Jump to ratings and reviews
Rate this book

حفره‌ها

Rate this book
دره‌ها گلوله خورده‌اند
جنگل گلوله خورده است
خون همین حالا دارد
در انارها جمع می‌شود
من اما
بر تپه‌ای نشسته‌ام
بهمنِ کوچک دود می‌کنم...‏

82 pages, Paperback

First published May 1, 2011

15 people are currently reading
225 people want to read

About the author

گروس عبدالملکیان

13 books333 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
120 (18%)
4 stars
192 (29%)
3 stars
213 (32%)
2 stars
97 (14%)
1 star
27 (4%)
Displaying 1 - 30 of 69 reviews
Profile Image for Sajjad.
44 reviews31 followers
December 2, 2023
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت...

لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.


اغلب شعر های مجموعه به دلم ننشست و زیاد ارتباط برقرار نکردم.
Profile Image for Mohammad Hanifeh.
333 reviews88 followers
August 28, 2017
قبلاً دو کتاب «پذیرفتن» و «سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند» رو از گروس عبدالملکیان خونده بودم و کمابیش دوست‌شون داشتم.
اما تقریباً با هیچ‌کدوم از شعرهای «حفره‌ها» نتونستم ارتباط برقرار کنم.
فقط یک شعرش بود که باعث شد به این کتاب یک ستاره بیش‌تر بدم:

می‌خواستم بمانم،
رفتم.
می‌خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.

Profile Image for Pouria.
203 reviews64 followers
September 25, 2017
حفره ها (مجموعه شعر) / گروس عبدالملکیان/ نشر چشمه/ چاپ چهاردهم/ 82 صفحه/ تاریخ اتمام کتاب: دوشنبه 3 مهر 1396
بد نبود... ارزشِ حدودِ چهل دقیقه وقت گذاشتن و خواندن را داشت اما شعری نداشت که حتی بیشتر از دو بار مایل به خواندنش باشم. بعضی از شعرهایش هم برایم معنا و مفهومی نداشت و منظورش را نفهمیدم. غم و جنون در بعضی شعرهایش را دوست داشتم. از نظر من نسبت به کتاب قبلی اش که خواندم (کتابِ پذیرفتن)، ضعیف تر بود. شعرها حرف خاصی برای گفتن نداشتند و بسیاری نیز به نظرم بی معنا و کلمه سازی هایی آشفته بودند.


پوریا روشنی
Profile Image for Zahra Naderi.
230 reviews42 followers
April 21, 2024
دلم میخواد یه متن خیلی طولانی بنویسم. خیلی خیلی طولانی. از رنج‌های زیسته و شادی‌های نزیسته. از ناکامی‌ها و شکست‌ها. از جای خالی آدم‌ها. انقدر بنویسم، که دیگه غصه‌ی هیشکدومشونو نخورم. همه رو به دادگاه درونی خودم ببرم و سرشون فریاد بزنم نیگا کن با من چیکار کردی. رو به آسمون نعره بزنم «یعنی من به اندازه اون سگ به پیشگاه تو ارزش نداشتم توی این سال ها؟». یه شمشیر وردارم به هرکس می‌رسم تیکه‌تیکه‌اش کنم، به این علت که چرا باید من زجر بکشم و تو نه. نشاید که نامم نهند آدمی. ببخشید خودم، که نتونستم خوشبختت کنم، که نتونستم تو رو همینطوری که هستی دوست داشته باشم، که می‌دیدم ناراحتی ولی کاری از دستم بر نیومد. من همه زندگیم دوییدم که یه دونه از ستاره‌های آسمونو برات بچینم. ولی نشد. تو دیدی که من چقدر تلاش کردم ولی زورم نرسید. ببخشید تو، که بار اضافی بودم برات. ای «دنیای بزرگ قلب کوچک من»، ما یه روزی می‌میریم و راحت می‌شیم. دیگه مهم نیست چقد سیاه بودیم، تبدیل می‌شیم به خاک یا خاکستر، به موج دریا یا پرواز پرستو، به آسمون آبی یا تق تق بارون روی ناودون. ما یه روزی تموم می‌شیم، یه تموم شدنِ بی‌نقص.
+ گروس چرا انقد شعر تکراری داری؟
Profile Image for Marzieh Torabi.
119 reviews71 followers
May 6, 2016
دلم نیامد بگویم!
این شعر
در همان سطرهای اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمی‌شد.
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
January 3, 2014
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…

لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است
Profile Image for Sara Kamjou.
664 reviews515 followers
April 25, 2021
نیمه‌ی اول کتاب رو دوست داشتم و نیمه‌ی دوم معمولی بود.
سه، با ارفاق.
--------------------
یادگاری از کتاب:
می‌خواستم بمانم،
رفتم.
می‌خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
...
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می‌خواهد.
Profile Image for مـحیا.
8 reviews14 followers
March 6, 2012
ضعیف تر از کارهای قبلیش بود...ولی چندتا شعر عالی داشت که جبران همه چیز رو میکرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ما چند نفر
در کافه ای نشسته ایم
با موهایی سوخته و
سینه ای شلوغ از خیابان های تهران
با پوست هایی از روز
که گهگاه شب شده است

ما چند اسب بودیم
که بال نداشتیم
یال نداشتیم
چمنزار نداشتیم

ما فقط دویدن بودیم
و با نعل های خاکی اسپورت
ازگلوی گرفته ی کوچه ها بیرون زدیم

درخت ها چماق شده بودند
و آنقدر گریه داشتیم
که در آن همه غبار و گاز
اشک های طبیعی بریزیم


ما شکستن بودیم
و مشت هایی را که در هوا می چرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم

و مشت هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشت هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشت هامان را در کشوی آشپزخانه پنهان کردیم
و مشت هامان را در جیب هامان پنهان کردیم...‏

باز کن مشتم را !‏
هرکجای تهران که دست می گذارم
درد می کند
هرکجای روز که بنشینم
شب است
هرکجای خاک ...‏

دلم نیامد بگویم !‏‏
این شعر
در همان سطر های اول گلوله خورد
وگرنه تمام نمی شد
Profile Image for elham.
8 reviews16 followers
June 21, 2011
می خواستم بمانم ،
رفتم.
می خواستم بروم ،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
...نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
June 14, 2011
شعری
خدای را
شعری عاشقانه
شعری ناممکن در این دیار

ـ ضیإ موحد

***

می‌خواستم چیزی بنویسم درباره‌ی کتاب‌های چاپ اول این دیار و این که چرا منِ خواننده از خواندن این آثار راضی نمی‌شوم و مدت‌هاست که به جای مرور، تنها جمله‌ای می‌نویسم در حد: " ضعیف ". " متوسط ". بیش‌تر از این‌ها توقع داشتیم " و از این دست صحبت‌ها

چرا نویسندگان و شاعرانی که زمانی قبولشان داشتم و آثارشان برایم شادی‌آفرین بودند و احساس می‌کردم با چاپ آثارشان چیزی به این دنیا آن هم از جنس زیبایی اضافه می‌کنند، دیگر به مهمل گویی افتاده‌اند و نمرده باید برایشان نماز میت بخوانیم؟

این فکری‌ست که چند روزی‌ست با من است و احساس می‌کنم حداقل برای خودم به جوابی رسیده‌ام. این جا هم می‌نویسمش. اگر هنرمند مصالح آثار خویش را از بطن جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند انتخاب کند، از مردمی که با آنان سر و کار دارد و اگر هنرمند، هنرمند باشد می‌بایست این‌چنین باشد، جامعه‌ی غمگین، خشمگین، نامرد، دروغ‌زن، خشن و ریاکار امروز ما چه چیزی می‌تواند به این شخص بدهد؟

این مردم عصبانی، غمگین، که هر روز منتظر یک ناجی هستند و خود کفن یکدیگر را می‌دوزند و یکدیگر را روانه‌ی گورستان می‌کنند تا جایی برای خویش باز کنند، چه چیزی می‌تواند به هنرمند بدهد تا هنرمند، شاعر، نقاش و... از آن استفاده کند

نسلی که فردایی ندارد، (آینده که مسخره‌است؛ چرا که آینده‌ای برایشان وجود ندارد) نسلی که امید به فردای خود ندارد و در بالاترین حد توان خود بتواند کلاه خویش را بچسبد، چگونه می‌تواند از امید بگوید؟ اثرش شاد باشد؟ در آن از یأس ، خشونت ، گلایه و... ردپایی نباشد؟ چه برسد به این‌که در اشعارش نگاهی هم به درد اجتماع داشته باشد

شاملو می‌گفت: ببینید شما در عاشقانه‌ترین شعرهای من ردپایی از درد اجتماع را می‌توانید پیدا کنید
ـ یک هفته با شاملو

حالا این نسل من که می‌نویسند و دمشان گرم و سرشان خوش باد، خیلی هنر کنند باز چیزی بنویسند. منِ خواننده باید سطح توقعِ خودم را به اندازه‌ی آن‌چه هست فرود بیاورم. ( گروس) در مجموعه شعر جدیدش افت کرده. شعرهایش چنگی به دل نمی‌زند. تکرار همان‌هاست که بود. ما خیال می‌کردیم که جلوتر برود. قرار نیست آنچه من و ما خیال می‌کردیم صحت داشته باشد و این چنین شود

این تصویر جامعه‌ی ماست: "کباب قناری بر آتش سوسن و یاس". از این تصویر چه چیزی می‌توان بیرون کشید که تازه باشد و تکرار مکررات نباشد و در آن امید باشد؟ هرجی نیست به نویسندگان و شاعران امروز. آنچه را می‌نویسند که می‌بینند
Profile Image for Naghme.
51 reviews4 followers
September 15, 2025
برفی بر پیراهنم نشانده‌اند
که آب نمی‌شود،
از کلماتی مثل خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفی درون
که هی اسکلت صدایش می‌کنند
عمق زمستان است در من.
Profile Image for Mohammad Sadegh Rasooli.
558 reviews41 followers
March 18, 2022
می خواستم بمانم،
رفتم.
می خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.



-ص 26-



Profile Image for Fahime.
86 reviews63 followers
March 16, 2020
می خواستم بمانم
رفتم
می خواستم بروم،
.ماندم
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.


علفزار
با موهای سبز ژولیده در باد
کوه
با موهای قهوه ای یک دست
رودخانه
با گیره های سرخ ماهی
بر موهاش...
هیچ کدام را ندیده!
حق دارد نمی خواند این پرنده ی کوچک...
تهران
کلاه بزرگی ست
که بر سر زمین گذاشته ایم.



Profile Image for Mahsa.
313 reviews391 followers
March 25, 2021

پنهانی، گوشه تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند،
برای دیدن هیچکس نیامده است.

و این شعر که همیشه دوستش داشتم؛

پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می خواهد ...

به وقت پنجم فروردین هزار و چهارصد
Profile Image for Vahid Taromi.
18 reviews10 followers
May 11, 2011
ما شکستن بودیم
و مشت‌هایی که در هوا می‌چرخاندیم
عاقبت بر میز کوبیدیم
و مشت‌هامان را زیر میز پنهان کردیم
و مشت‌هامان را توی رختخواب پنهان کردیم
و مشت‌هامان را در کشو آشپزخانه پنهان کردیم
و مشت‌هامان را در جیب‌هامان پنهان کردیم
Profile Image for Sadra Kharrazi.
539 reviews102 followers
October 12, 2023
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
صحنه بعدی را آماده کرده اند

در کل کتاب ضعیفی بود ولی تک و توک اشعار خوبیم داشت
Profile Image for sæm.
131 reviews99 followers
May 19, 2011
می خواستم بمانم
رفتم.
می خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود
ونه ماندن...
مهم من بودم
که نبودم.
Profile Image for Mbyna.
3 reviews2 followers
November 29, 2023
از زیر پوست با تو حرف می‌زنم
از کوچه های خون،مرگ، مردگی
از خون مردگی!
یعنی که خسته است خون از این‌همه چرخیدن
نشسته است.
Profile Image for Yasamin Seifaei.
Author 1 book60 followers
December 6, 2015
می خواستم بمانم،
رفتم.
می خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.

:) xx
Profile Image for Dena.
112 reviews
February 19, 2025
گروس واقعا اورریتده. خوانده شده در دفتر صنفی.
Profile Image for Nastaran.
257 reviews88 followers
December 16, 2020

می‌گذارد صبح
همان‌طور چروک بماند
از دیشب
می‌ایستد روبه‌روی پنجره،
می‌گذارد مرگ
از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینه‌اش
شیر خون را باز بگذارد،
یادش برود
می‌گذارد باد
بیاید
پیراهن افتاده بر صندلی را بپوشد،
برود
می‌گذارد گلدان‌ها
یک‌بار هم که شده
هرطور دوست داشته باشند خشک شوند
می‌ایستد روبه‌روی آسمان
دست می‌کشد به موهایش،
می‌گوید
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می‌خواهد.


همین!
بیست و شش آذر نود و نه
Profile Image for Parham Hazrati.
45 reviews
April 13, 2020
نمی‌دونم مشکل از کجا بود، من یا کتاب، ولی با کمتر شعری از این کتاب ارتباط برقرار کردم. خیلی از شعرها معلوم نبود میخوان چی بگن. با وجود حجم بسیار کم کتاب بعضی جاها خسته کننده می‌شد. اگر یکی دوتا شعرش نبود به این کتاب ۱ ستاره می‌دادم:
جاماندن اتوبوس از زنی زیبا
مردان ته نشین شده در کافه
بدون نام : که از نظر من بهترین شعر کتاب بود
می‌خواستم بمانم ،
رفتم.
می‌خواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
Profile Image for Mina.
10 reviews
July 10, 2011
باید بروم
این بهمن کوچک را ترک کنم
اسفند را
بهار را هم...

باید بروم
نه با مرگ که چیزِ مسخره ای ست...
آن راه ِ کوچک
که بعد از درخت ها لخت می شود
هوس ِبیشتری دارد.
Profile Image for Elinaz Ys.
96 reviews27 followers
October 15, 2014
تو را با كودكى ام
بر قايق كاغذى سوار كردم و
به دوردست فرستادم
بعد با نوح
در انتظار توفان قدم زديم!
Profile Image for امیرمحمد حیدری.
Author 1 book73 followers
December 12, 2025
آقای عبدالملکیان بی‌نظیر است. چه‌ حیف که دیر کشفش کردم و چه خوب که کلی اثر بی‌نظیر برای خواندن دارم. ایشان، قادر متعالِ استتار معنی عمیق در کلمات و مدخل‌های ساده‌اند. بسیار عالی.
Profile Image for Narges Amooei.
264 reviews178 followers
September 22, 2018
از میان شاعران نو-نویس، گروس عبدالملکیان رو از همه بیشتر دوست دارم. قلم خاص خوش رو داره و من واقعا لذت میبرم از هر چی که ازش میخونم.

" می‌خواستم بمانم
رفتم
می‌خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم"
علاوه بر این شعر "بدون نام" "کلمات" هم از موردعلاقه‌هام بود.
Profile Image for Jjpoor.
40 reviews3 followers
July 14, 2020
خدای من!
حتی محض رضای خدا یکی از شعرهای این کتاب برام جذاب نبود!
گروس من تورو دوستت داشتم...
Displaying 1 - 30 of 69 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.