار می کند .میر برنده با غرور می گوید : حالا بگو به کی دل باخته ایی ؟بلافاصله بکو به میان حرف آنها میپرید و می گوید: مم عاشق یک دختر سیاه چرده و لب ترکیده عرب شده . مم گفت : نه من عاشق دختری هستم که نجیب زاده و و دختر یک امیر کُرد است و نام او نیز زین است .میر تا این حرفها را شنید عصبانی شده و دستور داد تا مم را بکشند .مم شمشیرش از غلاف در آورد آماده دفاع از خود شد تاجدین و عارف و "چه کو" خود را به مم رساندند و گفتند اگر قرار باشد مم کشته شود باید هر سه ما را نیز بکشید . میر به ناچار از کشتن مم صرف نظر ولی دستور داد او را به سیاه چال بیفکنند

اینک مم در زندان و زین در قصر به دور ازهم بی قرارند و در غم هجران یکدیگر اشک ریخته و می‌نالند

آنها دست به چله کشی ( نوعی ریاضت است که تا چهل روز هیچ چیزی را نمی خورند ) زدند . ریاضت و چله کشی مم به حدی رسید که مم بطور کلی زین را فراموش و از عشق زمینی به عشق آسمانی و عرفانی رسید او دیگر غیر از خدا عاشق هیچکس نبود
همه مردم جزیر از حال و روز آنها مطلع شده و احساس همدردی کرده و به بکو لعنت می فرستاند که چگونه مانع وصال دو دلداده پاک و معصوم شده است
تنفر مردم از بکوی منافق روز به روز بیشتر و نارضایتی مردم از میر نیز بیشتر میشد به حدی که تاجدین و عارف و چه کو تصمیم گرفتند بر علیه میر قیام کنند و مم را نجات بدهند
بکوی منافق مطلب را فوری به گوش میر رساند و به او پیشنهاد داد مقداری نرمش نشان دهد تا اعتراضات مردمی فروکش کند
میر گفت : «بکو برو به زین بگو من مم را می بخشم و شما می توانید به دیدن مم بروید». نقشه ی بکو این بود که می دانست مم به حدی در زندان ضعیف و نحیف شده است که به محض دیدن زین طاقت نیاورده و در دم خواهد مرد

زین از موضوع باخبر شد او همراه با ستی و دایه اش برای دیدن مم آماده می شوند ولی با کمال تاسف خبرمی آورند که مم جان باخته است .زین با دلی پراز غم واندوه خودرا بر سر بالین مم در زندان می رساند دستی برسرو روی مم می کشد . ناگهان دید که مم چشمانش را باز کرد به زین نگریست ولی او زین را نشناخت
به مم گفتند این زین است که به دیدن شما آمده میر هر دوی شما را عفو و با ازدواج شما موافقت کرده است. ولی دیگر کار از کار گذشته بود مم تنها این چند کلمه را گفت: من به غیر از خدای خود از کسی درخواست عفو نمی کنم وغیر از خدای خود معشوقی ندارم .مرا به حال خود واگذارید و بروید
سپس برای همیشه چشم از جهان فروبست و جان را به جان آفرین تسلیم کرد

موضوع به گوش میر رسید او چنان منقلب شد و از کرده خود پشیمان که دستور داد حکیم و دکتر به زندان بروند و مم را نجات بدهند ولی مگر می شود مرده را زنده کرد .مردم "جزیر" با دلی آکنده از غم وتاثر طی مراسم با شکوهی مم را تشیع جنازه کرده و او را باغم و اندوه فراوان به خاک سپردند

زین با دلی شکسته و پراز غم نزد برادرش میر زین الدن رفت اینک برادر پشیمان و سرافکنده است زین به او گفت برادر من نیز باید به دلداده ام بپیوندم ولی از شما یک درخواست دارم وآن این است که شما بایستی پس از مرگم یک مراسم عروسی برای من و مم که دیگر در این فانی نیستیم همانند مراسم عروسی تاجدین و ستی برگزار کنید
تاجدین هم بسوی آنها می رفت که ناگهان در سر راهش با بکوی منافق مواجه شد. بلافاصله شمشیرش را کشید و بکوی ملعون به درک واصل کرد...زین وقتی جسد دفن نشده "بکو" را می بیند از برادرش و تاجدین میخواهد که او را دفن کنند چون این آدم با فتنه هایش باعث دوری دو محبوب و تیزتر شدن آتش عشق او با مَم شده؛ که از جنبه زمینی فراتر رفته است و بنابر این کینه ای از این مرد در دل ندارد...بعد زین بر سر قبر معشوقش می رود و خود را بر سر قبر مم انداخت آنقدر گریه و زاری کرد تا او نیز از دنیا رفت

مردم هر دو دلداه ناکام را در کنار هم به خاک سپردند. و تصمیم گرفتند که بکو را هم نزد آنها دفن کنند. پس از مدتی دو گل بر سر قبر این دو دلداده پاک سرشت سبز شد ولی یک خار نیز بین آنها رشد کرده بود و مانع رسیدن آن دو گل بهم شد.

:حرف آخر

منظومه مم و زین به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است و ملتهای بسیاری این اثر ارزشمند را ستوده اند. شرق شناسان و ادیبان نامداری آن را به آلمانی و روسی و فرانسوی ترجمه کرده اند و بر آن نقدهای فراوانی نوشته اند. مارگارت رودینکو که آنرا درسال 1962 به روسی ترجمه کرده است، معتقد است مم و زین بزرگترین شاهکار ادبی دنیاست. او مم و زین احمد خانی را هم سنگ شاهنامه فردوسی و ایلیاد و اودیسه هومر می داند. مم و زین به کردی کرمانجی است که ماموستا هه ژار موکریانی آنرا به کردی سورانی ترجمه کرده است
(3)

:لینک دانلود آن
http://s1.picofile.com/file/620844265...

...
:منابع

(1)
از کتاب "خاطرات یک مترجم" که محمد قاضی آنرا از روایت دکتر هاشم شیرازی در کتابش آورده اند

(2)
ترجمه شعر از دکتر افراسیاب شکفته

(3)
اکثر مطالب به قلم «پرویز جهانی» هستند که بنده بصورت خلاصه تری و با کمی ویرایش و همچنین اضافه کردن چند مطلب دیگر، آنرا در اینجا آوردم
Profile Image for محمد حلو.
Author 2 books105 followers
April 20, 2013


لم يسبق لي أن أعطيت رواية 5 نجوم، لكننّي سأفعلها هذه المرة عن قناعة تامة، يقول الأدباء أن الأدب اذا كان رخيصاً يحرك مشاعرك السفلى، واذا كان نقياً صافياً حرك مشاعرك العليا، فيكف بأدب يحرك المشاعر الملائكيّة في البشر.

بقيتُ حيناً من الدهر أجزم أنه من النادر أن اقرأ رواية تقترب من بلاغة رواية "دعاء الكروان" ل طه حسين، لكن " ممو زين " قد تجازت بلاغة تلك الرواية كثيراً، وزادتها أنها بلاغة يفهمها القارء بدون أن يعاود قرائتها،هي في حقيقتها بلاغةُ البلاغة، صور وتراكيب جذلة جداً، إحساس غاية في الرهافة، تدفعك إلى ما بعد الهيلمان الإنساني برقتها .

في رواية " ممو زين " كل شيء:
الرجل، المرأة،الحب بمعناها الطاهر،الخبث، المادة، الروح ، الأضداد عموماً، علم نفسي إسلامي، ، العودة إلى الله....وفيها وفيها وفيها....


بتُّ الآن مقتنعاً أن الروايات التي تحتوي أحداث كثيرة وتشويقاً والكثير من الحبكات ليست إلا للتعميّة على ضعف الكاتب وعدم امكانيته في أن يكون ينبوعاً دفاقاً من الرقة..

هذه رواية لا تُقرأ إلا بالروح، ويجب قرائتها بالصوت العالي، فما أجمل صوتنا حين نسمعه بنبرة أرواحنا...^_^


كسرتني وكسرت قلبي النهاية...نهاية ممو و زين، ذكرتني بذات تهاية رواية أحدب نوتردام حينما فتحوا القبر فوجدوا جثتي الحبيبين جنباً إلى جنب تتعانقان
ألا بعداً للبشر وقسوتهم وجبروتهم وحقارتهم، كيف يمكن لطائر البلبل أن يكسر روح وردةٍ يشرب من رحيقها كل يوم..


إن سمحت لي الأقدار فلا بُدّ من أزور قبري ممو وزين ذات يوم في بوطان.


أدعكم مع أجمل الاقتباسات التي أخذتها منها، ولو تقتبس بأكملها لمجرد البلاغة التي احتوتها.

____________________

من ذا الذي - يابنيتي - يصدق أن المرأة يتم جمالها إلا إذا كان الرجل هو مرآة ذلك الجمال، ومن ذا الذي يصدق أن الرجل يمكن أن يكون لجماله معنى، لو لم تأت المرأة لتضع فيه ذلك المعنى؟ وهل أثبت جمال ليلى وفتنة سحرها سوى مجنونها؟ وهل كان ل شيرين أن يتألق في الدنيا حسنها لو لم ينعكس إليها تاج خسرو وسلطانه!.
وهل سمع أحد في الناس أن زهرة قد افتتنت بالزهر أو أن بلبلاً غنى فوق أعشاش البلابل؟!.
_________________________
الهموم إذا لم تجد صاحباً يخفف من آلامها، والزفرات إن لم تصادف مواسياً يبرد من حرها، فأنًّى لصاحب هذه الهموم والزفرات أن يتحمل؟ وأنى للجمل والهدوء أن يجد وسيلة للقلب؟..لا بُدّ للأفراح لكي تصبح مشرقة، ولا بُدّ للأحزان لكي تكون محتملة من صاحب وشريك فيهما. وإلا فما أحرى بالهموم التي تحيط بها الوحشة والانفراد أن تصبح سبباً للهياج والجنون.
_______________________________________

يقول المؤلف في وصف من ينصح إنساناً دون أن يعرف سبب حزنه:
الشوق نارٌ في الفؤاد لا تزيده النصيحة إلا اتقاداً، وهو سر مستكنّ في الجوانح لا يفيده العتب واللوم إلا افتضاحاً. لا سيما اذا كان هذا الناصح لا يدري سر الحزن والألم فيمن ينصحه، فهو يُلقي على سمعه كلاماً بعيداً عن دنيا قلبه وآلامه، لا ريب أن ذلك لا يزيد في نفسه إلا شعوراً بالغربة وإحساساً بالوحشة والآلام.
__________________________-
لا تنس أيها الصبا أن تعود إليّ بغبار من تراب ذلك المكان، عد إليّ ولو بقليل منه، فإن في ذراته رائحة قلبي وبلسم دائي.
________________________________
حسبك طيشاً أيها القلب، وكفاك ابتعاداً وتوغلاً في المجاهل منفرداً عن قبس روحك وسراجها. فإن الطريق أمامك، ويحك، مظلمة، والهدف أمامك بعيد.
إنها ، ويحك، روحك! روحك التي هي جزء منك....أيها القلب عد. عد لا تخدعنك مفاتن الغرور والأصداغ. ولا تصدقن شيئاً من ابتسامات الثغور والشفاه، ولا يأخذنك سحر العيون النجل، أو يجذبنك إشراق الوجوه بين ظلمة الشعور الملتوية.
فكل هذا الذي يتألق في عينيك نوره إنما هو نار وجمر، سرعان ما يتوقد عليك لهيباً وتهلك في لظاه.
__________________________

تقول زين بطلة الرواية وهي مشتاقة لحبيبها :
أيتها الأطيار السعيدة: كان لي بينكم في هذا الروض طائرٌ مسكين، أسود الحظ، منكوب الطالع، وقد غاب عنه منذ دهر وحلق في الجوّ منطلقاً ولم يعدّ، أفليس منكم من يدري في أي روض استوطن، وعلى أيّ غصن أقام عشه..؟ وهل فيكم من يحدثني عنه، أهو حي لا يزال يخفق بجناحيه ويغرد فوق أغصانه أم نكبه الدهر مثلي فطرحه وأضناه..؟
_______________________________

لم يكن سلطان الحب يوماً ما ليجلس فوق عرش القلوب من وراء الستر المرخاة والحجب المسدلة. وليطل وقت اختفائه عن الأنظار والأسماع مهما طال، فلا بدّ أخيراً أن يهتك كل ما يحيط به من حجب، ولا بدَّ أن يتراءى أمام الناس في جبروته القوي، وسلطانه القاهر، ولا بدَّ أن يعلن عن نفسه وعن شوكته سواء أرضي الناس أم غضبوا
_______________________________________

دعا ممو ربه وهو السجن فقال:
رباه ألست تبصرني؟
ألست تبصرني، وأنا عبدك الضعيف؟ كيف أذوب بين كل هذه الآلام التي لا أطيقها..؟!
رباه إن عبيدك في الأرض لم يرقّوا لتعاستي وشقائي، وإنما سحقوا جراحي، كما ترى، في التراب، وحرموني حتى من الزاد الذي أتبلغ به في طريق فنائي. فارحمني أنت يا رب، فوحقك لن أتوسل بعد اليوم إلى غيرك، ولن أكب دموعي إلا بين يديك، ولن أتذلل إلأ لجلالك................
واشوقاه يا مولاي إلى ذلك اليوم ..! إذ نمضي إلى رحابك، فتمسح بيمين لطفك عن كلينا مدامع الظالمين، وتضمنا بين ذراعي رحمتك، آمنن مقبولين.
__________________________________________________

يقول المؤلف في وصف الحب على لسان العجوز:
" يسري من الألحاظ ويسلك طريقه في الألحاظ.. ثم يتخذ مستقره في القلوب. هو في أَول أمره رعدة في المشاعر، ودقات بين ألواح الصدر، وتلون على ملامح الوجه. فإذا نما وترعرع فهو برق يستعر وميضه في الأحشاء، تتلظى الجوانح بناره من غير لهب، ويشوى الفؤاد في وهجه من غير جمر. ثم إذا استقر وتمكن فهو نهش وفتك لسويداء القلب، يجرحه بلا مبضع، ويمزعه من غير سنان. فهنالك يشخب دمه منهمراً من العينين، ويذوب الجسم بين بوتقة الحشا وزفرات الصدر. وهنالك لا يغني الطبيب عقاقيره ولا يجدي سوى أن تتضام الروح وتطفأ النار ببرد الوصال.
________________________________________________________________

الصديق..؟ ألا ما أثمن الصديق الي يتسع قلبه المحروم للابتهاج بسعادتك، ويقيم وراء صدره المكلوم عرساً يوم فرحك.
هذا الصديق إذا منحتك الدنيا مثله فافده بسائر مظاهرها ومن فيها فإنما هو سراج من أجلك في الظلماء، وهو أمل لقلبك عند اليأس.
Profile Image for فـــــــدوى.
143 reviews5 followers
September 7, 2010
ليتني قرأتها عندما كنت في الثالثه عشر او الرابعه عشر لغدت عندها روايتي المفضله على الاطلاق ...لكن مع التطور العمري والاصطدام بالواقع باتت مثل هذه القصه من الفكاهات والنوادر ..
القصه مثال للشقاء في الحب ...
تعرف الحبيبان بطريقه غايه في الغرابه ...
ورفضت زيجتهم بسبب وشايات كان كذبها ظاهر ...
كذلك الحب النامي نتج عن لقاء خاطف ولم يكن يرتكز على أي أساس سوى الابهار الشكلي ..

النجمتان لرقه الاسلوب والشاعريه الشديده
Profile Image for Nizar Hawamdeh.
28 reviews3 followers
October 25, 2014
تفاجأت كثيراً قبل فترة حين أخبرني صديقاً لي بأن الدكتور محمد سعيد رمضان البوطي قد كتب رواية في الحب الملحمي ..
أو انه حوّلها من شعر كردي ملحمي إلى رواية عربيّة ملحميّه تروي الاحداث بشكل سلس ..
وقد كان منبع إستغرابي هو تساؤلي كيف لشيخ كبير كالبوطي رحمه الله ان يكتب في الحب .. برغم يقيني بان الحب ليس مُحرّماً .. لكن الثقافة الدارجه تحرّم على المُشتغلين بالدين ان يتكلّموا في الحب كونه أحد المحظورات العامّه في الثقافة الشرقيّه
ذهب بي ظني بأن الرواية ستكون رواية حب عاديّه بل ومن كاتب مغمور لا سيّماالشيخ رحمه الله قد كتبها وهو شاب (في1958) .. ولأن البوطي رحمه الله ذو يراع غزير عقدت العزم على ان اقتنيها ..
سافرت للأردن في عيد الفطر الأخير وفي نيّتي زيارة للمكتبات هناك كوننا نفتقد هنا في الداخل الفلسطيني الغزارة الثقافية العربيّة التي في الاردن .. رأيتها بالصدفة في أحد الاكشاك التي في وسط البلد بعمّان فاقتنيتها ..
عدت إلى الوطن (!!!) ولم افتح الرواية إلا اليوم صباحاً لانعدام الوقت المناسب قبل ذلك لقراءتها .. قرأت الرواية كاملة خلال ساعه ونصفف .. ولكن في هذه المدّة كُنت أنظر نفسي فأجدها ترتفع ابتهاجاً وتنخفض حزناً لما بالرواية من تنوّع في شتّى المجالات ..
فبرغم صغرها .. فهي ملحمة فكريّة بالاساس ..
تتحدث عن الصديق الوفي .. وعن الحب الطاهر .. وعن الاستبداد .. وعن الظلم .. وعن الوفاء .. وعن الندم .. وعن الموت .. وعن وعن وعن ..

وعن الله ..

خابت كل ظنوني .. فالبوطي لم يكن يوماً كاتباً مغموراً حتى في شبابه .. والرواية تستحق كل تقييم راقٍ فيها ..
رواية تستوجب القراءة والتفكّر ..

رحم الله البوطي كاتب الرواية ..
ورحم الله احمد الخاني صاحب الملحمة الشعريّه الاولى ..
ورحم الله من قرأ كلامي فعزم في صدره على ان يقرأ الرواية

أدامكم الله بود ...
383 reviews1,413 followers
May 23, 2019
تحفة فنية ، تشعر عند قراءتها أنك تستمع إلى مقطوعة صوفية تطرب لها الأفئدة .

ترف لغوي و أسلوب شعري مرصع بأجمل التعابير يرافقانك منذ الصفحات الأولى و يُغرقانك بنشوة فكرية لا تُنسى .

و لعلّ القصة بذاتها لم تكن على ثراء لغتها ، إنما تبقى أيقونة في الأدب الكردي ذو المحتوى الصوفي و الطابع النثري .
Profile Image for Hadeel Hossam El-Din Moustafa.
36 reviews24 followers
July 30, 2014
إلهي !!
لاأعرف لماذا صدمت حين وجدتها هنا ..ربما لأنها بالنسبة لي ضرب من الخيال ..
قرأتها من سنوات طوال ثمان..تسع..عشر لا أذكر تحديداً .. أذكر أنني كنت صغيرة حين وقعت عيناي عليها .. من ذلك الحين أصبحت كنزي الصغير الحبيب <3
كانت أمي ترتب كتبها التي أحضرتها معها منذ سنوات إلى مصر وأنا أجلس بجوارها أتنشق نسيم ذكرياتها .. أفتش كتبها الجماعية .. أجد ورقة هنا وهناك ..آيات قرآنية .. ملخصات من زملاء .. رسائل من صديقات فرقها عنهن الزمن..كلمات أغانٍ قديمة لم أسمعها يوماً .. ملصقات لنجوم أو شخصيات كارتونية ..
كان الجو كله .. أسطورياً بالأساس ..لم يكن من الممكن أن تمر ليلة كهذه دون أن أجد كنزاً في خبايا الذكريات ..
ثم وجدتها ..!!
ماهذه .. غلافها بسيط جداً .. جداً .. ويحمل الكثير جداً !!
"ماما .. هيا إيه دي هاااه يا ماما إيه دي ؟!
ورجيني لشوف .. ياااه هاي من رفيقتي يا بنت جابتهالي قبل ما أجي مصر ..اتطلعي كابتلي إهداء .. وفي كمان إهداء ليها من صاحبتها اللي اديتهالها قبلي
طب هاتي يا ماما
سيبك يا بنتي إنتي لسه صغيرة دي رواية كبيرة عليكي
هاتي بس ..
ولي تعالى هون !!
"
ولكني إنتزعتها وركضت إلى غرفتي .. وليلتها لم أنم !!
ولم تكن آخر مرة أقرأها ..
ملحمةٌ .. لا أجد وصفاً آخر ..
كلما قرأتها بكيت وبكيت وبكيت :') !!
لا أعرف ماذا أكتب فيها .. فأنا لن أراها إلا كنزي الصغير .. وربما هي أول رواية رومانسية أقراها في حياتي ..
أرشحها بشدة .. أقرأوها :))
بالطبع هذه ليست الطبعة التي أملكها .. ربما لقدمها لم أجدها هنا .. أفكر جدياً في إضافتها عندما تسمح الظروف :)
Profile Image for Safaa.
322 reviews19 followers
Read
March 26, 2012
• تحتوي الرواية على الكثير الكثير من التشبيهات و الصفات التي تجعل القارئ يدوخ و هو يحاول أن يتخيل ما قصد الكاتب بها ....
و هي في ذلك تشبه إلى حد ما روايات ألف ليلة و ليلة .
فيها مبالغات كثيرة أيضا" .. في الإغماءات التي تحدث لأبطال القصة كل حين ...
• ما أعجبيني : - موقف تاج الدين و احراقه لقصره ليحمي صديقه .. وفاء نادر
• وصف العجوز للحب كان رائعا" .. فصل - ألام ممو - اليأس كان رائعا" و مؤثرا"
• موقف الأمير و سماعه لكلام حاجب حقير كان غير مقبول من أمير البلاد المسؤول عنها و الحكيم
• لم يتخذ أي خطوة تجاه أخته و لم يراها سنة كاملة !!!
• بالإجمال كقصة خيالية من قصص ألف ليلة و ليلة ... جميلة ....
• وصل ممو لحكمة و هي أن تحب صانع الجمل و ليس الجمال بحد ذاته ... و أن الله هو وحده الذي يجب أن يقف على بابه و ليس أي أمير ...
Profile Image for Joy.
529 reviews80 followers
August 16, 2020
Yani bu tarz hikayelerde bir yalancı var ve herkes o kişinin yalancı olduğunu biliyor ama yine de her dediğine inanıyorlar ve sevgilileri kavuşturmuyor milletin evine ateşler salıyor bu yalancı. Yani bu saflıkla kusura bakmayın da hak ediyorsun sonu kavuşulmayanlı aşk acılarını. Hem zaten ne demişler kavuşulan aşklar efsane olmaz.
Profile Image for Juman Isstaif.
33 reviews72 followers
July 10, 2012
رواية حب تصوفي ...معذّب مضطهد...فيها الكثير من الألم والشوق....عذريّ إلى أبعد الحدود..
لم أجد الجمال في القصة بقدر ما وجدته في حلاوة الوصف، الذي يرتقي ليلامس شغاف القلب،
أسلوب البوطي الذي استطاع (وقل ما يستطيع أحدهم) أن يصف حباً....وحباً سامياً أيضاً...
وصفاً كاملاً دقيقاً...مبكياً
ولا يشبع المرء من قراءتها مرات ومرات
Profile Image for Majed Al Ahdal .
33 reviews133 followers
August 14, 2015
كأوّل الحبّ رشيقةٌ ، و كمنتصف الدموع حارقة ، و كآخر السحاب بائسة!
نجوتُ من هذه الملحمةِ ، و قد كنتُ أحسب أنّني كمقلّبٍ للصفحاتِ ، أقف من المشهدِ موقفًا آمنًا، لم أدرِ أن الأمور لا تُدار بهذه الطريقةِ في ملحمةٍ كتبها “ أحمد الخاني “ و نقلها إلى اللسان العربيّ مولانا “ البوطيّ “ بمداد من دمِ “ ممو و زين “ اللذين قضيا نحبيهما قبل أن يرشف أحدهما من جامّ خمر الوصل رشفةً، و اختارا الخلود الدائم مترفّعَيْن عن أوضار الدنيا التي أدارت ظهرها لعاشقيْن لم يطأ الأرض بقدميه أصدق منهما عشقًا، فتوجّها بهذا العشق إلى المطلق الخالد، سرّ الحقائق، و حقيقة الوجود، وكيل القلوب المألومة قربانًا لحياة أبديةٍ يكونان فيها بلبليْن غرّيدين كأشجى ما يمكن ، و عاشقين نبيلين كأصدق ما يمكن ، يأخد هذا بيد هذه فلا بقف بها إلا عن سدرة منتهى الحبّ!

نجوتُ بعينين حمراوين ، و خدّين رطبين ، و قلبٍ مكلومٍ من أثر الدموع.

كنتُ الوردة حين تمشّت “زين” في حديقةِ قصرها مناجيةً البلابل و الورود تسيل دموعها خمرًا على خدّين كالتفاح ، و كنتُ الفرات حين ناجاه “ممو” مناجاة المباهي بضعفه ، المعتزّ بخواره. و قد كنتُ النسيم حين حمّله “ممو” حوارق أنفاسه إلى مقام مولاته “زين”. و كنتُ خنجرًا بيد “تاج الدين” حين لمع في يمينه منافحًا عن رفيق عمره”ممو” و مخلّصًا له من قبضة العسكر . و كنتُ الأمير “زين الدين” حين ندمَ و لات حين نَدَم!

إنّ هذه الرسالةُ علاجٌ لمن جفّ نبع دمعه، و قسا قلبه، و بردت أطرافه.


و إنّي أتمثّل قول ذي القروح ( امرؤ القيس ) في وداع ممو وزين:

فلو أنها نفسٌ تموت جميعةً
و لكنها نفسٌ تساقطُ أنفُسًا


و السلام.
Profile Image for Abdullah.
3 reviews12 followers
November 24, 2010
لا أدري لماذا اخترتها من بين الروايات التي كانت حولها,,
لكني على يقين أني اصبت حين أخذتها,,

أسلوب الشيخ سعيد الأدبي الراقي, والمشاعر المتدفقة, كلها أموركانت تقلب قلبي ذات اليمين وذات الشمال, أحسست بالحقد تجاه بكر, بالشفقة تجاه ممو, بأهمية الصديق الوفي مع تاج الدين, بالحزن لزين,,

وأجمل ما في الرواية حين أقرأ ابتهالات ممو المتصوف تلك التي تسمو بالفكر عاليا, بعيداً دنس الدنيا, بعيداً حيث الخمرة الحقيقية..

"ما أعذب إلى نفسي الصبر, ما دمت استمتع بهديك الذي يشع في روحي, وما أسهل أما عيني هذا الظلام مادمت أجد بين ضلوعي نورك الذي يؤنسني, وما أهنأ إلى قلبي التعذيب ما دمت محاطًا بخفي رحمتك ولطفك."

"واشوقاه يا مولاي إلى ذاك اليوم ..! إذ نمضضي إلى رحابك, فتمسح بيمين لطفك عن كلينا مدامع الظالمين, وتضمنا بين ذراعي رحمتك, آمنين مقبولين."


رواية رائعة!!
Profile Image for Alaa.
305 reviews640 followers
August 27, 2010

لا أعرف كيف اكتب رأيي في هذه الرواية ، لو كنت في ذلك الوقت -المرحلة الابتدائية- لما منحتها أي نجمة ، لكن الآن وأنا أتذكر تفاصيلها فبإمكاني أن أقول عنها أنها جميلة .

سبب ذلك أنني انصدمت صدمة كبيرة في داخلي إذ كيف يترجم البوطي على مكانته شيئاً له علاقة بالحب بهذا الشكل ! وأنا التي كنت أقرأ قصص من الواقع تحذر بشكل هائل من هذا الأمر ، ولم أكن بعد قد قرأت حديث الشيخ لداود العبيدي أو للمنفلوطي التي أحدثت بعدها نوعاً من التوازن في تقبل فكرة مثل هذه .

أما الآن فكم هو من الجميل أن نقرأ شيئاً من الرقي في العاطفة بدل من التخويف منها .
Profile Image for Weaam.
175 reviews230 followers
June 3, 2014
جميلة! ناحية جديدة من الأدب الكردستاني مخلوطاً بالتاريخ والثقافة والصوفيّة .. يعيبها فقط كما ذكرت سابقاً الإسهاب في الشرح في متن النص، وبين أبيات الشِعْر، وكثرة المُقدّمات بالإضافة إلى دراسة عن أدب وفِكر أحمد خاني.
Profile Image for Arwa Khalil.
313 reviews142 followers
March 1, 2015

القصة غاية في الرقة والحزن ~ لا يلزمك قلب مرهف لتذرف دمعتين خلال قرائتها وعند بلوغ نهايتها

قصةوكأنها جزء من أساطير الخيال
النهاية بقدر ما هي حزينة ومبكية ,, بقدر ما هي روحانية رائعة
الإخلاص الذي في القصة نادر الوجود ,, إن لم يكن منعدماً في هذا الزمن ، فحبٌ كحب ممو و زين لم أتخيّل أن يكون موجوداً إلا في الأفلام العربية القديمة
وصحبة كـ صحبة تاج الدين لم أصدق وجودها

الصور والوصف الذي كان يستخدمه الكاتب يجعل القارئ يشعر وكأنه في داخل الصورة ,, يرى ويشاهد الأماكن والأشخاص كما كانو على حقيقتهم

كل شيء أعجبني ,, فلا يمكنني إيجاد عيوب وأجمل ما فيها هو أسلوب ترجمة الشيح محمد البوطي
إلا أن أمر واحد أغاظني ,, وهو دفن بكر بالقرب من ممو وزين
لحقهما حتى في قربهما
Profile Image for شيرين العقاد.
62 reviews235 followers
February 10, 2011
كان اللقاء بين المحبين لقاءً غريباً غير واقعي أستند على الخدعة .. كما بني الحب على أساس المظهر فقط .. الأمر الذي يثير العجب بنمو تلك العاطفة المتأججة بين المحبين على أساس شكلي مُجرد!

بين ثنايا القصة نرى من مظاهر الظلم القاسي والأنسياق للخديعة والوقيعة من أمير يفترض به رجاحة العقل والتمسك بالدين؟

هي قصة درامية تعتمد على ظلم الأقدار وقسوتها غير المبررة .. كما لم يرُق لي نزعة المحبين إلى تدمير الذات والصحة بشكل متعمد فداءً للحب!

بعيداً عن كل ذلك لننعطي بعض التقدير للأسلوب الشعري والفني رائع الوصف.
Profile Image for Nour AlAlii.
343 reviews
April 23, 2021
رباه 🌺🌺
   أسألك بيحموم عشق المعذبين ، وبكمال صدق العاشقين ...
أسألك بحلاوة الجمال ونشوته ، وبعظمة الجلال ودهشته ...
أسألك بداء الهجر وعذابه ، وبشهد الوصال ولذة شرابه ...
أسألك بلذة حي العاشقين ، وبمرارة عداوة الرقباء والكائدين ...
أسألك بماء عيون البلابل والأطيار ، وبالندى المتساقط على الورود والأزهار ...
أسألك بما خلفه ممو من وجد وزفرات ، وبما أسالته زين من دموع وحسرات ...
أسألك بكل ذلك يا مولاي أن تزيح عن عينيّ غشاوة هذه الظلال الفانية حتى لا أرى فوق صفحة الدنيا إلا قوة سلطانك 🙏
أيا حبذا لو وقع هذا الكتاب بيدي قبل عشر سنوات عندما كنت فتية في القراءة  لربما سرق لب عقلي فعلاً 💛
ورغماً عن مئات الكتب التي قرأت والقصص التي عايشتها تلك القصة نجحت بوشم أثرها داخلي  وتركت بقلبي شعوراً عميقاً لذيذاً .
عن الطهر والعفة عن ذلك النقاء العالي الذي لاتطوله شائبة ولا رغبة ذاك الحب المقدس الذي لطالما تاقت أفئدتنا  له وسمعنا عنه ، هذا الشوق المبرح والحب المؤلم عن الحب من النظرة الأولى .... إنهم مَمو و زين .
روميو وجوليت النسخة الكردية و  قيس وليلى  ممو زين كذلك نفس تسلسل الأحداث تقريباً الوقوع في الغرام والهوس بمحبوبه وحدوث الفتن التي تحول بين اللقاء بينهم وجمعهم  والمرض الجسدي بسبب البعد والفراق و تنتهي بالموت عشقاً وولهاً .  أسلوب البوطي الفاتن والساحر والقوي في صياغة هذه الملحمة المأساوية وتحويلها من قطعة شعرية لنثرية  وبلاغة الألفاظ والتراكيب العربية التي وظفها  والنفحة الصوفية والفلسفة الروحية التي غمرت طيات الرواية كلها ساهمت في جعلها تحفة باهرة مميزة عن غيرها من قصص العشق والحب . 
**تقول العجوز في الحب :
 " يسري من الألحاظ ويسلك طريقه في الألحاظ.. ثم يتخذ مستقره في القلوب. هو في أَول أمره رعدة في المشاعر، ودقات بين ألواح الصدر، وتلون على ملامح الوجه. فإذا نما وترعرع فهو برق يستعر وميضه في الأحشاء، تتلظى الجوانح بناره من غير لهب، ويشوى الفؤاد في وهجه من غير جمر. ثم إذا استقر وتمكن فهو نهش وفتك لسويداء القلب، يجرحه بلا مبضع، ويمزعه من غير سنان. فهنالك يشخب دمه منهمراً من العينين، ويذوب الجسم بين بوتقة الحشا وزفرات الصدر. وهنالك لا يغني الطبيب عقاقيره ولا يجدي سوى أن تتضام الروح وتطفأ النار ببرد الوصال. 
**و يقول في وصف الشوق : 
 الشوق نارٌ في الفؤاد لا تزيده النصيحة إلا اتقاداً، وهو سر مستكنّ في الجوانح لا يفيده العتب واللوم إلا افتضاحاً. لا سيما اذا كان هذا الناصح لا يدري سر الحزن والألم فيمن ينصحه، فهو يُلقي على سمعه كلاماً بعيداً عن دنيا قلبه وآلامه، لا ريب أن ذلك لا يزيد في نفسه إلا شعوراً بالغربة وإحساساً بالوحشة والآلام .
** حسبك طيشاً أيها القلب، وكفاك ابتعاداً وتوغلاً في المجاهل منفرداً عن قبس روحك وسراجها. فإن الطريق أمامك، ويحك، مظلمة، والهدف أمامك بعيد. إنها ، ويحك، روحك! روحك التي هي جزء منك....أيها القلب عد. عد لا تخدعنك مفاتن الغرور والأصداغ. ولا تصدقن شيئاً من ابتسامات الثغور والشفاه، ولا يأخذنك سحر العيون النجل، أو يجذبنك إشراق الوجوه بين ظلمة الشعور الملتوية. فكل هذا الذي يتألق في عينيك نوره إنما هو نار وجمر، سرعان ما يتوقد عليك لهيباً وتهلك في لظاه .
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for Alyaa AlAyoubi.
6 reviews5 followers
September 8, 2015
جميلة هي قصص الحب..
لكنها و عندما تتجاوز الخيال الى ما فوق الخيال فتصل الى المبالغة و كأننا في كوكب آخر ،حينها تشعرني بالسخرية فوق سخرية احتمالية تحقيق الخيال بحد ذاته ..
لم يُفلح الكاتب في جذبي في اول ثلث منها .. فأكملتها لأُنهيها و شيئاً فشيئاً أثير فضولي لاعرف مصيرهما ..
لست ممن يحبون هذا النوع من الزيادة في الوصف في مواقف معينة ..
الاسلوب في سرد القصة و المبالغة في بعض المواضع قتلا ناحية من جمالية القصة ..
ثلاث نجمات ..
★لاسميهما اللذين زُيّن بهما اسم الرواية فغدا ذو لحن لطيف
★لحبهما الذي تسامى بعد ما لقي من الاسى .. مع انني استغرب فجائية هذا الحب وقيامه على الجمال و حسب ..
★لتحوّل مناجاة كل منهما مع الاخر الى مناجاة كل منهما على حدا معه سبحانه..
مَموزين♥
Profile Image for أحمد شاكر.
Author 5 books658 followers
September 13, 2014
يقول جان دوست في تقدمة مم وزين: إن رائعة مم وزين ليست قصة حب بقدر ما هي كتاب فكر وتامل، ولذا فقد بادرت إلي ترجمة هذا النص الكردي الكلاسيكي الشرقي الآسربكل ما فيه دون أن أجعل من نفسي رقيبا علي مؤلفه، فما فيه من أفكار وعقائد وطروحات هي ملك المؤلف فقط. ولأعترف أن امانتي في النقل جاءت علي حساب جمال الترجمة احيانا.
Profile Image for Mram Akeel.
123 reviews18 followers
November 6, 2019
لا أعلم إذا كانت الحالة النفسية للإنسان مستعدة دائماً لهكذا دفقة من الروحانية والرقي والحب .
الرواية حالمة وبريئة .. غنية بالمعاني السامية .
كمية الاقتباسات والجمل الأدبية والوصف الجميل تفوق الحد .. ربما أعدّها من أغنى الروايات أدبياً.
يعيبها فقرها بالأحداث وبطىء سيرها ولذلك حذار أن تقرأها وأنت تنتظر النهاية .
استمتع بكل جملة منها وكن منصفاً !
Profile Image for Münevver.
381 reviews85 followers
Read
February 6, 2017
Zannediyorum 'sözlü gelenek' zamanında oluşturulmuş bir hikaye.
Ama hayal ettiğim kadar etkilemedi beni. Sanırım nedeni anlatımın bu denli yalınlaştırılmış olması.
Profile Image for Hind .
23 reviews
October 15, 2010
وهل يموت العاشق من شدة عذاب العشق ؟
إنها تلك التراكيب التي عشقت, مع أن القصة خيالية لا تصدق. وحين أمسك بالكتاب لاكمل الاجزاء تعود ذاكرتي الى تلك أيام قراءة روميو و جولييت فهي تشبه روميو و جوليت في الافكار.
لقد أعجبني أسلوب الكاتب بشدة, و أحببت الوصف و التصوير الدقيق. ورغم انها قصة عشق إلا أنني شعرت برسالة قد اختبأت بين تلك الصفحات, بين الكلمات والحروف:

إنه الشيطان الذي يوسوس إليه, ليمحو عن قلبه الرحمة و يجعل قبله قاسيا ضعيفا خبيثا مهما كانت قوته , إنه الشيطان ذا نفس خبيثة, هو الذي يجعلك معذبا طوال العمر رغم الندم و الدموع و الحسرات .
Profile Image for Aya Ibrahim .
344 reviews49 followers
February 6, 2017
لطيفة سلسلة، لغتها جميلة ورغم جمالها الا انها اصابتني بالملل في بعض المقاطع، أكثر ما أحزنني ليست قصة الحب التي نشبت بين ممو وزين بل الأمير زين الدين والندم الذي سيلاحقه طوال بقية حياته. أعجبت بالامير تاج الدين كثيراً فقليلاً مانجد مثل وفائه بين الأصدقاء قد كان نعم الصديق والأخ، اوجعني ما حل بزين وممو وحقدت على بكر فقد كان خبثه سبباً بكل ما حدث لهما..
لم تكن بمستوى توقعاتي، احترت كثيراً بين النجوم الثلاث والاربع ولكن مشاعري دائماً تغلبني .. أعتقد لو أنني قرأتها في مراهقتي كنت أحببتها اكثر بكثير ..
Profile Image for عبدالله اليعقوبي.
108 reviews1 follower
June 17, 2015
رواية خالية من الدسم والذهنيات .. سهلة الهضم .. تأكل في يوم واحد .. ودون أعراض جانبية ..
---
قصة حب وعشق وهيام بين أميرة قصر وفارس أحلام من خارج القصر .. الحب لم يسلم هو الآخر من مكائد خبيثة لبطانة الأمير الخبيثة .. إذ الأمير بيده زواجهما من عدمه ..
الرواية جميلة عفيفة ، أبدع فيها الكاتب الكردب أحمد خاني وأضاف لها محمد سعيد رمضان البوطي لمسات لطيفة وزينها لغة عربية فصيحة ... فن راق دون انزلاق غي وحول العفن
( فكم من رواية ��كتسبت شهرتها بعشرات الصفحات داخل غرف النوم )
Profile Image for Amer Majzoub.
9 reviews
January 26, 2022
أول مرة بقرأ رواية وبضل بعيد قراءة جملها من كتر الإبداع بكتابتهن والمتعة بقرائتهن

"فعسى الله أن يكون مقدراً لنا في أزله سعادة الوصال، كما قدّر علينا في غيبه ارتشاف كأس هذا الحب"

"أقسم لك أنني لن أُعوّض عنك إلا بوحشة القبر، ولن يعانقني من بعدك إلا شبح الموت، فإما أن يكون وصالنا في هذه الدنيا، وإما في الحياة الآخرة"

"أو تحسب أن شيئاً من النعيم الذي حولي يسليني عنك ويشغلني؟"

"أنتِ نعم السبيل إلى ربي"

من أجمل الروايات للي قارئهن وأكثرها مشاعر ودخول للقلب.
Profile Image for علاء.
220 reviews204 followers
April 14, 2013
الرواية أدبية بيانية بلاغية محضة .. فيها تراكيب جميلة وتشابيه بديعة واستعارات لطيفة .. ولا يمكن وصفها بغير ذلك

كل قصة تنتهي بموت الحبيبين ولهاً وعشقاً لا تستهويني وأشعر بأنها ضرب من ضروب المبالغة

ربما لو قرأتها شعراً لكانت أجمل كون القصيدة لا تتطلب حبكة وأحداثاً مثيرة

هذه ليست رواية وإنما قطعة أدبية بيانية جميلة .. الأحداث يمكن اختصارها بسطرين
Profile Image for Yomna Saber.
368 reviews109 followers
February 1, 2024
قراءة مختلفة ومعلومات جديدة عن الأدب الكردي وملحمة العشق الكبرى التي أنتجها وإن كنت تعجبت من تصنيف الكتاب على أنه من الأدب الصوفي في حين أن التركيز على قصة الحب التي ربطت بين زين أخت الأمير ومم أحد أبناء طبقة العاملين واستحالة هذا الحب والوشاية والمكيدة التي تودي به أتعس النهايات وإن كان التدين الذي طرأ على مم بعد سجنه أمرا طبيعيا في معظم الأجيان إلا أنه لا يرقى بالنص لمصاف الأدب الصوفي
Profile Image for Kenda.
2 reviews
January 25, 2022
من أسما ما قرأت عيني..ومن أكثر الكتب قدرةً على مسِّ قلبي..

ف "آهٍ ما أحوجني إلى كأسٍ قد اعتصرت من جنى الروح الصافية عن شوائب هذه الدنيا.."
فيا "رباه ألست تبصرني؟"
"إلهي، لقد اهتديت إلى لطفك إذ فقدت من الدنيا كل أسبابها وآمالها، فوحق وجهك لن أحيد عن بابك بعد اليوم.."
و "ما أعذب إلى نفسي الصبر، ما دمت أستمتع بهديك الذي يشع في روحي"
ف "يا إلهي..لا تحرم قلبي إذ يختفي وتسكن دقاته من نصيب وافر من العشق بهذا الجمال الباقي والسر العظيم الخالد."
Profile Image for THANA.
306 reviews91 followers
Read
October 2, 2022
أظن هذه كانت أول رواية قرأتها في حياتي، ربما في عام 2014، وربما
قبل ذلك.

وجدت أنها غير مُضافةٍ للقائمة، غريب، لعل شيئا فيها قبلُ منعني من ذكرها للناس.
عموما، أذكر أنها كانت جميلة.
Profile Image for Ryan Bukhari.
12 reviews3 followers
September 3, 2011
ان وردتي التي شغفت بها ازهى من ورودك جمالا ، والحظ الذي نكبت به اشد من حظك سوادا ، ومع ذلك فها انا اذوب وجدا ولا يسمع مني اي نحيب او صوت..

ماذا؟
ألست أنت زين؟
ألست انت قلبي.. قلبي الذي فقدته من بين جنبي؟
أتراني منام رائع.. ام نحن في الحياة الاخرى؟
في جنان الخلد!!


أي رب:
اسالك بيحموم عشق المعذبين، وبكمال صدق العاشقين...
اسالك بحلاوة الجمال ونشوته، وبعظمة الجلال ودهشته...
اسالك بداء الهجر وعذابه، وبشهد الوصال ولذة شرابه...
اسالك بلذة حب العاشقين، وبمرارة عداوة الرقباء والكائدين...
اسالك بماء عيون البلابل والاطيار، وبالندى المتساقط على الورود والازهار...
اسالك بما خلّفه"ممو" من وجد وزفرات، وبما اسالته "زين" من دموع وحسرات...
اسالك بكل ذلك يا مولاي ان تزيح عن عيني غشاوة هذه الظلال الفانية حتى لا ارى فوق صفحة الدنيا الا قوة سلطانك، ولكي لا ابصر في زجاجة مرآتها الا رونق جمالك، ولكي اسكر بالخمر نفسها، لا بلون الكاس التي تترقرق فيها...
اي رب...
Displaying 1 - 30 of 385 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.