What do you think?
Rate this book


143 pages, Paperback
First published January 1, 2010
میدانم که هیچ پنجرهی روشنی در هیچ شهری نیست
که من با اندوهم بدانجا بگریزم
مگر آنکه در پس آن
کسی برای دلدار از دسترفتهاش بگرید...
و هیچ خانهای نیست که دیوارهایش
فریاد غمگنانهای برای عزیزی از دسترفته نشنیده باشد.
من احساس گناه میکنم
وقتی که دربارهی تو اشکبار، مینویسم
و غمهای دیگران را بیدار میکنم
اما اگر من چنین نکنم، نیز
احساس گناه میکنم!