What do you think?
Rate this book


82 pages, Paperback
First published May 1, 2011
میخواستم بمانم،
رفتم.
میخواستم بروم،
ماندم.
نه رفتن مهم بود و
نه ماندن...
مهم
من بودم
که نبودم.
پنهانی، گوشه تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند،
برای دیدن هیچکس نیامده است.
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب می خواهد ...
میگذارد صبح
همانطور چروک بماند
از دیشب
میایستد روبهروی پنجره،
میگذارد مرگ
از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینهاش
شیر خون را باز بگذارد،
یادش برود
میگذارد باد
بیاید
پیراهن افتاده بر صندلی را بپوشد،
برود
میگذارد گلدانها
یکبار هم که شده
هرطور دوست داشته باشند خشک شوند
میایستد روبهروی آسمان
دست میکشد به موهایش،
میگوید
پریدن، ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.