It Is What It Is: The Personal Discourses of Rumi brings you across time to sit at the feet of one of the world's greatest spiritual teachers. Jalal al-Din Rumi lived over 700 years ago, yet his voice still echoes around the world today. Rumi's discourses have long been recognized as a key to unlocking the depths of his wisdom. This new translation, with all new commentary, brings one of the most difficult of Rumi's manuscripts to life. You can now experience the impact of listening to Rumi as he shares his universal and timeless teaching. Rumi says: "These words are for the sake of those who need words to understand. As for those who understand without words, what use do they have for speech? The heavens and earth are words to them...Whoever hears a whisper, what need do they have for shouting?" Rumi is not using words to just explain, but to move us beyond the need for explanations. He describes that moment when truth reveals itself directly to us like an open book. His tales and metaphors are luminous, beckoning us to new states of consciousness. This is more than just a book. It is designed to be a personal study program with Rumi.
Sufism inspired writings of Persian poet and mystic Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi; these writings express the longing of the soul for union with the divine.
Jalāl ad-Dīn Muhammad Rūmī - also known as Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī, Mevlânâ/Mawlānā (مولانا, "our master"), Mevlevî/Mawlawī (مولوی, "my master") and more popularly simply as Rumi - was a 13th-century Persian poet, jurist, Islamic scholar, theologian and Sufi mystic who lived in Konya, a city of Ottoman Empire (Today's Turkey). His poems have been widely translated into many of the world's languages, and he has been described as the most popular poet and the best-selling poet in the United States.
His poetry has influenced Persian literature, but also Turkish, Ottoman Turkish, Azerbaijani, Punjabi, Hindi, and Urdu, as well as the literature of some other Turkic, Iranian, and Indo-Aryan languages including Chagatai, Pashto, and Bengali.
Due to quarrels between different dynasties in Khorāṣān, opposition to the Khwarizmid Shahs who were considered devious by his father, Bahā ud-Dīn Wālad or fear of the impending Mongol cataclysm, his father decided to migrate westwards, eventually settling in the Anatolian city Konya, where he lived most of his life, composed one of the crowning glories of Persian literature, and profoundly affected the culture of the area.
When his father died, Rumi, aged 25, inherited his position as the head of an Islamic school. One of Baha' ud-Din's students, Sayyed Burhan ud-Din Muhaqqiq Termazi, continued to train Rumi in the Shariah as well as the Tariqa, especially that of Rumi's father. For nine years, Rumi practised Sufism as a disciple of Burhan ud-Din until the latter died in 1240 or 1241. Rumi's public life then began: he became an Islamic Jurist, issuing fatwas and giving sermons in the mosques of Konya. He also served as a Molvi (Islamic teacher) and taught his adherents in the madrassa. During this period, Rumi also travelled to Damascus and is said to have spent four years there.
It was his meeting with the dervish Shams-e Tabrizi on 15 November 1244 that completely changed his life. From an accomplished teacher and jurist, Rumi was transformed into an ascetic.
On the night of 5 December 1248, as Rumi and Shams were talking, Shams was called to the back door. He went out, never to be seen again. Rumi's love for, and his bereavement at the death of, Shams found their expression in an outpouring of lyric poems, Divan-e Shams-e Tabrizi. He himself went out searching for Shams and journeyed again to Damascus.
Rumi found another companion in Salaḥ ud-Din-e Zarkub, a goldsmith. After Salah ud-Din's death, Rumi's scribe and favourite student, Hussam-e Chalabi, assumed the role of Rumi's companion. Hussam implored Rumi to write more. Rumi spent the next 12 years of his life in Anatolia dictating the six volumes of this masterwork, the Masnavi, to Hussam.
In December 1273, Rumi fell ill and died on the 17th of December in Konya.
يوسف مصرى را دوستى از سفر رسيد. گفت: جهت من چه ارمغان آوردى؟ گفت: از تو خوب تر هيچ نيست، آينه آورده ام تا هر لحظه روى خود را در وى ببينى. پيش حق تعالىٰ دل روشنى مى بايد بردن تا در وى خود را ببيند.
لقد دخلت في فلك الرومي ولم أستطيع الخروج وأنا لم أكمل بعد هذا الكتاب فكرت بأن قراءتي التالية ستكون المثنوى , إنها لحظة حين تفكر كيف أن قلم أحدهم سيتوقف عن الكتابة وستتوقف أنت بدورك عن القراءة وتتساءل أين سأجد مثل هذا الذي قرأته هنا – ليت أنه لم يتوقف عن الكتابة أبداً
كلنا ممتلئ في الأصل بالعديد من الأفكار والمفاهيم الصحيحة والخاطئة لكنا لم نحاول أن نتعلم كيف نربط بينها لنستفيد منها في وضع رؤية جديدة للأشياء , رؤية شفافة كالتي يمتلكها الصوفي الرومي تلك الرؤية التي لا تقوم على التعقيد بل على البساطة وتكثيف النظر في الأحداث في المقابلة بينها الشئ الذي يتجلى في ضرب المثال , هذا المثال الذي يأتي من الطبيعة الماثلة حولنا ليبين لنا كيف أن الرومي سبح فيها وأتحد معها بعمق ففهم كيف يعتبر منها ليعيش معها وفيها
خلال قراءتي للرومي وجدت ثلاثة أبعاد لتفكيره متمثلة في النظرة من الضد بمعنى دراسة تداخل الموضوع مع ضده و التأويلية المتمثلة في النظر من الخارج وتلك التي تغوص في الداخل بالنسبة للموضوع هذه الموسوعية في النظرة تعكسها خبرة حياة وسير في طريق الله
يعاب على المواضيع التكرار في بعضها رغم أني لم أجد في ذلك سوءا فأنا أتمنى أن يتاح لي الزمن لأقرأ الكتاب مرة ثانية , والمسألة الثانية كانت في التأويل الذي تحس به غير مقبول للإفراط دون حوجة لذلك , والمسألة الثالثة الإستشهادات بالأحاديث والآثار التي تعد ضعيفة و التقول في تفسيرها ونسب الفهم للقائل لا لفهم الرومي
آوردهاند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و گفت که «ترا چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی. لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا تو را خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم». چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود مینگریست. پادشاه فرمود: «آخر سر را بر گیر و نظر کن». گفت: «میترسم، عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر بردارم سرم را بیندازد».
یکی میگفت که مولانا سخن نمیفرماید گفتم آخر این شخص را نزد من خیال من آورد این خیال من با وی سخن نگفت که چونی یا چگونهای. ٔ بی سخن خیال او را اینجا جذب کرد اگر حقیقت من او را بی سخن جذب کند و جای دیگر برد چه عجب باشد. سخن سایهٔ حقیقت است و فرع حقیقت چون سایه جذب کرد حقیقت بطریق اولی. سخن بهانه است آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب میکند نه سخن بلک اگر صدهزار معجزه و بیان و کرامات ببیند چون درو از آن نبی و یا ولی جز وی نباشد مناسب سود ندارد آن جزوست که او را در جوش و بی قرار میدارد. در کَهْ از کهربا اگر جزوی نباشد هرگز سوی کهربا نرود آن جنسیت میان ایشان خفیاست در نظر نمیآید. آدمی را خیال هر چیز با آن چیز میبرد خیال باغ بباغ میبرد و خیال دکان بهدکان اما دراین خیالات تزویر پنهاناست نمیبینی که فلان جایگاه میروی پشیمان میشوی و میگویی پنداشتم که خیر باشد آن خود نبود. پس این خیالات بر مثال چادرند و در چادر کسی پنهان است هرگاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نمایند بی چادر خیال قیامت باشد آنجا که حال چنین شود پشیمانی نماند هر حقیقت که ترا جذب میکند چیز دیگر غیر آن نباشد همان حقیقت باشد که ترا جذب کرد .
Membaca karya terjemahan daripada Fihi Ma Fihi karya Maulana Jalaluddin Rumi ini dengan berlatarkan kefahaman terhadap tauhid sufi dan teori wujudiah di sisi kaum sufi yang diperjelaskan oleh Syeikh Rohimuddin Nawawi Al-Bantani yang sebelumnya turut disampaikan oleh Prof Syed Muhammad Naquib al-Attas banyak membantu saya.
Kitab ini menghimpunkan syarahan dan wacana yang disampaikan oleh Rumi tetapi disalin oleh anak muridnya memang memerlukan pandangan alam Islam yang benar kerana kita bukan saja akan mengambil sikap keras seperti golongan literalis dengan menolaknya, bahkan akan terlanjur menjadi terlalu bebas seperti kelompok liberalis yang memberikan makna yang di luar apa yang dikehendaki sebenar oleh ulama besar itu.
Metafora, alegori dan perlambangan yang digunakan oleh Rumi menegaskan makna tauhid yang dipegang oleh kaum sufi dan juga bagaimana proses menundukkan hawa nafsu di kalangan orang sufi yang sebenarnya adalah dengan tujuan yang sama, iaitu membersihkan nafsu sehingga mentauhidkan Allah dalam segala sisi.
Buku ini bukan saja patut dijadikan bacaan wajib bagi umat Islam, bahkan dibaca dari semasa ke semasa kerana ia menjawab keluh-kesah dan kekeliruan yang kita alami dalam menanggapi dan menangani kehidupan pascamoden yang menjungkirbalikkan pemikiran dan spiritual kita.
پرسید گفت «آقا شما که کتاب دستت داری، مولوی حرفی دربارۀ برجام هم زده؟». گفتم مسخره میکنی؟ گفت «نه جدی». گفتم بله اتفاقا اخیرا مرور کردم سر موضوعی دیگر، هم دربارۀ برجام هم دربارۀ حقارت و خیانت امارات و همچنین دیگر مسائل منطقه حرفهایی دارد. گفت «ولی من شنیده بودم این صوفیها کاری با سیاست ندارند» گفتم درست شنیدی، مولوی هم از عرفای صوفی است، جبرگرا هم هست در بیشتر اوقات، اما تمام شاعران و عارفان و فیلسوفان ایران زمین در یک حرفهایی همدل و همسخناند، بله اختلاف نظر زیاد با هم دارند و داریم، ولی خط قرمز همه یک چیز است. گفت: «چی؟». گفتم کلمۀ توحید. گفت «کلمه توحید چیست؟» گفتم: لا اله الا الله. این اصل و ریشه است. بقیه مسائل فرعیات است اما فهم مقام «لا» و مقام «الا» بین همه متون و مشایخ مشترک است. نفیِ حاکمیتِ بیگانه، در مقام «لا» اتفاق میافتد که در شعر و نثر شاعران و عارفان هست. این است که میگویند «بنی الاسلام علی کلمتین کلمه التوحید و توحید الکلمه». گفت: «حالا شاهد مثال هم بیاور»
امیر معین الدین پروانه، از سیاستمداران و وزرای مهم آن روز جزو مریدان درگاه مولوی بوده و گویا به حاکمان مغول (که دشمن مهاجم مسلمانان در آن روزگار بودند) برای استیلا بر سرزمینها و حکومتهای اسلامی کمک کرده است، در فصل نخست فیه ما فیه مولوی ضمن تفسیر آیهای از قرآن میگوید: «من این را به امیر پروانه برای آن گفتم که تو اول سَرِ مسلمانی شدی که خود را فدی کنم و عقل و تدبیر و رأی خود را برای بقای اسلام و کثرت اسلام فدا کنم تا اسلام بماند و، چون اعتماد بر رأی خود کردی و حق را ندیدی و همه را از حق ندانستی پس حق تعالی عین آن سبب را و سعی را سبب نقص اسلام کرد که تو با تاتار یکی شدهای و یاری میدهی تا شامیان و مصریان را فنا کنی و ولایت اسلام خراب کنی پس آن سبب را که بقای اسلام بود سبب نقص اسلام کرد پس درین حالت روی بخدای (عزوجل) آور که محل خوفست و صدقهها ده که تا تو را ازین حالت بد که خوفست برهاند.» . در فصلی دیگر از فیه ما فیه نیز چنین میخوانیم: «نایب گفت که پیش از این کافران بت را میپرستیدند و سجود میکردند. ما در این زمان، همان میکنیم، این چه میرویم و مغول را سجود و خدمت میکنیم و خود را مسلمان میدانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جملهایم. پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار میکنیم و خویشتن را مسلمان میدانیم.» .
توضیح: «فیه ما فیه» عنوان کتابی است به نثر، که تحریر سخنان و بخشی از جلسات #جلال_الدین_محمد است. من نام این کتاب را بسیار دوست میداشتم و در سالهای اخیر به عنوان نشانی صفحاتم انتخابش کردم. جالب اینکه این نام را خود مولوی انتخاب نکرده، در بادی امر استعمال نمیشده و سر مبدأش دعواست هنوز. از قضا شرقشناسهای غربی خیلی از این اسم بدشان میآمد چون نمیفهمیدند یعنی چی؟ «در آن است آنچه در آن است» این هم شد اسم کتاب؟ چون از ظرائف متون عرفانی سردرنمیآوردند و بحمدلله هنوز هم سر در نمیآورند :)
ما این کتاب رو با دو تا از دوستانم گروهی خوندیم! متاسفانه خیلی منبع خوبی که کتاب رو توضیح داده باشه، قسمتهای عربی رو ترجمه و تفسیر کرده باشه وجود نداشت! بههمین دلیل ما نتونستیم از کل کتاب بهرهمند بشیم. اما خیلی چیزها یاد گرفتم، خیلی سوال برام ایجاد شد، خیلی جاها دلم میخواست بحث کنم، و یکسری از باورها و متنها هم بنظرم مناسب زمان ما نیست و به نوعی منسوخ شدند!
L’enseignement de Djalāl ad-Dīn Rūmī est une gnose qui se situe au-delà de la raison. Étant le domaine de la connaissance de ce monde, le raisonnement discursif a ses limites. Parmi lesquelles, le fait qu’il s’oublie rapidement et ne peut sortir pour atteindre l’absolu et l’éternel. Vouloir atteindre le divin par la logique revient à tourner en rond. La logique n’est pas d’ailleurs le seul mode par lequel l’homme réfléchit sur le monde et sur soi. Les sufis cherchent un savoir qui apparait brusquement par révélation, qui transforme celui qui l’a reçu et le secoue par un tremblement après lequel il n’est plus la même personne. Cette expérience spirituelle intense, même si elle dépend des efforts de l’individu et de sa détermination, reste également tributaire de la Volonté et de la Grâce de Dieu, qui inspire ceux qu’il choisit. La capacité à recevoir la révélation, l’aptitude à comprendre ses signes et à voir au-delà des illusions font la différence entre les hommes. Les uns sont des saints et des prophètes, les autres ne peuvent jamais saisir la face cachée du message divin. Dans leur ignorance ils peuvent même la condamner ou la combattre comme une hérésie.
Vu l’individualité qui marque chaque expérience mystique, les maitres sufis n’ont qu’à essayer de guider leurs disciples sur la voie de Dieu par le moyen de la Parole. Sources de malentendus et défaillante même dans les sciences exactes, la parole est loin de pouvoir véhiculer un sens difficilement confiné dans des mots. La parole est une heuristique, poussant vers la source de l’inspiration sans la garantir. Le maitre use de comparaisons et d’analogie pour transmettre l’image, donnant lieu à un riche symbolisme. Le soleil et la mer représente l’immensité du divin et sa primordialité face aux simulacres de l’existence mondaine. Le disciple est dédié et préoccupé par sa recherche de Dieu tel un amoureux obsédé par l’union avec son bien aimé. Il regagne la lumière divine et sort des ténèbres ou son existence mondaine le plonge.
La destination ultime de la voie spirituelle est l’unification avec Dieu, et l’annihilation totale du Nafs, synonyme de l’âme charnelle. Le sufisme élabore sur l’idée l’Unicité absolue de Dieu, centrale dans la cosmogonie islamique. En effet, quand l’homme cède à son âme charnelle il crée une dualité, se sépare de la Divinité, et suit des plaisirs et des valeurs contingents et éphémères. Il se condamne à une existence illusoire menée dans l’oubli et l’indifférence envers Dieu. Il s’éloigne toute possibilité de salut réelle et suit un semblant de bonheur sujet aux caprices de la fortune. Le message divin, adressé à l’homme par les prophètes et les saints est une incitation à l’abandon total dans les mains de Dieu. L’essence cachée de la prophétie est le rappel de l’urgence de conquérir l’âme charnelle pour réussir le retour à la pureté et l’unicité originale que l’homme a perdu en s’enfermant dans Le monde des corps et leurs besoins.
Les juristes et les littéralistes ne s’appliquent qu’à l’extérieur du message divin. Son aspect formel et rituel n’est en vérité qu’une face d’une totalité, dont la saisie nécessite encore plus de perspicacité et de sagesse. Pour saisir le message divin complet il faut que le cœur et l’esprit s’ouvrent pour atteindre le vrai sens du rituel et dépasser la forme extérieure de la religion. Avancer sur la voie spirituelle est goûter le plaisir d’aimer Dieu, d’être son ami et de s’abandonner à sa miséricorde et à sa grâce, chose réservée seulement à une élite de ses serviteurs, alors que la majorité sont condamnés à passer une existence dans les apparences trompeuses, loin de la félicité et de la paix que procure le fait d’être dans la présence du divin.
آخِر، من تا این حدّ دلدارم که این یاران که به نزد من میآیند، از بیمِ آن که مَلول نشوند شعری میگویم تا به آن مشغول شوند، و اگر نه من از کجا، شعر از کجا؟ والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بَتَر چیزی نیست.
همچنان است که یکی دست در شکنبۀ گُه کرده است و آن را میشویَد برای آرزوی مهمان، چون اشتهای مهمان به شکنبه است، مرا لازم شد.(چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد شورانیدن شکمبه و پاکیزه کردن آن.)
آخِر آدمی بنگرد که خَلق را در فلان شهر چه کالا میباید و چه کالا را خریدارند، آن خَرَد و آن فُروشَد، اگرچه دُونترِ متاعها باشد.
من تحصیلها کردم در عُلوم و رنجها بُردم که نزد من فُضلا و مُحقّقان و زیرکان و نُغول اندیشان (=دور اندیشان) آیند تا بر ایشان چیزهای غریب و نفیس و دقیق عَرض کنم. حق تعالی خود چنین خواست، آن همه عِلمها را اینجا جمع کرد و آن رنجها را اینجا آورد که من بدین کار مشغول شوم، چه توانم کردن؟
در ولایت و قوم ما از شاعری ننگتر کاری نبود، امّا اگر در آن ولایت میماندیم موافقِ طبعِ ایشان میزیستیم و آن میوَرزیدیم که ایشان خواستندی، مثلِ درس گفتن و تصنیف کُتُب کردن و تذکیر و وَعظ گفتن و زُهد و عَملِ ظاهر وَرزیدن.
Mawlana Rumi never actually wrote "books" in the way that we know how books are written. His work was recorded by his disciples both during his life and after his "wedding night." He lived such an active life. He taught, counseled and ministered to the needs of disciples and friends. The most memorable quote for me was what he told one of his friends when he was ill and dying: "In this world I have two attachments, one to the body and one to you. When, of God's grace, I shall be disembodied in the world of solitude and abstraction, my attachment to you will still exist." Subhana'Llah.
كتابٌ في التصـوّف بقلم رائد الصّـوفييـن وشيخهم مولانا جلال الدين الرّومي.. كتابٌ جميلٌ جداً، يضعنا على المحك مع ذواتنا وعلاقـتنا مع خالقنا رب هذا الكون... أشعرني بتـقصيري وضعفي وربّـما بُعدي... ولكن طالـما أنّ الإنسان بدأ المسير فلا بد أن يصل في نهاية المطاف.. هذا أملي.... الكتاب زخم المعلومات، فالأَوْلَـى أن يُـقـرأ على فترات متقاربة لا دفعة واحدة… بصراحة أجد عباراتي تضيق عن وصف ذاك الكتاب وما جاء فيه، فمهما كتبتُ لن أفيَـه حقّـه، لذا أحيلكم لقراءته والاِستمتاعِ به... وأرى أنّ عنوانه قد جـاء معبّـراً، فحقّـاً هو كتـابٌ فيه ما فيـه.. أوصِـل تحيّـاتي وشكري لِمَن أرشدني وعرّفني عليه..
ما را با آن کس که اتصال باشد، دم به دم با وی در سخنیم. و یگانه و متصلیم. در خموشی و غیبت و حضور، بلکه در جنگ هم به همیم و آمیختهایم. اگرچه مشت بر همدگر میزنیم با وی در سخنیم و یگانهایم و متصلیم. آن را مشت مبین. در آن مشت مویز باشد. باور نمیکنی؟ باز کن تا ببینی، چه جای مویز چه جای دُرهای عزیز. -صفحه۸۳-
مستغرق آن است که آب در او تصرف میکند و او را در آب تصرفی نیست. سباح و مستغرق هر دو در آباند. اما این را آب میبرد و محمول است، و سباح حامل قوت خویش است و به اختیار خود است. پس هر جنبشی که مستغرق کند و هر فعلی و قولی که از او صادر شود آن از آب باشد، از او نباشد. او در میان بهانه است. -صفحه۱۰۹-
درد است که آدمی را رهبر است. -صفحه۴۸-
آدمی اسطرلاب حق است؛ اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند. -صفحه۳۲-
كل منا لديه عيسى بداخله,فإذا حدث لنا الألم وُلد عيسانا وإذا لم يحدث فإن عيسى سينضم ثانية إلى أصله بذلك الطريق الخفى الذى أتى به ,فنبقى محرومين ولا نصيب لنا منه الروح فى الداخل فى فاقة , والجسد فى الخارج فى ثراء الشيطان من تخمته يتقيأ وجمشيد لا يمتلك حتى الخبز والآن تداوَ فإن مسيحك على الأرض إذ عندما يعود المسيح إلى السماء سيتبدد كل أمل بعلاجك
ذاك الشعور ، فور انتهائي من قراءة الكتاب شعرت بأنني أودّع صديقا حميما :( وأردد وأقول ، آه ليته لم ينتهي ! ، أنا حقا سعيدة ومبتهجة لأنني اهتديت إلى هذا الكتاب ، أي علم وإيمان هذا الذي يسكن أعماقك يا مولانا ؟ أناأحقا أجدني عاجزة وخرساء مقابل مشاعري المتراكمة الكثيفة المتزاحمة في صدري وقلبي وعقلي ، مشاعر عظيمة ولطيفة في الوقت ذاته ، ملمس أعجز عن وصفه يغلف روحي التي لا أعلم حقا أين هي وأين تكمن !
" إن كنت عاجزا عن الاطلاع عن أحوالك أنت ، فكيف تتوقع ان تكون قادرا على الاطلاع على خالقك " لا إله إلا الله
لقد تعلمت الكثير الكثير في هذه الأيام التي رافقني فيها هذا الكتاب ، ابتسمت ، وانتعشت ، وانبهرت ، وأحببت وعشقت ، لا إله إلا الله
حقا ، لا يسعنا إلا أن نصمت أمام العظمة أو الجمال وهذا ما حصل معي ، أريد الحديث والثرثرة ولكنني لا أجد شيئا من هذا مقبولا وعادلا ، إن الصمت هو ترجمة انبهاري وحبي الكبير
خاطرم است که برای دریافت جایزهام در مسابقات صحیفهی سجادیهی استانی و ترتیل قرآن به تالاری در تهران دعوت شده بودم. پدرِ نامادریام گفت که اگر ازت خواستند صحبت کنی، چی میگی؟ گفتم والا نمیدونم، ولی الان استرسشو گرفتم. گفت برو بالا بگو من کوچیکتر از اونیم که بخوام برای این جمع حرفی بزنم. همین هم شد. الآن هم همین را میگویم. من کی باشم که بخواهم برای این کتاب ریویو بنویسم؟ کتابی پربار و بینظیر و سرشار از درس زندگی برای فرزانگان؛ آنچنان که نزدیک بود به اسلام روی بیاورم.
یار، خوش چیزی است .. زیرا که یار از خیال یار قوّت می گیرد و می بالد و حیات می گیرد .. مجنون را خیال لیلی قوت می داد و غذا می شد .. جایی که خیال معشوق مجازی را این قوت و تأثیر باشد ، یار حقیقی را چه عجب می داری ؟
تنها نقص کتاب فیه مافیه به تصحیح عالی استاد بدیع الزمان فروزانفر نبود معانی همهی واژگان سخت و جملات عربی است، که امیدوارم انتشارات نگاه این ��واقص را برطرف کنند. دربارهی کتاب نیز همین بس که سخنان مولاناست! " مرا امیر پروانه گفت اصل عمل است. گفتم کو اهل عمل و طالب عمل تا به ایشان عمل نماییم؟ حالی تو طالب گفتی، گوش نهادهایی تا چیزی بشنوی و اگر نگوییم ملول شوی، طالب عمل شو تا بنماییم. ما در عالم مردی میطلبیم که به وی عمل نماییم. مشتریِ عمل نمییابیم، مشتریِ گفت مییابیم، به گفت مشغولیم و تو عمل را چه دانی چون عامل نیستی؟ به عمل عمل را توان دانستن و به علم علم را توان فهم کردند و به صورت صورت را، به معنی معنی را . چون در این ره راهرو نیست و خالیست اگر ما در راهیم و در عمل چون خواهند دیدن؟ آخر این عمل نماز و روزه نیست و اینها صورت عمل است. عمل معنی است در باطن"
بهترين سخنها آن است كه مفيد باشد، نه كه بسيار. «قـل هـو الله احد» اگر چه اندك است به صورت، اما بر «بقره»، اگر چه مُطوَّل است، رجحان دارد – از روي افادت. سخن اندك و مفيد همچنان است كه چراغي افروخته چراغي ناافروخته را بوسه داد و رفت. آن در حقّ او بس است و او به مقصود رسيد. بقالي زني را دوست ميداشت. با كنيزك خاتون پيغامها كرد كه من چنينم و چنانم و عاشقم و ميسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها ميرود و دي چنين بودم و دوش بر من چنين گذشت... قصههاي دراز فرو خواند. كنيزك به خدمت خاتون آمد. گفت«بقال سلام ميرساند و ميگويد بيا تا با تو چنين و چنان كنم!» گفت«به اين سردي؟» گفت«او دراز گفت، اما مقصود همين بود.» اصل مقصود است. باقي دردسر است.
Baca buku ini dari awal tahun 2021, tapi baru selesai sekarang karena memang harus dibaca berkali-kali dalam kondisi tenang untuk bisa paham buku ini. Saya baca versi terjemahan bahasa Indonesia, tapi sepanjang baca selalu ngedumel karena ada beberapa kata yang terjemahannya nggak pas dan paragrafnya loncat dari satu topik ke topik lain. "Ini terjemahannya yang jelek apa gue yang bego, sih?". Akhirnya coba baca terjemahan bahasa Inggris untuk membandingkan. Setelah baca beberapa bab, saya jadi yakin kalau kesalahan ada di diri saya. Ternyata saya yang (masih) kurang otak dan kurang iman untuk bisa paham yang dimaksud Rumi di buku ini.
Fihi Ma Fihi, secara harfiah artinya "In It What's In It" atau "Inilah yang Sesungguhnya" berisi 71 ceramah Rumi tentang hakikat keterciptaan manusia dan hubungannya dengan Tuhan. Dari pemilihan judul, Rumi seperti menyampaikan bahwa esensi manusia sesungguhnya adalah pemaknaan atas Tuhan; Tuhan sebagai tujuan utama dari pengembaraan jiwa di dunia. Rumi menerjemahkan semua hal yang terjadi di Bumi, dari yang terkecil sekalipun, adalah bentuk nyata dari penghambaan makhluk ciptaan kepada penciptanya. Terdengar berat, tapi semua tema dalam ceramahnya sesungguhnya berangkat dari persoalan sehari-hari yang dihadapi murid dan orang terdekat Rumi. Raja, filsuf, ulama, pedagang, sampai pelacur muncul sebagai perumpaan Rumi untuk menggambarkan hubungan antara manusia dengan Tuhannya.
Menurut saya, buku ini tidak dimaksudkan untuk dipahami sebagai satu kesatuan. Dengan adanya kesamaan pesan tentang penghambaan manusia kepada Tuhan, pembaca bisa memilih mana ceramah yang relatable. Diperlukan pengalaman pribadi, kalau bisa sentimentil sekalian, supaya bisa lebih meresapi maknanya. Saya sendiri kurang tergugah dan mengerti ceramah yang sifatnya terlalu metafisika. Contohnya ketika Manshur al-Hallaj merasakan puncak cintanya pada Allah dan menyatakan, "Akulah Allah," yang maksudnya, "Aku adalah fana dan yang kekal adalah Allah". Otak saya nggak nyampe untuk berandai-andai ke level itu. Saya lebih suka ceramah tentang akhlak sehari-hari dan menggunakan perumpamaan fenomena alam sederhana, seperti gugurnya dedaunan dan mekarnya bunga.
Butuh banyak pengalaman dan pertanyaan hidup untuk bisa memahami karya Rumi. Saya jadi sadar saya bodoh dan banyak dosa saat baca buku ini, tapi di sisi lain saya merasa ada ceramah yang khusus ditulis untuk saya, contohnya bab 65. Saya nggak paham satu hal, tapi saya merasa ada jawaban untuk hal lain di ceramah yang lain. Aneh memang ada buku yang bisa memberikan efek begitu. Padahal ceramahnya berlangsung sekitar 800 tahun lalu, tapi pesannya masih sesuai sampai sekarang.
Saya akan baca ulang buku ini setiap tahun untuk melihat apakah lebih banyak ceramah yang bisa saya pahami dengan bertambahnya pengalaman, hitung-hitung evaluasi diri juga. Saya belum pernah baca buku tentang sufisme sebelumnya, tapi mungkin Fihi Ma Fihi bisa jadi langkah pertama untuk masuk ke sufisme. Saya merekomendasikan buku ini untuk semua orang yang punya pertanyaan soal hakikat hubungan manusia dan Tuhan. Level pemahaman bisa berbeda, tergantung nalar dan kepekaan masing-masing. Satu yang pasti, merasa bodoh dan kurang iman setelah baca buku ini adalah normal karena kita semua masih manusia.
مردی از مولانا پرسید چگونه میشود شخصی را شناخت؟ مولانا گفت از طرز صحبت کردنش و مطالبی که به زبان می آورد. مرد گفت: اگر کسی زیرک بود و این را میدانست و سخن به زبان نیاورد چی؟ گفت تو سخنگو و دقت در حال و احوالش کن، سخنان تو باطن او را در احوالاتش گویا کند. در ادامه این سخنان آن و در باب موضوعی دیگر شخص مثالی زد که باعث خنده من شد. گفت: کودکی به مادرش گفت در سیاهی شب دیوی میبینم و از او میهراسم. مادر گفت: اگر آن دیو را دیدی به سوی او حملهور شو بعد خواهی دید که خیالی بیش نیست. کودک گفت: میترسم مادر آن دیو هم همین نصیحت را به فرزندش وصیت کرده باشد.
________ شخصی به نزد امیری میرفت دوستان و اقوام آن شخص، هر یک حاجت خود را بر روی کاغذی نوشتند و به او دادند تا نزد امیر بازگو کند. هنگامی که مرد به پیشگاه امیر رسید مستغرق او شد و از حال رفت. امیر به نزد او شتافت و دست در جیب لباسش کرد و کاغذهای حاجت را بیرون آورد و دستور داد تا یک به یک حاجتها را روا کنند و سپس کاغذها را دوباره درون جیب آن شخص نهاذ، ولی کسانِ دیگری که به نزد امیر رفته بودند مستغرق او نشدند و حاجت روا نگشتند. در این مثال مولانا بحث خداوند و بندگانش را پیش میکشد که تو به نزد پروردگارت بشتاب و مستغرق او شو، خدایت بیآنکه سخنی به لب بیاوری حاجاتت را روا کند. _____________
سخنی را چون بسیار آرایش میکنند مقصود فراموش میشود. بقالی با کنیزک خاتونی پیغامها گفت که من عاشقم و آرام ندارم و میسوزم و ستمها بر من روا میشود. دوش بر من چنین گذشت و شرح حال خویش را به دقایق گفت... کنیزک به خدمت خاتون آمد و گفت بقال سلام میرساند و میگوید بیا تا تو را چنان کنم و چنین کنم خاتون گفت به این سردی؟! کنیزک گفت: او دراز گفت، اصل مقصود است باقی آرایش کلام. و زن برای فرزند است و غذای شهوت و جامه برای دفع سرماست... از کتاب «فیه ما فیه»
فکر میکردم تو این بازخوانشی که ازش داشتم بشینم دوباره همه تحلیلارو بخونم همراهش، ولی نکردم این کارو متاسفانه. اما تو همون متن هایی که بازخوانی کردم ، چقدر تفاوت برداشتی داشتم به نسبت حدود ده سال پیش که برا بار اول خونده بودم. البته بازم برام به سریش خیلی فقط متن دینی بود و یه سریش خیلی فقط پند و ارزی و یه سریش کلام غیر انسان از بس خفن بودن! تو کوتاه رسوندن پیام و مدل نوشتار و قاطی کردن داستان و پند خیلی خوبه.
فیه ما فیه مجموعه منبرهای مولانا است. خواندنشان جالب است که حال و هوای منبرها و مجلسهای آنزمان را آدم احساس می کند. البته الان نمی دانم این منبرها از چه زمانی هست و چه مقطع زمانی از زندگی مولانا بوده است، حدس می زنم که پیش از واله و شیده شدنش باشد.
گزیده ها «سه کتاب و یک عشق» محور اصلی سخن مولانا در دیوان شمس و مثنوی و فیه مافیه عشق است: این سخن آبی است از دریای بی پایان عشق تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند. دیوان شمس الا آنکه در دیوان شمس عشق در شور و غوغای مستی سرود شیدایی می خواند و دست افشانی و پایکوبی می کند: "با دوست دست افشان، به عالم پای کوبان" به زیر پای بکوبیم هرچه غیر وی است چرا که شرط چنین شد در امتحان سماع دیوان شمس و عشق در مثنوی ذکر موزونی است از نامهای نیکوی معشوق به سی هزار زبان که ترجیع بند آن ترانۀ توحید است: مثنوی ما دکان وحدت است غیر وحدت هرچه بینی آن بت است همچو یک خورشید در صحن سما صد شود نسبت به صحن خانه ها گر تو صد سیب و صد آبی بشمری یک شود چون آب آن را بفشری مثنوی عشق نزد مولانا نقطۀ وحدت است دریایی است که میعادگاه همۀ نهرها و رودهاست صلحی است که ملتقای همۀ جنگها و تضادهاست بینهایتی است که همۀ خطوط موازی "مایی" و"تویی"ََ در آنجا به هم می رسند. و اما عشق در فیه ما فیه پیری است که بر مسند ارشاد نشسته و افتادگان را دستگیری می کند: پیر عشق توست، نی ریش سپید دستگیر صد هزاران ناامید مثنوی و با دیدۀ شفقت در حاضران می نگرد و از صمیم جان ایشان را فرا می خواند که: بیا! آخر تا چند بیگانه ای در میانۀ تشویشها و سوداها
------ «درد آدمی» در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالَم مُلکِ او شود، که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی [می کوشند] و تحصیلِ نجوم و طِبّ و غیرِذالک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آن چه مقصود است به دست نیامده است. آخر، معشوق را "دلارام" می گویند، یعنی دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جملۀ خوشی ها و مقصودها چون نردبانی است و چون پایه های نردبان، جایِ اقامت و باش نیست از بهرِ گذشتن است، خُنُک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راهِ دراز بر او کوته شود و در این پایه های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
برگرفته از کتاب "گزیدۀ فیه ما فیه – مقالات مولانا"
حواشی فروزانفر واقعا مفید و خوب بودند. این سری که خودمش، از سری قبلی که خونده بودمش(راهنمایی-دبیرستان بودم) خیلی بیشتر فهمیدم چی میگه و یه بخش عظیمیش فکر میکنم بخاطر این توضیحات توی کتاب بود.
يجيد مولانا استخدام طريقة القصص لتوصيل المعانى بسهولة كما تعودنا فى كتاب الله وبالرغم من ان البعض قد يختلف معه فى بعض أرائه عن المراة ولكن فى مجمله اكثر من رائع ولا يمكن قرائته جمله واحد لما فبه من معانى كثيرة فى عبارات موجزة تستدعى التأمل كثيراً.
أكثر ما أعجبنى فى الكتاب هو اننى وجدت اجابة لسؤال كان يحيرنى كثيراً فى الفترة الاخيرة وهو لماذا لم يلق الينا النبى عليه افضل الصلاة والسلام بتفاصيل اكثر عن معنى الله وجوهر الوصول اليه كما تفضل بعض الصوفية واستفاض فى الأمر.
الاجابة هى: وما على الرسول الا البلاغ. أى ان سيدنا محمد كان مكلف بتبليغ الدعوة وان يبين للناس احكام الدين اما اطلاع الناس على حقيقة الربوبية فهى لله وحده وما تدركه الابصار. كما ذكر فى كثير من مواضع القرآن مثل "ان علينا للهدى" ، و "انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا"، و "وما عليك ألا يزكى" والله أعلى وأعلم
والحقيقة هى ان السالكين لطريق الحق يوقنون عظمة سيدنا محمد ويدركون ان كل ما وصلوا اليه بفضل سيدنا محمد لما له من مرتبة وشرف فأنعم الله عليه وعلى امته حتى ان الله حرم الجنة على الانبياء حتى يدخلها محمد عليه الصلاة والسلام.
ومما أعجبنى ايضا موقف سيدنا ابراهيم فى مناظرة له مع احد الكفار حين يقول ان الله يحى ويميت فقال انا احيي وأميت فقال له إن الله ياتى بالشمس من المشرق فأتى بها من المغرب. فكان شؤال احد مريدي الشيخ ان الكافر اقام الحجة على ابراهيم فى المثال الاول فأتى ابراهيم بمثال آخر والحقيقة ان المثالين واحد فإن الله يأتى بالشمس من المشرق(مولد الانسان ) فأتى بها من المغرب (موت الانسان) فهى نفس مسألة احياء الموتى ولكنه جاء بالمثال التانى ليبين ويوضح القصد ونلاحظ قوله تعالى فبهت الذى كفر. أراد ان يمكر بالله والله خير الماكرين والله أعلم.
Karya Rumi yang berbobot , begitu dalam makna yang dikandungnya sehingga membutuhkan rentang waktu yang panjang - sekitar 17 hari sekedar untuk menyelesaikan membacanya. (Kata-kata Hanyalah Pakaian , Maknalah Yang Utama !)
Dibuka dengan ulasan yang baik sekali pada bagian Pendahuluan. Seakan terbersit keinginan untuk menyempurnakan pendapat bahwa beberapa kalimat mudah ditemui tersusun dalam rangkaian yang amat menawan , terkendali lagi hidup - karena begitu dijiwai oleh perasaan lembut dan halus dalam tingkat kecerdasan pemahaman matahati yang tercerahkan dimana hadir dalam gaya aforisme.
Beberapa judul kerap menghanyutkan pembaca kedalam bentang samudera pemikiran luas tak berbatas dalam hal mencapai makna hakiki atas hakikat inti dari 'sesuatu' , walaupun tak dapat dipungkiri akan munculnya pula rasa bosan dan monoton yang mungkin pula berkesan tak ada sinkronisasi.
"Menangislah mereka yg mencari pengetahuan dari hati , tertawalah pd mereka yg mencari nalar dari jiwa."
سخن بی پایان است، اما به قدر طالب فرو می آید که وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ. حکمت همچون باران است: در معدن خویش بی پایان است، به قدر مصلحت فرود آید در زمستان و در بهار و در تابستان و در پائیز، به قدر او و بیشتر و کمتر. اما از آنجا که می آید، آنجا بی حد است. شکر را در کاغذ کنند یا داروها را عطاران، اما شکر آن قدر نباشد که در کاغذ است کانهای شکر و دارو بی حدست و بی نهایت در کاغذ کی گنجد؟
پس اگر من اندکی از کلام حضرتش بهره بردم نه مشکل از کلام که مشکل از ثقل السمع مستمع است که ظرف وارونه و شکسته کجا مملو شود؟ ولیکن چه چیز دل را برمی گرداند، چه چیز ظرفمان را می شوید و وسیع می کند، جز همین کلام صاحب نفسان که همان باد بهاری است و تن را باید به آن سپرد تا مگر زنده شود و پربار. پس جان ها نپوشانید از حرف حق و گوش بسپارید مگر شنوا شویم و مهدی.