در کتاب مُهر پنجم فرنتس شانتا دنیایی بسیار ملموس و جهان شمول خلق کرده ، در دنیای او فاصله بین حرف و عمل بسیار کوتاه است ، دنیای او محل سنجش عمل است نه ادعا . در این کتاب ، نویسنده در خلال صحبتهای تعدادی مرد در باری هنگام نوشیدن در مجارستان دیکتاتور زده ، پرسش اخلاقی بسیارمهمی را مطرح کرده ، در کتاب کوتاه او حوادث پشت سر هم و پیاپی رخ داده و به خواننده فرصت اندیشیدن نمی دهد . شانتا در این کتاب به روشنی ذات شکننده و سود جوی انسان را به تصویر کشیده ، نویسنده با گرفتار کردن شخصیتهای داستان ، خواننده را هم در گیر چالش اخلاقی عمیقی کرده ، کتاب او خواننده را مجبور به تفکر می کند ، اندیشیدن در این که مرزهای اصول اخلاقی کجاست ؟ تا چه اندازه باید به اصول اعتقاد داشت و زیستن در یک جامعه تهی از اخلاق با انسان چه می کند . پایان کتاب مُهر پنجم شاید پاسخ شانتا به پرسشهای فوق باشد ، آدم هایی درهم شکسته و افسرده در شهرهایی تاریک و بی روح .
فیلم اقتباسی آن توسط زولتان فابری را قبلاً دیده بودم و کتاب را هم الان خواندم. هر دو خوب بودند. ترجمه آقای ظاهری هم مورد پسندم بود. با حال و هوای این ایام هم تا حدودی سازگار بود. ******************************************************************** بلا از اونجا شروع میشه که یه سری آدم عجایب غرایب میان میگن همه باید مطابق عقیده اونا فکر بکنن، و اگه نکنن هر چی دیدن از چشم خودشون دیدن! اون وقت اگه دو سه تا از این خل و چلا تو دنیا پیدا بشه، مصیبت تکمیله! صفحه ۴۲ کتاب همیشه همینان که کار دست مردم میدن! یهو میزنه به سرشون که میخوان دنیا رو عوض کنن… و سر همین باید هر روز یه عالمه نفرین و فحش و فضیحتو که مردم دم به ساعت نثارشون میکنن نوش جون کنن. مادر نفرینشون میکنه، چون بچشو ازش گرفتهن، زن نفرینشون میکنه، چون شوهرشو ازش گرفتن… میارزه؟ نه به خدا! صفحه ۴۵ کتاب کارای دنیا اصلا ردیف نیست. همهچی خرابه، همهچی… و غمانگیزتر از همه اینه که هیشکی نیست بگه این وضع خوبه. شایدم خندهداره، نه غم انگیز. خودمون اینجوری زندگی میکنیم و خودمونم میگیم خوب نیست! ما، که خودمون بد زندگی میکنیم و نمیتونیم خوبش کنیم! پس کیه که زندگی رو اینقدر بد سامون داده؟ مگه نه اینه که همه چی دست آدماست؟ صفحه ۸۵ کتاب چه میشود کرد، بشر است دیگر، شکننده و کم توان، و این را هیچکس بهتر از خدا نمیداند. صفحه ۸۹ کتاب اربابای ما اون بالا یه نسقی چیدهن که ما حق نداریم به همش بزنیم. هر روز خدا باید دهنمونو بهشون نشون بدیم که ببینن واز نیست، بستهست، خفه خونیم! هیچ فرقیم نمیکنه که این کارو با پول بکنیم یا هر روز صبح از ساعت هفت نیم تا هشت واسهشون پشتک بزنیم… صفحه ۹۷ کتاب از وقتی خودمو شناخته م، کاری جز این نداشته م که خودمو با قوانین و رسومات وفق بدم، قوانینی که من نیاوردهام، و هیچ کس راجع به خوب و بدش چیزی از من نپرسیده. خدا میدونه چند سال یا چند صد سال پیش، یه سری آدم زندگی میکردن که قانونایی آورده ن و گفتن چی بده، چی خوبه، چی مجازه، چی نیست -امروز برای من- امروز، نه اون روز! و من باید طوری زندگی کنم که اونا در اون روزگار بریدن و دوختن. این قانونا تو گوش همه جار میزنن که نظر تو برای ما مهم نیست، اما باید جوری زندگی کنی که ما بهت میگیم! صفحهی ۱۱۰ کتاب آی آدمایی که میتونین کاری رو بکنین که دوست دارین بکنین، آدمایی که جرئت میکنین کاری رو بکنین که خوش باشین، آدمایی که جرئت دارین آدمایی باشین که دوست دارین باشین، آدمایی که قادرین طوری زندگی کنین که دربست خودتون باشین، و ای آدمایی که به این دلیل با رسومات سازگارین که دوست دارین باشین، اگه این زندگی نکبت معنایی داشته باشه، فقط اینه که کاری رو بکنیم که میخوایم بکنیم، و کاری رو که میتونیم بکنیم، بیهیچ قیدوبندی بکنیم! من از همین جا به همه اونایی که جرئت دارن و میتونن، به هر قیمت شده، به خواسته دلشون زندگی کنن، تعظیم میکنم! صفحهی ۱۱۲ کتاب خوندن واسه بعضیا عین سیگاره، یا عین این که تنشونو بخارونن. صفحه ۱۲۸ کتاب چشمهایم زلال است و تو خبر نداری که را تاراج کردهای، شادی که را ربودهای، که را به ذلت نشاندهای، و نمیدانی آن که تا مغز استخوان تحقیرش کردهای روزی برخواهد خاست، پای تختت خواهد آمد و جاه و جلالت را بر خواهد انداخت. صفحه ۱۵۸ کتاب
اثری عجیب و يا حتى شايد خاص با موضوعی فلسفی از فرنتس سانتا مجارستانی درتوصیف و ترسیم فضای دیکتاتوری و استبداد زمان وقت کشور خود که به ماه های آخر جنگ جهانی دوم منتهی می شود و دراین حین و در اوج خفقان و استبداد جامعه،پرسشی از سوی یکی از شخصیت های رمان مطرح می شود که انسان بین دوراهی شرارت وشرافت کدام را ترجیح می دهد؟ پرسشی که نه تنها شخصیت های رمان را تا به انتها به تفکر و تامل به پاسخ وا مى دارد، بلکه حتی ذهن خواننده کتاب هم درگیر می کند و موضوع اصلی رمان را شکل می دهد.رمان مهر پنجم به نوعی از سه بخش شکل می گیرد که نویسنده در بخش اول به معرفی ویژگی وخصلت های ظاهری شخصیت های قصه می پردازد،شخصیت هایی که دید وتصور وباور خواننده نسبت به هریک ازآنان در طور رمان تغییر میکند وهریک به نوعی نمادی از افراد جامعه از قبیل روشنفکر،منفعت طلب و.. هستند. در بخش دوم خواننده با واقعیت و باطن وافکار درونی شخصیتها که از ویژگیها ومشخصات ظاهری هریک ازآنها فرسنگ ها دو راست آشنا می شود.وبخش پایانی که برای خواننده غافلگیری محض را پیش رو دارد وعلاوه برآن برای دیگر شخصیتهای قصه هم باور نکردنی است.آنجا که ظاهراً شرافت وانسانیت با تمام نظریه ها وبیان های شفاهی معنایی ندارد و جبرو زور چرخ روزگار است که انسان را به انتخاب وادارمیکند. فیلمی هم بسیار دیدنی از این اثرفرنتس سانتا توسط زولتان فابری مجارستانی در دهه 70 میلادی با همین عنوان کتاب ساخته شده است. عنوانی که برگرفته از بخشی ز كتاب مکاشفات یوحنا است که این چنین است: ((وچون مهر پنجم را گشود،زیر مذبوح مقدس،نفوس کسانی را دیدم که در راه کلام خدا و ادای شهادت کشته شده بودند،اینان گام بلند برداشتند که ای خداوندگار،ای قدوس،ای برحق،تا چند از داوری زمینیان وگرفتن انتقام خون ما از آنان باز می ایستی؟....))
این کتاب رو امروز، ۳۱ شهریور ۱۴۰۱- تموم کردم. در دورانی که #مهسا_امینی به دست حکومت کشته شده و مردم در خیابانها ریختن تا از خون خواهر و هموطنشون دفاع کنن.. این کتاب رو خیلی اتفاقی انتخاب کردم و از تشابهاتی که با این حال و احوال حال حاضر هست، تنم بیشتر لرزید و بیشتر از کتاب خوشم اومد.. یه جایی از کتاب هست که میگه: شورش،مخالفت،اعتراض…اینا فقط از کسی ساختهست که برای خودش اعتبار قائل باشه! به عبارت دیگه به خودش احترام بذاره! به عبارت دیگه اعتماد به نفس داشته باشه. خب، از این چه نتیجهای میگیریم؟ میذارین کسانی که از ما متنفرن، ازمون میترسن، اما برای خودشون احترام قائلن، صاف و ساده از این جا برن؟مرتکب این اشتباه میشین؟ تاوقتی رد و نشونی از احترامبهنفس توشون هست، تا وقتی جرقهای از غرور توشون هست، ترسشون زیاد نیست! حالا هرقدرم که شما ترس تو دلشون، روحشون، استخونشون، تو کلاف مغزشون بریزین!
Kamerni, mračni i ogoljeni roman o krhosti ideje šta znači biti čovek. Šanta te prvo slomi i malo postidi banallizujući ideju humanosti kroz usta raspričane četvorice glavnih junaka – baš je pošteno provuče i namoči u loj malograđanštine – da bi do kraja postalo jasno da je nada o izvornoj čovekovoj humanosti – ma koliko ustajala i bižuterijska bila – ipak jedina za koju možemo i moramo da se uhvatimo kako bismo živeli sa drugima i, eto, kako bismo živeli sami sa sobom. Veći deo knjige je napisan u dijalozima, uglavnom nesuvislom ćeretanju, gde između recepta za najukusnije krmenadle i komšijskog ogovaranja, leže kompleksni, nerazrešivi etički problemi. I to sve teče prirodno jer dijalozi kidaju koliko su dobri, a majstor Sava je znao kako da ih prenese kroz prevod, i sve u njoj intenzivno pecka, iako nema izrazite radnje, junaci su više društveni tipovi nego književni likovi, tekst klizi prema preočiglednoj paraboličnosti pri kraju, a i onaj razgovor njilaša o ljudima masa je suvišan i nepotrebno potcrtavajući. Na kraju sam za ove dve nedelje roman pročitao dva puta i oba puta u cugu, a opet se ne osuđujem da napišem nešto konkretnije o njemu jer ne želim da palamudim kao ova četvorica na početku, a, ne dao bog, da u praksi moram da merim milimetre razdaljine između golog života i želje da o sebi dobro mislim. Po svemu tome, kao i po ambijentu i atmosferi panonske tepsije plodnog gliba, Šanta je najsličniji od naših pisaca Tišmi – to je ta vrsta neugodnog gutanja stranica sa zadovoljstvom.
Hvala Tijani što mi je preporučila Peti pečat jer je postojala velika šansa da u moje šake ova knjiga nikada ne dođe.
خواندن این کتاب رو عمدا طول دادم ،چون هم ترجمه روانی داشت هم داستانی سرراست و تا حدودی قابل حدس. و این که یک ذهنیت معقول از خطه مجارستان داشتم که دیدم نه،اونها هم مشکلات ما رو و این سیهروزی رو دارند:/
I would've never come across the book had I not watched the movie 'The Fifth Seal' by Zoltán Fábri. Just like the movie, the book too is criminally underrated, and it is extremely hard to get a hold of an English translation of it. If along with being a bibliophile, you are a cinephile too, then I'd suggest that you watch the movie before you read the book, as it might help you in getting better acquainted with the characters. However, compared to the movie, the book is pretty thorough and it doesn't leave that many loose ends. You can read it, even if you've watched the movie ten times.
The setting is pretty simple. The book is set in WW-II when Hungary in general (or Budapest in particular) is occupied by Nazi Germany. Despite all the turmoil going on the outside, four working-class middle-aged drinking buddies meet every day in a pub and discuss everything ranging from cooking recipes to Christian philosophy. These are basically, Colleague Bela (the tavernkeeper) who is also referred to as the host, Kiraly (the salesman), Kovacs (the carpenter) and Gyurica (the watchmaker). These are later joined by a cripple named Keszei (the photographer).
The book consists almost entirely of dialogues (when the characters are together) and interior monologues (when they are alone). In the beginning, the book sounds like any other discussion among people who want to prove to the others how good Christians they are. There's only one person who doesn't take an active part in the discussion. It's Gyurica the watchmaker. Later, it turns out that he is the only one who is really serious about his beliefs, as he poses a philosophical question that exposes the hypocrisy of the whole situation. His question literally shuts down the whole discussion and makes everyone present aware of all the scars on their souls.
The book is great in a way that it shows how in real-life situations people can behave in an almost complete contradiction of the very ideals that they profess. The funny thing is, deep inside, the characters themselves are aware of these contradictions. They just pass it off as human nature. Nevertheless, ultimately, at the time of judgment, it is this very human nature that comes in the way of these characters and leads them to their doom.
I highly recommend this book to anyone with a good interest in philosophy or Christian theology. Like all the good books, it would continuously make you reflect on your own ideas about life, and, if you are lucky enough, it might also prove to be life-changing.
EDIT- As of now, a good English translation is available on archive.org
This spectacular novel plunges us into the tumultuous streets of World War II Budapest, where the Arrow Cross Party's terror reigns supreme. Here, four friends wrestle with the weight of their moral compasses, faced with harrowing ethical decisions. Sánta crafts a tale that scrutinizes the layers of dignity and survival in the direst of circumstances.
At the story's crux is Miklós Gyuricza's provocative question: "Would you choose to be reborn as a slave or a slaveowner?" This query triggers a cascade of introspection, culminating in a tense scene where Gyuricza must strike a dying partisan to secure their safety. Harrowingly capturing the razor-thin boundary between resistance and compliance, compelling readers to examine their own ethical limits.
"...The carpenter was very tall, and people used to tell him: Someone like you should become a housepainter, not a carpenter, who has to bend over so much planing boards. He would answer: My mother apprenticed me into this trade for sixty crowns. That was how she got her dowry; I couldn't do a thing about it. That was his reply, but no one ever found out what sixty crowns or what dowry he was talking about..."
"..."You still don't understand?" "No .... " " Well, then pay attention! I am God, and I am sitting here with you ... All right, I am not God ; I am the all-knowing Churuba, and I tell you that it is in my power to put you to death in five minutes and resurrect you immediately afterward. But you will be brought back to life as what you yourself choose to be now, while you are still living. Do you understand? Be sure to consider everything carefully: your honor, your conscience, and integrity, according to your expressed words and all the rest. Now tell me how you want to be resurrected, as a tyrant or a slave? Tertia non datur!.."
"...At that very moment brakes screeched powerfully and suddenly in front of the tavern. The door flew open, and by the time the little group jerked their heads up, three nazi shock-troopers wearing uniforms entered. They stopped below the step, and standing with feet spread apart, they scrutinized the little company. They did not greet them, they just looked at them, and one headed for the table. Outside a shout could be heard as someone apparently spoke to the driver: "Open the rear door!.."
چهار آدم «معمولی» در زمانهی جنگ، در باری نشسته اند، مینوشند و مکالمه میکنند، درمیان صحبت هایشان، یک نفر از آنها سوالی را مطرح میکند که باعث میشود همه آنها خود را در یک دو راهی اخلاقی بیابند و این سوال زمینه ای میشود برای فکر کردن آنها در مورد خودشان، باورهایشان و طرح سوال های دیگه درمورد اخلاقیات. ولی موضوع در فقط سطح حرفها و افکار نمیمونه، داستان در زمان و مکان جنگ،دیکتاتوری و وحشت و خفقان میگذره، فضایی که شخصیت توش حضور دارن اون ها رو وادار میکنه که در مورد سوال های اخلاقیشون کاری بیشتر از فکر کردن بکنن، باید دست به انتخاب بزنن و در آخر عمل کنن. خوندن مهر پنجم، میتونه فرصتی باشه که به بازنگری موضع خودمون درمورد بعضی از مفاهیم بپردازیم، و سوالی که طرح میکنه، شاید در نگاه اول به نظر سطحی بیاد ولی فکر کردن بهش میتونه چالش برانگیز باشه.
91/100 ⭐⭐⭐⭐⭐ A small masterpiece from Hungarian literature. Highly recommended
یک شاهکار کوتاه از ادبیات مجارستان واقعا عالی داستان و شیوه روایت و شخصیت پردازی و حرفها و اتفاقات داستان واقعا جذاب و جالب شرایط خفقان زندگی در جامعه تحت حکومت دیکتاتورهای ریز و درشت به زیبایی تصویر شده در طول داستان شخصیت و روحیات هر شخص تقریبا روشن میشه و در آخر... همچنین ترجمه کتاب واقعا عالی... هر کتابی از آقای کمال ظاهری دیدید حتما بخونید چون انتخاب کتاب و ترجمش بینقص و بینهایت شیرین حتما توصیه میشه
|\| | |_ @ ® > M0127324: خوب و تلخ و تامل برانگیز.. البته کتاب های رمان تاریخی، جنگی یا دیکتاتوری ستیز کلا خیلی مورد علاقه من نیستند، ولی خب اساس این مدل داستان ها عمیق تر، جهانی تر و فلسفی تر از یک مورد، بستر یا واقعهی تاریخی خاصه، هرچند که در ظاهر جز این باشه. در مجموع نمیتونم بگم از رمان های محبوبمه، یا حتا به این سطح نزدیکه. حتا شاید بشه گفت تا حدودی خیلی رمان هم نیست. ضمن این که عمدتا دیالوگ محوره، که این سبک هم خیلی مورد علاقه من نیست. ولی خوب بود، ارزش یه بار خوندن رو داره، به ویژه مقاطع اوج داستان که در چند مورد، شدیدا غافلگیرکننده و ناگهانی بود.
Tomoceuszkakatiti, vagy Gyugyu? (Ki az a Tomoceuszkakatiti? Ki az a Gyugyu?) Ezek az alapkérdései Sánta Ferenc regényének. Az író egy baráti társaság intim légkörének egy szeletével indítja el a történetet. Mindenki -legalábbis, aki barátaival ivott már meg pár pohárral egy meghitt asztal mellett- ismeri azt a jelenséget, amit kocsmafilozófiának hív a köznyelv. Az intenzív poharazgatás egyenesági következménye a világmegváltó gondolatok túlburjánzása. Ebből a miliőből nő ki a mi történetünk is, amely egyszerre komolyra fordítja a baráti beszélgetés során feltett kérdésekre adandó választ. Ahhoz tudnám ezt hasonlítani, mikor valaki váltig azt állítja, hogy nem létezik olyan helyzet, hogy megcsalná a feleségét, és hazaérve egy idegen pucér nőt talál a franciaágyon. Tessék választani, Tomoceuszkakatiti, vagy Gyugyu? Vagy itt van a példabeszéd a két fiúról, akiket külön-külön megkér az apjuk, hogy menjenek dolgozni a szőlőjébe. Az első azt válaszolja, hogy nincs kedve, de később megbánja és mégis segít édesapjának, a másik megígéri hogy kimegy a szőlőbe, de ennek ellenére nem segít neki (Mt. 21, 28-32). Valahogy ilyenek ezek a mi „regényhőseink” is, amikor elérkezik a tettek ideje, másképp cselekszenek, mint ahogyan azt korábban „ígérték”. Sánta Ferenc itt a XX. század legsötétebb időszakának válaszútjait tárja elénk, és -valljuk be őszintén- mi sem tudnánk egyértelműen állást foglalni.
Egyetlen kritikám lenne csak a könyvvel kapcsolatban, mégpedig az, hogy ha egy árnyalatnyit kevésbé tette volna egyértelművé az író, hogy minek az okozataként került a négy ember a nyilasok kezére, akkor jobban rájátszott volna az A-HA effektusra. És hogy ki az a Tomoceuszkakatiti és a Gyugyu? Te, vagy én… az minden helyzetben más. Erre nincsen megfelelő válasz, lényeg, hogy a kellő pillanatban legyél az, akinek lenned kell!
(Egyébként mondhat bárki bármit akkor is belelépünk ugyanabba a folyóba, és a történelem rendre megismétli önmagát.)
A filmet és a könyvet -egymástól függetlenül- a magyar kultúra legjobb alkotásainak tarom, így sommásan megmondva :)
у "п'ятій печатці" – й без того похмурій – є один особливо моторошний діалог: ката досвідченого з катом-початківцем. коли початківець (блондин, студент-філолог, знавець гейзінги й ортеги-і-гассета) каже, що б'є ув'язнених тому, що його влада над ними дозволяє їх бити, досвідчений відповідає цілим теоретичним обґрунтуванням насильства, тим страшнішим, що дуже струнким, тверезим і спокійним. блондин-філолог аж спалахує радістю – він знайшов правильного учителя – і захоплено стежить за перетворенням теорії на практику. ці двоє з'являються в самому кінці книжки, але взаємодія теорії з практикою наскрізно присутня у "п'ятій печатці". це одне з важливих питань тексту (хоча далеко не єдине, бо, як кожна притча, він змінюється залежно від того, з чим у думках і серці до нього приходиш) – хто з нас має достатньо сили, щоб жити відповідно до своїх ідей.
این کتاب به طرز غریبی جذابه و وقتی که شروع به خوندنش کردم دیگه نمیتونستم کنارش بگذارم. چیزی که برام عجیبه مشهور نبودن این کتابه. این کتاب رو خیلی تصادفی خریدم و بخاطرش یه آفرین به خودم میگم. مسائلی که توی این کتاب مطرح میشه، برای من خیلی ملموس بود و حسی که به من داد دقیقا اون حسی بود که دوست داشتم از خوندن یک کتاب دریافت کنم. به جرات میتونم بگم که جز ۱۰ کتاب برتریه که تا الان توی زندگیم خوندم. عاشقش شدم.
Fontos könyv. Egyrészt nagyon pontosan ábrázolja a magyar történelem egyik fekete foltját, a nyilas terror alatti időszakot, az akkori emberek társadalmi berendezkedését és szerepeit. Azonban a korrajz csak a jéghegy csúcsa. Alatta felsejlik egy sokkal mélyebb, a lényünket egészében érintő konfliktushelyzet, ami sokmindent megmagyaráz a felszínen történtekből is. A történet mögött az emberi jellem áll a középpontban, és az a kettősség, amiből mindez megszületik. Gondolatok és tettek közötti összhang és disszonancia. Az erkölcs, a lelkiismeret és a belső értékrend örökös harca. A belső én és a külvilág felé mutatott én közötti kontraszt árnyalatai. Az emberi jóság ambivalenciája. És egy kérdés, amire csak rossz válasz létezik: Tomóceuszkakatiti vagy Gyugyu?
«شما حق دارین هرچی دلتون خواست بگین، حق دارین دماغشونو خورد کنین، فکشونو بشکونین، کلیههاشونو بترکونین، … و هر وقت میلتون کشید بیاریدشون اینجا و سر و صورتشونو داغون کنین! به علت این که شما به قصد تعلیم کتک میزنین. ول کنین این حرفایی رو که به درد روزنامهها و سخنرانا میخوره. خواهید گفت: به این ترتیب میتونیم همه رو از تو خیابون بگیریم بیاریم و ردیف کتکشون بزنیم. چه کاری کرده باشن، چه نکرده باشن!»
دیالوگها فوقالعاده بود. البته این انتقاد رو دارم که نویسنده تمام حرفاش رو در خلال دیالوگها گفته بود و شاید بشه گفت یکم زیادهروی کرده بود. اما ۵ ستاره میدم چون شانتا چیز زیادی برای گفتن داشت.
جدا از تمثیلهای سیاسی این کتاب، من محو شخصیتپردازی بینظیرش شدم. یه بار دیگه بهم ثابت شد که نباید آدما رو قضاوت کرد. و پایانش. زیباترین بخش کتاب پایانش بود. یه نتیجهگیری بزرگ و عبرتآموز داشت که از قضا با نظرات همیشگی من همخوانی داشت.
چقدر انسان ها را دوست دارم خدایا ...یقین رنجی که برده ام این طور بارم آورده .این خیرخواهی و محبت بی حد شاید از آن جاست که رنج را می شناسم. کسی که رنج برده ارزش محبت را می داند ، قدرش را می شناسد .آن که رنج برده و بارها در عمرش در برزخ مرگ و زندگی دست و پا زده ، می داند که هیچ چیز به قدر رنج نمی تواند از چنگال بدی و گناه رهایش کند .جاذبه بدی و گناه در جوار مرگ از میان می رود و هر آن چه از از رهگذر آن به دست می آوریم بیهوده و هیچ می شود .خودبینی ، نخوت ، گستاخی؟پول ، ثروت ، قدرت ؟ این ها کجا و پاکیزگی حاصل از رنج کجا ! پشت به رنج نکنیم تا ازخوبان باشیم ، از آن ها که بره ی مکاشفات یوحنا مهر پنجم را از روحشان خواهد گشود ...
این کتاب آشناترین کتابی بود که با توجه به اتفاقات نیم قرن اخیر در ایران خوانده ام. گفتگوهای شخصیت های اصلی داستان و رنج و اتفاقاتی که برآن ها گذشت تمامی برای من آشنا بوده است. خواندن کتاب توامان از حس همزاد پنداری عجیبی با تک تک شخصیت های داستان است. چه سرگذشت یکسانی با آن ها داشته باشیم چه نه!
Another almost impossible to obtain books - a award winning film was made from it in the 1970's - who knows if I will ever find it - or afford it if I do?