Il faut croire que cette invitation d'un jeune poète de Téhéran, encor e non édité à ce jour, a été entendue, puisque depuis deux ans, plus d 'un millier de personnes suivent et commentent assidûment chaque jour ses publications sur Internet. Sa poésie, tout en étant moderne dans la forme, plonge indubitablement ses racines dans le terreau de la poésie classique et de la mystique iraniennes, où prédomine la thématique de l'amant et de l'aimée habité s par des amours fous, parfois impossibles. La poésie a toujours été constitutive de ""l'âme iranienne"" mais, en ces périodes troubles et douloureuses que traverse l'Iran, elle resurg it avec d'autant plus d'acuité qu'elle semble être l'une des rares pla nches de salut d'une jeunesse par ailleurs profondément meurtrie.
مرا به رد شعرم دنبال کن من رد پا ندارم رد درد را بگیر و به من برس
***
باید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم که فکر نکند بگویم که میگذرد که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد من خسته است
وقت، ظاهر است من خودم را تلف میکنم ***** کاش می شد مرد مثل راه رفتن خوابیدن خرید کردن کاش میشد خواست و مرد ******** در را که میبندی باد هم پشت سرت زوزه میکشد من که منم ********** پا که مرا پیش یار می توانست برد اینک در صف نان با تکه ریگی بازی میکند
اینجور شعر ها ادمو غمگین میکنن. دردارو یاد ادم میارن.
حالا با اینش کار ندارم.
به اینا نمیشه گفت شعر. واژه بهتر شاید هایکو باشه. همونطور که هایکو ژاپنی داریم یا کسایی مث بوکفسکی هایکو های انگلیسی میگفتن، اینا هم هایکو های فارسی هست. بعضی هاشم البته بلند تر بودن و میشه بهشون گفت شعر. توی هر کدوم، اکثرشون، نکته باریک و شاعرانه ای بود که قشنگ بود. اینکه بگیم چون کوچیک بودن پس به درد نمیخورن غلطه به نظر من. من هایکو میخونم و انتظار شعر با ابیات بالا ندارم. وقتی کسی هایکو میخونه باید فقط به همون نکته شاعرانش دقت کنه. اگه این هارو با شعر های دیگه مقایسه کنیم مثل این میمونه که یک شیرینی کوچیک خوشمزه رو با یک کیک بزرگ مقایسه کنیم. هرکدوم کاربرد خودشو داره و جای خوشو داره و نسبت به خودش و امثال خودش میتونه سنجیده بشه.
بیشتر از شعر ایده داشت. یه جورهایی شبیه کاریکلماتور بود شاید. اما حس شاعرانهش نوید روزهای خوبی رو میده، هم برای ما و هم برای علیرضا روشن. منتظر کتاب بعدیشم .
آخرین بار که از خواندن شعر لذت بردم فراموشم شده. سایه بود یا مصدق ؟ دقیق یادم نیست. البته آخرین بار قبل از امروز که "کتابِ نیست" را دست گرفتم. شعرهایی که با چند کلمه به آدم شوک می دهد . بیشتر کتاب را از این بابت دوست می دارم که بر خلاف اکثریت قریب به اتفاقِ شعرهای امروزیِ دیگر که صرفا مضامینی عاشقانه دارند، این اشعار مخاطبان عام دارد و برای چندین و چند موضوع می توانی از درونش یک شعر انتخاب کنی . ه
این شعرِ کوتاه تا چند لحظه تسخیرم کرد : آرام شد روش خاک ریختند
تابوت اگر دو مرده را جای می داشت من آنجا می بودم کنار تو ما بندگان ناگزیریم اما حالا که هجران پیشانی نوشت و مقدر آدمی است این درخت که اینک تکیه گاه توست امروز منم این درخت که امروز منم فردا تابوتت بمانی درختت می شوم بمیری تابوتت
این کتاب واقعا یک کتاب «شعر» نیست! خیلی از متن هایی که در این کتاب هست به نظر نمیاد که با قواعد شعر نو هم خونی داشته باشه. یک اشکال عجیب دیگه تکرار بعضی از شعرهاست. کلاً به نظرم هیچ حرف خاصی نداشت. هیچ خلاقیت خاصی و شاعرانگی خاصی درش به کار نرفته بود اما خب بعضی از متن ها به دل نشست و با تمام دست نوشته ها می شد ارتباط برقرار کرد اما اینکه مناسب چاپ شدن باشه، من خودم شخصاً اگه جای نویسنده بودم ترجیح می دادم همچین کتابی چاپ نشه. مخصوصا که من خودم یه دوره ای رو داشتم که چنین شبه شعرهایی می نوشتم. به نظرم درست نمیاد که هر نوشته ای رو در قالب مجموعه شعر به دنیای کتاب عرضه کنیم این می تونه باعث اشتباه نسل بعدی نویسنده ها و شاعرها بشه.
اید خودم را ببرم خانه باید ببرم صورتش را بشویم ببرم دراز بکشد دلداریاش بدهم، که فکر نکند بگویم که میگذرد، که غصه نخورد باید خودم را ببرم بخوابد «من» خسته است ******* از لیوان ها به لیوان , شکسته فکر می کنی از آدمها به کسی که از دست داده ای به کسی که به دست نیاورده ای همیشه چیزی که نیست بهتر است ********
بعضی شعرهاش رو که قبلاً هم شنیده بودم،«کاش میشد خواست و مرد»، «باید خودم را ببرم بخوابد»، «هی جفت که تو را از من بریدند».. و چند تا اینطوری رو دوست داشتم، بقیهاش معمولی بود
جایی که معیار پرنده طعم کباب اوست پرواز نقش لعاب است ..بر کاسههای خورش
نمرهی قبولی میدهم در مجموع به این کتاب. کارها بارِ عاطفیِ زیادی داشتند و حسّیک نوشته شده بودند. هماین البتّه بعضی از شعرها را تا مرزِ ابتذالِ احساساتیگری پیش بُرده بود. یعنی جاهایی بارِ عاطفی و منظورِ حسّیِ «منِ» مؤلّف بر ادبیّت و تکنیکِ کارها غلبه داشت.
اینکه حتی برای بعضی از عاشقانه هایش هم باید کمی فکر میکردی را دوست داشتم ،کمی چاشنی فلسفی اش را هم آدم را گفت هبوط تو موقت است به من بازمی گردی آدم اما خانه ساخت
واقعیت این است که من خود ِ علیرضا روشن و البته نوشته هایی را که به عنوان شعر منتشر میکند دوست ندارم. اطلاق عنوان شعر به هر متنی بی حرمتی به ساحت شعر است. برای مثال در همین کتاب کمتر از ده قطعه وجود دارد که بشود آن را به عنوان یک شعر حتی متوسط پذیرفت. معمولا برای فروش بهتر کتاب، همان چند قطعه متوسط را در صفحات آنلاین دست به دست میکنند و به عنوان ویترین اثر ارائه میدهند. باقی مزخرفات در میان این ها در کتاب چاپ میشود تا بتوان آن را به عنوان کتاب عرضه کرد. و این فقط در مورد علیرضا روشن یا این کتاب نیست. این موضوع یک فرآیند غالب در بازار نشر ایران است. شک دارم حتی به تعداد انگشتان یک دست مجموعه شعر قوی در این چند سال چاپ شده باشد.
کتاب بدی نبود !! دوست داشتنی بود ولی مطمئنا نه اونقدر که هیچووقت دوباره بخونمش ! شعرای قشنگ داشت و شعرای بدی هم نیز !! در کل فک کنم سه ستاره خوب باشه براش شعرای کتاب خیلی کوتاه بودن و خب من یخورده طولانیتر ترجیح میدم نه در حد 1-2 خط !!