On the eve of his departure from Eugene, Oregon, to San Francisco and worldly success, a twenty-one-year-old unpublished writer named Richard Brautigan gave these funny, buoyant stories and poems as a gift to Edna Webster, the beloved mother of both his best friend and his first "real" girlfriend. "When I am rich and famous, Edna," he told her, "this will be your social security.' The stories and poems show Brautigan as hopelessly lovestruck, cheerily goofy, and at his most disarmingly innocent. We see not only a young man and young artist about to bloom, but also the whole literary sensibility of the 1960s counterculture about to spread its wings and fly.
Richard Brautigan was an American novelist, poet, and short-story writer. Born in Tacoma, Washington, he moved to San Francisco in the 1950s and began publishing poetry in 1957. He started writing novels in 1961 and is probably best known for his early work Trout Fishing in America. He died of a self-inflicted gunshot wound in 1984.
داشتم داغون ميشدم. چشمهام رو تا جايى كه ميتونستم محكم بستم و بنا كردم به گوسفند شمردن. پنجاه هزارتايى از اون حرومزاده ها رو شمرده بودم كه يكهو اونها شروع كردن به شمردن من. بى خيال گوسفند شمردن شدم.
مجموعهای از داستانهای خیلی کوتاه. چیزی که داستانها رو قشنگ میکرد، اتفاق احساسیای بود که در کمترین کلمات به تصویر کشیده میشد و بعد از خوندن چند جمله میتونستی بهش فکر کنی و اتفاقات و دنیارو از اون زاویه ببینی. سبک گیرا و جملات پیشوپا افتاده براتیگان تمام داستانها رو گرفته بود اما نمیتونستی بگی که سطحی بود، چون پشت هر کدوم، احساس منحصربهفردی حس میشد.
خب این اولین باره که کتاب براتیگان و دوست داشتم واقعا، کتاب درباره دختری هست که میره کتابخونه از یک نفر میخواد براش داستان بگه: حالا این داستان ها، داستان کوتاه های کتاب شدن، یه جا داستان درباره قتل عه یه جا رمانتیک عه و… این داستان ها طنز تلخی دارن اغلب که خیلی تاثیر گذارن و همین که داستان ها واقعا کوتاهن و دوست داشتم.
میخوام با یه ماجرای پندآموز بهتون بگم چرا باید کتاب مناسب سنمون رو انتخاب کنیم. اولینبار این کتاب رو چندسال پیش خوندم. (نمیگم توی چه سنی بودم؛ چون حقیقت اینه که خیلی هم بچه نبودم و نمیخوام اینو به روی خودم بیارم. باشه، فکر کنم چهاردهسالم بود.) تازه پریده بودم وسط کتابای آدمبزرگا. نمیدونم چرا عجله داشتم. بههرحال، این هم یکی از همون اولینها بود. اون موقع با هر اشارهٔ کوچیک به چیزایی مثل مسائل جنسی خزون میشدم که: «عه! اینو سانسور نمیکنن؟» بعد با تمام سادگی، احساس زرنگی میکردم که یه کتاب کمسانسور گیرم اومده. :))) همون وقت که اینو خوندم، چیزی از حرفهای پشتش نفهمیدم و فکر کردم صرفاً یه کتاب خیلی صریحه. یادمه با دوستی که او هم در موقعیت خودم بود، دربارهش صحبت کردم و قسمتهایی رو خوندیم و باهم خزون شدیم. :) سرتون رو درد نیارم. به عبرتش برسم. ناراحت بودم که نشستم پای یه سری داستان بیسروته. به حدی که کتاب رو جلوی چشم نذاشتم و وجودش رو فراموش کردم. :)))
دیروز لیستی از نویسندههای کمدی سیاه و کتابهاشون رو میخوندم که دیدم عه! این چقدر آشناست! و اینطور شد که تصمیم گرفتم دوباره بخونمش. تصمیم خوب و درستی بود. جز دو-سهتا جمله، چیز دیگهای یادم نبود؛ برای همین غافلگیریهاش برام بامزه موند. (از مزایای حافظهٔ ضعیف.) با لذت عجیبی خوندمش؛ با لبخند و قلبی که فشرده میشد. توی عمق احساس پشت این کلمات ساده، غرق شدم. یکی همینجا نوشته بود که انگار این کتاب رو یه بچهٔ هفتساله نوشته. تا حدی باهاشون موافقم. میگم تا حدی، چون ایشون این رو ضعف کتاب دونستن و من فکر میکنم جذابیتش به همینه. ساختن ظاهر پیچیده برای متن کار سختی نیست؛ هنر، پربار کردن کلماته.
شاید چندسال بعد، برگردم بهش و به امروزم بخندم. نمیدونم. نمیتونم پیشبینی کنم؛ همونطوری که منِ [احتمالاً] چهاردهساله فکرش هم نمیکرد روزی به این کتاب دل ببنده.
پن۱: راستی، صراحت خاصی (به شکلی که اون زمان فکر میکردم) نداره. فکر کنم زیاد هم سانسور شده باشه. به من گذشته توجه نکنید. :))) پن پن: الآن هم تبدیل به گذشته میشه. فکر کنم... هرگز بهم توجه نکنید؟! پن۲: الآن یه چیزی یادم اومد. با ریویوها فهمیدم عموم خوانندههای این کتاب دو دستهن؛ کسایی که عاشقش شدن و کسایی که ازش متنفرن. برای همین هم به کسی نمیگم بخوندش. هیچ نمیدونم چه کسایی ممکنه خوششون بیاد.
« مجموعه ای از داستان های خیلی کوتاهِ ریچارد براتیگان »
تجربه ی اول من از ایشون بود ، خوندش نهایتا 2ساعت طول بکشه
خب بخوام نظرم رو بگم نمیشه گفت داستان ها خیلی سطحی بودن و عمق نداشتن ، چون پشت اکثرشون احساس منحصر به فردی حس میشد !نوشته ها در عین سادگی و ملموس بودن ؛ تلنگری هم بهت میزدن
...از متن کتاب: یکهو روح جیک رو دیدم ، شش سالی میشد که مرده بود و .مدتی روی تخت نشستیم و از همه چیز حرف زدیم هر دومون خیلی حرف داشتیم برای هم .بعد بلند شدیم رفتیم توی اشپزخانه و دو قوطی آبجو از یخچال برداشتیم .مدتی هم اونجا نشستیم و نوشیدیم و حرف زدیم .از دیدن جیک واقعا خوشحال بودم .آدم وقتی قدر بقیه رو میدونه که یه چند سالی از مرگشون بگذره
یه ابهام خاصی توی بعضی از داستاناش برام وجود داشت و !حس عجیب و غریبی رو بهم منتقل کردن و این برای من جذاب بود
پ.ن : به نظرم برای خوندنش باید دونه دونه داستان هارو بخونی و روش تامل داشته باشی و به قول معروف مزه مزش کنی .تا بتونی با نویسنده ، احساساتش و سبک خاصش ارتباط برقرار کنی !برای پیوسته خوانی چندان مناسب نیست :) !خوندنش تجربه ی متفاوتی بود و علاقه مند شدم بیشتر از جناب براتیگان بخونم
تمرین های یه نویسنده جوون،جزء اولین کارهای براتیگان داستانک هایی عموما ساده و با طرح های پیش پا افتاده تاثیر لحظه ای خوبی داشت ولی چیزی که بخاد آدمو درگیر کنه نه نداشت.
این کتاب را با این تصور که رمان است خریدم و وقتی دیدم رمان نیست به شدت سرخورده شدم!اما به هرحال خریده بودمش و باید می خوندم.نوروز جسته و گریخته می خواندمش و خیلی خوشم نمی آمد چون اشعار هیچ عمقی نداشتند و بی اندازه سطحی بودند و این سطحی بودن برای من شرقی که با اشعار پیچیده ی شعرای ایرانی بزرگ شده بودم هیچ جذابیتی نداشت.اما وقتی مثل یک کتاب عادی شروع کردم از اول تا آخرش را خواندن،دیدم به آن بدی که فکر می کردم نیست و از بعضی هایش واقعا لذت می بردم. !توصیه اش نمی کنم و معتقدم می شود کتابهای خیلی بهتری به جای این خواند
عنکبوتی گرفتم. دور دستم وول می خورد. گفتم:«کاریت ندارم.» عنکبوت بزرگ و سیاهی بود. مامان آمد توی اتاق و داد زد:«اون عنکبوت رو بنداز اون ور!» گفتم:«من که کاریش ندارم.»
این کتاب اولین مجموعه داستانی بود که از براتیگان خوندم. یه ابهام خاصی توی بعضی از داستان هاش برام وجود داشت. اما چیزی که فکرمی کنم این ه که کلا" سبک نوشتن براتیگان مبهم ه و داستان هایی که حس کردم فهمیدم، در واقع منبعث از تجربه های شخصی مشابه بود. با تمام ابهامات ش واقعا" جذاب و دوست داشتنی ه، چون حس می کنم شبیه خیلی از مسائل اطراف م در عین ملموس بودن و سادگی بی نهایت مبهم ه.
من توقع داشتم ژانر کتاب طنز سیاهی باشه و به خاطر اسم کتاب باز توقع داشتم یه چیزی تو مایه های "رادیو چهرازی" باشه! خب کتاب هیچ کدوم نبود، بلکه مجموعه ایست از داستانهایی بسی کوتاه که من شخصا نتونست�� خیلی باهاشون ارتباط برقرار کنم! این کتابم شد نخستین تجربه داستان کوتاه خارجی خواندنم، ک چندان دلنشین نبود!
While I would never recommend this book as an introduction to Brautigan, for an already well-established fan it's a great read. You get to delve into some of his very early work and see the development of both his skill and his style. What I read was a young man with phenomenal potential in the early stages of trying to find his voice. The result is sometimes shaky, sometimes beautiful, sometimes bizarre, but it was such a treat to see him developing through the pages.
‘Early work, never before published’ reads the front cover blurb, and on the back we’re told that these unpublished stories and poems where given to Edna Webster, the mother of the girlfriend and best friend of a 21-year-old then unknown writer, Richard Brautigan. “When I’m rich and famous, Edna,” he told her, “this will be your social security”.
Whilst I wouldn’t recommend this as a starting place to discover Brautigan, if you’re already acquainted with and enjoy his work then this collection is a real treat.
Some of it comes over as a little juvenile (let’s be fair, he was only 21), but if you already know his work then you’ll definitely pick up on the sparks of genius to come. Much of it rings with the innocence of young love, but the darkness of his future work is also present, particularly towards the end of the collection; and a lot of it is already downright bloody good.
The poem ‘Photograph 12’ particularly struck me…
‘A twelve-year-old girl’s virtue sitting next to a double bed and wondering what the hell happened.’
من عاشق صراحت و طنز مخصوص براتیگان ام فوق العاده است سال ها بود کتابی اینطوری منو نمی خندوند...توی خیابون توی مترو می خوندم و نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم این نثر روونش هم فوق العاده است کمتر از کتابای دیگه اش اشاره های بومی و تاریخی و اینا داشت و راحت تر بود ارتباط گرفتن باهاش چون به شدت ساده است.
من اول از همه میخوام حرف خودمو بزنم بعدش میگم چرا یه سریا این شعرها رو درک نکردن
زیبایی از سر ور روی این شعرها میباره . یه سری از شعرهاش واقعا دیوانه کنندس . آخه چقد ساده میشه حقیقت رو گفت*-*
یه سریا خیلی با این مجموعه شعر براتیگان و مجموعه های دیگه اش مخالفن . ولی باید چند نکته رو بهتون یادآوری کنم 1. یه دسته افراد - مثلا من - هستند که دیوانه وار عاشق این شعرها ان . پس لطفا بگید که نظر خودتون اینه نه اینکه براتیگان بد مینویسه :( 2. شعرهای براتیگان به حدی ساده اس ، که نمیشه درکشون کرد . خود من هم با اینکه انقد دوستش دارم ولی یه سری شعرهاش رو درک نکردم 3. تلنگر هایی که براتیگان میندازه بیشتر برای زمان خودشه 4. درسته که ترجه هم یکم بد بوده ، ولی به هیچ وجه اونقدی که میگید نبوده . مترجم چیزیو که دیده ترجمه کرده . اگه واقعا در اون حد انتظارتون از براتیگان توقع دارید ، باید آمریکایی باشید و شعرهای اصلشو بخونید ، نه اینکه ایرانی اید و انتظار معجزه دارید 5. براتیگان همه شعرهایش رو که نداده بیرون . حالا یکی اومده این شعرها رو جمع آوری کرده . کسی از شما چیزی نمیخواد ، اگه این کتابو خریدید ، سر نویسنده خالی نکنید . میخواهید بخونید . نیمخواهید هم نخونید 6. براتیگان برای آمریکایی های اون زمان که حوصله کمی داشتن این شعر های کوتاه رو مینوشته ، و با همین شعرهای کوتاه تلنگرهای بزرگی بهشون میزده . پس انتظار این تلنگرها رو روی خودتون نزارید
ببخشید اگه تندخویی کردم . ولی وقتی عاشق کسی باشی ، دوست نداری ببینی کسی به اون بد میگه
بخش هایی از کتاب :
"دیواری بساز دور قلبت که عشق هرگز نتواند وارد شود. عشق بیرحم تر است از چاقوی مردی که سلاخی میکند گلوی چهار بچه را"
"چه می کردی اگر باران به بالا می بارید؟
من؟
بله
عادت میکردم به زندگی روی ابر، فکر کنم"
"به دختری روحم را دادم
نگاهی به آن کرد
لبخندی محو زد و انداختش توی ناودان
بی اعتنا
خدایا!چقدر کلاس داشت."
"روزی زمان خواهد مرد و عشق دفنش خواهد کرد"
"امروز باران پاییزی نمی دوست داشتنی بود
می بارید می بارید می بارید
و نقاشی میکرد خانه ی روح مرا غمگین.
امروز باران پاییزی
پیرها را وادار میکرد خیلی خیلی پیر به نظر برسند."
"روزی از روزهای غیرعادی و غمگین دختری زندگی میکرد که ساخته ی زیبای روح من بود بنابراین معلوم است که یه کیسه اسکناس دوستش داشتم اما او مرا یک پنی هم دوست نداشت خیلی غم انگیز و غیرعادی بود که روحم دوستم نداشته باشد."
"ابدیت دندان هایش را از صلیبی انتخاب میکند که مسیح بر آن مصلوب شده"
یک سری داستان کوتاه شعر مانند به هم پیوسته که اگر اهل براتیگان خوانی باشید و از نثرش خوشتون بیاد حتما لذت خواهید برد اما من به دلایلی نامعلوم هیچ وقت با نثر براتیگان ارتباط برقرار نکردم.