شاید کتاب سطحی بنظر بیاد ولی خانوم وفی به خوبی تونستن دغدغه ها و احساسات زنان مختلف رو به جمله تبدیل کنن.یکی از ویژگی هایی که من توی داستان کوتاه بهش علاقه دارم اینه که زود تموم میشه.این کتاب هم داستان های خیلی کوتاهی داشت که با سلیقه ی من جور در میومد.از بین تمامشون، از اخرین داستان (زن ها )بیشتر از بقیه خوشم اومد.در کل کتاب خیلی زنونه ای بود و برای درک احساسات گوناگون خانوم ها میشه ازش استفاده کرد😅
ما چهار زنیم. وقتی دور هم جمع می شویم می توانیم بخندیم حتی اگر غمگین باشیم. حرف های ما از بچه هایمان شروع و به مردهایمان ختم می شود.حالامایکدیگررامی شناسیم ومی دانیم که هر کدام چگونه خیانت می کنیم .یکی از ما وقتی عصبانی است کبابی به آب دهان برای شوهرش می پزدیکی از ما مردش را غارت می کند آشکار وپنهان .او حتی می تواند قبض آب وبرق برای تیغ زدن شوهرش جعل کند....
...
هر روز اصغر نوشین را به مهد می برد. من هم افشین را یا به کلاس می برم یا با خودم به کارگاه خیاطی و گاهی برایش جغد یا خرگوش درست می کنم. ظهرها خسته برمی گردم. بچه ها را می خوابانم و شروع می کنم به نظافت و تهیه غذای شب. اصغر که آمد شام می خوریم و اگر حالی باشد بیرون می رویم و به آدم های دلمرده تر از خودمان نگاه می کنیم و بستنی می خوریم. بعد برمی گردیم و می خوابیم. تنها اتفاق جدید زندگی من آقای کمالی است .اتاقک مخروبه بغل کارگاه را صاحب ملک به او اجاره داده. او مردی مهربان با موهای ژولیده است که سه تار می زند. بعد از دو روز آن اتاقک مخروبه را تبدیل به کلبه آراسته ای کرده است. او سه شاگرد دارد که آن ها را تعلیم سه تار می دهد. وقتی ساز می زند ما همه ساکتیم و گوش می دهیم. اصغر یک روز آمده و او را دیده، فکر می کند خل و چل است. افشین به اصغر گفت که کت آقای کمالی پاره شده بود و من برایش دوختم. اصغر ناراحت است. آقای کمالی برای افشین یک پرنده درست کرد. اصغر شکم پرنده را درید. امروز افشین را سر کار نبردم. آقای کمالی سراغش را گرفت. به اتاقش رفتم سه تار می زد و من به آوای سه تارش از صمیم قلب گوش سپردم....
از متن کتاب: تنها یکی از ما هنوز از خیانتش چیزی نگفته است. ما همه به او خیره می شویم. قرار نیست کسی در این جمع دوستانه رازش را برملا نکند. ما حدس میزنیم خیانت او از نوع تازهای باشد، چون او صورت بی لبخندش را از اول مهمانی حفظ کرده است. صندلی هایمان را به او نزدیک می کنیم و چشمانمان از کنجکاوی برق می زند. بعد از سکوتی کفر همه را در می آورد چشمانش را می بندد و با زحمت زیاد می گوید: "من هم... من هم خیانت کردهام." نفسی از سر آسودگی می کشیم و یکی از ما میگوید: "آفرین... ادامه بده." "به او نه، به خودم." میگوییم: "چه شاعرانه! چه شاعرانه!" "در تمام این سال ها هیچوقت طوری که دلم میخواست زندگی نکردهام."
از چیستا یثربی بیشتر دوستش داشتم. داستانهاش اغلب غم انگیز بود و داستان آخرش "زنها" هم بیشتر شبیه درد دل بود که خب کاش انقدر نگیم زن ها دو دسته ان، مردها پنج دسته ان و ... .
وقتی همه چیز مشترک می شود اختصاصی بودن یک چیز لذت خاصی به آدم می دهد. ص ۵
اعتماد پرنده خوشگلیه که نباس از دلت پر بزنه و بره، می فهمی؟ والا بیچاره میشی. ص۱۳
با چشم خیلی کارها می شه کرد. می شود باهاش دید و کاری کرد که دیده شوی. ص ۱۷
زن ها با جزییات است که به شناخت می رسند. به شناخت چیزی در عمق زندگی. بیشتر آن ها از کلیات چیزی نمی دانند ولی جزییات مثل دانه های مروارید در صدف ذهنشان پنهان است تا در صورت پیدا شدن نخی، گردنبندی از آن درست کنند. ص ۷۷
بريده اي از كتاب:" من هم خيانت كرده ام." به او نه. به خودم در تمام اين سال ها هيچوقت طوري كه دلم مي خواست زندگي نكرده ام. مگر دلت چه مي خواست؟ نمي دانم..... حالا ديگر اين را هم نمي دانم.
توی داستان هاش از خدو، حتی وقتی میخندیم، زن ها، کمین، رو تو کن این ور خوشم اومد. چقدر زن رو تو کن این ور مظلوم بود و مردش بی شعور. ینی باید جواب ندادن زن نسبت ب حرف های مرد رو عامل وقاحتش دونست؟ و کمین! آدم هیچ وقت ظلمی ک در حقش شده رو فراموش نمیکنه. چقد زمان لازمه بعضی خاطرات بد رو فراموش کرد؟
دخترم به حرف های عاشقانه مثل شیر و تخم مرغ هر روزه اش عادت کرده است... ممکن است روزی یادم برود. آن وقت او مثل بلدرچینی می آید کنار دستم می نشیند و به لب و دهانم خیره می شود.
خوانده شده در كشيك آخر بخش درماتولوژى. مجموعه اى از داستان هاى خيلى كوتاه درباره سرنوشت زوج هاى پير يا جوان:خيانت و عشق و وفادارى و خستگى و دلبستگيشون.داستانها گاه خيلى ساده و دوست داشتنى،و گاه بينهايت گنگ و پوچ هستن در حدى كه فاعل و مفعولشون مشخص نيست؛بيش از همه،داستان آخر رو دوست داشتم. در كل نمره اى بين ٣.٥ تا ٤ حقشه
داستانهای این کتاب رو میشه به دو دسته تقسیم کرد.دسته اول که عمدتاً در نیمه اول کتاب هستند داستان زنان و روابطشان با مردها (اغلب شوهرانشان) است. دستهی دوم باز داستان زنان و دختران است ولی موضوع به سادگی دسته اول نیست. به نظر شخصی من داستانهای دستهی اول بسیار ضعیف و سادهانگارانه بودند. وقتی موضوع داستانهایی که راجع به زنان و برای زنان مینویسیم صرفاً در روابط آنها با مردان و بخصوص شوهرانشان خلاصه شود، داریم زنان را به موجوداتی که جز در کنار مردان حیاتی ندارند تقلیل میدهیم. انگار زنان هویت جداگانهای ندارند و فقط همسر و مادر و دختر هستند. دنیای زنان را کوچک و ساده و وابسته نشان میدهیم. گویی تمام پیچیدگی دنیای زنان از دید نویسنده ادامهی حیاتشان در روابط مُرده و سردِ زناشوییست. مثال بارز این دسته داستان آخر کتاب با عنوان «زنها»ست. داستانهای دسته دوم ولی هم موضوعات جالبی دارند هم غالباً فرم و روایت و زاویه دید دلچسبی. البته نثر نویسنده در هر دو دسته نثر روان و جذابی ست. داستانهای مورد علاقهی من در این مجموعه: کمین٬ خدو، سازی برای من
داستانهای کوتاهی که هر کدوم اندازه یه رمان قصه داشتن در مورد زنان و بیشتر رابطه با پارتنرشون. خود نویسنده هم به کتاب رو به همسرش تقدیم کرده. نکته قشنگ کتاب بنظر من شاخ و برگ ندادن الکی به قصهها در حین بیان احساسات انسان در هرلحظه است. یکی از بهترین قصههاش پیراهنه که تفاوت خیلی مشهود بین حس زن و برداشت شوهرشو نشون میده. آخرین بخش هم که قصه نمیشه گفت بهش، خیلی خلاصه تفاوت زنا رو نشون میده که حتی میشه از همین الان ما دخترای مجردم تفاوتشو دید. لوندی های ذاتی افرادی که تو آسایش بیشتری زندگی کردن با کسایی که از وقتی دختربچه بودن با سختی و مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکردن. در کل بنظر من کتابیه که خیلی خوب احساسات رو بیان میکنه و به همه توصیه میکنم بخوننش. شاید هدیه مناسبی برای پارتنرا باشه تا خود زنان😁
چیزی که میتونم راجب این اثر از فریبا وفی در قالب داستان کوتاه بگم اینه که کافی هست. از خرید و خوندنش پشیمون نمیشید. تنها نقدی که دارم اینه که تعداد قابل توجهی از این داستان ها کمی مبهم بودن که البته احتمالا تعمدا بوده این کار تا خواننده به داستان معنا ببخشد اما از لذتی که میشد برد ازشون کمکرد. با تمام این ها من خوشحالم از خواندن این اثر به خصوص داستان «خدو».
من معامله ی دیگری با زندگی ام کرده ام. سال هاست که شوهرم مبل توی خانه است یا بخاری گوشه ی دیوار و یا حتی بشقاب روی میز. من احساسم را از او گرفته ام و او هر روز به شکلی درمی آید غیر از شکل مردی که باید درخانه باشد.
نمیدانم چرا! اما تقریبا تا اواسط کتاب فکر میکردم این داستان ها نوشته یک زن خارجی است! چند بار اسم روی جلد را چک کردم تا مطمئن شوم اینطور نیست! بعد از آن به لبخند گذشت لبخند از داشتن چنین نویسنده ای در این آب و خاک... ممنونم فریبا وفی ممنون از اینکه مینویسی!!
مجموعه داستانهای کوتاه از فریبا وفی. داستانهایی تماما زنانه، گاه با نثر و ساختار فوق العاده عالی ای که از فریبا وفی می شناختم، و گاه با ساختار ضعیف و نثر ضعیف تر. ولی به خاطر وجود آن چند داستان عالی، در کل مجموعه را توصیه می کنم.
داستان هاي كوتاه از روزمرگي هاي زنانه كه انگار تخصص خانم وفي همينه! فضاي همه ي داستانا غمگينِ و همه ي خانم ها در جستجوي رهايي.. ايكاش سرانجام بهتري داشتن يا ميدونستن چي ميخوان و به بقيه هم يه كاري كردن واسه درست كردن اوضاع رو ياد ميدادن