بعضی از شعرها خیلی عالی، بعضی ها به طور عجیبی معمولی.
یک نکته که توجهم رو جلب کرد: آینه در بیشتر اشعار این کتاب هیچ ارتباطی با ساختمان تصویری خود شعر نداره، و فقط چون قبلاً در زبان دارای بار معنایی مثبت شده و طنینی قدسی پیدا کرده، شاعر مدام و مدام ازش (سوء)استفاده می کنه. فقط و فقط به اتکای همین طنین قدسی پیشینی آینه، بدون این که این کلمه با ساختمان تصویری و استعاری شعر تناسبی داشته باشه.
مثلاً: کویر آینهها را کشیده در آغوش
این جا کار آینه فقط مقدس نشون دادن کویر (غدیر خم) ـه، بدون این که هیچ ارتباطی با کویر داشته باشه. اگر بار معنایی پیشینی آینه ازش گرفته بشه، خود این شعر و ساختمان استعاری شعر نمی تونه چنین معنای مقدسی رو به آینه بده. و حتی به کلی شعر بی معنا میشه. مثل این که می گفت:
کویر نعلبکی ها را کشیده در آغوش
نعلبکی و آینه هیچ تفاوتی در این مصرع ندارن، هر دو عنصر بی ربطی به ساختمان تصویری شعر هستن. فقط آینه از قبل توسط زبان بار معنایی قدسی پیدا کرده و نعلبکی چنین باری پیدا نکرده.
برعکس مصرع بعدی: چقدر چشمه نشستهست در دلش خاموش
که تضاد کویر خشک با چشمههایی که پنهانی در دل داره، به خودی خود و بدون نیاز به بار معنایی پیشینی آب، مقدس بودن کویر رو نشون میده. چشمه و کویر یک نظام تصویری جامع می سازن که برای نشون دادن معنا، نیازی به چیزی خارج از خودشون ندارن و حتی اگر آب در زبان بار معنایی قدسی پیدا نکرده بود، شعر همچنان کامل بود و معنای خودش رو می رسوند.
موقع خوندن اشعار به نظرم اومد کلمات دیگه ای هم مثل آینه به کار رفتن، ولی یادداشت نکردم. اگر دوباره اشعار رو خوندم حواسم رو جمع می کنم و اگه کلمات مشابهی دیدم، این جا می نویسم.
طوفان واژهها، اولین کتاب شعر چاپ شده از سید حمیدرضا برقعی است. کتاب شامل 23 قطعه شعر آیینی در قالبهای مختلفی از جمله مثنوی، غزل و بحر طویل است و همین نکته، به تنهایی نکتهی مهمی است؛ چرا که من برای اولین بار با قالب شعری بحر طویل آشنا شدم و از خواندن قطعه شعر "و این بحر، طویل است..." که در این قالب شعری گفته شده، لذا بسیاری بردم.
ابتدا میخواستم در این ریویو، نام چند تا از شعرهایی که از خوندنشون بیشتر از بقیه لذت بردم رو بیارم، ولی در لحظات آخر پشیمون شدم. چرا که انتخاب سخت بود و احتمالاً باید بیش از 50 درصد شعرها رو لیست میکردم که کار معقولانهای به نظرم نیومد. :) و بنابراین در خوندنهای نصفه و نیمه و ورق زدنهای آینده، احتمالاً هر شعری رو که به صورت تصادفی از کتاب انتخاب کنم، از خوندنش لذت خواهم برد...
و یک بیت در وصف حضرت امیر، از میان تعداد زیادی بیت زیبای این کتاب: یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود، یا جبرئیل واژهی بهتر نداشته است
در شعر آیینی و هیئتی کشور، دو گروه شعر میسرایند. اول گروهی که در چارچوب شعر میگویند و و بین خطوط سفید رانندگی میکنند ؛ دوم گروهی که قلندرانه شعر میگویند و اهل ویراژدادن و لاییکشیدنند سرآمدترین شاعرِ جوانِ گروه اول، قطعاً آقاحمیدرضای برقعیست، آقاسیدحمیدرضای برقعی که در این کتابش، ابیات قلندرانه هم فراوان دارد
ابیات خوب کتاب را نقلقول میکنم تا اگر خوشتان آمد، کتاب را تهیه کنید
دو تا شعر آخر کتاب عالی بود. فوق العاده. (مانند رقعه از آخر به اول خواندم.)
باز این چه شورش است که در جان وازه هاست شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
یعنی حجم خلاقیت این شعر در بین آثار آقای برقعی بی نظیر است.
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد واژه ی لب تشنه را گذاشت سر را جدا گذاشت و تن را جدا گذاشت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت خورشید سربریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود او کهکشان روشن هفده ستاره بود
اولین بحر طویلی که خواندم و مرا عاشق این قالب شعری کرد...
...نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله...
ولی بقیه ی شعر های کتاب متوسط بود و فقط تک بیت های خوب بینشان پیدا می شد.
سوال می کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
اولین باری بود که یک کتاب شعر آیینی می خوندم واقعا کیف کردم حتی ی شعرم نبود ک بگم خوب این بخش ب دلم ننشست ولی از همه معرکه تر ریتم "و این بحر طویل است ..." معمولا کتابای شعر و دوس دارم توی چند بار اروم اروم بخونم ولی طوفان واژه ها رو نشد تو یک نشست خوندم و پیشنهاد میکنم بخونین اگه شعر آیینی با عقایدتون همسویه
(شعر آیینی: هر مقوله ی شعری که صبغه ی دینی داشته باشد و متأثر از آموزه های اسلامی باشد، در قلمرو شعر آیینی قرار می گیرد.)
“خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد ازآن... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...”
حتا اگر وجه آیینی بودنِ شعرهایش را هم کنار بگذاریم، شعر هایش بدجور به دل می نشیند، خیلی احساسی است! شعرها خشک نیستند، مصنوعی و پر از شعار نیستند، و به عکس پر از تلمیح و آرایه های دیگر هستند که به حق هم "آرایه " هستند! واژه ها و ترکیب ابداعی و استفاده از تمام قالب های شعری هم آرایه های دیگر حرف های برقعی است!
قدیم تر هادر مورد این کتاب نوشته بودم:
"واژه ی "شِعر" یعنی درک، و علی القاعده، شعر ترینِ شعر ها، درکِ والاترین هاست. واژه ها قبل از "شِعر" شدن، طوفانی به پا می کنند. طوفانی که زمین و زمان را به هم می ریزد، و هیچ کس جز شاعر، نمی تواند واژه ها را آرام کند. حالا اگر واژه، بالاتر از حد درکِ انسان باشد، دیگر از دست شاعر هم کاری بر نمی آید. شاعر رسماًدر طوفان گیر می کند. اما خب، کشتی نجات را خدا برای همین فرستاده. برای نجاتِ شاعر. سیدحمیدرضا برقعیِ شاعر، از "طوفانِ واژه ها" می گوید؛ واژه هایی که درکشان نیازمند نگاهِ خداست. برقعی خودش را و "شاعر" شدنش را وامدار کشتیِ نجات می داند و برای ادای همین دین، واژه ها را منظم می کند، تا آرام آرام خواننده خود را غرق در واژه ها و نجات یافته در کشتیِ نجات ببیند؛ همان اتفاقی که خودش را "شاعر" کرده. واژه هایی که برای او از هیئت شروع شد و سینه زنی هایش، و حالا هم برای هیئت است! دلپسند همه است و صد البته در محافل شعر آیینی هم خاص پسند است. "شِعر"ِ برقعی، شعرِ واژه های عمیقی است هم چون فاطمه ی علوی، عاشورا ی حسینی، و انتظارِ مهدوی. مجموعه ی شعرِ آیینیِ "طوفانِ واژه ها"، سروده ی سال های 84-86 شاعر 28 ساله ی اهل قم است. در این مجموعه، شاعر با استفاده از قالب هایی همچون غزل، مثنوی، مربع ترکیب و بحر طویل و با واژه های مانوس و ساده، شعرهای روان و زیبایی را خلق کرده، که عمق جان و احساس آدمی را نشانه می گیرد و با خودش تا والاترین ها می برد. "
یه شب یه عارفی توی خواب پیامبر رو دید. پیامبر ازش پرسیدند که چقدر من رو دوست داری؟ عین جمله یادم نیست، اما با این مضمون جواب داد: که عشق به خدا چنان مشغولم کرده که وقت نمی کنم فکر کنم به دوست داشتن کس دیگه. شعر گفتن برای خدا، خیلی سخت تر از شعرگفتن برای ائمهاس. چه این که مضامین «این دنیایی» خوب در شعر جا خوش میکنند و راحت منتقل می شوند به مخاطب. اما خدا برای خودش از این مضامین کم داره. قربونت برم خدا چقدر غربی رو زمین اینا رو ننوشتم که شعرای برقعی (که همشون در مورد هستن) رو تنزل بدم.نوشتم که بگم چی می شد اگه من یه فایل صوتی از مناجات حضرت امیر با صدای حاج مهدی داشتم. شعری زیبا در مورد خدا
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه هاست شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
🖤------------------------------🖤
⌛⏳خوانش اول: ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
اولین کتابی که از شعر آیینی خوندم و خیلی لذت بردم 👌 شعر های فوق العاده ای رو میشد تو این کتاب پیدا کرد که تعدادشون هم کم نبود شعر هایی که شاعر با سبک های مختلف چیده بود و هنر قشنگی رو به وجود آورده بود شاعر منو با قالب جدیدی از شعر به نام بحر طویل آشنا کرد که تقریبا جزو آخرین شعر های این کتاب بود وواقعا شعر جذابی بود😢
اشعار به یاد ماندنی: محراب علقمه واژه بهتر دو دکعت نشسته میان من و عشق و این بحر طویل است... طوفان واژه ها
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد دلم به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگیم ام در حرم گذشت
اشعار با دل و عشق سرووه شده اند به همین دلیل نیز اشعار بر دل می نشیند ، این مجموعه شعر درون مایه مذهبی دارد که در بعضی غزل ها احساسات و ابتکارات شاعر به شدت اوج می گیرد همانند غزل طوفانی "طوفان واژه ها" که شاعر می سراید : در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه هاست شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست
اگر دلسروده های آقای سید حمیدرضا برقعی،تارهای حساس عاطفه و احساس ما را به هماوايی فرا می خواند و مخاطبان را برای لحظاتی از خودی خود می رهاند و آنان را از تنگنای عالم ناسوت به گستره ی کران ناپیدای لاهوت می کشاند،به خاطر باور زلالی است که از ژرفای وجودش می جوشد،و هر از گاه که جرعه ای از آن می نوشد چونان موجی سرگران می خروشد و به خمار آلودگان بی درد،ناز می فروشد. (مقدمه کتاب طوفان واژه ها به قلم استاد #محمد_علی_مجاهدی)
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است به من اجازه در اوج پر زدن داده است
در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست که در پذیرش مهمان همیشه آماده است
در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است
همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه زدن های سخت فرهاد است
سوال می کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است
دلم که دست خودم نیست این دل غمگین همان دلی است که جامانده در گوهر شاد است
بدون فن غزل بی کنایه می گویم دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است