ضیاء موحد را دوست می دارم، شعرهایش را نیز. اما این آخرینش آنی نبود که چشم به انتظارش بودم. مشتی نور سرد را هنوز ترجیح می دهم، گر چه انصاف نیست که از غراب های سپید نیز به آسانی بگذریم. با تو، به تو، و از تو، با به از من این است.
محله ما/ محله ای نیست/ که کودکان در آن راحت بازی کنند همیشه توپ/ به سینه مردی روی نیمکت/ و یا به ساک خرید زنی/ و یا میان فریاد باغبان/ به شاخ گلی چه شد/ که نیمکت خالی ماند/ زنی خرید نرفت/ و شاخ گل هم دیگر گل نداد؟!
نشسته بودیم و مینوشتیم به زیر سایه بید درخت بید نمیدانست چه مینویسیم و چیست خوشتر از بودن و نوشتن به زیر سایه بید و من که زیر سایه پربرگتر درخت جهان سطرهای خود را نوشتهام میدانم که باد بود که بر بید و ما نشسته بودیم و مینوشتیم به زیر سایه بید