رسول یونان (زاده ۱۳۴۸) شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی است. او در دهکدهای در کنار دریاچه ارومیه به دنیا آمد. هماکنون ساکن تهران است. او تاکنون چند دفتر شعر به چاپ رسانده است. گزیدهای از دو دفتر شعر رسول یونان با عنوان «رودی که از تابلوهای نقاشی می گذشت» توسط واهه آرمن به زبان ارمنی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است. آثاری از او نیز توسط مریوان حلبچهای به کردی سورانی ترجمه شدهاست. او از داوران جایزه ادبی والس بوده است.
عشق آدم را به جاهای ناشناخته می برد مثلاً به ایستگاه های متروک به خلوت زنگ زده ی واگن ها به شهری که فقط آن را در خواب دیده… وقتی عاشق شدی ادامه ی این شعر را تو خواهی نوشت.
...
دریا بالا آمد آنقدر که در قاب پنجره جای گرفت نمی دانم شاید هم پنجره بالا رفت تا دریا را به من نشان دهد بالاخره از این اتفاق ها می افتد وقتی که تو باشی.
حالا که نیستی من به پرندگان حق می دهم که نخوانند همینطور به خورشید که مضحک و منگ مثل یک دلقک دیوانه از کوچه ها بگذرد…
چند سال پیش (چند سال پیش؟ -نمیدانم، یادم نیست) که با شعرهای آقای یونان آشنا شدم برایم جذاب بودند. گاهاً سادگی آنها برایم دوستداشتنی بودند و احساسی که پشت شعرهای ایشان قرار داشت همینطور. حالا وقتی این شعرها را میخوانم دیگر برایم دوستداشتنی نیستند. شعرها عمق ندارند؛ به خصوص از وقتی که شعرهای سه شاعر مطرح ترکیه(اورهان ولی)،(اوکتای رفعت) و (ناظم حکمت)را بیشتر خواندم، دیدم که آقای (یونان) بسیار تحت تأثیر این سه شاعر قرار دارند و علاقهای ندارند شعرشان از آنِ خودشان باشد و امضای مستقل خود را داشته باشد
حالا ترجیح میدهم شعرهای این سه شاعر را بخوانم تا کپیِ درجهی سه آنها را به زبان فارسی و به نام شاعری دیگر
زیاد اهل شعر نیستم و خواندن این کتاب انقدر طول کشید که یادم نیست شعرهای اول چهطور بودند. از بین شعرهای این کتاب هم چندتایی را بیشتر دوست داشتم. و برای یک بار خواندن توصیه میکنم.
پر از سانتیمانتالیسم تهوع آور. چی بگم؟ دردناکه که یه همچین مجموعهای به عنوان شعر برجسته ی امروز به من معرفیشده! مضامین کلیشه ای، تعابیری که حتا پنجاه سال پیش هم تکراری بوده، تصاویر ابتدایی... این شده شعر امروز ما! نباید بهش دو بدم ولی یک هم کمشه چون شعرای اخیرش بهتر بود. لااقل شعر بود. هرچند ضعیف.