Jump to ratings and reviews
Rate this book

هفت لشکر (طومار جامع نقالان) از کیومرث تا بهمن

Rate this book
((هفت لشکر)) یکی از داستان‌های عامیانه است که اغلب بر پایه داستان‌های شاهنامه فراهم آمده، اما بعضی داستان‌های آن از متون ادبی دیگر مانند گرشاسپ نامه، سام نامه، فرامرز نامه، جهانگیر نامه، برزو نامه، بانوگشسپ نامه و بهمن نامه در آن راه یافته است .شرح و معنای لغات و اصطلاحات مشکل در زیرنویس‌ها آمده است .مصححان در مقدمه کتاب این مباحث را مطرح کرده‌اند: ((تاریخچه نقالی در ایران))، ((هفت لشکر و ویژگی‌های سبک و سیاق آن)) و ((روش ما در تصحیح و تدوین متن کتاب هفت لشکر)) .بخش پایانی کتاب به تعلیقات، فهرست واژگان و ترکیبات، فهرست اشعار، فهرست اعلام و فهرست مراجع و ماخذ اختصاص دارد.

882 pages, Hardcover

Published January 1, 1998

1 person is currently reading
13 people want to read

About the author

مهران افشاری

19 books5 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1 (50%)
4 stars
1 (50%)
3 stars
0 (0%)
2 stars
0 (0%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 2 of 2 reviews
Profile Image for Sara.
1,802 reviews560 followers
October 27, 2024
هفت لشکر یکی از کتاب‌های طومار نقالان معروف در دوره قاجار بوده. طومارهای نقالی اکثرا جمع آوری شده ادبیات شفاهی برا بیان داستان‌های اشخاص مرتبط شاهنامه بودند که گاهی این داستان ها در شاهنامه بوده و گسترش دادند و گاهی داستان اصلا در شاهنامه فردوسی نیست و در متون دیگه بوده یا به شیوه‌های شفاهی منتقل شده. خود این کتاب بنا بر موقعیت زمانی و فرهنگی‌ای که داشته و جمعیت مورد خطابش خیلی از بخش‌های شاهنامه رو اسلامیزه(؟) کرده بود.
قبلا توضیحی برای طومار های نقالی به صورت کلی در ریویوی طومار نقالی سام‌نامه آورده بودم. دیگه تکرارش نمیکنم.

از اتفاقات فرهنگ‌عامه‌ای که حذف شدند و بسیار غصه‌آوره که نمیشه دیگه دیدتشون نقالی رو باید نام ببرم. هنوز به صورت نمایشی و خاص در مجالس و رویدادهای ویژه اشخاصی نقالی میکنند، ولی دیگه به اون شیوه قهوه خانه‌ای و عامیانه با پرده‌خوانی (و همراهی اینکه یهو بگه فاتحه و یه جماعتی بشینن برای سام یا منوچهر و فریدون صلوات بفرستند و قرآن بخونن) نیست.
تصور اینکه پاشی بری کافه و بجای آهنگ استینگ و هوزیر برات یکی بشینه نقالی کنه و رو پرده اتفاقات رو‌ نشون بده برام خیلی جالبه، ولی خب هیچوقت رخ نخواهد داد.
پدربزرگ عاشق شاهنامه‌ای داشتم که برام از شاهنامه میخوند ولی نقالی نمی‌کرد خود ابیات شعر‌ها رو میخوند. اما همیشه حسرت نقالی عامیانه شنیدن برام مونده.

کلا راجع به ادبیات عامه از متن خود کتاب بیارم:
بخش معتنابهی از آثار ادبی ما را داستان‌های عامیانه ساخته و پرداخته نقالان و قصه گویان تشکیل میدهد که از آن جمله است: سمک عیار، داراب‌نامه، اسکندرنامه، مختارنامه، ابومسلم نامه، رموز حمزه، حسین کرد و امیرارسلان. این‌گونه داستان‌ها بسان آیینه‌هایی است که روش زندگی، خلق و خوی، پنداره‌ها و آرزوهای مردم ما را باز می تابد؛ همان توده مردمی که نویسندگان و سخنوران بارگاهی در آثار خود هیچگاه از آنان یاد نکرده‌اند. مردم زحمتکش و بردباری که مداحان و منشیان خداوندان زر و زور نام آنان را در آثار خود از قلم انداخته‌اند.


یکی از بزرگترین مشکلاتم با کتاب این بود که ما تا وسطای خود طومار خوندیم یهو دیدیم اون وسط یه بخش تعلیقات هست!
حالا مشکل دقت و بینایی خودمم بود ولی آخه قاعدتا این چیزا یا باید پانویس می‌شدند (کتاب پانویس داشت ولی املاها و نوشتار رو مقایسه میکرد.) یا انتهای کتاب میومدند دیگه. این رو میذاشتی بعد از لغات چی میشد مثلا؟
انتهای کتاب یه فهرست لغات داشت که دیگر کمتر در کتاب‌های چاپی دیده میشود که دلیلش هم احتمالا مصرف کاغذ است، این همه صفحه برای چیزی میره که میخواهی باهاش لغتی رو در متن پیدا کنی. هنوز برای دایره‌المعارف ها کابردیه ولی با توجه به قیمت کاغذ کم‌کم دارند از بقیه کتاب ها حذفش میکنن یا خلاصه میکنند. اینجا حدود ۱۵۰ صفحه فقط این لیست بود.
اما لیست ابیات شاهنامه‌ای که داشت عالی بود.

یه سری جابجایی‌های زمانی به نسبت شاهنامه فردوسی داشت، که بعدا تو تعلیقات توضیح داده بود چرا خطا رخ داده. مثلا طبق صفت‌دهی‌هایی که تو متون دیگه بوده چیده بودن و اینا.
بعد این‌ها چون مجلس به مجلس تعریف میشدند و تو یه نشست نبودند یه سری چیزا براش مشکل ایجاد نمی‌کرد.

کتاب از پادشاهی کیومرث شروع شده بود تا پایان کار بهمن، یعنی پایان بخش پهلوانی شاهنامه رو شامل شده بود.

راجع به ابیاتی که استفاده میکردند باید این نکته رو بگم که فقط یه سری از بیت‌ها از خود شاهنامه فردوسی بودند، یه سری دیگه اصلا از فردوسی نبودند یا اگر بودند برای قسمت های دیگه بودند که نقال طبق کانسپت و محیط هرجا صلاح میدیده استفاده می‌کرده و گاها یه سری هم تکرار می‌شد. البته گاهی هم ابیاتی که داخلش استفاده شده بودند از نسخ دیگری از شاهنامه بودند.
مثلا یه بیت هم از اهلی شیرازی اون وسط آورده بود، چون تازه دیوان اهلی رو خونده بودم آشنا بود.
بخت بد بین کز اجل هم ناز می‌باید کشید

حالا از آخرین باری که خود متن شعرهای شاهنامه رو خوندم حدود پونزده سال میگذره زیاد این مقایسه رو نمی‌تونستم دقیق انجام بدم ولی با توجه به استفاده لغوی و وزنی اگه شک میکردم چک می‌کردم.

تلفیق اسلام و اصول و داستان‌های شاهنامه یه سری جاها خیلی بامزه بود. سام یهو یه چک میزد به سرلشگر یه گروه دیو و اون پخش زمین میشد میزد فرق یکی دیگه رو پاره می‌کرد یهو یه جماعت زیادی دیو به اسلام می‌گرویدند.
یا سر بحث کیومرث، طبق اساطیرمون کیومرث یا گئومرت اولین انسانه (که داستانش همون تو کانالم بمونه بهتره اینجا طولانی نشه) اینجا گرفته بود طبق نسب‌دهی نوه‌ی حضرت آدم کرده بودنش.

این بحث فرزندکشی و داستان رستم و سهراب و مشابهات بسیارش که با سایر فرزندان و نوادگان تکرار میشد خیلی زیاد پرداخته شده بود و توصیفات مبارزه خیلی دقیقی داشت. بعد مثلا قسمتی که مربوط میشد به شغاد و رستم، یا حتی قسمت مربوط به اسفندیار و رستم خیلی سریع و کلی نوشته شده بود و رد شده بودند.
شاید تو مجالس نقالی بحث قهرمانی و اساطیری طرفدار بیشتری می‌داشته و بحث‌های مرثیه‌ای بیشتر تو تعزیه میرفته.

چیزای جالبی از تعلیقاتش یاد گرفتم مثلا اینکه تو دوران اشکانیان یه سری خنیاگر دوره گرد داشتیم به اسم گوسان، اینا می‌چرخیدند قصه و افسانه ها رو تو خیابون ها میگفتند. عاشیق های ترک که هنوز هم میچرخند و ساز میزنند و میخونند از بازمانده های این نسلند.
البته طبق یه سری افسانه دیگه ظاهراً این‌ها نیاکان لولیان بودند که لولی ها(کولی ها) خنیاگران هندویی بودند که به خواست بهرام گور از هند اومده بودند.

یا راجع به لقب‌دهی هوشنگ گفته بود
«گیومرث سپاهی ساخته بود و هوشنگ آگاه شده بود که پدر او را به چه حال بکشتند. آهن به حکمت از کوه بیرون آورد هم بخوردی و از آن سلیح کرد ماهری کرد سهمگن، سپری کرد و برگونه کارد چیزی کرد و آن به الهام ایزدی کرد نه از دید و شنید. پس آن روز چون آن سپاه را بدیدند او را هوشنگ زین آوند خواندند، یعنی تمام زین افزار و این لقب تا امروز برو مانده است و گروهی گویند این لقب طهمورث بود.»


یه قسمتی راجع به سیمرغ داشت که بررسی خوبی بود.
سیمرغ حکیم پرورنده فریدون :
۱.در بندهش سیمرغ پرنده‌ای است که شیر دارد و مانند شبکور به پستان بچه را غذا می‌دهد.
در اوستا نام سیمرغ به صورت مرغوستنه آمده است و مرغی بسیار بزرگ است که بر درختی در دریای فراخکرد آشیان دارد برخی از خاورشناسان آن را به شاهین و عقاب ترجمه کرده اند.
همچنین در اوستا در بند ۹۷ از فروردین‌یشت واژه وستنه که در نام سیمرغ دیده می شود نام مردی است که صد نفر پیرو دارد و ظاهراً وی همان پارسای دانایی است که به گفته دینکرد صد سال پس از ظهور دین زرتشت متولد گشته و دویست سال پس از آن در گذشته است. در بند ۱۲۶ از فروردین‌یشت نیز به خانواده‌ای موسوم به ستنه اشاره شده است.
در اشعار فارسی واژه سیمرغ به صورت سیرنگ هم به کار رفته است. در فرهنگ انجمن آرا نوشته رضاقلی‌خان هدایت سیرنگ به معنی سیمرغ نام حکیمی بزرگ ذکر شده است و نیز نقل است که سیمرغ نام حکیمی مرتاض بوده که در کوه البرز مسکن داشته است.

۲.در شاهنامه نیز اشاره شده است که نشستگاه فریدون پیش از دوران شهریاریش شهر آمل بوده است. اما از اینکه جایگاه مرد دینی آمل بوده، سخن نرفته است و نام او نیز ذکر نشده است. فرانک، مادر فریدون او را در گریز از ضحاک به البرز کوه میبرد و در ستیغ کوه با مرد دینی، که در روایت هفت لشکر نام او سیمرغ ذکر شده است روبرو می‌شود و فریدون را به وی می‌سپارد:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهار دار
که اندیشه ای در دلم ایزدی
فراز آمده است از ره بخردی
همی کرد باید کزین چاره نیست
که فرزند و شیرین روانم یکی‌ست
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرز کوه
بیاورد فرزند را چون نوند
چو مرغان بران تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بر آن کوه بود
که از کار گیتی بی‌اندوه بود
فرانک بدو گفت که‌ای پاک دین
منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گران‌مایه فرزند من
همی بود خواهد سر انجمن
ترا بود باید نگهبان او
پدروار لرزنده برجان او
پذیرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد

از طرف دیگه از اونجایی که از مرگ زال نه تو شاهنامه نه اینجا حرفی نزدند و زمانی زال شاگردی سیمرغ رو می‌کرده، احتمالا زال هم نماد خرد و آگاهی قرار دادند و تا هنگامی که انسان وجود داره زال هم باید زنده باشه.

یکی دیگه از کاراکترهای اساطیری ای که داشت شداد بود. شداد یکی از افراد از قبیله عاد بوده. تو داستان‌ها(در تاریخ بلعمی گویا) آمده که هود پیامبر اومده شداد رو به یکتاپرستی دعوت کرده و بهش وعده وعید بهشت خوب و خفن رو داده. وقتی شداد میاد وصف بهشتو می‌شنوه یگه چه کاریه این هم تلاش کنیم برا رفتن داخل بهشت؟ خودم یه بهشت همین‌جا می‌سازم.
کلاً این قوم عاد یه قوم بزرگ و خیلی توانمند و قدرتمندی بودند، از اون طرف هم خود شداد پسر عمو یا فک و فامیل ضحاک بوده، که میاد از ضحاک کلی زر و جواهر و مال و اینا می‌گیره تا بیاد بهشت خودشو با استفاده از اونا با نیرو و توان افراد قومش بسازه. که میگن این موفق شده این بهشته رو بسازه اما همون لحظه‌ای که می‌خواست از در بره داخل همون‌جا جلوی در می‌میره.
یه نقاشی خیلی جالب پر جزییات هم از مجلس شداد برام فرستاده بودند خیلی خفن بود.

یه سری املاهای عجیب غریب و استفاده از عبارات عجیب هم داشت کتاب. مثلا فرامرز فلامرز نوشته میشد و یا اصلا استفاده از نارعنا به عنوان دشنام.
در هفت لشکر «نارعنا» دشنامی‌ست برای زنان. به مانند کاربرد اون در آثاری مثل آلب‌ارسلان. اما واژه تازی «رعنا» مؤنّث ارعن و به معنی زن سبکسار گول و سست است، بنابراین نارعنا فاقد معنی یاد شده است و و دیگر دشنام محسوب نمی‌شود.
در دوره‌های اخیر «رعنا» در زبان فارسی بیشتر به معنی زیبا و خوش اندام به کار رفته است و ظاهراً از جهت این است که در «هفت لشکر» و «امیرارسلان»، «نارعنا» به صورت دشنام به کار رفته است و بدین ترتیب مفاهیمی چون زشت و بدقواره از آن مستفاد می‌شود.


این کتاب رو با مهرداد هم‌خوانی کردیم و برای پیدا کردنش به کلی جا سپرده بودم که برام پیدا کنند و در آخر کتابخانه محل برایم پیدا کرد و قبل از نمایه کردن بهم قرض داد بخونم. هرچند همون اولا کاملا تصادفی بالاخره تونستم خود کتاب رو برای خرید از کتابفروشی‌ای پیدا کنم اما کلا کتاب سخت پیدا شونده‌ای بود.
Profile Image for Mehrdad.
55 reviews24 followers
October 28, 2024
خب هفت لشکر تموم شد و من اومدم راجع به کتاب و همخوانیش با سارا و چند تا نکته فرعی مرتبط به کتاب صحبت کنم.
یه روز تو گروه همخوانی کتاب‌های بد صحبت راجع به شاهنامه و اینا بود ( نه به این معنی که شاهنامه کتاب بدیه، اونجا راجع به همه‌ی کتابا صحبت میشه.) بعد از اونجا که قبلاً تو ریویوهای نامه‌دار سارا به سام‌نامه برخورده بودم و برام جالب بود، ازش چندتا سوال پرسیدم راجع به سام‌نامه و اونم چندتا جواب داد و گفت اتفاقا الان می‌خوام یه طومار نقالی بخونم، طومار جامع نقالان هفت لشکر. منم دیدم تجربه‌ی خفنی به نظر میاد، در نتیجه با کله قبول کردم و مثل همیشه درخواست فایل کتاب کردم. سارا دوتا فایل با حجم نسبتاً بالا فرستاد. منم ذوق کردم که اخجون... کیفیتش بالاست و لازم نیست هی فایلو زوم کنم برای خوندن یه کلمه. فایلو باز کردم و تعجب سر تا پامو فرا گرفت. فکر می‌کنین چی دیدم؟! فکر نکنم بتونین حدس بزنین، پس خودم می‌گم! نسخه‌ی خطیش بود......
برگشتم گفتم سارا این که نسخه خطیه. اونم خیلی ریلکس ( خیلی ریلکسا ) برگشت گفت آره خب. ( انگار که مثلا راجع به سرد شدن هوا تو زمستون صحبت می‌کنه 😂 ) مگه نسخه خطی نمیخونی؟؟؟؟؟؟
منم اینجوری بودم که نسخه خطی رو فقط شنیدم که یه نسخه از هر کتابه که چون صنعت چاپ اون‌موقع هنوز نبوده، می‌نوشتنش.
سارا گفت پس برات فایل میفرستم فقط یواش یواش باید پیش بریم چون هشتصد صفحه‌ست. منم دچار خجالت و این‌چیزا شدم که زحمت داره و فلان. خلاصه شروع کردیم.
( بعد این مقدمه‌ی نه‌چندان بی‌ربط کم‌کم بریم سراغ کتاب....)
مقدمه‌ی کتاب طوفانی شروع شد و کلا منو علاقمند به ادبیات عامیانه کرد که تا قبلش ذهنیتی نداشتم نسب بهش.

با پادشاهی کیومرث ( یا به قول شاهنامه تصحیح استاد خالقی، گیومرت) شروع شد تا خورده شدن بهمن توسط اژدها........

از اونجایی که هیچ پیش‌زمینه‌ای نسبت به نقالی نداشتم، با مرگ کیومرث و انا لله و انا الیه راجعونی که اونجا دیدم پشمام ریخت....
بعد دیدم هی بعد از مرگ هر شخصیت کتاب ( البته شخصیت مثبت ) این اتفاق داره میفته.
مطمئنم روح کیومرث و هوشنگ و طهمورث و سام و رستم و سهراب و همه‌ی پهلوونای این کتاب با فاتحه‌ای که براشون خوندیم، در اون دنیا شاد شده........

مورد بعدی مسلمون شدن و اسلام اوردن دیو‌ها بود که اولش خیلی سفت می‌زدن تو جنگ‌ها که الان میام فلانت می‌کنم ولی به محض رو به رو شدن با خاندان رستم ( باگ این کتاب . جلوتر میگم چرا باگ ) زرتشون قمصور می‌شد و به غلط کردن میفتادن ( یه کم مقاومت و شرافت حداقل مَرد ...) و تسلیم و اسلام.

چرا گفتم خاندان رستم باگ کتابن؟ چون از سام گرفته تا زال، از رستم و سهراب گرفته تا فرامرز و برزو و جهانگیر و بانو گشسپ ( دخترش ) همه‌شون تا یه نعره‌ی الله اکبر میزدن، رقیب خودشو می‌باخت و مثل خیار تر قلم می‌شد. ( عینا متن خود کتاب، فلانی رو با شمشیر مثل خیار تر قلم کرد.)

چیز دیگه که برام جالب بود و تو ریویوی سارا هم بهش اشاره شد، کم پرداختن به داستان رستم و شغاد و بعدش داستان رستم و اسفندیار بود. نظر شخصیم اینه که ( البته تحت تاثیر شنیده‌هام از یه‌جای دیگه‌ست) کسایی که طومار رو نوشتن، از مرگ سهراب تو شاهنامه خیلی غمگین و ناراحت بودن ( باورتون میشه اون زمان سالگرد برای سهراب می‌گرفتن و هرسال امید داشتن تو داستان رستم و سهراب که یکی به حالی‌دون رستم بندازه که این پسرته، نَکُشِش!!!! اونم هر دفعه می‌کشته ) پس به همین دلیل بارها به صورت‌های مختلف داستان جنگ پدر و فرزند شکل می‌گیره ولی اینجاها دیگه همدیگه رو به هر طریقی می‌شناختن و دوباره فرزندکشی اتفاق نیفتاده.

یه نکته‌ی جالب دیگه شکل جنگیدن ها و رجز خوندن قبلش بود. یه سری اصطلاحات تو رجزخوندن همه‌ی پهلوون‌ها بود. مثلاً، ای سرت در گردنت نهاده ( فکر کنم یعنی سرت به تنت زیادی کرده؟!) یا بگیر این فلان را از دست من ( ضربه‌ی شمشیر و گرز و اینا منظورشه....).

شکل جنگیدن‌ها هم تقریباً چند مورد ثابت بود. به‌عنوان مثال حمله‌کننده با گرز حمله می‌کنه و مدافع سپر بر سر می‌گرفته. بستگی به شخص دفاع‌کننده دو حالت پیش میاد: مدافع پهلوون ایرانی باشه یا دشمن. اگه ایرانی باشه، ضربه‌ی سنگین گرز رو مردونه و قوی از خودش رد می‌کنه ( باوجود اینکه ضربه انقدر قوی بوده که مثلا طعم شیری که از مادرش خورده زیر دندونش اومده یا انگار که زمین و زمان باهم اون ضربه رو به پهلوون ایرانی زدن. در هرصورت مهم رد کردن ضربه‌ست. ) اگه دشمن باشه ( هرچند هم قوی ) ولی از شدت ضربه‌ی پهلوون ایرانی، سپر به سر، سر به گردن، گردن به تن، تن به اسب و اسب به زمین می‌چسبه ( بالیوود تقدیم می‌کند!!!!! ) . معمولاً هم زود جنگ‌ها تموم نمیشه و همه‌ی مراحل جنگیدن رو انجام می‌دادن. گرز، شمشیر، کمان و در نهایت کشتی.

جالب بود خیلی هم برای مرکب هم احترام قائل بودن، مثلا می‌خواستن برای اینکه تعادل حریف رو به‌هم بزنن، پی مرکبشو ببرن ولی با درخواست حریف، این کارو نمی‌کردن.
بعضی وقتا هم از گول خوردن به دفعات پهلوونای ایرانی اعصابم خرد می‌شد. تو داری جنگ رو می‌بری و شکستش می‌دی، چرا باید بذاری ادامه‌ی جنگ بمونه برای فردا ؟؟؟ ( قرص جنگ داری !!!!! )
از اخر و عاقبت خیلی از پهلوونا دلم شکست و از بعضیا دلم خنک شد. مثلاً برای فرامرز و رستم و سهراب و اسفندیار و حتی افراسیاب اشک ریختم ولی از عاقبت بهمن و رستم یکدست ( حرومزاده‌ترین از این شخصیت ندیدم . بازم میگم حرومزاده اصطلاح کتابه برای این شخص ) دلم خنک شد.

این رستم یکدست نمی‌دونم از شخصیت‌های کدوم منبع این کتابه. نماد خیانت، نون به نرخ روز خوردن، عدم شرافت، کلک و حیله در جنگ، نمک‌خوردن نمکدون شکستن. هرچی بگی تو این شخص هست.

تغییر هویت و قیافه‌ی پهلوونای ایرانی هم دو سه جا فکر کنم اتفاق افتاد. مثلا فرامرز از اینکه رستم با شلاق گرفت زدش ( بله، رستم در تربیت فرزند اصلا الگوی مناسبی نیست!!!!!) قهر کرد و رفت و اسمشو گذاشت کوهکِش بر وزن .... بگذریم.

زال هم که نامیرا بود ظاهراً ( دقیقشو سارا تو ریویوش گفته ) تو شاهنامه هم از مردنش چیزی نگفته، اینجا هم تا آخر زنده موند.

حس می‌کنم خیلی پرچانگی کردم ولی خب کتاب هم از لحاظ احساسی و هم محتوایی خیلی تحت تاثیر قرارم داد و حتما پیشنهاد میدم.

دوتا تشکر خیلی ویژه دارم:
اول از سارا بابت معرفی، پیشنهاد همخوانی، فایل کتاب، توضیحات اضافی از کتابای مرتبط بهش، تحمل کردن من بی‌نظم در همخوانی و کلی چیز دیگه ( علامت احترام نظامی)

دوم از کتابخونه‌ی خفن دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد که دو نسخه از این کتاب داشت ( در حالی که ما همه‌جا رو برای پیدا کردنش سابیدیم ولی یافت نشد )

قراره به شرط حیات، بهمن‌نامه، برزونامه، سام‌نامه، بانوگشسپ‌نامه، جهانگیرنامه، فرامرزنامه و حتی نامه‌های عاشقانه رو بخونیم.

در نهایت من مرید ادبیات ایران چه کلاسیک چه معاصر، چه تخصصی چه عامیانه، چه نثر چه نظم هستم. لطفاً هرچی پیشنهاد دارین در این زمینه منو مستفیض کنین.

اگه این طوماری که تا الان نوشتم رو خوندین، دمتون گرم، نخوندین هم بازم دمتون گرم.
Displaying 1 - 2 of 2 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.