نویسنده در این اثر، همچنان تصویری ساده و غریب از پیچیدگیهای هویتی و روابط انسانی در دنیای معاصر نشان میدهد. وی در نمایش نامهی "زیبا" نزدیکتر به فضای واقعگرا، اما در "رویای پاییز" در حال و هوایی پر رمز و راز، شاعرانه و سرشار از عشق و اندوه، و به تعبیری در هالهای میان رویا و کابوسهای عشق و مرگ، نمایش خویش را به تصویر میکشد.
Jon Olav Fosse was born in Haugesund, Norway and currently lives in Bergen. He debuted in 1983 with the novel Raudt, svart (Red, black). His first play, Og aldri skal vi skiljast, was performed and published in 1994. Jon Fosse has written novels, short stories, poetry, children's books, essays and plays. His works have been translated into more than forty languages. He is widely considered as one of the world's greatest contemporary playwrights. Fosse was made a chevalier of the Ordre national du Mérite of France in 2007. Fosse also has been ranked number 83 on the list of the Top 100 living geniuses by The Daily Telegraph.
He was awarded The Nobel Prize in Literature 2023 "for his innovative plays and prose which give voice to the unsayable".
Since 2011, Fosse has been granted the Grotten, an honorary residence owned by the Norwegian state and located on the premises of the Royal Palace in the city centre of Oslo. The Grotten is given as a permanent residence to a person specifically bestowed this honour by the King of Norway for their contributions to Norwegian arts and culture.
نمره ی واقعی: دو و نیم - بیشتر به دلیل تأکید بر مضمون گذر زمان
نمایشنامه ی "زیبا" رو از جهت حضور مدام گذشته - بدون فلاش بک - دوست داشتم، هر چند آخرش برام قابل فهم نبود - اینکه زن چرا می خواست برگرده. این رو دوست داشتم که علل چیزها رو نادیده می گرفت و صرفا اشاراتی کاملا مبهم بهشون می کرد، و به جاش بر وضعیت فعلی و حال و روز اکنونی آدم ها تأکید می کرد - البته اکنونی سرشار از گذشته. مثلا علت جدایی دو مرد یا علت سردی رابطه ی زن و مرد، یا حتی علت ناتمام گذشتن سفر همه نامعلومن - البته این آخری تو ذوق می خوره چون دیگه مال گذشته نیست. خلاصه اینکه مهم نیست چرا اینجوری شده، به هر حال گذشته باری شده روی شونه ی این آدم ها
کلیت حضور فلاش بک های درهم رو در نمایشنامه ی "رؤیای پاییز" دوست دارم اما مرز زمان ها یه جاهایی واقعا معلوم نیست و این آزاردهنده است. همچنان ابهام حضور داره ولی تو این نمایشنامه بر خلاف اولی ابهام بیشتر آزاردهنده است تا تمرکزبخش. شاید دلیلش اینه که فلاش بک چیزها رو از حال گذشته خارج می کنه و به حال تبدیلشون می کنه. اگر فلاش بک باشه اما اطلاعات کافی نباشه اصل فلاش بک زیر سؤال می ره. انتخاب موقعیت گورستان به نظرم خیلی جالب بود و اینکه رخدادها همه حول مرگ و مرده ها شکل می گیرند. البته هر کاری می کنم گری و گاته به نظرم اضافی بودن و رفتار گری هیچجوره نه فهم می شد و نه جایی داشت
حاشیه: این جلد تنها جلد مجموعه آثار فوسه است که دستم اومد و گرنه از جلد اول می خوندم