Samed Behrengi(1939-1968), İranlı bir yazar. On bir yıl İran’ın Azerbaycan kesiminde köy köy dolaşarak öğretmenlik yaptı. Öğretmenken bile öğrenciliği bırakmadı: Halkın dilinde dolaşan masalları, söylenceleri derledi, yorumladı, yeniden yazdı. Bu arada Tebriz Üniversitesi'nde İngilizce öğrenimi gördü. 1968 yılının Eylül ayında, daha 29 yaşındayken, Aras Irmağı kıyısında ölüsü bulundu. Yüzerken boğulduğu söylentisi yayıldıysa da buna kimse inanmadı. Çünkü Samed Behrengi, yazdığı masallarla, ülkesinin başına çöreklenmiş Şahlık düzenini açık açık eleştiriyor, her türlü baskı yönetimine karşı çıkıyordu. Küçük Kara Balık, onun yalnızca İran’da değil, dünyanın pek çok ülkesine tanınıp sevilmesine yol açmış ölümsüz bir kitaptır. Bu küçük kitap, Bratislava ve Bolonga Dünya Çocuk Kitapları Fuarlarında ödüller aldı. Yediden yetmişe herkesin severek bir çırpıda okuyacağı bu güzelim çocuk öyküsünü yeni bir çevirisiyle sunuyoruz
Samad Behrangi was an Iranian teacher, social activist and critic, folklorist, translator, and short story writer of Azerbaijani descent. He is famous for his children's books, particularly The Little Black Fish.
این داستان مرا به یاد کتاب جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ انداخت , موضوع هردویشان همین روشن شدن و محدود نبودن به زندگی عادی و روزمره بود و در نهایت هم جاناتان آن داستان و ماهی سیاه کوچولوی این کتاب راهشان را از بقیه جدا کردند و به دنیایی فراتر از هرچیزی که رویایش را داشتند پا گذاشتند ... اینجور داستان ها مایه و خمیر اولیه شان یک چیز مشترک است و یک حرف را برای گفتن دارند , اینکه خودت را محدود به هیچ چیز نکن و بعد ها برای آن محدودیتی که خودت باعثش شده ای حسرت نخور و اگر طالب آنی که در آخر زندگی و پیری حسرت کارهای انجام نداده و سرزمین های کشف نشده را نخوری پس دل را به دریا بزن و از وضعیت فعلی زندگی ات کوچ کن ...
واقعاً آقا... اگه قرار باشه آدم یک داستانِ اینجوری بنویسه و در بیست و هفت سالگی از دنیا بره، ارزش این زندگی از خیلی از زندهبودنهای هفتاد هشتاد ساله در این دنیا بیشتره. خوشحالم که بهرنگی این داستان رو به زبان فارسی نوشته. چه بزرگ مردانی از خطّهی آذربایجان برخاستهن و به پاسداری زبان فارسی کوشیدهن. از جمله احمد کسروی، صمد بهرنگی، سید جواد طباطبایی و... من این کتاب رو خیلی وقت پیش خونده بودم اما دوست داشتم دوباره هم بخونمش ام نمی شد. تا اینکه کتاب صوتیش رو توی فیدیبو دیدم و گرفتم و دوباره شنیدم. چه داستانی بود... و درود به شرف نویسنده اش که مثل قهرمان داستانش زندگی کرد و مثل قهرمانش مُرد. و نشون داد فرقی نداره بمیری یا زنده باشی، مهم اینه که مرگ و زندگیت روی زندگی دیگران چه تأثیری داشته باشه(نقل به مضمون از همین داستان). برای دوستانی که این کتاب رو خوندن و پسندیدن، احتراماً پیشنهاد می کنم کتابهای غیرداستانی نویسنده رو هم بخونن از جمله: کند و کاو در مسائل تربیتی ایران و نامههای صمد بهرنگی که واقعاً خوندنی و ارزشمند هستن.
سعی کردم داستان را با توجه به مخاطبانش بخوانم و نظر دهم: کودکان اما گمان میکنم داستان خوب برای کودکان نیز استانداردهایی دارد که اکثر ما به همه آنها واقف نیستیم، بنابر این من تنها یک استاندارد را که برایم شناخته شده تر بود درنظر گرفتم: معیارهای داستان های فبک (فلسفه برای کودکان): ر یک) داستان بن مایه فکری ملموسی برای کودکان داشته باشد دو) بیش از یک بن مایه فکری در داستان گنجانده شده باشد تا کودک با خوانش اثر آشنا شود سه) بن مایه ها جهت دهی نشده باشند چهار) داستان ها نتیجه گیری نهایی نداشته باشند و دیگر مولفه ها که هنوز برخی از آنها برای خود من هم ناآشناست
از میان این چهار معیاری که من درذهن داشتم، «ماهی سیاه کوچولو» تنها یکی از آنها (آن هم اولی) را داشت که البته همان یکی بسیار غنی و مهم بود اما ماهی سیاه پرخاشگر است، در برخورد اول با مادر و دوست مادرش به آنها میگوید «نمیخواهم الکی خوش باشم و یک دفعه چشم باز کنم ببینم مثل شما پیرشده ام و هنوز هم همان ماهی چشم و گوش بسته ام»... و حتی آنها را «پیرماهی های درمانده» خطاب میکند هیچ وقت به حرف دیگران فکر نمیکند و از همان اول تصمیم آخرش را گرفته و ما نمیفهمیم چرا این تصمیم انقدر جزمی است ماهی سیاه یک مبارز است نه یک کاشف، او فقط یک نقاد است و همدلی و فهمیدن را نیاموخته. در مسیر از تجربه نمی آموزد و به طور عجیبی ازقبل میداند دوست کیست و دشمن که و فقط میخواهد با «خنجر»ی که با خود دارد دشمنان را بدرد
شاید بگویید در داستان صمد، رهایی از سنتها و تعصبات خشک جامعه مهم است و این سرکشی اتفاقا خیلی هم خوب است. اما شاید اگر شما را به داستان دیگری ارجاع دهم که مثل ماهی سیاه معروف و مثل آن مناسب کودک و نوجوان است و اتفاقا همین مایه فکری را هم دارد و از قضا همان ایام (سه سال بعد از نگارش ماهی سیاه کوچولو) هم نوشته شده منظورم را بهتر منتقل کرده باشم: جاناتان، مرغ دریایی (البته فقط فصل اول آن!) ر جاناتان تصمیم میگیرد، شکست میخورد، حرف پدرش را قبول میکند... اما نهایتا به این نتیجه میرسد که باید به افقهای جدید برسد اما مسیر ماهی سیاه از هرگونه تردید و تجربه خالی است و این آرمانی است که هم مسلکهای صمد بهرنگی آن را آنچنان که باید، نقادانه ندیدند
ماهی سیاه فقط بفکر جامعه است، آرمانش توده است. برایش «مهم این است که زندگی یا مرگ من چه تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد...» ؛ بفکر دیگران است اما درعین حال حوصله ماهی های «بچه ننه نازنازی» را ندارد: پس او فقط یار میخواهد نه شاگردانی که آنها را پرورش دهد. هدفش این است که ماهیخوار را بکشد، نه ترس از ماهیخوار را در دل دیگر ماهیها
بی شک نمیتوان به نیت پاک بهرنگی شک کرد، اما میتوان اندیشه او، و آنچه میخواهد به بچه ها بیاموزد را به چالش کشید من گمان میکنم ماهی سیاه یک اثر نسبتا خوب برای خواندن است، اما یک اثر ضعیف برای آموختن
{چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را برای این همه ناباور خیال پرست به شب نشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست}
ماهی سیاه کوچولو جز صمد بهرنگی نبود،چیزی نیست جز او،پس اگر او هم نیست که دیگه هیچی...
این قصه کوتاه رو تقدیم میکنم به همه زندانیانی که به آب زدن برای آشکار کردن حقیقت با تمامی سختی ها خواستن تا آخر جویبار برن اما هنوز خبری ازشون نیست ،ماهی سیاه کوچولو های من نسرین ستوده ،آتنا دائمی،ویدا موحد، آرش صادقی هستن ...
باید مواظب باشی در این راه بجای دریا به باتلاق نخوری،مواظب خرچنگ های مردابی باشی....
نکته آخر : هزاران نفر شاید این قصه رو خوندن ،یا در حال خوندن هستن اما تو بعد خوندنش به دریا فکر کن...
خب میخوام از اول تعریف کنم که یادم بمونه ساعت ۱۰ شب بود یهو کل خانواده گفتن خب دیگه بریم بخوابیم! و من این طوری بودم که چخبره ساعت ۱۰😐 هیچی دیگه رفتم تو رختخواب، گوشیو گرفتم دستم. اولین چیزی که بهش فک کردم خوندن پی دی اف یه کتاب بود توی طاقچه رایگان های خواندنی رو نگاه میکردم ،رسیدم به اسم کتابِ "دخترها باید خانم باشند" کتابُ دانلود کردم و مطمئن بودم که قراره حرص بخورم زیر این کتاب ،کتابِ ماهی سیاه کوچولو بود (حیفِ این بچه قشنگم) چون اسمشو خیلی شنیده بودم دانلودش کردم ۴۰ صفحه از "دخترها باید خانم باشند" رو خوندم و یاد کتاب دینی مدرسه افتادم،همون قدر مسخره و همون قدر کلیشه ای! :/ داشتم به عالم و آدم دری وری میگفتم یه دفعه یادم افتاد یه کتاب دیگه هم دانلود کردم فایل ماهی سیاه کوچولو رو باز کردم و چشمام ستاره ای شد :) قطعا نسخه چاپی کتاب رو خواهم خرید... این کتاب میتونست شرح حال خیلیامون باشه،خیلیامون که جلوشون وایسادیم تا اعتقادات پوسیده شون رو تو مغزامون فرو نکنن :> نمیدونم چطوری میتونم توصیفش کنم،ولی انگار میخواست درباره کتاب "دخترها باید خانم باشند " بهم بگه... میخواست بگه اون کتاب هر چی گفت واسه خودش گفت :) تو،تویی. و این "تو" مجبور نیست برای خودش بودن از قانون خاصی تبعیت کنه! میخواست بگه هر چی بهت میگن رو نپذیر بعضی موقع ها بکوبشون،بذار بدونن اعتقادات شون قدیمی و سنتی و داغون شده! آره وایسا جلوشون،جلو همه اونایی که فک میکنن تو از این و اون تاثیر میگیری و اعتقادات بقیه رو طوطی وار به زبون میاری
حس بعد از خوندن این کتاب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم،اینکه با خوندن جمله آخر تمام بدنم مورمور شد :))) اون ماهی سرخِ ماییم،همه کسایی که قراره بجنگیم :) پ.ن: اولین کتاب ۵ ستاره ۲۰۲۱ 😻
Ben yaşamanın nasıl bir şey olduğunu öğrenmek istiyorum; durmadan aynı şeyleri yapmak, yaşlanana kadar başka bir şey yapmadan yaşamak olamaz; dünyada yaşamanın anlamı bundan daha fazla olmalı!
کلاس چهارم ابتدایی خانم ریاحی به جرم ابراز تنفر نسبت به درس ادبیات و اغتشاش در کلاس انشاء به یک هفته کار اجباری در کتابخانه مدرسه محکوم شدم بنا به حکم مربوطه در این مدت تمامی زنگای تفریح به انضمام زنگ ورزش داخل کتابخونه حبس بودم و بعد یک هفته می بایست گزارش اجمالی از خوندن دوتا کتاب میدادم .
اوایل خیلی به نفعم بود زمستون بود و زنگای تفریح لم میدادم کنار شوفاژ و کیک و شیرکاکائو میخوردم و به ریش نداشته خانم ریاحی میخندیدم . افکار پلید و شیطانی در سر داشتم از سوزاندن کتابخانه گرفته تا تغییر نقطه های تمام کتابا ولی خوب این نقشه ها زمان ، هزینه و انرژی زیادی رو میطلبید دو روز مونده به پایان حبس به تکاپو افتادم یه کتابی گیر بیارم سر سری بخونم . چشمم به ماهی سیاه کوچولو افتادکه حجمش کم بود و اسمشم ساده بود اونجا بود که پیوند من با این کتاب جوش خورد و نظر افراطیم راجع به بیهودگی ادبیات عوض شد و ��ین محکومیت برام توفیق اجباری شد برای صلح با ادبیات چند سال پیش هم داستان کوتاهی با محوریت ماهی قرمز نوشتم حالا بعد سیزده سال باز خوانی همانا و تجدید خاطره و شوفاژ و خانم ریاحی و انگشت اضافی دست چپش برای تاکید بیشتر همانا
دیگه قبول دارید که لازم نیست از اهمیت استعاری و تاریخی این داستانِ صمد بهرنگی بگم؟ اصلا نمونهٔ کلاسیک و مثالین متن مهم برای انقلاب 57 همین کتاب صمد بهرنگیه.
فکر نمیکنم هدف این داستان یادآوری درس شجاعت بوده باشه... به نظر من کنجکاوی زیاد در سن پایین دردسر ساز میشه.. در سن پایین باید تحقیق و مطالعه کرد و هنگامی که به مقطع سنی مناسب رسیدید به دنبال حقایقی برید که در سنین پایینتر در مورد اون تحقیق و مطالعه انجام دادید.. در این داستان، ماهی کوچولو هنوز به اون مرحله نرسیده بود که بخواد به تنهایی به سفر اکتشافی خودش بره به نظرم بهترین ضرب المثل برای این داستان اینه که: یه بار جستی ماهی جون، دوبار جستی ماهی جون، آخر بین منقار ماهی خوار نشستی، ماهی جووون
امروز یک جلد ماهی سیاه کوچولو گرفتم تا به خواهرزادهام هدیه بدهم؛ دختر کوچکی که رفتهرفته، آرامآرام و با قدمهای کوچک و استوار، باید وارد دنیای بزرگترها شود. و بد نیست این کتاب را یک بار الان بخواند؛ هر چند همهی آنچه باید را از کتاب برداشت نکند. ماهی سیاه کوچولو را برای او سوغات میبرم و سعی میکنم هر چند سال یک بار از او بخواهم مجدداً ماهی سیاه کوچولو را بخواند و نظرش را در مورد کتاب با من شریک شود. چرا که او باید مدام در حرکت باشد؛ حرکت، حرکت، حرکت... و برای سنجش این حرکت، نیاز به متر و معیار است. و خواندن چند سال یک بار ماهی سیاه کوچولو میتواند مضحکترین این معیارها باشد!
https://i.ibb.co/bz0c0H7/42fe3e22-b3f... Bu fotoğraftaki mutluluktan, gözlerin içinde yansıyan gelecek umudundan, dişlerdeki mutluluk rengini gördükten sonra Küçük Kara Balık kitabını hangi yetersiz kelimeleri kullanarak yorumlayabilirim ki?
"Bugünün çocuğunu yarının büyüğü olarak yetiştirmek hepimizin insanlık görevidir."Mustafa Kemal Atatürk
Küçük Kara Balık, kendi küçük su birikintisinden çıkıp yaşamın sınırlarını tanımak istedi. Aslında bu belki de kendi kimliğinin sınırlarıydı? İnsanın sadece yaşadığı ülkeden ve ona dayatılan fikirlerden ibaret olmadığını ailesine ve bütün toplumuna kanıtlamak istedi. Fakat toplumu onu dışladı. Ülkesi ondan nefret etti. Kitap, 12 Eylül sürecinde Türkiye'de yasaklandı ve İran'da da hâlâ yasaklı kitaplar arasında. Peki neden? Nedenini söyleyeyim :
"İnsanları öteki dünyanın cezalarıyla korkutmazsak, hayatın zorluklarına katlanmaları için yüreklendirmezsek, bu dünyada süngü, yumruk, tepelemekle yıldırmazsak, yarın başımız belada demektir."Sadık Hidayet
İşte nedeni yukarıdaki cümlede yazıyor.
İktidarlar sizin kitap okumanızı ve bilinçlenmenizi istemezler. Çünkü kitap okumak, aklınızda önceden oluşmamış düşünceleri, siyasi ve tinsel devrimleri yeşertebilecek bir başkaldırıdır. Küçük Kara Balık'ın gerçekleşememiş distopyası kitapların okunmasının engellendiği bir dünya olan Cesur Yeni Dünya'dır diyebiliriz.
Küçük Kara Balık kitabı eğer herhangi bir çocukta bir iç güneş, gözlerinde bir parıldama, ağzında bir tebessüm, aklında bir soru işareti, aynı kitabın sonundaki diğer balıktaki gibi bir "acaba?" sorusu canlandırabiliyorsa Atatürk'ün dediği gibi yarının yetişkinleri olacak çocuklarımız için de hâlâ bir umut var demektir...
Çünkü, küçük kara balık; Korkmadı, Zorluklara katlanmak için boynunu eğmedi, Yılmadı, Toplumun ve ebeveynlerinin ne dediğine bakmadı, Baskılara aldırmadı, Sonunda ne olacağını bilmediği halde sonuna kadar gitti, Hiç kimsenin konuşamadığı Ay ile bile konuştu! :
Ay : "Dünya o kadar büyük bir yer ki, her tarafını gezmen mümkün değil." Küçük Kara Balık : "Olsun! Gidebildiğim yere kadar gitmek istiyorum." (s. 36)
Ey insanlar! Umarım fikirlerinizle, başkasının hayatlarına etki edecek düşüncelerinizle, cesaret edemediğiniz bütün amaçlarınızla ve tinsel devrimlerinizle siz de bir gün gidebildiğiniz yere kadar gitmeyi tercih edersiniz. Unutmayın ki, bütün mucitler, bilim adamları, filozoflar, astronomlar ve öğretmenler de bir gün çocuktular!
بنظر من، اگر بخوایم در زمینهی دنبال کردن آرزوها، فرار از محدودیتهای ذهنی، شکستن قفس افکار و گریختن از زندگی یکنواخت کتابی بخونیم، بسیار زیادن آثاری که بهتر از ماهی سیاه کوچولو هستن... جاناتان مرغ دریایی، دمدستترین نمونهاش!
نمیدونم شاید کتاب رو در زمان مناسبی نخوندم، و نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، یا شاید چون اسم بهرنگی روی جلدش نوشته شده... اما خب برعکس تصور خیلیها، کتاب اصلا مناسب کودکان و نوجوانان هم نیست، اگر هم اون ردههای سنی چیزی ازش بفهمن در جهان امروزی و در دنیای امروزی سودی براشون نداره. درسی ازش نمیگیرن... بشخصه اگر صاحب کودکی بودم، و اگر میخواستم در این چارچوب و قالب کتابی برای فرزندم بخرم، به سراغ کتابهایی میرفتم که درونمایه آموزندهاش بیشتر از درونمایه سیاسیاش باشه!
بهرحال داستان بدی نبود، بعنوان چند صفحه استراحت بین دو کتاب بزرگ سرگرمم کرد...
کوتاه بود ولی به دلم نشست واقعاً. چهقدر واقعی بود و ملموس. اونجاییش که گفت:" راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یه تیکه جا هی بری و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ؟ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشه زندگی کرد؟" و جاییش که گفت:" شما زیادی فکر میکنید. همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان به کلّی میریزد." رو قشنگ حس کردم.
خواهر کوچولوم هفت ساله است وبهش پیشنهاد کردم کتاب ماهی سیاه کوچولو رو بخونه، اصلا امیدوار نبودم یه شبه کتاب رو تموم کنه چون سرعت کتاب خوندنش کمه اما تقریبا دو ساعت کتابو دستش گرفته بود و اصلاً زمین نذاشت، قبل از اینکه کتاب رو تموم کنه رفتم پیشش ازش خواستم واسم کتاب و تعریف کنه با ذوق و شوق، از اول تا اونجایی که خونده بود و تعریف کرد دوباره اومد پیشم و بهم گفت کتاب و تموم کردم بهش گفتم تعریف کن با کلافگی و غمِ بسیار میگفت فقط آخر بدی داشت، پایان ناخوشایند... یذره غمگینانه، داستانش خوب بود آخرش نه(با غم بخوانید) اما احتمالاً چند سال بعد که کتاب رو بخونه و بعد ده دقیقه صدای هفت سالگیش رو که موقع تعریف کردن ضبط کردم بشنوه خوشحال میشه:)
تا هجدهم تیر که روز ملی ادبیات کودک و نوجوان است، هر روز باید نویسندههای این حوزه را با آثارشان مرور کنم. یک توفیق اجباری شاید. من تا قبل از این، ماهی سیاه کوچولو را نخوانده بودم. سهم منوچهر احترامی و مهدی آذریزدی در کودکیام زیاد است و من از صمد بهرنگی بینصیب. اشارههایی در سیاست اگر داشت من که هیچ نفهمیدم، همانطور که سیاست را. اما این ماهی سیاه کوچولو عجب باهوش است و زرنگ و از لوسبازیهای بچگانه بیزار. یکبار هم دلش برای مادرش و خانهشان تنگ نشد. برخلاف شخصیتهایی که اغلب برای بیرون رفتن از خانه و گذار از کودکیشان تعلل میکنند و نگرانند.
"من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی، و دیگر هیچ یا اینکه توی دنیا طور دیگری هم میشود زندگی کرد؟"
ای کاش وقتی بچه بودم، مامانم این داستان رو هزار بار برام میخوند. اگه پدر یا مادر هستید، ماهی سیاه کوچولو رو فراموش نکنید. مادر ماهی سیاه کوچولو، غورباقه ها، ماهی ریزه ها، مارمولک و ماهی سرخ رو فراموش نکنید. ای کاش توی مدارسمون، زنگی به نام کتاب خوانی بود تا کتاب هایی از این قبیل برای همه بچه ها خونده میشد، شاید اونموقع از ۱۲۰۰۰ بچه ، ۱۱۹۹۹ بچه لذت میبردن و میخوابیدن و یک بچه خوابش نمیبرد و تو فکر دریا بود...
سادگی داستان خیلی شیرین بود ممکنه بشه برداشت های اجتماعی هم ازش کرد اما ذهن من کاملا جهت گیری سیاسی داشت البته ممکنه سیاست رو نتونیم از اجتماع جدا کنیم
" ماهي سياه کوچولو" مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد ؛ اما من تا مي توانم زندگي کنم، نبايد به پيش باز مرگ بروم.البته اگر يک وقت ناچار با مرگ رو به رو شدم که مي شوم ، مهم نيست؛ مهم اين است که زندگي يا مرگ من ، چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد ... .
بعضی وقتا حس میکنم به بعضی کتابا بیشتر از لیاقتشون توجه نشون داده میشه. شاید این که تعداد صفحات این کتاب کمه هم تو این موضوع تاثیرگذار باشه. این کتاب قشنگه. من نسخهی الکترونیکی طاقچه رو خوندم و به نظرم واقعا بد نیست. اما خیلی خاص و فوق العاده هم نیست. یه کتاب معمولیه و حتی شاید بشه گف ایرادهایی هم داره. نثر کتاب بعضی قسمتها مشکل داره. بعضی قسمتها کتاب از ریتم یه کتاب کودکانه فاصله میگیره. ایستادن در برابر پدر و مادر، کشتن حلزون توسط ماهیهای برکه، تاکید چند باره بر روی خنجر و کشتن و پاره کردن... اینا چیزی نیست که برای یه کتاب کودکان جالب باشه. این کتاب بیشتر یه کتاب تمثیلیه که برای بزرگسالان نوشته شده. اما باز هم این کتاب اونقد خاص نیست که بتونه به یه فرد بزرگسال تلنگر بزنه. داستان میتونست بسیار زیباتر نوشته بشه و یا حداقل میتونست از ژانر کودک سوء استفاده نکنه.
«مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم -که می شوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی با مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشه..»
منم یه ماهی کوچولو هستم در این دنیا!
ماهی کوچولو آرزوش بود که تا ته راه برود و بدونه آخرش چیه، رفت ولی دیگه برنشگت؛ اما به آرزویش رسید!
کتاب جالبی بود، اگر چه کتاب کوچولویی بود مثه ماهی داستان ،ولی عالی بود!
"Ben bilmek istiyorum, hayat gerçekten bir avuç yerde durmadan dönüp durmak, sonra da yaşlanıp ölüp gitmek mi yoksa bu dünyada başka türlü yaşamak da mümkün mü?"
راستی راستی زندگی یعنی توی یه تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیج؟ یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد
یعنی یک داستان فسقلی و انقدر عمیق؟؟؟ این داستان برای اولین بار، بیست سال پیش از تولد من منتشر شده! هرچه فکر میکنم میبینم، در آن دوره چه داستان خفنی بوده... البته که من امروز هم از خواندنش لذت بردن و در داستانش غرق شدم. در آن دوران، دستهبندی داستان برای گروه سنی مختلف مرسوم نبود، اما بر خلاف نامش، فکر نمیکنم کتاب مناسبی برای کودکان باشد. نویسنده همچون بولگاکف برای بیان افکار سیاسیاش در دوران خفقان، مجبور شده به تمثیل و استعاره روی بیاره و از دید من اثر موفقی خلق کرده. داستانش رو دوست داشتم، همین.
قصه زيبايي كه كودكي منو ساخت ........... مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ من بيايد ؛ اما من تا مي توانم زندگي کنم، نبايد به پيش باز مرگ بروم.البته اگر يک وقت ناچار با مرگ رو به رو شدم که مي شوم ، مهم نيست؛ مهم اين است که زندگي يا مرگ من ، چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد
خب ماهی سیاه کوچولو به شدت منو یاد جاناتان مرغ دریایی می انداخت! داستان برای کودکان نوشته شده اما اسم "صمد بهرنگی" و شهرت این کتاب اجازه نمیداد به سادگی از کنارش رد شد و مدام دنبال نماد و یا تمثیل خاصی میگشتم! داستان ساده ای بود و به نظر من چارچوب خیلی تکراری ای داشت (:
بارها و بارها «ماهی سیاه کوچولو» را خواندهام، دوستش دارم، امروز بار دیگر خواندمش، البته با صدای بلند و برای یک ماهی کوچولو! او چقدر از «ماهی سیاه کوچولو» تاثیر میگیرد نمیدانم! امیدوارم دست کم به اندازه خود من وقتی که اولین بار خواندمش خوشش آمده باشد