Jump to ratings and reviews
Rate this book

نیمه‌ی غایب

Rate this book
دستمايه‌ی رمان «نيمه غايب» زندگی پنج تن از نسل جوان و جوانی پشت سر گذاشته‌ی امروز، در دانشگاه و ميان كشاكش‌های سال‌های دهه‌ی شصت است؛
به خاطر قرارگرفتن در اين موقعيت تاريخی است كه عشق برای آنان نه فقط مواجه با تنگناهای بيرونی، كه رودررو شدن با درون و گذشته‌ی خود نيز هست. آن‌ها چه در خانواده‌ای سنتی در تهران بزرگ شده باشند يا در باغ‌ها و شاليزارهای شمال، در خيابان‌های نيويورك غريبگی را تجربه كرده باشند، يا معلق ميان دوست داشتن‌ها در سفر مدام بوده باشند، و يا حتی اگر كودكی‌هایشان راخود مادری كرده باشند، همگی سرگشته‌ی جست‌وجوی نيمه‌ی غايب خويشند؛

324 pages, Paperback

First published January 1, 1999

21 people are currently reading
715 people want to read

About the author

حسین سناپور

23 books108 followers
سناپور در سال ۱۳۳۹ در کرج به‌دنیا آمد. درس‌خواندهٔ رشتهٔ منابع طبیعی است اما از همان ابتدا به نوشتن و روزنامه‌نگاری روی آورد. در آغاز فعالیت داستان‌نویسی‌اش برای کودکان و نوجوانان می‌نوشت. پسران دهکده (۱۳۶۹) و افسانه و شب طولانی (۱۳۷۳) حاصل این دوران است. سپس به روزنامه‌نگاری روی آورد و در روزنامه همشهری و زن و حیات‌نو و چند نشریه دیگر شروع به همکاری کرد. مدتی هم بر کار گردآوری و چاپ داستان‌هاب مجلات گردون و کارنامه نظارت داشت. اولین رمان‌اش نیمهٔ غایب را در ۱۳۷۸ منتشر کرد. این رمان برای او جوایز مختلفی را به ارمغان آورد و در مدت یک سال شش بار تجدید چاپ شد.[۱:] در سال ۱۳۸۰ کتابی در شناخت زندگی و آثار هوشنگ گلشیری به نام همخوانی کاتبان تالیف و منتشر کرد. او هم‌اکنون مشغول تدریس داستان‌نویسی است.

Husayn Sanapur

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
155 (14%)
4 stars
308 (29%)
3 stars
348 (33%)
2 stars
157 (15%)
1 star
76 (7%)
Displaying 1 - 30 of 74 reviews
Profile Image for Roozbeh Estifaee.
95 reviews96 followers
July 4, 2012
«نیمه‌ی غایب» به آن خوبی که شنیده بودم نبود. تعریف‌های زیاد از این کتاب به عنوان یکی از معدود نمونه‌های خوب رمان متاخر ایرانی انتظارم را بالا برده بود. البته خرده‌ای به خوانندگان پیشنهاددهنده‌اش نمی‌گیرم. اغلبشان در همان دوره‌های چاپ‌های اول کتاب خوانده بودندش و می‌توانم خودم را هم تصور کنم که اگر مثلا ده سال پیش این کتاب را می‌خواندم بهش چهار می‌دادم، و نه سه. اما به هر حال، سوژه‌هایی که زمانی بکر به نظر می‌رسند با گذشت زمان فرسوده و نخ‌نما می‌شوند و بسامد استفاده از آن‌ها مخاطبشان را متوجه پرسش‌های اساسی‌تری می‌کند که شاید در برخوردهای بی‌تکرار و دفعی مغفول بمانند. نتیجه آن که خواننده چون منی که توفیق مواجهه با اثر را در زمان متقضی نداشته، گر چه حسرت به دل، به دیده شک و به سنج عقل فردی و جمعی امروزینش با آن برخورد می‌کند و در نتیجه این سنجش به نظری احتمالا متفاوت با پیشینیانش می‌رسد.
«نیمه‌ی غایب» پنج فصل دارد که همگی نام‌های «مراسم فلان» دارند؛ و این «فلان»ها به ترتیب از این قرارند: تشییع، خواستگاری، قربان، وصل، و معارفه. اصلی‌ترین وجه تمایز فصل‌ها هم راوی آن‌هاست که هر بار معطوف به یکی از شخصیت‌های اصلی رمان است. خلاصه‌ی ماجرا نقل مکرر است و سهل الحصول. تاریخ روایت‌ها هم، فصل به فصل، عوض می‌شود و به ادعای اعلان بالای هر فصل، هر کدام در یک روز باقی می‌ماند. مغز مدعای من معطوف به دو وجه است: روایت و ماجرا.
روایت در همه فصل‌ها معطوف و منحصر به راوی آن فصل است و گاه گاه از سوم‌شخص به اول‌شخص آمد و رفت می‌کند و یا تغییر فاصله می‌دهد. اما در منطق این حرکات مشکل هست. فصل اول، که مال فرهاد است، روایتی دارد که گاه حتی وسط یک پاراگراف از سوم‌شخص به اول‌شخص می‌رود و برمی‌گردد. و سوم‌شخصش هم به خودی خود آن‌قدر به فرهاد نزدیک است که عملا به هر عمقی از وجودش که اراده می‌کند پوست‌کنده و رک جلوی چشمش می‌آورد. من نتوانستم منطقی در این تغییر راوی‌های بی‌مقدمه پیدا کنم. در فصل چهارم هم، که الهی شخصیت اصلی است، راوی سوم‌شخص است، اما این بار با فاصله‌ای بیشتر از فصل فرهاد، و تا انتها هم از این فاصله جلوتر نمی‌رود. مشکل این‌جا برعکس است. راوی از الهی دور می‌شود و گاهی به جای سوم‌شخص عملا کار راوی دانای کل را انجام می‌دهد، و این می‌شود که، به اقتضای روایتش، خاطرات و اتفاقات گذشته را هم هر جا که لازم بداند روایت می‌کند و روایتش هم دقیقا شکل نقل خاطره دارد، نه شکل مرور ذهنی اتفاقی که پیش از مرور هم بر مرورگرش روشن است، که اگر این‌جور بود می‌شد به حربه‌ای این خصلت را به ذهن الهی راوی مرتبط کرد. اما نیست، و طبیعتا سوالی که پیش می‌آورد این است که این راوی، با این قدر قهار احضار هر چه باب میلش است، و امکان توصیف و تشریح و توجیه هر چه می‌خواهد، چرا زودتر دهان باز نمی‌کند، اقلا در همان فصل. او که می‌داند دارد ذهن گنگ خواننده‌ای را روشن می‌کند، چرا این طور مغشوش و آشفته ابهامات را رفع می‌کند و وقایع کلیدی گذشته را پیش می‌کشد؟ و چرا این راوی همه‌چیزدان همه چیز را نمی‌گوید و آخر هم که فصلش تمام می‌شود هنوز کلی توضیح نداده و حرف نگفته برایش مانده؟
نکته دوم ماجرای رمان است. جدای از هندی بودن خط وقایع اصلی رمان -که می‌توانست هندی بماند و در عوض این همه همه چیز رمان نباشد- شکل چینش این ماجرا و بستر وقوع آن مساله است. شما با آدم‌هایی عجیب طرفید که اتفاقی عجیب هم برایشان افتاده (منظورم از عجیب، عجیب از نوع جادویی یا فانتزی نیست. مادر و دختری که هم را گم می‌کنند و بعد از بیست و دو سال هم پیدا می‌کنند ماجرای عجیب و «نامعمول» این کتاب است). اما از این عجیب بودن دو طرفه (ماجرا و شخصیت‌ها) سواستفاده شده. شخصیت‌های رمان، به نظر من، بیشتر در حکم رانتی برای نویسنده هستند. تصور کنید، عجیب بودن سیمیندخت، ثریا، و الهی دقیقا همان جور عجیب بودنی است که خیلی خوب و شیک به عجیب بودن واقعه اصلی بخورد و کار نویسنده را در نمایش برخوردهای پرتعداد انسانی آسان کند. و همین موضوع است که باعث می‌شود هر چه به پایان رمان نزدیک‌تر می‌شوم بیشتر از خودم بپرسم «این‌ها چرا این‌جوری‌اند؟ چرا مثل آدم رفتار نمی‌کنند؟» کل ماجرای فیضیان و سیمین به چه درد می‌خورد؟ به کجا می‌رسد؟ فرح که چه؟ شهروز کی بود؟ همه چه‌شان است؟ و چرا دقیقا «این طوری» اند؟
از حق اما نباید گذشت. سناپور در ساخت رابطه پدر و فرزندی فصل اول، بین فرهاد و پدرِ سالارش، بسیار موفق است. و جالب این که همین رابطه و شخصیت‌های درونش هم کلیشه‌اند، اما کلیشه‌هایی هستند که از کلیشه بودنشان تغذیه نمی‌شوند و همین‌جا، توی خود کتاب، باز از نو ساخته و باورپذیر می‌شوند. توصیف‌های درخشان و تصویرهای بدیع توی کتاب کم نیستند، و گر چه نه همه، ولی بعضی از روابط آدم‌ها با هم خیلی خوب ساخته شده‌اند. از آن طرف، زبان کتاب هم یکی از بخش‌های آن است. (باور کنید دیگر خجالت می‌کشم از پیش کشیدن این بحث.) جدای از موفق یا ناموفق بودن نویسنده در کار با زبان (که البته به نظر من بیشتر موفق بوده است تا ناموفق)، مشخص است که سناپور به زبان داستانش هم به عنوان یکی از عناصر مهم و تاثیرگذار و قابل دستکاری آن نگاه کرده و سعی کرده از آن برای انتقال آن‌چه می‌خواهد کمک بگیرد. و در این راه هم ابزار و توانایی لازم برای کار با زبانش (که زبان مادریش هم هست!) داشته. نمی‌دانم. فکر می‌کنم همان طور که شاید چیزهایی که به عنوان عیب گفتم در زمان خود کتاب به چشم نمی‌آمده، این حسن هم در آن زمان چندان چشم‌گیر نبوده. آخر به نظر می‌رسد که، هزار متاسفانه، زمانی هم بوده در این مملکت که مردم فارسی زدن بلد بوده‌اند و نویسنده‌ها، دست کم مثل هر پیشه‌ور دیگری، می‌دانسته‌اند که باید به ابزار کارشان مسلط باشند. زمانی بوده که این‌ها بدیهی به حساب می‌آمده.
Profile Image for Baahaarmast.
77 reviews95 followers
September 8, 2013
"غصه نخور، شوهر که بدتر از درس نیست"


"یکی در میانه‌ی دوستی و عشق ترجیح می‌داد همان‌طور دوست بماند و تمام لذتی را که تا آن وقت از بودن در کنار یک مرد نصیبش شده بود، از دست ندهد، و دیگری هم میل به تنها ماندن و وابسته نشدن را در دیگری می‌دید و می‌ترسید با نزدیک رفتن عشق‌اش را، که در همان حال هم به اندازه‌ی کافی به او نزدیک بود، از خود دور کند
...
اما الهی بعد از دو سه هفته تحمل، بعد از رساندن او، می‌رفت در خیابان‌ها و کافه‌ها پرسه‌ای می‌زد و کسی را پیدا می‌کرد تا شور معصومانه‌اش را خرج کند و دیوانه‌ی خنده‌های دهان ِ برجسته و چشمان مه‌آلود ثریا نشود"

فصل‌های کتاب خوب تفکیک شده بودند. راوی‌ها و موقعیت‌ها تغییر می‌دانند و هر کدام در روشن کردن زوایای بیشتری از دیگری نقش به سزایی داشتند. دو فصل شیرین‌تر بود؛ یکی فصل "مراسم تشییع" و دیگری "مراسم معارفه"، درست دو فصل آغازین و پایانی ِ کتاب.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
March 5, 2009
اين كتاب براي من مصداق بارز جمله‌ي معروف هدايت است: در زندگي زخم‌هايي است كه مثل خوره روح را آهسته و در انزوا مي‌خورد و مي‌تراشد. شخصيت‌پردازي‌ها و كشش داستان بسيار خوب و مقبول است. هنوز كه هنوز است پس از گذشتن سال‌ها از خواندن چاپ اول اين داستان، كاراكتر (سين‌دخت) را فراموش نكرده‌ام و به قول دوستانم: و ديگر هيچ
Profile Image for Hodove.
165 reviews176 followers
January 12, 2020
نمی‌دونم واقعا واقعا تو زمان خودش چقدر کتاب خوبی محسوب میشده(منظورم جایزه ها نیست واقعیت ماجرا)
اما برای سال ۹۸ داستان چیزی برای گفتن نداشت.
بین دو و سه مردد بودم.
Profile Image for Alireza.
170 reviews1 follower
June 6, 2011
یک رمان خوب فقط به یک داستان جذاب و نفس گیر نیست، به تصویر کشیدن انسان است، به تصویر کشیدن روابط آدم هاست، به تصویر کشیدن لایه های اجتماع، به تصویر کشیدن شرایط سخت و دشوار است همانطور که کسی در آن شرایط رفتار می کند.
درس زندگی می دهد وقتی رمانی تار و پودِ زندگی را اینگونه به تصویر بکشد.

پ.ن. فقط حیف که تاریخ مصرف دارد.
پ.پ.ن مطمئناً تاریخش نگذشته، اگر پیدا کردید حتماً بخوانید.
Profile Image for Golnaz.
160 reviews3 followers
July 24, 2016
فضاى سرد و مايوس كننده اى داشت.

به نظرم تو داستان هاى ايرانى جاى ماجرا و اتفاق خاليه.
Profile Image for R.
385 reviews25 followers
July 17, 2012
نیمه غایب درباره نسلی ست که در آغاز دوران جدید کشور، سال های بعد از جنگ، دانشجویند. جهان را دارند تازه تازه کشف می کنند، عاشق می شوند، سیاست می ورزند، درس می خوانند و زندگی می ­کنند. سال هایی که اختلاف پدران و پسران کمکم عیان می شود و پسری می تواند بیخیال خانواده شود و تنها زندگی کند. سال هایی که دخترها می توانند طغیان کنند و از عشق شان یا علایق شان حرف بزنند.

در مراسم تشییع، با فرهاد آشنا می شویم. دانشجویی که با خانواده اش اختلاف دارد و جدا از آنان زندگی می کند، عاشق سیندخت است و با الهی، استاد دانشگاهش می گردد. مراسم خواستگاری، پازل روابط شخصیت ها را ترسیم می کند؛ الهی و فرح، فرح و بیژن و... مراسم قربان، سیمین یا همان سیندخت فرهاد را بیشتر معرفی می کند. بازیگر مراسم وصل الهی ست که بگونه ای در میان همه شخصیت ها ایستاده است، خودش هم عاشق است و می خواهد هرطور که می شود به مراد دلش برسد و مراسم معارفه هم داستان را تمام می کند. داستانی که در خلالش عشق و نفرت و رذالت و محبت به هم می آمیزد و یکی از بهترین رمان های اواخر دهه 70 را پدید می ­آورد.

http://ketabbaz.mihanblog.com/post/45
Profile Image for Anoosha.
138 reviews37 followers
November 5, 2018
جریان نویسنده های ایرانی چیه که صد صفحه رو رد می کنن،خراب می کنن؟!
بخش اول کتاب خوب بود،از لحاظ شخصیت پردازی،نثر،فضاسازی ولی هر چی جلو می رفت بد و بدتر میشد. دو فصل آخر رو سینه‌خیز پیش رفتم.
Profile Image for Azimeh.
144 reviews14 followers
May 8, 2023
این یادداشت خلاصه ی از داستان کتاب است.
اولین کتابی که از این‌ نویسنده خواندم و ترغیب شدم به خواندن دیگر آثار این نویسنده ی کار درست.
کتاب از بخش بندی زیبایی تشکیل شده است که خواننده پایان قصه را در ابتدای کتاب می‌خواند.
کتاب از ۵ بخش تشکیل شده است که هر بخش قصه ی یکی از شخصیت های داستان است.
شخصیت اصلی داستان دختری است به نام های مختلف از زبان افراد مختلف:
فرهاد کسی ک عاشق این دختر است او را ؛ سیندخت صدا می زند.
فرح دوستش ، او را؛ سیما صدا می‌زند.
استاد الهی دوست خانوادگی شان او را؛ سیمین صدا می زند.
و در آخر مادرش او را ؛ سیمیندخت صدا می‌زند.
در این داستان هر کسی به دنبال نیمه ی غایب ‌ و گمشده ی خودش می‌گردد.
Profile Image for Reyhane.
85 reviews79 followers
March 16, 2014
قصه تو فصل های مختلف از زبان یکی از شخصیت های داستان تعریف میشود و در نهایت ماجرا روشن روشن میشود.
این به تدریج و از زوایای مختلف روشن کردن داستان جالب بود به نظرم.
Profile Image for محمد یوسفی‌شیرازی.
Author 5 books208 followers
September 27, 2013
بی‌اندازه بزرگ کرده بودند این کتاب را. دوستش نداشتم. پر بود از توصیف‌های زاید و خسته‌کننده. به زور تمامش کردم. تعلیق‌های ناگشوده‌ی یسیاری هم داشت که دل‌زدگی‌ام را درنهایت دوچندان کرد.
Profile Image for Armin Ra.
11 reviews8 followers
October 13, 2013
راستش من انتظار زيادى داشتم از نيمه غايب كه خب زياد برآورده نشد. كتاب ساختار اپيزوديكى داره كه هر اپيزود كم و بيش از زاويه ديد يكى از شخصيت هاى داستان روايت ميشه و همه روايت ها بر محوريت شخصيت مركزى داستان يعنى سيندخت شكل ميگره. البته خيلى جاها مرز مشخصى بين زاويه ديد ها در روايت اپيزودها وجود نداره و وقتى فلش بك هاى گاهو بيگاه رو هم به اين نكته اضافه كنيم، بعصى مواقع دنبال كردن خط روايى داستان زياد آسون نيست. البته نثر سناپور روان و تروتميزه كه خب خودش نكته خيلى مثبتيه.

مشكل اصلى من در مورد اين كتاب البته اينه كه اغلب نميتونستم با شخصيت هاى داستان ارتباط برقرار كنم و خيلى جاها - غير از اپيزود مربوط به فرح، دوست سيندخت- كنش ها و واكنش هاشون به نظرم غيرمنطقى و اغراق شده ميومد. فكر ميكنم مشكل اصلى كتاب شخصيت پردازى قهرمان داستان باشه. از اول تا آخر با سيندختى طرف هستيم كه در مقام معشوق، دوست و همخونه اى يا فرزند، مركز ثقل داستانه ولى نهايتا، خواننده توجيه نميشه علت اين خاص بودن و مركز توجه بودن چيه.
به هرحال هرچند "نيمه غايب" در مقايسه با "لب بر تيغ" قطعا كتاب بهترى محسوب ميشه ولى انتظارى كه از بعد خوندن "سمت تاريك كلمات" در من ايجاد شده بود رو برآورده نميكنه. فكر ميكنم مدتى طول بكشه تصميم بگيرم كتاب ديگه اى از سناپور شروع كنم
Profile Image for Farnoosh.
4 reviews2 followers
November 11, 2013
هميشه فكر ميكنم اگر كتابخانه ام آتش بگيرد و فرصت بر داشتن تنها چند كتاب را داشته باشم حتما يكي از آنها نيمه غايب است.تا به حال 11 بار ان را خوانده ام.
Profile Image for MaSuMeH.
171 reviews240 followers
September 29, 2013
خیلی سال قبل خواندمش،چیز زیادی از داستان جز یک خط روایی محو،چند اسم از جمله نام زیبای "سیندخت" و یک حس خوب به یاد ندارم.
Profile Image for Mohammad Sadegh Rasooli.
558 reviews41 followers
February 1, 2018
این نوشته در وبلاگم

نیمهٔ غایب، نوشتهٔ حسین سناپور، خوش‌اقبال بوده و علاوه بر بردن جایزهٔ ادبی مهرگان، تجدید چاپ‌های مختلفی خورده. این کتاب، یک رمان نسلی است؛ به این معنا که سعی دارد دو نسل از جوانان طبقهٔ متوسط ایرانی را به تصویر بکشد. این رمان از چند منظر قابل بررسی است. از منظر روایت و زبان، با یک کار به نسبت شسته‌رفته با زبانی فراتر از سطح مبتذل و روزنامه‌ای طرف هستیم. چرخش‌های هنرمندانه در زاویهٔ دید و حتی چرخش یک پاراگراف در میان راوی، یک پاراگراف دانای کل و یک پاراگراف شخص اول، باعث شده که رمان، رمانی خوش‌خوان باشد. منظر دیگر، شخصیت‌های داستانند. از این نظر با یک کار به شدت سطح پایین طرفیم. اصلاً معلوم نیست که این شخصیت‌ها چه نسبتی با آدم‌های واقعی دور و برمان دارند. اگرچه نویسنده سعی دارد فقط طبقهٔ غیرسنتی جامعه را به تصویر بکشد ولی در همین هم موفق نیست (و چه بسا این یک پدیدهٔ شایع در نویسندگان ایرانی است که بیشتر به توجه به طبقهٔ متوسط بسنده می‌کنند و کاری به بقیهٔ جامعه ندارند). گره‌های ناگشودهٔ داستانی، رفتارهای غیرمنتظره اما ناموجه از شخصیت‌ها کار را برای خواننده دشوار می‌کند. البته این مسألهٔ ناگشوده بودن گره‌های داستانی تا اواخر داستان جذاب است و باعث نشاندن خواننده می‌شود (مخصوصاً با زبان و روایت سطح بالا) اما وقتی داستان تمام می‌شود و معلوم نمی‌شود که مثلاً چرا و چگونه مادر سیمین‌دخت (سین‌دخت، سیمین، سیما) به آمریکا رفته و الهی دقیقاً چه رابطه‌ای با مادرش داشته، یا فرح چرا خوابگاه نبوده و هزار چرای دیگر، مخاطب را دچار دلزدگی می‌کند. البته ممکن است در گوشهٔ‌ دنجی از رمان اشاره‌ای کوتاه به دلایل شده باشد ولی آنقدری کوتاه بوده که نتوانسته در دل روایت خودش را خوب جا کند. منظر دیگر، توصیفات است. از این نظر با توصیفات ناهم‌وزن مواجه هستیم. بعضی جاها سطح توصیفات خیلی بالا می‌رود و بعضی جاها که انگار نویسنده حوصله نداشته به جای نشان دادن مثلاً عصبانیت شخصیت داستان، به یک کلمه بسنده می‌کند. در جاهایی البته راوی شخص سوم خودش را تبدیل به دانای کل تام می‌کند و در دل شخصیت‌های فرعی داستان می‌رود (مثلاً فلانی که فکر می‌کند که چشم‌های آبی‌اش خیلی جذاب است. از کجا فهمید که این طوری فکر می‌کند؟). آخر آن که استفاده متواتر از واژهٔ «پرهیب» در داستان آزاردهنده شده است.



در مجموع این رمان، خواندنی است ولی نه ماندنی نه. احتمالاً به خاطر زمان چاپ داستان (۱۳۷۸) و جو اجتماعی خاص آن دوران و البته شایعهٔ (درست یا نادرست) توقیف موقت کتاب در سال ۱۳۸۷ باعث شده اقبال به این کتاب بالا برود. شاید خوب باشد در مقابل این رمان،‌ رمانی متأخر را نام ببرم: «پاییز فصل آخر سال است» نوشتهٔ «نسیم مرعشی». کار مرعشی سطح زبانی بالای سناپور را ندارد ولی روایت یک‌دست و شسته‌رفته و شخصیت‌های باورپذیرتری دارد. و این باعث شده است که کار مرعشی را هم منتقدان بپسندند (جایزهٔ جلال آل احمد)‌ و هم عامه و هم این که نویسنده بتواند با اولین رمانش، جای پایش را در ادبیات فارسی سفت کند.



Profile Image for Roodabe.
60 reviews8 followers
Read
July 9, 2014
هرچه که قبلا از سناپور خونده بودم دوست داشتم. همینم باعث شد که کتاب رو که دیدم دستم بگیرم و همان موقع شروع کنم به خواندن. خط به خط که جلو می رفت مطمئن می شدم که اشتباه نکرده ام. در هم بودن زمان داستان ویژگی ای بود که مدت هاست در کتاب هایی که خوانده ام تکرار نشده بود. اگرچه در این کتاب هم بیشتر در مراسم تشییع و مراسم وصال این نوع نوشتن پایه ی روایت قصه می شود.
این جا که وضع کتاب را در حالت "مطالعه در حال حاضر" قرار می دادم به نقدها هم سرکی کشیدم. در یکی از نقدها خواندم که کتاب شاید برای آن زمان این همه تعریف و تمجید می داشته اما دیگر این سبک تکراری است و جندان جذاب نیست. نمی دانم اشاره به نمونه های بهتر شده بود یا نه. فرقی هم نمی کند. اما این نقدر در نظر من حالا که خواندنش را تمام کردم به کل مردود است.
جز آن که هیچ دو تجربه ای آنقدر مشابه نیستند که بتوان آن دو را مقایسه کرد، "نیمه ی غایب" تنها ویژگی اش تفاوت شیوه در روایت نیست. اگرچه این نوع از روایت را کاملا تمیز در اختیار خواننده قرار می دهد. زمان را در هم نمی ریزد، قصه را آن گونه که شخصیت داستان تجربه می کند سعی می کند که روایت کند. به همین رو قضاوتی اگر هست قضاوت من خواننده است و نه نویسنده.که فکر می کنم باعث تجربه منحصر به فردی می شود.خصوصا که هر مراسم روایت تجربه ی یکی از شخصیت هاست.
جدا از این برای منی که بیست سال بعد از نوشته شدن کتاب آن را می خوانم قصه ی تهران سالهای 67--69 بی آن که از جنگ و انقلاب بنالیم جالب بود. سناپور در توصیف ذره ذره ی محیط اطراف و شرایط دقیق بوده آن طور که تهران آن سالها را به خوبی تجسم کنی. تاکسی هایی که چهار نفر پشت دو نفر در صندلی کنار راننده پر می کردند. پردیس های دانشگاه تهران که با خیابان ها وورودی و خروجی ها به هم ربط پیدا می کنند.
خیابانهایی که هنوز گازکشی نشده اند. دورانی نه چندان دور که در آن خبری از تلفن های همراه نیست و آدم ها جلوی تلفن های عمومی صف می کشند.
قصه ، قصه ی جوانی باهویت یا بی هویت ماست که من دوباره سعی می کنم دریابمش.
Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
April 1, 2007
نیمه ی غایب، سناپور، کاری درخشان، نقطه ی عطفی دررمان نویسی ما. شخصیت ها، گفتگوها، فضاها، درک بسیارسنجیده از نسل انقلاب، چیزی که اغلب ایرانیان به خارج آمده سخت به دانستنش و شناختش نیاز دارند. زبان و فورم کار نیز زیبا و سنجیده است. به کار یک نویسنده پخته شباهت دارد. به تفاوت آدم ها در رفتار و گفتار، از سیندخت و خانواده اش تا فرهاد و خانواده اش و فرح و...بسیار ظریف پرداخته شده است. در برخی زمینه ها درازگویی شده، مثل افکار الهی و صحنه هایی در خارج از ایران و...رفتار برخی شخصیت ها در جاهایی گنگ است، چگونه سرنوشت فرح به آن آپارتمان زیر زمینی کشیده می شود، اگر سیندخت با مادرش تا آنجا که می خوانیم می رسند، چه شده که سر از آمریکا در آورده، اصلا چرا ناگهان سراغ آن آقا، فیضیان می رود و با او می خوابد و روز بعد با او چنان رفتار می کند؟ از لج فرهاد؟ از لج مادرش و زندگی اش؟ از لج این که همه از او انتظاری دارند که او نیست؟ برای تن به چنین هم خوابگی دادن و بعد شستن نجسی از خود و نمی دانم بیماری بعد و سیگار کشیدن و...دلایل کافی هست؟!
Profile Image for Mohammad Ali.
7 reviews13 followers
September 10, 2007
نیمۀ غایب داستان هیجان انگیزی بود. من را به دنبال خودش کشید. داستان زندگی پنج نفر بود از دو نسل، نسلکی که جوانی و بلوغش در اواخر دهۀ 1360 بود و نسل پدر و مادرهای آن ها. قالب داستان هم جذاب بود. پنج فصل بود و هر فصل از زبان یک شخصیت. در هر فصل هم راوی دائما بین دانای کل و اول شخص تغییر می کرد. مثلا اگر قرار بود فیلمش را بسازند دوربین باید یا از بیرون شخصیت اول را نشان می داد یا از چشم های او جهان را می نگریست. نقل داستان هم همین طور مدام بین من و او تغییر می کرد.
جذابیت دیگر رمان آن بود که در دانشگاه تهران می گذشت، دانشکدۀ هنرهای زیبا، و خیابان های دور و بر دانشگاه. برایم جالب بود که مناسبات آن روز دانشجوهای دختر و پسر با هم، دانشجوها با استادها، و حکایت حرکات اعتراضی آن روزها را بخوانم. از این جهت هم کاری دوست داشتنی بود.
Profile Image for fatemeh abootorabian.
7 reviews53 followers
May 13, 2007
دست‌مایه رمان نیمه غایب زندگی پنج تن از نسل جوان وجوانی پشت سر گذاشته‌ی امروز، در دانشگاه و میانه کشاکش ‌های سال‌های دهه‌ی شصت است. به خاطر قرار گرفتن در این موقعیت تاریخی است که عشق برای آنان نه فقط مواجهه با تنگناهای بیرونی، که رو در رو شدن با درون و گذشته خود نیز هست. آن‌ها چه در خانواده‌ای سنتی در تهران بزرگ شده باشند یا در باغ‌ها و شالیزارهای شمال، در خیابان‌های نیویورک غریبه‌گی را تجربه کرده باشند، یا معلق میان دوست‌داشتن‌ها در سفر مدام بوده باشند، و یا حتی اگر کودکی‌هایشان را خود مادری کرده باشند، همگی سرگشته‌ی جستجوی نیمه‌ی غایب خویشند.
Profile Image for Moien Nayebi.
120 reviews4 followers
September 21, 2021
آزمون صبر بود انگار. رمان عامه‌پسند شرف دارد به همچین رمان بی‌حال و نخبه‌نمایی.

تو نیمه‌ی غایب ته شگرد نویسنده همین تغییر نظرگاه و بعدش آگاهی راوی از محیط اطرافشه و ساخت دنیای درونی و بیرونی در آن واحد، منتها به همین خلاصه میشه و خب اینم اولش جذابه نکه آدم سیصد صفحه تکرار یک شگرد رو با پلات لاجون بخونه.

ضمن اینکه همه‌چیز همه‌جا مشابه بود، راوی عوض میشد ولی شیوه همانی می‌ماند که بود، فلش‌بک‌ها در سرتاسر رمان به یک شیوه و برای همه‌ی راویان به شکل مشابهی نوشته شده، یک روایت حال داریم، یادآوری، روایت ماضی.
Profile Image for Mostafa.
380 reviews9 followers
April 7, 2017
کتاب خوبیه. فرم روایی جالبی داره، داستان تو در تو، شخصیت پردازیهای خوب و نشون دادن وجهی از اجتماع رو به رشد و گوشه ای مشکلاتشون و...
اما من نتونستم ارتباط خوبی با کتاب بگیرم، نثرش یجوری سنگین بود و خسته میکرد آدمو (با اینکه توع در روایت دشات و زبان هر فصل و شخصیت متفاوت بود) و 50 صفحه آخر رو واقعا به زور خوندم؛ و اینکه داستان گردش دور یک داستان خاص از زوایای مختلف بود و تقریبا کل ماجرا تا نیمه اول داستان دست خواننده میومد
Profile Image for Fariba ghalami.
3 reviews7 followers
July 28, 2007
sakhtare adabiye besyar ali va jazzabi dare.
tamame ketab ettefageh 3 rooze mokhtalefe ke anchenan maherane
tosif shode va afkar e shakhsiyathaye dastan ro tasvir karde ke
khanande tamame majeraye 22 sal ro kamel va bi hich ebhami lams mikone va dar har lahze majboore ertebatesh ro ba tamame in 22
sal hefz kone!
Profile Image for Talie.
328 reviews48 followers
March 12, 2016
یک تم جالب این کتاب نمایش گذار به بزرگسالی و بالغ شدن یک دختر
با الگو گرفتن از مادری غایب است. سیندخت به جست و جوی مادر می رود. مثل پسر اودیسه که به راهنمایی آتنا برای گذشتن از دوره ی کودکی به جست وجوی پدر می رود.همچنین اینکه هر فصل کتاب با زبان
متفاوتی نوشته شد جالب بود.
Profile Image for Mohsen.
84 reviews11 followers
June 19, 2010
پنج روایت، از پنج نفر، که به تعبیری که در یک نقد خواندم، هر یک به دنبال نیمه‌ی گمشده و غایب خود بودند. کتاب زیبا و جذاب بود و من‌را کاملا درگیر خودش کرد. از خواندنش لذت بردم.
Profile Image for Zahra Saedi.
366 reviews21 followers
November 2, 2024
کتاب در مورد فرهاد دانشجویی است که خانواده‌ای مذهبی و سنتی دارد و عاشق سیندخت است، درمورد سیندخت/سیمیندخت یا سیما همکلاسی فرهاد است که معلوم نیست چرا مثل رمان‌های روسی سه اسم دارد و به دنبال پیدا کردن مادری است که در کودکی‌اش از خانه فرار کرده، درمورد فرح دانشجوی لاهیجانی است که در تهران درس می‌خواند و خانواده بدون حضورش برایش شوهر انتخاب می‌کنند و مادر سیندخت و الهی مردی که عاشق مادر و فرشته نگهبان سیندخت است. فضای کتاب در اواخر دهه‌ی ۶۰، دانشگاه تهران و خیابان‌های اطرافش می‌گذرد. راوی گاهی اول شخص است گاهی سوم شخص و هر فصل از زبان یک نفر ماجرا را می‌شنویم. داستان هم خطی نیست.
کتاب را برای بار دوم خواندم که در گودریدز هم ثبت کنم و هر دو بار دوست نداشتم. مدل روایت پسند من نیست و تکنیک‌های کتاب برایم جذاب نیست و اگر تکنیک‌ها را کنار بگذاریم به نظرم قصه چیز دندان‌گیری ندارد. خیلی وقت‌ها درکشان نمی‌کنم و به نظرم داستان جذابی ندارند.
کتاب در زمان چاپش زیاد سروصدا کرده و جایزه برده اما به نظرم حالا دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
Profile Image for pooneh.
28 reviews29 followers
April 8, 2007
شيوه‌ی نگارش از انتها به ابتدا و توضيح نويسنده که می‌توان داستان را از فصل آخر به اول هم خواند . اين وعده را ‌می‌داد که با کتابی مواجه‌ايم که نويسنده در آن ساختار شکنی کرده . داستانی نو که در آن حداقل از بعضی عناصر داستان کلاسیک آشنايی‌زدايی شده . اين همه مشوقم بود برای خواندن ويران می‌آيی . بعد از خواندن خواستم يادداشتی در حد مرور و بازخوانی بر اين کتاب داشته باشم اما فکر کردم بد نيست کتاب ديگر سناپور يعنی نيمه‌ی غايب که در سال هفتاد و هشت برنده‌ی جايزه‌ی مهرگان شد و عنوان بهترين رمان سال را داشته ٫ نيز بخوانم تا بيشتر با سبک و سياق سناپور آشنا شوم .ادامه:
http://ketabdarkhaneh.blogfa.com/post...
Profile Image for Arezoo Habibi.
20 reviews12 followers
October 5, 2017
سه و نیم شاید.
فصل یک سخت شروع شد و نوع روایت قصه که بین اول شخص و سوم شخص در رفت و آمد بود و بین حال و گذشته، خوندنش رو سخت می‌کرد. ولی از جایی که ریتم داستان میاد تو دست خواننده، سرگشتگی فرهاد و تعلیقش در زمان به جان میشینه. فصل‌های بعدی و شخصیت‌های بعدی و مساله‌هاشون هم. نوع روایت هر فصل، تصویریه از حال و هوای اون شخصیت و این چیزی بود که قصه رو برای من جذاب می‌کرد. دیوانگی‌ها و شبه جنون سیندخت و استیصال و ترس فرح؛ و الهی...
کتابیه که پیشنهاد میکنم.
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
September 13, 2015
از دروازه ي سيماني كه مي رفت تو، لحظه اي چشمش رابست: سيندخت.
وبعد همه چيز دوباره همان بود كه بود؛ همه ي رفت و آمد هاي هميشگي كيف و كلاسر ها و گفت و گوي بي پايان راجع به همه چيز. و خوش خي��لي يا اميد كودكانه به كارهايي كه مي شد كرد. شايد چون آن جهان مدام گردنده ي بيرون به ظاهر قابل تغيير بود. اما روزي بالاخره آدم مي فهمد كه چه قدرسخت و خود گردان است. گرچه شايد هيچ وقت نفهمد كه چرا و چگونه.
Profile Image for Atefe.
74 reviews2 followers
September 19, 2014
فرقی نمی کند که خوب آدم را بگویند یا بدش را . اصلا اگر بدش را بگویند ، یعنی چنان که دیگر امیدی به خوب شدن اش نداشته باشند و دست از سرش بردارند خیلی بهتر است . خلاص شدن از شر نگاه و خط کش های دیگران ، این چیزی است که من می خواهم.
Displaying 1 - 30 of 74 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.