Un dulce miros de moarte este un fals roman poliţist. O crimă petrecută într-un sat din Mexic trebuie razbunată. Găsirea criminalului şi trama razbunării sunt firele narative care insoţesc cititorul în descoperirea lumii rurale mexicane. Ura, sărăcia, dragostea, corupţia, generozitatea, credinţa sunt fragmente dintr-o lume “filmată”cu veridicitate şi parfum.
Guillermo Arriaga Jordán is a Mexican author, screenwriter, director and producer. He received the 2005 Cannes Film Festival Best Screenplay Award for The Three Burials of Melquiades Estrada.
رائحة حلوة للموت رواية للكاتب المكسيكي غييرمو أرياغا الذي يعد من أهم الكتاب المكسيكيين المعاصرين و يتنوع إنتاجه الأدبى بين الرواية والقصة القصيرة وكتابة السيناريو حيث انه كتب سيناريو فيلم بابل الشهير لبراد بيت و قد تحولت أيضاً هذه الرواية إلي فيلم بنفس الإسم...
تبدأ الرواية بالعثور علي جثة فتاة شابة عارية،مقتولة في أحد الحقول و كما هو المعتاد في أي رواية فيها جريمة قتل بتتوقع كقارئ إن الأحداث حتكون حول محاولة البحث عن القاتل و إن سيتم الكشف عن هويته في نهاية الرواية ولكن دة مش حيحصل هنا:)
الرواية أعمق بكتير من مجرد جريمة قتل... الكاتب ألقي الضوء بذكاء علي عادات و تقاليد القرية و إنه ازاي الناس ممكن تصدق أي إشاعة وتنجرف وراءها لدرجة إن كرهم لشخص ما ممكن يخليهم يصدقوا إنه القاتل علي الرغم إنه برئ..
رواية مكتوبة بذكاء و احترافية..ممتعة ومشوقة جداً في قراءتها و ترجمة محمد الفولي أيضاً كانت ممتازة.. لو مش حتضايق إنك مش حتعرف القاتل في نهايتها يبقي تقرأها و إنت مغمض:)
أول قراءة في العام الجديد..بداية مبشرة والله:) بالتأكيد ينصح بها😍
يتم العثور على بنت مقتولة فمن القاتل ؟! طبعا هتعتقدوا في البداية انها رواية جريمة وهنبحث عن القاتل وكده بس دى طبعا زى باقي احداث الرواية إشاعة .
اشاعات اشاعات إشاعات الرواية عبارة عن إشاعات وكدب وكل واحد بيكدب كدبه ويطلع اشاعه والباقي بسرعة يصدقوها كأنها الواقع ..
بداية من اشاعة ان البنت حبيبة رامون والكل صدقها حتى هو شخصياً صدق انها حبيبته ولازم ياخد تارها ويقتل اللى قتلها ..
الغجرى بناء على كدبة وواحد عايز يتكلم والناس تسمعه بقى هو القاتل ولازم نقتله ..
الكاتب جاب القرية كلها تقريبا في الرواية وفي الاخر معرفناش مين القاتل اصلا ؟!
خلاصة الرواية في النقطة دى ان الاشاعة والكدب اقوى من الحقيقة نفسها ، حتى لو حد عارف الحقيقة خايف يتكلم ليخرج بره التيار المرسوم او يدخل نفسه في مشاكل بلا داعي.
بصراحة الرواية جذبتني في البداية بس بعد كده وصلت لمرحلة انى بقرا وخلاص عشان اعرف هتخلص على ايه ؟! حسيت القرية كلها عبيطة بزيادة . بإختصار محبيتهاش ومندمجتش معاها ولو مكانتش صغيرة مكنتش كملتها . واعتقد واضح ان ماليش نفس اكتب مراجعة عنها اصلا .
هذه الرواية هي شقيقة صغرى لـ «قصة موت معلن» لغابرييل غارسيا ماركيز، أقول شقيقة صغرى، لأن «قصة موت معلن» عمل عملاق بصفحاتٍ قليلة، لم أقرأ في حياتي شيئًا بكمالِها. يدشّن المكسيكي أرّياغا عالمًا شبيهًا بعالم ماركيز، في قرية مكسيكية تبدو شبه معزولة عن الحياة المدنية، ودولة المؤسسات والقانون، يقتاتُ أهلها على الشائعات، خلقها وإعادة تدويرها معًا، التي سرعان ما تصبح حقائق. تحكي الرواية، ضمن ما تحكيه، عن حماقة الإنسان في سعيهِ إلى الإجابات المريحة، على حساب الإجابات الصحيحة، وعن استحالة التصدّي لسردية ملائمة، وقد قابليتنا المذهلة لتصديق أكاذيبنا التي اختلقناها. تحدث الجريمة في مكانٍ ساقط من رادار القانون، ويحضر رجال الشرطة عبورًا، ثم سرعان ما يفقدون اهتمامهم بالقضية دون أن يغفلوا قبض الرشاوى. في الوقتِ نفسه، نرى كيف يتحرك المجتمع تلقائيًا صوب سبك حكايات تبدو له معقولة ومقبولة، فالشخص الذي يضايقنا منذ زمنٍ طويل - ربما لأنه وحشيٌ وغير مروّض وغير آبه وببساطة؛ مختلف- متّهم مدان، لا يحتاج الأمر إلى أدلة، فبُغضنا الكامن يكفي. مثل سانتياغو نصّار عند ماركيز، كان «الغجري» هو الكبش الذي قررت القرية تقديمه للإبقاء على الأمور كما هي، وعلى خلاف رواية ماركيز، كانت القرية هذه المرة وبشكلٍ فاعل، هي من دبّر كل شيء، السلاح والكيفية والتربّص، عوضًا عن التواطؤ الصامت في «موت معلن». لم أقرأ أدبًا مكسيكيًا بما يكفي، لكنّها رواية شديدة الجاذبية، وقد عرفتُ السّبب لاحقًا عندما قرأت بأن آرياغا كاتب سيناريو، من أشهر أعماله سيناريو فيلم «بابل» من بطولة براد بيت وكيت بلاشنيت. لكن الأهم أنّه يعرّف نفسه بصفته: «صيّادًا يعمل ككاتب»، ولهذا السبب كان لسرده طبيعة متربّصة، وإيقاعًا مشدودًا. رغم استمتاعي الشديد بالعمل، خذلتني النهاية قليلًا، فالراوي لم يكشف لنا حقيقة ما حدث، فما لا يهمّ المجتمع - من قتل أديلا، كيف، ولماذا - لا يتسنى لنا اكتشافه أبدًا. شكرًا دار أثر، وشكرًا محمد الفولي على الاختيار اللماح، والترجمة الأنيقة.
No me apetece hacer una reseña la verdad, así que escribiré 4 cosas que espero que os hagan huir del libro.
Ningún personaje, sobre todo masculino, se salva. Son todos corruptos, mentirosos, cotillas, se meten donde no deben, y/o son tontos. De alguna forma nadie cae bien. Nadie.
Todo es -o me lo he imaginado por las descripciones- sucio, seco, mal oliente, con un ambiente cargado. Sinceramente todo eso hace que te sientas asfixiada, mal.
Todo está mal en esta novela. Hay muchas cosas que no tienen sentido, me refiero al comportamiento de las personas, a sus actos o no actos.
Y el final... Es una tomadura de pelo, solo voy a decir eso. Llevas leyendo toda la novela para esto, menudo cabreo.
Sí es un libro que se lee rápido, porque además es corto, pero es preferible leerte un tocho disfrutable a uno corto que sea tan malo.
اگه قبلا بود حتما سعی میکردم تمومش کنم ولی جدیدا به این نتیجه رسیدم که اگه کتابی رو دوست نداشتم دیگه خیلی وقت نذارم روش، وقت و زمان من چیز مهمیه و نباید الکی تلفش کنم!
این کتاب رو کاملا نمیشه توی ژانر جنایی-معمایی قرار داد. یک داستان جناییه چون با جنازهی دختری به نام آدلا شروع میشه و حول همین محور ادامه پیدا میکنه ولی یک داستان معمایی نیست، چون پروندهای تحت پیگیری قرار نمیگیره و ذهن خواننده به چالش کشیده نمیشه و صرفا با حرف مردم و شایعات کرکتر "قاتل" شکل میگیره. نقطهی قوت داستان رو میشه فضاسازی داستان دونست. از اون داستانهای مکزیکی گرم با مردم وراجِ میگسار و انتقامجوئه. من چون توقع یک پروندهی قتل و معما داشتم، سعی میکردم بین کرکترها ارتباط برقرار کنم و سناریو میچیدم برای همین کمی توی ذوقم خورد ولی در کل که "ای، بد نبود."
"عطر خوش مرگ" قصه با مرگ شروع می شه. با قتل دختری جوون به نام آدِلا. دختری که از اهالی تازه وارد دهکده ی لوما گرانده هست و از این رو, افراد زیادی نمی شناسنش. رامون, پسریه که دورادور توجه ش به این دختر جلب شده بود. اون از این دختر چیزی نمی دونست جز این که اسمش آدلاست. اما پس از پیدا شدن جسد آدلا, دهان به دهان می چرخه که رامون معشوقه ی آدلا بوده. رفته رفته این موضوع چنان رنگ و بوی واقعیت به خودش می گیره که خود رامون هم باورش می شه. این که آدلا عاشقش بوده. این که مخاطب نامه های عاشقانه ی آدلا اون بوده. این که قصه همونجوریه که اهالی ده تعریف می کنن. این دروغ تا جایی پیش می ره که رامون قسم می خوره انتقام مرگ آدلا رو از قاتلش بگیره! قصه در اوج شروع می شه و چنان خواننده رو در دل اتفاقات و سیل زیاد شخصیت ها میندازه که گویی خواننده هم خودش جزوی از اهالی لوما گرانده ست و با جغرافیا و مردم این منطقه به خوبی آشناس! خواننده با تک به تک کرکترها همراه می شه تا به راز قتل آدلا پی ببره. در این میون دروغ ها و شایعاتی دهان به دهان می پیچه. مردی که قاتل نبوده, قاتل و مظنون شناخته می شه. راز خیانت یک زوج لو می ره و... تمامی این اتفاقات از یک قتل شروع می شه و سرنوشت و زندگی شخصیت های زیادی رو دستخوش تغییر می کنه! متن قصه واقعا روونه. کتاب حجم کمی داره و توی دو ساعت خونده می شه. به نظر من شروع قصه در اوج بود و در اوج هم پیش رفت اما شاید برای پایان, اندکی انتظار بیشتری وجود داشت. این کتاب بیشتر از این که یک رمان باشه, مثل یک فیلم بود. تک به تک صحنه ها از جلوی چشمم عبور می کردن و حس می کردم دارم یکی از فیلم های جشنواره های مطرح رو می بینم. اونم با همون سبک و سیاق فیلم های جشنواره ای و دارک بودن و پایان های بازشون! این برای من خیلی جالب بود و احتمالا به خاطر اینه که نویسنده ی این کتاب, دستی ماهر در فیلمنامه نویسی داره. کلیت قصه رو دوست داشتم. و اینکه چقدر تلخه که بعضی از انسان ها نه در زندگانیشون, که بعد از مرگ شناخته و عزیز می شن! وقتی که دیگه نیستن... البته از طرفی هم نشون داد که چقدر به انسان بعد از مرگ بی احترامی می شه(جایی که می خواستن برای حفظ جسد الکل و مواد لازم تزریق کنن)یا چقدر میشه شایعات و دروغ پشت سر مرده پخش کرد! فضای متعصب و حدوداً مردسالارانه ی دهکده هم تلخ و در عین حال ملموس بود. مخصوصاً برای ما خوانندگان ایرانی... 3 ستاره نوش جونت!
رواية لاتينة خالصة تذكرك بروايات ماركيز و يوسا والكتابات التقليدية في الادب اللاتيني، رواية مثيرة ومشوقة حتى الصفحة الأخيرة ، السرد ممتع ومسارات الرواية في غاية الأناقة، أستمتعت حقاً بقرائتها .. والترجمة كالعادة سلسة ورشيقة للمبدع محمد الفولي
Διαμαντάκι από την προχθεσινή επιδρομή στη Βιβλιοθήκη, μιλάει για εγκλήματα και "εγκλήματα" που έμειναν ατιμώρητα, παρόλο που τιμωρήθηκαν με τον σκληρότερο τρόπο... 4/5 για την ιστορία, 5/5 για την αίσθηση της αποπνικτικής ζέστης και την ασφυξία της ζωής στο χωριό. Ψέματα, ενοχές, θάνατος και άρωμα τριαντάφυλλο, αθωότητα ποδοπατημένη και πνιγμένη στη σκόνη, είναι τα στοιχεία που κάνουν την ατμόσφαιρα αυτού του βιβλίου μαγική και ταυτόχρονα αφόρητη.
شروع کتاب از همون اولش برای من جذاب بود و تقریبا میشه گفت یک نفس خوندمش و توی دو-سه ساعت کاملاً تمام شد. اوایلش ممکنه که یکمی ترجمهکتاب عجیب باشه اما به مرور و بعد از خوندن چند صفحه متوجه میشید که ترجمهی خیلی خوبی داره و کاملا با محتوا و شخصیت های کتاب جور بود. روایت داستان توی یکی از روستاهای مکزیک اتفاق میافته که کاملاً حال و هوای مکزیکی هم داره. فقط یکمی تلفظ اسامی شخصیتها سخت بود ولی عادت کردم دیگه...😂 این کتاب در ژانرهای معمایی، رازآلود، جنایی، عاشقانه و کمی هم طنز قرار میگیره که فکر میکنم در تمام این بخشها انتظارتونو برآورده میکنه. در کنار داستانی که داره تا حدودی هم میتونید زندگی روستاییهای مکزیکی رو ببینید و با برخی از فرهنگهاشون آشنا بشید. برای من که جالب بود.
تعداد شخصیت ها هم به نسبت زیادن و ممکنه در نگاه اول یکمی گیج کننده باشه ولی بعد از خوندن دو-سه فصل اهمیت حضور همهی شخصیتها رو متوجه میشید.
خلاصه اینکه بهتون پیشنهاد میکنم اگر رمانهای نه چندان بلندی که زود به نتیجه میرسن رو دوست دارید و ژانرهای معمایی و عاشقانه رو دنبال میکنید، این کتاب رو هم توی لیستتون قرار بدید.💙🙏
كيف لغييرمو أرياغا أن يمزج بين براعة السرد والصور الجمالية ولغة الشارع الحية بهذه الصورة؟
عمل جميل ومسل وممتع جدا. قرأته تقريبا في أوائل ٢٠٢١ ترجمته في أواخرها ويناير ٢٠٢٢. سأسلمه إلى الناشر بعد عدة مراجعات في فبراير. لا أعرف متى سينشر، لكن أرجو أن تستمتعوا به
دوسش نداشتم روایت و موضوع داستان واسم اذیت کننده بود اون شدت جهل مردم دهکده واقعا ازاردهنده بود البته این فقط نظر منه اولش برام یکم جذاب بود ولی اونطور که تصور میکردم پیش نرفت
چقد من سر خونسردی و مردسالاری این ادمای دهکده حرص خوردم..
داستان درمورد جنایته در مورد خیانت در مورد قتل
کل داستان چیزی که فهمیدم: یکی مرده یه عده هم دارن به یه آدم اشتباهی آموزش میدن چجوری از قاتل انتقام بگیره و بکشتش! 🚶🏻♀️ کـــمـــکـــ (من این لعنتیو صوتی گوش دادم موقع کار هم بودم و نمیدونم شاید جاییشو جا انداختم اما متوجه نشدم قاتل کیه :| تا لحظه اخر منتظر بودم ولی چیزی نفهمیدم)
اگه کسی که این کتابو خونده بهم بیاد توضیح بده کجاشو متوجه نشدم ممنون میشم😂
وای نگم از اسامی که چقد سخت بود فراموش نکردنشون😂 مخصوصا اینکه صوتی گوش دادم کتابو سخت تر هم شد برام
پ.ن: یکی از دلایل نفرتم از رمانای خارجی، موضوع خیانته که امکان نداره محض رضای خدا تو یه کتاب یا یه داستان نباشه!
قتل دختر نوجوانی به نام "آدلا" در یک روستای کوچک باعث میشه همهی روستا کارشون رو تعطیل کنن و داستان این قتل رو دنبال کنن. حین بررسی صحنه جرم که همهی اهالی روستا حضور دارن، پسر فروشندهی روستا به نام "رامون" به غلط، دوستپسر آدلا معرفی میشه و رامون هم این قضیه رو میپذیره اما بعد اوضاع پیچیده میشه، چون همه میگن که رامون باید قاتل رو پیدا کنه و با کشتنش، انتقام مرگ آدلا رو بگیره.
این کتاب میتونست خیلی بهتر باشه ولی متاسفانه جناب نویسنده علاقهای به شخصیتپردازی نداشتن. مثلا دربارهی رامون تا آخر نمیفهمیم چی باعث شد چنین تصمیم احمقانهای بگیره و تا آخر هم پاش بمونه.
❗از اینجا اسپویل کردم و اگر حساس هستید نخونید: _ رامون همینجوری الکی قبول میکنه دوستپسر آدلا باشه. از اونجایی که چیزی از رامون نمیدونیم فقط همینجوری نظارهگر حماقتهاش هستیم تا وقتی که داستان تموم بشه. اگر مثلا یه آسیبی یا کمبودی یا علاقهی پنهانی یا کلا یه چیزی بهمون نشون داده میشد میگفتیم دلیل رفتار رامون این بوده. _ "خوستینو" و "کارملو" هم پلیسهای فاسد روستا هستن که بودن یا نبودنشون فرقی نداره. اونا تلاشی برای پیدا کردن قاتل نمیکنن و حتی به داستانهای پیشآمده دامن میزنن و سختترش میکنن. اما ما درباره اونا هم چیز زیادی نمیفهمیم. _ گابریلا هم که اصلا وجودش حس نمیشه، سر جمع فکر کنم پنج تا دیالوگ هم نداشت درحالیکه باعث بدبختی کولیه، از فکرش دربارهی کولی یا پدرو هم چیزی نمیگه. اینکه از زندگی الانش ناراضیه رو نمیگه یا اینکه کولی رو دوست داره یا مثلا اون رو راه رهاییش میدونه یا هرچیزی شبیه به این هم تو فکرش نیست. کلا یه کویر خالیه. _ یه مشکل دیگه هم این بود که عشق این کتاب بیشتر عشق تختخوابی بود. یعنی نویسنده معتقد بود همین که از روابط اینچنینی شخصیتها صحبت کنه باعث میشه عشقشون برای ما کاملا نمایان بشه و نیازی به نوشتن ابعاد دیگر عاشقبودن نیست.
نتیجهی این شخصیتپردازی بد و عشقهای غیرقابل درک این شد که من با هیچکدوم از شخصیتها ارتباط نگرفتم.
_ پایان کتاب هم که چیز عجیبی بود. خود خوستینو به رامون کمک میکنه کولی رو بکشه، بعد وقتی این اتفاق میافته به رامون میگه فرار کن! بهش فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که جناب نویسنده میخواست یه پایان دراماتیک داشته باشه پس مجبور بود یهجوری اول رامون رو بفرسته بره که بعد بتونه دوباره به شهر برگرده و پایان جذابی رقم بخوره.
❕بدون اسپویل: شخصیتپردازی، روابط و پایان داستان از نظر من به دلایلی که بالا گفتم خوب نبودن. بنابراین کتاب پیشنهادی نیست.
Genial Arriaga. Es cierto que el libro tiene muchas reminiscencias de Crónica de una muerte anunciada, demasiadas quizás, pero aún así mantiene la tensión. Brutal la descripción de la sociedad rural mexicana, la violencia implícita y explícita en el día a día. Pobre Ramón, pobre Adela, pobre Gabriela, pobre Gitano... Estoy deseando leer El salvaje, que dicen que es mejor.
Es un buen relato y el final te deja con un entripado de los buenos, me recordó mucho a "Crónica de una muerte anunciada" de Garcia Marquez, los escenarios, los nombres de los personajes y hasta los motivos.
Puuuues... puedo pasar el jaleo de nombres y vocabulario y que todos los personajes sean detestables, pero no le paso el final. Es una burla al lector. Y eso, eso sí que nooooo!!
**Alerta Spoiler!!
El libro empieza con el descubrimiento del cuerpo desnudo de una muchacha. Un muchacho que casi ni la conoce lo tapa con su camisa y ahí el pueblo la toma por su novia y empiezan a liarlo para buscar venganza. Y sí, el libro parecería que gira entorno a descubrir la identidad del asesino, pero nada más lejos. Eso se deja de lado y se empieza a dar valor a todos las locuras del resto de vecinos del pueblo, que empiezan a malmeter, a inventar cosas y a callar. Total, que al final se asesina a un inocente y nos dejan sin saber quién era el asesino. Muy maaaal!!
Si a eso le sumas que tanto el ambiente como los personajes son feos, sucios y detestables, pues que se te quitan las ganas de visitar el lugar (lo siento por los mexicanos, pero tal y como describe la vida allí, ni loca me hago un viajecito... aunque este libro tenga casi 30 años...).
En fin, 1 estrella sobre 5 porque el autor se ríe del lector y eso para mí, es imperdonable.
**Popsugar 2023 categoría 6. Un libro sobre un romance prohibido.
No me gustó pero tampoco me desagradó, es un término medio xd aunque el final se me cayó si, aparte de ser abrupto es un chiste de mal gusto.
Se nota que es un libro con unos cuantos años de antigüedad y ambientado en un pueblo rural. La gente es pobre, trabaja en los campos y se toma la justicia por sus propias manos y todo es normal.
Las descripciones son acordes, me gustó que no hubiera un narrador único. Todos contaban la historia de su perspectiva, y a veces en un mismo capítulo empezaba uno, se cruzaba con alguien y ese alguien seguía narrando al separse del otro.
A mí gusto se deja leer, aparte de que es corto. El único pero es el final, no siquiera amerita comentario xd aunque si se piensa igual tiene sentido con lo demás pero bueno igual fue muy abrupto.
عطر خوش مرگ. کتابی از آمریکای لاتین داستان از قتل دختری شروع میشه که یکی از اهالی جنازهاش رو تو مزرعه ذرت پیدا میکنه. اما روند داستان پیدا کزدن قاتل اصلی نیست. داستان حول و حوش مردم روستا، دروغها و نیرنگها و خیانتهاشون و همینطور میلشون به خشونت میگذره. اینکه دوست پسری فرضی به دختر نسبت میدن، فردی رو قاتل جا میزنن و این دو نفر رو روبهروی هم قرار میدن در حالی که میدونن حقیقت امر این نبوده. در یک کلمه کتاب میخواد شعور جمعی مردم رو تو جامعهی روستایی کوچیکی نشون بده. داستان جالبیه. البته یه مقدار خشنه. حجم کمی داره. تصویرسازیش عالیه. اگر دنبال کتاب جنایی هستید که کسی به قتل برسه و بگردن دنبال قاتل، این کتاب حسابی ناامیدتون میکنه. در غیر این صورت کتاب خوبیه با ترجمه خوب.
عمل جميل، يشبه كثيراً قصة موت معلن لماركيز. ما يميز العمل أنه مشوق ويلتهم في جلسة واحدة، لكن نهايته لم تكن بتلك القوة، حيث لم نعرف ولن نعرف من الذي قتل أديلا.
No ha estado mal, la verdad es que no esperaba mucho y no ha estado mal. Si es cierto que el final es el esperado y puede que un poco abrupto. Todo gira en torno de un conjunto de rumores y mal entendidos, que no parados a tiempo, van generando una bola de problemas gigantes, con el lamentable final que ocurre.
Valoración: 6/10 Sinopsis: Una mañana muy temprano, Ramón descubre el cadáver de Adela en unos campos de avena cerca de Loma Grande. Ramón apenas había visto a Adela en un par de ocasiones, pero en el mismo instante en el que el muchacho cubre con su camisa el cuerpo desnudo de la muerta, comienza a difundirse el rumor de que Adela era su novia. A partir de ese momento, los hechos se irán desencadenando irremediablemente y Ramón se verá obligado a vengar la muerte de la joven. Su corazón es quien le obliga actuar, su corazón y un pueblo entero que se convierte en el protagonista de la novela, en el creador de una ofensa y de una venganza inevitable. Un dulce olor a muerte es una novela fascinante en que la pasión y el orgullo dictan cada una de las decisiones de los personajes, la venganza se convierte en destino y la verdad se muestra en su faceta más ambigua y demoledora.
Este libro ejemplifica el poder del chisme. La historia básicamente va narrando un teléfono descompuesto en el pueblo de Loma Grande a raíz del asesinato de Adela.
Creo que fue una buena lectura, amena, pero no del nivel de Guillermo Arriaga. Debo aclarar que aún así me gustó mucho; 4 de 5 ⭐️ es muy buena calificación. Pero no tuvo la profundidad que suelen tener sus obras.
Al igual creo que personajes hubieron muchos; la idea era narrar la historia del pueblo por medio de todos sus habitantes. Pero éstos no son complejos o tienen una psicología muy arraigada; solo unos cuantos tienen un contexto.
Algo que si debo decir es que es lectura rápida porque se vuelve adictivo ver que sucederá con todo el asunto. Pero creo que fue lineal el desenlace. No hubo giros inesperados.
Finalmente algo que me encantó fue la forma en que el regionalismo de los personajes está bien marcado. La forma en que hablan, viven, piensan, interactúan es muy buena. Lo disfruté y hubo diálogos que me dieron mucha risa. Creo que es muy fácil de empatizar porque la ambientación es cercana a cualquier Mexicanx.
Esta historia ilustra una tragedia que se desencadena por una serie de malentendidos a partir del hallazgo del cadáver de Adela, sin saber quién era el culpable, pero, al desarrollarse en una comunidad sin conocimiento de ley, se inventa no solo al culpable sino al afectado. Es así como Ramón, un chico que apenas conocía a Adela, tomando sus recuerdos y dejándose llevar por rumores sin fundamento, se obsesiona con la idea de hacer pagar al que cree que es el asesino de esta chica que, sin haber tenido relación con él, se convence de que así fue y de que debe llevar su venganza hasta las últimas consecuencias. Es una historia en donde nada está bien, donde lo más importante es disfrazado por otros eventos para pasar a segundo término, donde nunca se llega a la verdad y ni intención se tiene de hacerlo... como muchos otros casos de nuestra actualidad. Podríamos pensar que esto solo pasa en el pueblito de Loma Grande, a gente como Ramón y el Gitano, con respondientes como Justino y autoridades como Carmelo (todos personajes de esta novela), pero, en realidad, se da una crítica a la corrupción y mala comunicación de una sociedad entera.
Guillermo Arriaga, a partir de esta novela corta, deja ver lo que más adelante serían sus obras literarias más representativas, con críticas más amplias y maduras, acompañadas de reflexión y un contexto más experimentado. En esta ocasión, no amerita mayor análisis de lo que podemos ver en nuestro entorno, pero con un final que deja formar nuestra propia visión, que va más allá de encontrar un culpable, y que nos pide poner el ojo en lo que más daño hace a una sociedad y en lo que realmente importa resolver.
Leer esta novela me ha conmocionado... El primer paso para mejorar es ser consciente de las propias carencias y en esta novela me parece que el autor trata de concientizar sobre los prejuicios, los chismes, la corrupción, la manipulación y violencia que suele ser parte de la vida en muchos pueblos y ciudades de México y Latinoamérica.
La ingenuidad de Ramón me causó impotencia, pues sí que le hizo falta una figura paterna y me hizo lamentarlo por él y por tantos jóvenes que "andan en malos pasos" debido a ello. El espíritu cansado y derrotado de Justino me hizo recordar esa frase de Edmund Burke "Para que triunfe el mal, sólo es necesario que los buenos no hagan nada."
En cuanto a la trama y con respecto a la mayoría de los personajes, sólo comento lo complejo y delicado de "hacer justicia" por la propia mano... porque eso suele convertirte en aquello que combates.
Wow... No daba yo cinco pesos por el libro cuando leí la contraportada, apenas lo empecé hoy hace unas horas y ya me lo acabé. ¡No lo podía soltar! Es de las mejores historias que he leído, creí que sería más policial, pero en realidad es la historia de un pequeño pueblo, un asesinato, y todas las mentiras e intrigas que se generan del boca en boca. Al final, la verdadera identidad del asesino ya parece no tener sentido, porque todo lo que importa es que se haga la justicia que el pueblo cree es la que se debe hacer. Me encantó, me atrapó como hacía mucho que no me atrapaba un libro.
بتدور أحداث الرواية في قرية صغيرة، وبنشوف أد إيه فضول الناس -وممكن نقول سذاجتها أحياناً- ممكن يدفعها لتصديق أي كلام بيتقال. زي أغلب القرى عندنا تمام. عجبني جداً وصف الكاتب للشخصيات وللمكان، عجبني تصويره للأحداث ومجريات الأمور. النهاية كانت محبطة شوية بالنسبة لي .. أو ممكن نقول كنت منتظر إن الرواية تأخذ سياق مختلف عن اللي الكاتب قرر يأخذه.