يمازج الروائي أندرس باربا بين شخوص روايته "نيّة حسنة" الصادرة حديثا عن دار نينوى في دمشق بترجمة ناريمان الشاملي عبر أربعة سيناريوهات، لتتقاطع هواجسها وأحلامها وحتى وجدانها في دائرة (النية الحسنة) التي تحكم انطباعاتها رغم ما يشوبها من تداعيات نفسية وفكرية تثقل حياتها وتوجّه مصائرها. إذ بدت تلك الشخصيات قلقة ومتمردة على واقعها وما يحيط بحياتها، رافضة للنسيج الاعتيادي للحياة وما يفرزه من تفاصيل تسلب منها متعة التذوق الحقيقي لهذا العالم، لتولد تلك اللحظة الثورية، التي تفقدها السكينة وتصبو بها، بتراكمية تراتبية، إلى نقطة التحول والبحث عن الذات من جديد. هذا الصراع الأزلي للبحث عن معنى السعادة يتجلى في أعمق نقطة من الذات البشرية، ويطرح أكثر الأسئلة استحالة، ويضعنا في مواجهة عبثية الوجود في لحظة تشبه تلك التي تسبق الموت، والتي تحفّز كل ما هو محسوس من الشعور بالذنب عما لم يحدث، والألم مما حدث، لنخضع ذاكرتنا للمساءلة القسرية فيما ارتكبت. "بنوّة" هو أول السيناريوهات، وفيه تجتمع عائلة متقطعة الأوصال في هم واحد هو لملمة الذاكرة المتداعية على فراش الموت الذي يدرك الأم، الكثير من الصور، القليل من الحب، ليبقى السؤال وحيداً دون إجابة: هل وجد الحب أصلاً؟ وإن وجد لماذا فقدناه؟ لماذا لم نستطع القبض عليه؟. في السيناريو الثاني "وهن" يظهر كيان (سارا) تلك المراهقة التي تعدّت حدود الحساسية لتوسم شخصيتها بالغرابة إن لم نقل الشذوذ، يحاصرها إحساسها بالغربة والخذلان وعدم الانتماء فينبت في داخلها الحزن والغضب ويتكاثران ليحملاها على الهرب من جسدها أولاً ومن عدم جدوى حياتها ثانياً، لتخوض صراعها في البحث عن السلطة المفقودة، السيطرة، ذلك الهاجس الذي أغوى كيانها وأوصلها رغم صغر سنها إلى مصح نفسي لم يخلُ هو نفسه من تجربة خذلان أخرى. "ليليّ" عنوان السيناريو الثالث ولعله الأكثر جدلاً، إذ يغوص في تفاصيل علاقة مثلية بين رجلين وما يتداعى عن تلك العلاقة من هواجس وصراعات، بين تقبل الآخر وما يرافق ذلك من تبعات نفسية وبين العودة إلى الفراغ والوحشة التي طالما تركت ندوباً عميقة في الوجدان، الخوف من الفقدان، الخوف من الوحدة، ليعود في نهاية المطاف إلى حصن عزلته،كما كان، وحيداً. أما السيناريو الأخير " ماراثون" تعكس أحداثه الصراع المحتمل، وربما المفتعل، الذي يدفعنا إلى المساومة على ما نملكه في سبيل حلم، أو ما يتعداه ليصبح هوساً يجيّر كل الصور والذكريات والأشخاص إلى هباء لا معنى له، كأنه بحث عن ولادة جديدة على أنقاض حمل الواقع الثقيل، لكنه يفضي، دون نيّة مسبقة، وبتواطؤ منا إلى تقويض مصائر الآخرين في سبيل استعادة السيطرة للوصول إلى ذلك الهدف، في بؤرة الفوز وفي منتهى الخسارة. في وجدانيات اندرس باربا الروائية يتجلى هاجس البحث عن حقيقة السعادة التي تفضي غالباً إلى اكتشاف حقيقة كم نحن تعساء، كأنها شرط وجودي لإحكامنا السيطرة على أحلامنا التي هي في حقيقة الأمر لا تتعدى مخاوفنا من فقدانها.
Andrés Barba is the award-winning author of numerous books, including Such Small Hands and The Right Intention. He was one of Granta's Best Young Spanish novelists and received the Premio Herralde for Luminous Republic, which will be translated into twenty languages.
فضای داستان عجیب بود واسم. زندگی شخصیت اصلی داستان خیلی کسل کننده و حوصلهسربر بود!! در کمال تعجب به شدت با شخصیت اصلی همزادپنداری کردم🤦🏻♀️ تلاشهاش برای اینکه از این زندگی کسل کننده بیرون بیاد رو هم درک میکنم، حتی اونجا که به بیبندوباری مشغول شد. تو طول کتاب خواهان زندگیایی مثل خواهرش بود که پر از ماجراجویی و هیجانه و هیچ نشانی از رخوت در اون نیست. سوال مهم: چطوری میشه زندگی داشته باشیم که در دستهبندی زندگیهای خستهکننده قرار نگیره؟!! ** یجورایی کتاب دوست داشتم، مثلا اینکه نیومده بود مادر رو مقدس جلوه بده و اونو یه انسان عادی فرض کرده بود باعث شد خوشم بیاد! چقدر متنفرم از اینکه همش سعی میکنن، «مادر» مقدس جلوه بدن🤢🤮 مخصوصا از جمله« بهشت زیر پای مادران است» چقدر بدم میاد. همه این جملات و فرهنگ مقدس پنداری مادر واسه سرکوب زنهاست. **** درک میکنم چرا رفت دنبال پرستار، عطششو برای ایجاد رابطه صمیمی درک میکنم! درسته، شاید با خیلی از ادمها در ارتباط باشیم ولی رابطه صمیمی و عمیقی نداشته باشیم! واسه همین کاملا درک میکنم رفتارهاشو، اما دلیل رفتار اینکه پرستار پسش زد رو نمیتونم بفهمم، واسه همین اگه ایدهایی دارید چرا اینطور شد بهم بگید😁 * در ضمن این یکی از داستانهای یک مجموعه داستان از این نویسنده است و این کتاب مجزایی نیست! امان از کتابسازی های این انتشاراتهای لاشخور
آندرس باربا، ۵۰ ساله، فارغالتحصیل فلسفه و از نویسندگان تحسینشدهی اسپانیاییست که در سال ۲۰۱۰ توسط مجله گرانتا بهعنوان یکی از ۲۲ نویسندهی برجستهی زبان اسپانیایی برگزیده شد. او نویسندهای چندوجهیست: تحلیلگر ریزبین روابط انسانی، داستاننویسی با گرایش به روانکاوی در روایت، و نیز فعال در حوزههای عکاسی و روزنامهنگاری. باربا که آثاری چون جمهوری مشعشع و را در کارنامه دارد، تاکنون جوایز متعددی در کشورهای مختلف از جمله اسپانیا، ایتالیا و بریتانیا دریافت کرده است؛ از جمله جایزهی معتبر هرالده.
رمان کوتاه «بیدوز و کلک» (Guile) که در ایران به صورت مستقل به چاپ رسیده است در واقع، یکی از چهار رمان مجموعهی Rain Over Madrid است. در بیدوز و کلک با داستانی نسبتاً کمحادثه و دور از فراز و نشیبهای نمایشی روبهرو هستیم، اما زیر لایهی رخدادهای روزمره، کشاکشی پنهان و پررمزوراز میان شخصیتها شکل میگیرد؛ کشاکشی سرشار از رنج، گناه، احساس شکست، وابستگی و ناتوانی در بازسازی خود.
راوی، زنیست تحصیلکرده و متأهل، درگیر نقشهایی متناقض و اهل مادرید: او هم مادر است و هم درگیر نگهداری از مادر سالمندش شده؛ مادری سختگیر، تندخو و زخمزن در کلام. مادر، حتی در بستر بیماری، او را با خواهر مقیم لندنش مقایسه میکند و دائم تحقیر مینماید. اما نویسنده، این رابطه را تکسویه ترسیم نمیکند؛ بلکه نشان میدهد راوی، باوجود همه خشمها، درگیر نوعی وابستگی عاطفی و سلطهی متقابل به مادر خود نیز هست.
روایت از جایی آغاز میشود که پرستار قبلی، پس از تهمت دزدی، خانه را ترک کرده و راوی ناگزیر است جایگزینی برای مراقبت از مادر پیدا کند. در این میان آنیتا، دختر نوزدهسالهای که خود مادر است و برای کار بهتازگی از پورتوریکو به مادرید آمده، وارد زندگی راوی میشود؛ و از همین نقطه است که روند کند و تأملبرانگیز داستان، به لایههای درونیتر کشیده میشود.
آنیتا، پرستار جوان، در این میان کارکردی چندوجهی دارد. او نه تهدیدی برای راوی است و نه ابزار مکانیکی داستان برای ایجاد تنش. در عوض، آینهایست که راوی در برخورد با او، با لایههایی از خودش روبهرو میشود. نوعی وابستگی و حتی گرایش عاطفی میان این دو شکل میگیرد؛ گرایشی که در آغاز به شکل حمایت ظاهر میشود، اما بهتدریج به تردید، کنترل، و احساس تضاد میانجامد. رابطهی راوی و آنیتا از نقاط قوت این اثر است. این رابطه ابتدا بهنظر میرسد که جای خالی خواهر غایب را پر میکند، اما کمکم به پیچیدگیای میرسد که ورای یک جانشینی ساده است. در جایی راوی احساس میکند که دارد کنترلش را از دست میدهد و این حس، داستان را به تعادل جدیدی میبرد. صمیمیتی شکل میگیرد که با همه تضادهای درونی، باورپذیر باقی میماند.
داستان از آن دسته روایتهاییست که اگرچه صدایش بلند نیست، اما در زیر پوست روایت، فریادهایی هست که خاموش ماندهاند. یکی از صحنههایی که برایم بسیار پررنگ ماند، جاییست که مادر راوی، برای هر پرستار تازهای، یادداشتی روی کاغذ مینویسد و فقط بر پایه آن، درباره او قضاوت میکند. این صحنه، بیش از آنکه حادثهای روایی باشد، جلوهای از واقعگرایی انسانیست؛ همان نگاههای تند و پیشداورانهای که در زندگی روزمره هم تجربهشان کردهایم. نکتهی درخشان دیگر، تحول رابطهی راوی با خواهرش پس از مرگ مادر است؛ تغییری که نه بر مبنای گفتوگو، بلکه صرفاً با حذف یک شخصیت نسبتاً سمی در خانواده شکل میگیرد. این نکته برایم یادآور سریال پدرسالار بود، از آنچه حضور یک «پدرسالار» یا «مادرسالار» در نقش مرکز قدرت میتواند در خانواده رقم بزند.
بیدوز و کلک اثریست کوتاه و آرام، اما با تأثیر تدریجی. نه کوششی برای تکان دادن خواننده دارد و نه خود را با شوک و بحران معرفی میکند. درعوض، با صداقتی تلخ، همانند نامش بیدوز و کلک، برشی از زندگی را تصویر میکند؛ زیستی که در نگاه نخست ممکن است پیشپاافتاده جلوه کند، اما در ژرفای خودش، تلخی و تپش دارد. این داستان کوتاه برای من تجربهای بود انسانی، کمحادثه اما پرتنش، و با نگاهی دقیق و گزنده به روابط پنهان و آشکار درون خانواده. تجربهای که اگرچه ضربهای بزرگ به من وارد نکرد، اما در بخشهایی مجبورم کرد مکث کنم، دوباره بخوانم، و خودم را در آینهی داستان ببینم. ---------- جملاتی از کتاب:
آن روز صبح مامان چهار بار تلفن کرده بود تا از دست دختری که از او مراقبت میکرد، گله کند و هر بار از دفعهی قبل اندکی آشفتهتر بود. بار آخر داشت به جلسه میرفت که مامان گیرش انداخت و او هم، با یک «بعداً بهت زنگ میزنم» مختصر و مفید، گوشی را قطع کرد.
بعضی روزها وقتی قدم به آن خانه میگذاشت، باورش نمیشد روزگاری در آنجا زندگی میکرده و نوجوانی و جوانیاش را در آن اتاق و کنار همان مبلمان و وسایل گذرانده است.
فکر نمیکنم خیلی سر و ته خاصی داشته باشه کتاب. پس دنبالش نباشید. اما توصیف یه حس بود. یه خاطره شاید. کلا فک کنم داره دستم میاد که این مجموعه چجور کتابهایی داره و خوشمم اومده. حسی که نمیتونم در چند کلمه توصیفش کنم و برای درک پیچیدگی و در عین حال سادگیش باید خود کتاب رو بخونید. رابطهت با مادر... خواهر... دنیا... حسهای ریز ریز. ازون داستان هایی که خدمتکار خونه توش نقش مهمی داره. --- من این رو هم صوتی گوش دادم. خوب بود.
Мисля си, че в ситуация на такава изолация, когато всеки се е усамотил в дома си и разполага с цялото време на света, това е много подходящо четиво, защото говори за важните неща - за взаимоотношенията между хората, за самотата, отчуждението, пукнатините в общуването, търсенето на себе си, приемането, прошката, трудната обич, за добрите намерения, за които знаем често до какви последствия довеждат...
"Добрите намерения" съдържа 4 новели - Синовен дълг, Отслабване, Ноктюрно и Маратон. Барба е много добър в изграждането на психологически правдиви образи на обикновени хора, които са объркани, не знаят какво искат и заради своите лутания нараняват точно тези, които най-много ги обичат.
Езикът на Барба е красив, но не безкрайно описателен и без обилната метафоричност, която обичайно ме привлича. Испанският писател ме спечели най-вече с убедително представените персонажи - техните действия или слабохарактерност бяха оправдани и мотивирани от цялостния строеж на разказа, така че читателят да им повярва и да съпреживее техните колебания като лични.
При изграждането на персонажите си Барба обръща изключително внимание на малките детайли, премълчаните думи или докоснати предмети, а тези мънички подсказки са подсилени от финия психологически усет на писателя.
В "Добрите намерения" Барба не търси самоцелно оригинални сюжети, а се потапя смело в дълбините на често експлоатираните човешки конфликти и недоразумения, до които обикновено води страхът от искреност и сблъсък със собствените демони.
Веднага след прочита на книгата се разтърсих за интервюта с Барба и се натъкнах на следното негово изказване, което е и най-голямата сила в писането му според мен:
"За мен литературата работи истински без картини (изображения), въпреки факта, че разказването има нужда от сцени, а сцените се нуждаят от образи. Мисля, че основната субстанция на литературата е усещането, чувството. В свят, изграде�� от изображения, всичко е ограничено, всичко неизбежно се смалява - особено ако говорим за конкретни изображения. Ако внезапно сложа "снимка" на Марина (персонаж на Барба) в книгата, би било страшно. Предпочитам да дам само няколко неясни щриха за това каква е Марина, така че читателят сам да изгради тази Марина, от която се нуждае. Освен това винаги изграждам сцените с много малко визуални описания, така че читателят да ги осмисли през своята субективност и да реконструира всичко, което липсва. Струва ми се, че колкото по-малко визуални описания има, толкова по-добре работи разказът."
داستانی به غایت زنانه، از آن جهت که تنها به روابط میان زنان میپردازد. هرچه تلاش کردم متوجه نشدم مقصود نویسنده از نگارش چنین داستانی چیست و از آن عجیبتر نشر چشمه چرا اقدام به ترجمه و چاپ آن کرده است
Lo cierto es que, justo tras finalizarlo en la hora de la comida, iba a otorgarle tres estrellas, sin embargo, tras reflexionar un poco y darle un par de vueltas al asunto, creo que le subiré una estrella extra porque lo cierto es que la escritura de Andrés Barba me encandila. Debe ser por esa virtud para escoger con esmero y precisión el vocabulario sin que parezca pedante, la capacidad para trenzar con tensión frases tan bien balanceadas, que parecen claras pero que siempre dejan algo sin decir para que el lector deduzca, o bien el ritmo narrativo, sostenido, constante, muy bien calibrado para poder equiparar la introspección con los mesurados avances en las respectivas historias, que consigue agarrarte de la mano y continuar la lectura hasta alcanzar el cansancio.
Aún y así, aclaro que Filiación, la novela corta que inicia este libro, se me ha atragantado un poco. Nos habla de cómo la matriarca de una familia entra en la fase final de una enfermedad grave, la repercusión que tiene entre sus allegados y cómo éstos afrontan la situación y sus memorias familiares entorno a esta señora. En este relato quizás haya demasiados personajes y el foco está un poco disperso, a la vez la narración se despliega en no pocos flash-backs, en analizar esas mentiras que los personajes se cuentan a sí mismo para poder soportarse mejor, en matizar sus pensamientos, los resquemores familiares y las apariencias con las que intentan protegerse y no mostrarse a las claras con el resto de sus familiares, entre los cuales siempre hay un reproche en la punta de la lengua. El desarrollo entonces no es horizontal, es más bien como un capullo que se abre y despliega los diferentes pétalos, correspondiente cada uno a un personaje diferente, con lo cual la lectura se hace dispersa, y sin embargo también aquí se percibe la buena mano del autor. Por ejemplo, cuando su fuero interno la mujer que ejerce de narradora reprocha a una hermana suya porque mantuvo una fugaz escaramuza sexual con un hombre más joven, en verdad, cuando comprobamos que su vida matrimonial no es muy agradable, comprendemos que en el fondo lo que siente es envidia, sólo que se expone de una forma distinta. Aparte de eso, tras examinar a los cinco personajes que componen esta historia, noté que no me interesaban demasiado. Es el relato quizás más arriesgado, dónde la narración está más frenada para a cambio desplegarse en el pasado más lejano y más reciente. Pero lo cierto es que jamás entré, no hubo un momento en el que lo agarrase con ganas.
La lectura sufre un giro radical con la segunda historia, titulada Debilitamiento, dónde Barba aborda cómo una adolescente cae en la anorexia, posiblemente debido a los conflictos que le generan su padre y su madre divorciados y un desengaño con una amiga de su edad llamada Teresa. Los detalles que exponen cómo se inicia la degradación del personaje, cómo aparece el trastorno alimentario y luego lo detallado del consiguiente proceso del trastorno, cuidando mucho los detalles, acercándose al tema con respeto y tacto, aunque sin ahorrar la dureza que late en su fondo, lograron que me sumergiera por completo en la historia de esta chica y en el libro entero. Es emocionante, es contundente pero la solidaridad que transmite el autor, tan discreta a la vez que cercana, te elevan y te llevan en volandas, más teniendo en cuenta lo anteriormente comentado acerca del terso y tenso fraseo con la que el autor va trenzando con destreza esta historia, que ahora sí avanza a buen ritmo. Para mí es lo mejor del libro con mucha diferencia.
Luego continua con otra historia que se titula Nocturno. Es una historia de amor homosexual entre un hombre cincuenta y seis años y un muchacho de veintiuno, al que encuentra gracias a un anuncio en una revista "especializada". Por supuesto la historia tiene un marcado carácter sexual y Barba no se amilana, describe algunos detalles gráficos de estos encuentros, pero lo que más le interesa son las emociones que le genera este encuentro intergeneracional. Los problemas para comunicarse no son sólo debido a la diferencia de edad, también a la "mochila emocional" que tiene el hombre de cincuenta y seis años, que se acostumbró a vivir en soledad tras un desengaño amoroso, ocurrido décadas atrás, y que tras la lectura de este anuncio acaba fuera de su refugio emocional y psicológico, adentrándose de nuevo en las complicaciones de las relaciones amorosas, en sus esplendores y miserias. Es de destacar la habilidad con la que Barba perfila todas estas dudas, sus incertidumbres, cómo crecen sus ansiedades conforme pasan más tiempo juntos y se difumina el efecto novedad; o cómo les condiciona el pasado y, haciéndolo dese fuera de su zona de confort, atreviéndose con personajes fuera de su ámbito, consigue convencernos que todas esas contradicciones y los engaños a los que los personajes se auto-someten por tal de buscar la felicidad son los únicos posibles dadas las circunstancias.
Maratón, que cierra el volumen, tiene como mayor virtud que nos presenta a un protagonista que es un tipo deleznable y, siguiendo las pautas habituales de su estilo, Barba lo representa como alguien que se percibe razonable, por más que sea consciente de sus propios conflictos, sin embargo siempre trata de mostrarse como alguien que tan sólo persigue sus deseos e intenta escapar de una rutina que lo consume. Y sin embargo, es a través de pequeños gestos, de frases sueltas expresadas por el propio personaje y de la mirada de las otras dos voces, que nos damos cuenta que en realidad es un tipejo tóxico, que en sus relaciones con el mundo que le rodean se centran en el apetito de dominación y en "ganar", quedar por encima de la otra persona. Barba en esta ocasión vuelve a ser claro y preciso, hay mucha sabiduría en el retrato de cada personaje, sólo que no emociona tanto. En todo caso concluye la función a buen nivel, manteniendo el tipo, aunque sin grandes fiestas, sin grandes momentos que nos hagan cerrar las tapas y aplaudir como un sonado frente a una audiencia invisible. A eso mismo atribuyo yo que, tras finalizar la lectura, mi impresión inicial fuese de tibieza.
En alguna ocasión Barba ha comentado su interés por la literatura de Henry James. En ese continuo examen a las motivaciones y la conciencia de sus personajes o husmear en la recamara de sus conciencias, está claro que tal referencia se nota honesta. Por más que las problemáticas o los detalles de los argumentos correspondan al siglo XX, es razonable reconocer que la senda jamesiana es la que le interesa, porque prima el buceo en la intimidad de los conflictos cotidianos de sus personajes por encima del desarrollo de la trama. También tengo entendido que Barba ha traducido a Natalia Ginzburg y la verdad es que también esa autora italiana me encaja en el estilo de este libro de relatos, principalmente por esa atención al detalle insinuado, a la construcción de narrativas para justificarse y sobrellevar el peso de unas rutinas insatisfactorias y no buscar problemas extraordinarios, en todo caso muy ordinarios, sólo que tratados con tal hondura, meticulosidad y proximidad que consigue elevar el material narrativo y convertirlo en una exploración en esa esfera íntima dónde sólo cada persona puede entrar de verdad.
Por supuesto para los que buscan algo más sucio, bronco y rocambolesco Barba no es un autor indicado. Pero quien haya leído alguno de sus libros comprobará que, a pesar de los cambios de registro, esa finura siempre se mantiene, su prosa jamás pierde su fluidez, su mirada siempre es incisiva mientras respeta a sus personajes y al lector, considerando que su literatura, ese puente que que conecta esos dos mundos, jamás debe convertirse en un número de circo que rebaje a los observadores ni banalice a los observados.
No puedo decir que por lo tanto acabe con una sensación de maravilla tal como la que sentí cuando acabé Las manos pequeñas, sin embargo también cabe recordar que los autores capaces de conjugar la intensidad emocional con el ritmo narrativo y la lucidez con la proximidad no son tan habituales.
Nu știam nimic despre carte înainte și am fost surprinsă când am descoperit că e colecție de povestiri. Cred că autorul a făcut alegerea corectă, când le-a decis lungimea. Temele sunt complexe și ar fi meritat să fie folosite într-un roman, dar scriitura e lipsită de acel ceva, care să te păstreze în poveste. Cele patru povestiri vorbesc despre conflicte între generații, tensiunile care apar într-o familie, descoperirea identității sexuale, tulburări de nutriție, adolescență, temerile care ne obsedează și ne controlează viața, schimbările care intervin într-un cuplu după căsătorie și alte lucruri strecurate subtil.
Mi-aș dori ca toți românii, în special cei care au onoarea de a se ocupa de o carte, să învețe că ,,patetic" înseamnă ,,plin de patos", nu ,,penibil". De peste 5 ori a fost folosit cu ultimul sens aici. Redactori, editori, corectori, toți au fost de acord... Și am citit ceva pentru prima oară în viața mea: expresia ,,sugea cariciul". Mă întreb cum trebuie să fi sunat în spaniolă, ca persoana responsabilă de traducere să își spună ,,aici ar merge un argou țigănesc".
O lectură cu potențial, dar nu memorabilă.
,,Se simțea atât de fragilă, încât se gândea că oricine putea s-o distrugă doar cu sunetul vocii."
,,Orice act de iubire îi părea o clipă de orbire intenționată, ținând doar de nevoi fizice - protecție, afecțiune - și cerând mereu un răspuns, dacă nu imediat, cel puțin rapid."
,,Evoca anii din urmă aproape nostalgic, dar nu fiindcă prefera singurătatea; nimeni cu mintea întreagă n-ar fi putut s-o prefere, dar cel puțin de la solitudine știai la ce să te aștepți."
,,[...] mereu binedispus, deci cu o inteligență îndoielnică."
کتاب بیشتر در توصیف یک حس بود. حس گم شدن در روزمرگی ها و کنجکاوی نسبت به یک انسان جدید. عمدتا شامل درونیات و افکار یک زن میانسال و توصیف جزئیاتی بود که برای شخصیت داستان جالب بود. مثلا جزئیات حرکات و لحن پرستار جدید که برای این زن تبدیل به یک فرد جالب و مرموز شده بود. تعریف کردن یک سری خاطرات پراکنده که توی ذهنش مونده بود. از این رمان ها که عمدا توی سطح میمانند و نقطه اوج خاصی ندارند خوشم میاد.
این کتاب من رو بهشدت یاد حاج خانوم انداخت:( مامان بزرگ مامانم که همین محرم امسال فوت کردن در سن99 سالگی. حاج خانوم هم پرستارهای مختلفی داشت. و هر کدوم داستانی، یادمه چه پروسه سختی بود وقتی پرستارش رو میخواستن عوض کنن... اونم تو خونه فوت کرد وقتی پرستارش پیشش بود...
اگر میشه فاتحهای برایش بخوانید... :(((
و کتاب: این رابطه مادر-دختر، خواهرها، پرستار جوان و دختر رو دوست داشتم.
با خوندن كتاب ياد كتاب مرگي بسيار آرام سيمون دوبووار افتادم،البته اين داستان به نظرم ضعيف بود چون اصلا شخصيت ها شكل نگرفته بودن،به نظرم يا نبايد به شخصيت ها مي پرداخت و ببشتر روايت رو مدنظر قرار مي داد يا اينطور سطحي و سرسري از شخصيت ها گذر نمي كرد ،ابنكه براي مرموز بودن شخصيت ها ان ها را نيمه كاره معرفي كنيم نه تنها اثر خاصي خلق نشده بلكه داستاني نامفهوم با روايتي سطحي ساختيم
همیشه با خودم می گفتم زندگی سر سختی میخواد، فکر کنم این طوری بار اومدم و هیچ اتفاقی تو طول زندگیم نیفتاده که این قاعده رو رد کنه، اما حالا میفهمم یه چیزی هست که من هیچوقت نداشتم، من هیچ وقت اهل دغل بازی نبودم، حتی وقتی اوضاع خوب پیش نمیرفت هم به کسی رکب نزدم خوب میدونم که این چیزها توی ذاتم نیست و برای همین هم بعید میدونم بتونم بیش تر از این طاقت بیارم✨
تصویر روی جلد، خیلی خوب تونسته بارِ داستان رو به دوش بکشه و بهنظرم بین تصاویر بیربطی که این روزها روی جلد کتابهاست، نکته مثبتی محسوب میشه. خودِ داستان بهگونهای نیست که خواننده منتظرِ نتیجه و مقصدی باشه. از اون مدل داستانهاست که صرفا با احساسات و روایتِ یک کرکتر از اتفاقات زندگیش همراه میشیم و خیلی زود با اون خداحافظی میکنیم.
"مامان گفت «تو من رو دوست نداری.» گویا مامان جواب او را نشنید. نمیدانست واقعیت دارد یا نه، اما جوابش همانی بود که باید با صدای بلند به زبان میآورد. «نمیدانم دوستت دارم یا نه.» و درجا احساس کرد که دلش میخواست مثل فیلمها روی مامان بیفتد و ساعت ها اشک بریزد و با بعض بگوید نه، این واقعیت ندارد، من دوستت دارم، دوستت دارم... توهم من را دوست داری؟ میدانست میتواند این کار را بکند، اما به نظرش صحنهی زیادی پیچیدهای بود. تمام طول شب حس میکرد جوابش به مامان، مثل رد سفید هواپیمای جت توی آسمان، در هوا معلق مانده است."
داستان کوتاه جالبی بود، داستانی که به روابط انسانی میپردازد؛ به عشق و سردرگمی در روابط والدین و فرزندان. خیلی توانستم با شخصیت داستان همزاد پنداری کنم، گویی خود را در او دیدم و اتفاق های زندگی اش را اتفاقات زندگی خودم...
madrid-born author andrés barba is quickly (and deservedly) garnering considerable attention among english-speaking readers, mostly on account of his slim, but eerie novella, such small hands. of the dozen or so books to his name, the right intention (la recta intención) is the fourth to be rendered into english. a collection of four novellas, each of these stories amply demonstrates the spanish writer's gifted prose, perceptual acumen, and emotional literacy.
the common thread wending its way through the right intention is some form of obsession... and their inevitable consequences. loneliness, self-image, doubt, success, familial devotion; each plays a role in shaping the actions and interactions of barba's characters. what makes the spanish writer's fiction so compelling, however, is the empathy, compassion, and curiosity with which he approaches his stories. his characters, flawed each in their own way, seem all too real, betrayed by a simple gesture, turn of phrase, or internal aside. barba gets people and that translates to a wonderfully intimate way of telling a story (even if the story itself leaves nothing to smile about).
of the four novellas that compose the right intention, the first two "nocturne" and "debilitation" are the strongest, though the other pair, "marathon" and "descent" are also excellent. late last year, barba was awarded the prestigious herralde prize for his (as yet untranslated) novel, república luminosa, which, like the rest of his writing, will hopefully be rendered into english very soon (especially as it seems his most acclaimed works have yet to be translated).
his life, like the lives of compassionate, empathetic people, took the joys and pains of others and made them his own: he felt everything.
*translated from the spanish by best translated book award-winner lisa dillman (herrera, halfon, et al.)
Актуални и болезнени теми е подбрал Барба в сборника си. Хареса ми този стил - запъхтяно препускане между проблемите, характерите, емоциите, обстоятелствата... В един от разказите му имаше изречение, продължаващо цели 3 страници! :) Мисълта ми в края на книгата беше: „Колко сме лоши понякога, без да има причина...“
Ето и няколко любими извадки от контекста:
„Изведнъж на улицата стана студено и мракът се сгъсти, сякаш бяха зазидали нощта с павета.“
„искаше да изпадне в полусъзнателното състояние на реене, когато образи, думи, намерения преминаваха безредно като пейзажи през прозореца на влак“
„Контролът беше промяна. Промяната беше контрол...“
„После се усмихна. Беше победила незнайно кого.“
„в нея имаше, както в детството, някакво нереално, измислено щастие“
„искаше да изчезне, искаше да бъде мъничка, почти като насекомо, което може да се плъзне под вратата, като прашинка“
„За да презираш, се иска твърде много сила.“
„Налагането на чуждата воля съдържаше и компонент на приемане на себе си.“
„Бяха разумно щастливи, анонимно щастливи, без трагедии и без преструвки.“
Грабнаха ме корицата и както рядко се случва - анотацията отзад. Очаквах роман, оказаха се разкази. Тематиката никога не бих предугадила. Заглавието... а, заглавието е може би само алюзия за своето продължение - всички знаем къде водят добрите намерения. "Ерго" определено имат страхотни попадения (само да вкарат и малко коректорска работа в процеса), но Андрес Барба ме остави с много смесени чувства. Всъщност първата ми догадка, че това е роман, може би все пак не е толкова далеч от истината. И през четирите разказа толкова ясно прозира една и съща нишка (това ще е най-важната ми формулировка) на разпад... разпад в отношенията с другия, но и със себе си. Наскоро си заформихме малък спор дали французите, или испанците са по-извратени, все още съм за французите, но Барба е обезглавяващо откровен. Действието се развива предимно в психиката на героите и то толкова потискащо искрено, колкото никой не би си признал, но (почти) всеки би разпознал или поне разбрал. Препоръчвам за тежки и умислени настроения, за щрих към есенната меланхолия, за състояния на предразпад.
یک قصهی خیلی معمولی دربارهی رابطهای پیچیده. کتاب را دوست نداشتم، مگر پاراگرافی که زن در مواجهه با یکی از موکلین زنش از اون سوالی میپرسد و او در پاسخ میگوید: شاید چون زندگی من بیدوز و کلک است و بلد نیستم ادا دربیاورم. یا همچنین چیزی. صفحهی ۵۹ کتاب. غیر ازین به نظرم داستان سرسری و بریده بریده نوشته شده.
کتابی بود کسل کننده و مناسب موقعیتهای خاصی تا بشود ازش لذت برد. فقط خواندمش ولی لذتی نبردم.کاش مترجمها و ناشرها بیشتر دقت میکردند و هرکتابی را منتشر نمیکردند که نه وقت نه هزینهی ما هدر بره.
2.5 این کتاب خیلی کوتاهیه، یک نوولا. تو این 70 صفحه خواننده تو ذهن راوی نشسته و به اتفاقات حال و گذرهایی به گذشته که بیشتر راجع به مادر و خواهرش هستن نگاه میکنه. از ابتدا میشه فهمید که تنشی بین این سه زن وجود داره. راوی دقیقا نمیدونه این مشکلات از کجا ظاهر شدن فقط میدونه که رابطهی بینشون روون نیست و همیشه یه چیز ناخوشایندی وسط هست. در طول کتاب وابستگی عاطفی راوی به پرستار کم سن و سال مامان، آناهیتا، رو میبینیم، انگار راوی برای تحمل شرایط بهش نیاز داره و یه دلگرمی سردی رو از آناهیتا میگیره. راوی زندگی معمولی و حوصله سر بر خودش رو داره، در حالی که راکل، خواهرش، همیشه در حال ماجراجوییه. نمیدونه به راکل حسودی میکنه یا نه، تنها چیز مشخص اینه که رابطهی خواهرانهای بینشون نیست و از هم قاصله دارن اما شاید بخش بزرگیش هم به خاطر اخلاق مادره که از کودکی این دو رو مقابل هم قرار داده و مقایسه کرده. کتاب پلات خاصی نداره که خب با در نظر گرفتن حجمش طبیعیه، خیلی کوتاهه اما شما میتونید روابط رو کاملا بفهمید.