درست شبیه عزرائیل از در که وارد شد همه ترسیدیم و تا پای مرگ ایستادیم شبیه عزرائیل نقشه ایران را که با مقیاسی کودکانه بر تخته سیاه کشیده بودم پاک کرد گچ را برداشت و با معادله ای ثابت کرد هر که را بیشتر دوست داریم زودتر می میرد گفتم آقا صدای مرگ می آید گفت مرگ ! ناگهان زنگ مدرسه با آوار خورد دیوارها زودتر از ما تعطیل شدند و چون گرد و غباری منتظر ماندند ما هم تعطیل شویم با هم به خانه برگردیم حبیب همکلاسی ام گفت " بچه ها صبر کنید ! دستم دستم را در جا میزی جا گذاشتم "