Masoud Behnoud, (مسعود بهنود in Persian) a prominent Iranian journalist and writer, was born on July 27, 1947 in Tehran. He started his work as a journalist in 1964. During his long career he worked as an investigating journalist for different newspapers. He founded more than 20 newspapers and magazines, none of them are currently in publication.
Between 1971-79 he was the chief editor of the most influential and popular daily in Iran "Ayandegan". This newspaper was closed in 1979 on the orders of Ayatollah Khomeini and its editor and senior staff were all imprisoned. During 1972-79 he also worked as a producer, writer and speaker for the "National Iranian Radio and Television". In 1979 Massoud Behnoud became the chief editor of the weekly "Tehran-e Mosavvar", which was shut down by the Islamic government after 30 issues during the crackdown of all non-governmental and independent newspapers.
Between 1972 and 1979 Massoud Behnoud was one of the most important and active figures of the trade union of Iranian journalists.
یکی از دوستان من طرفدار پر و پا قرص کتابهای مسعود بهنود هست و خب با توجه به حرفهایی که از کتابهای ایشون زده بود ، وقتی خانوم رو حدود سه هفته پیش توی کتابخونه دیدم امانت گرفتم و شروع به خوندنش کردم و خب به نظرم کتاب داستان خوب و جذابی داشت ؛ بررسی داستان یک و چند زن در دوره قاجار تا چندین سال بعد از انقراض قاجاریه و روی کار آمدن حکومت پهلوی! به نظرم ملکه جهان ، نزهت و مادر خانوم جزو سه زن تاثیر گذار در شکل گیری شخصیت خانوم بودند . نزهتی که با وجود سن و سال کمش شخصیتی فرهیخته و دانا داشته آن هم در زمانی که چنین شرایطی نه برای زن ها مهم بود و نه اهمیتی به آن ها داده میشد! ملکه جهان که سالها نقش مادری دلسوز را برای خانم ایفا کرد و مادر واقعی خانوم که برای آزادی و آسایش خانوم نهایت سعیش را کرد ! . شخصیت خانوم جزو شخصیت های محکم و با اراده ای بود که تا حالا توی کتابها دربارشون خوندم ! به قول کتاب باید مثل خانوم زندگی کرد ، باید جنگید برای هر چیز که ارزش دارد . اما حالا جدای این حرفها به قول یکی از دوستان به نظرم با وجود این که داستان کتاب خیلی جذاب و خوب شروع شد ، امّا معمولی تمام شد و حتی به نظر من کمی غیر قابل باور!! و به نظرم شخصیت ناناز یک دفعه خیلی مهم و اثر گذار شد !! اما در کل این کتاب رو توصیه میکنم به خاطر روایت تلخ و واقعی که از زنان دوره قاجار داره و همچنین به خاطر روایت ایستادگی یک زن ایرانی. همچنین در طول داستان این کتاب حوادث تاریخی مهمی اتفاق میافته که روی زندگی شخصیت اصلی کتاب هم تاثیرات زیادی میذاره ! یه سری از جمله های قشنگ کتاب رو اینجا مینویسم : ظالمان کوچکتر از آنند که خود تصور میکنند و شاید همین کوچکی است که آنها را به سوی ظلم های بزرگ می راند . ( صفحه ی 626 ) باید به علم روز مسلح شوی و ایمان خود را به انسان و به عدل چنان محکم کنی که وقتی به دستت افتاد جز برای آسایش انسان ها از آن بهره نبری. ( صفحه 615 ) پیش از آن نمیدانستم که چقدر میتوانم بد و سخت باشم! نمیدانستم بعضی ها هستند،که در بیرون کشیدن لایه های بد وجود آدم تا این اندازه هنرمندند... چنانکه نمیدانستم بعضی از اینکه در نظر دیگران نفرت انگیز باشند چه لذتی میبرند ! ( صفحه 225 )
قطعا به کتاب هم از نظر داستان پردازی و هم از نظر اعتبار تاریخی، ایرادات زیادی وارده، اما امتیاز ۵ ستارهی من کاملا بر اساس حس و حالی که موقع خوندنش داشتم، هیجانات لحظهایم، شرایط روحیای که داشتم و احساس نزدیکیای که به راوی میکردم، هست.
در قدرت قصهگویی مسعود بهنود که شکی نیست شخصیتهای داستان زیاد و به تبع اسامی هم زیاد بودند اما شخصیت پردازیِ خوب به نفع قصه تمام شده بود. داستان از اواسطش کند و خستهکننده شد و از ریتم افتاد هرچند دوباره ریتم گرفت اما نتونست ریتم اولش رو پیدا کنه. با توجه به اینکه قبلا کتاب "امینه" رو خونده بودم توقعم از این کتاب بیشتر بود اما "امینه" رو بیشتر دوست داشتم.
من هیچ گاه تاریخ معاصر ایران را از دریچه ای که آقای بهنود برای خواننده های این کتاب باز کرده، ندیده بودم! به نظر من این کتاب حاوی بزرگترین تحولات عصر حاضر می باشد، یعنی انقلاب مشروطه ی ایران، انقلاب بولشویکی روسیه ی تزاری در سال 1917، حرکت آتاتورک و به ریاست جمهوری رسیدن آن، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، ملی شدن صنعت نفت کشورمان به دست دکتر عزیز، مصدق، ... و تا حادثه ی برج های دوقلوی تجارت جهانی نیویورک ادامه دارد. علاوه بر این سیر تاریخی در قرن اخیر، قلم شیوا و بسیار زیبای آقای بهنود، آنچنان صحنه ای را برای خواننده می سازد که اگر خواننده، خود کمی از قوای عقلی و تصویر سازی استفاده کند، درک مطلب و دلبستگی او به این رمان بی وصف و نظیر خواهد بود. در این سیر تاریخی و نحوه ی بیان جذاب، حوادثی رخ می دهد که این رمان را از شکل یکنواخت خارج کرده و افت و خیزهایی به داستان می دهد که خواننده را مشتاق آن می کند. در پایان در مورد این کتاب باید بگویم که ارزش تاریخی این اثر نیز بسیار بالاست و نا گفته نماند که از دید یک شاهزاده ی دربار قاجار به وقایع نگاه می شود. من خودم اهل کتاب های رمان به هیچ وجه نیستم ولی عاشق این رمان شدم!!!
کلا از خوندن کتابی که مربوط به تاریخه همیشه لذت بردم و این کتاب هم از قائده مستثنی نبود . از روند داستان در مجموع خوشم اومد ولی یجاهایی شو دوست نداشتم و احساس می کردم غیرواقعیه و بطور کل ترجیح میدادم فصل اخر کتاب نوشته نمیشد چون واقعا دوسش نداشتم .
خانوم، فرشته من و پرنسس من چرا دیوها همه جا هستند و هر وقت که دلشان بخواهد زاهر میشوند؟ این اولین کتاب بود که از مسعود بهنود خواندم و حتماً باید کتابهای بیشتر از ایشان بخوانم چون من رو شیفته خود کرد. در طول رمان، نویسنده عقاید خودش را بیان میکند و در هر لحظه به ما زندگی میاموزد. ============================== میخواهم از زبان خود خانوم بشنوید: به قول آندره مالرو زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ چیز از آن ارزشمندتر نیست. سالها پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی به من گفت این زمین با یأس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از این هاست. فقط مرغهای دریائی هستند که از توفان نمی هراسند حتی وقتی در میان دریاها جهت خود را گم کنند و جائی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال میزنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمانها می میرند. آن که به میان موجها می افتد مرغ دریائی نیست. مرغ دریائی در اوج می میرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند. خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سالها با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاهی عشق به سراغم آمد دانستم که با او می توان هر روز را سالی کنم. وقتی فهمیدم که قوی ترین دیوها در مقابل فرشته ظریفی که آدمیزاد باشد چقدر حقیرند دانستم که زمان را انسان می سازد. من خودم آن را ساختم. ==============================
سرگذشت خانوم از نوادگان قجری است که با فتح تهران و فرار محمدعلیشاه به مسکو به همراه آنان از ایران خارج شد. خانوم سرگذشت پرملالی دارد؛ درخلال پرداختن به سرگذشت خانوم، بخشهایی از تاریخ قاجاریه و پهلوی و اتفاقات جهانی همچون جنگ جهانی اول نیز مرور میشود.
دارم فکر می کنم که چی باعث شد من این کتاب رو اینقدر دوست داشته باشم که تا یکی میگه یه کتاب روون و خوب میخوام من بگم خانوم! قلم مسعود بهنود که اینقدر خوب نوشته که خسته ت نمیکنه و دوست داری تا تهش رو بخونی و از هر کاری میزنی تا یه وقتی اضافه بیاری برای پای این کتاب نشستن.یا خود داستان با محوریت زن، زنی که نوه ی دختری یکی از شاهان قاجار بوده و وقایع مهم تاریخ رو قراره از زبان و نگاه ایشون بخونیم.
نمره خوبي به اين كتاب نميدم اگر واقعا حقيقت تاريخي محض بود قابل تحمل بود اما وقتي ميدوني تخيلات ذهن نويسنده هستش اونموقع جنبه تاريخي و روايت واقعيت از بين ميره و به جنبه ادبي و نوشتار كتاب نگاه ميكني اين كتاب ارزش ادبي نداشت فقط روزنامه وار وقايع را عنوان كرده بود كه فوق العاده خسته كننده و حوصله سربر بود خواندن اين كتاب و بهتون توصيه نميكنم زمان محدود ما ارزشش بيشتر از اينهاست؛)
امتیازم ۳.۵ « و قصه ما سرگذشت خانوم است، سرگذشتی که پیش از آن برای هیچ کس نگفته بود. قصه ای که دخترک را ساخت. ساخت چنان که بتواند بی او و بی دیگران زندگی کند و باور کند که انسان را توانایی بیش از آن است که می پندارد. ساخت چنان که دریابد آدمی با درد زاده می شود و با همه نازکی چنان ک��ه است.» خانوم اثر مسعود بهنود سرگذشت دختری به نام خانوم است. خانوم نوه مظفرالدین شاه است که با خانواده و خاله ی خود نزهت زندگی می کند. نزهت زنی با سواد است که تاثیری عمیق در شخصیت خانوم می گذارد و شخصیت او را می سازد. در زمان به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه اتفاقاتی برای خانوم می افتد که زندگی او را دگرگون می کند. روایت اصلی داستان از اواخر سلطنت مظفرالدین شاه تا اوایل سلطنت محمدرضا پهلوی است. بازه مکانی داستان گسترده است؛از تهران و ادسا گرفته تا پاریس و آلمان. روایت اتفاقات مهم تاریخی در این بازه زمانی کتاب را تبدیل به کتابی ارزشمند از نظر تاریخی کرده است؛اتفاقاتی پرشمار از سراسر جهان. تنها مشکل بزرگی که در این زمینه می توان یاد کرد ناتوان بودن مخاطب از تشخیص وقایع تاریخی و مستند از وقایع خیالی است که شما را مجبور می کند که به این کتاب چون قصه ای نگاه کنید که میخواهید باورش کنید. قلم در چند صفحه اول شاید کمی گیجتان کند اما در ادامه از روان بودن آن لذت خواهید بود. قلم روایی مسعود بهنود تجربه شیرینی را برایتان رقم می زند که البته گاهی اوقات به سمت روایت اتفاقات به صورت روزنامه وار می رود که خیلی به چشم نمی آید و آزاردهنده نیست. تا اواخر داستان کلیت داستان ملموس است و رئال پیش می رود؛ اما در اواخر کتاب شاهد اغراق های فراوان و پیش رفتن داستان به سمت تخیلی بودن هستیم و همچنین ایجاد ارتباط بین شخصیت های داستان با افراد مشهور که گاهی فقط اشاره کوچکی به آن می شود، اضافه به نظر می رسد و گویی نویسنده فقط قصد داشته از تمامی اتفاقات مهم تاریخی یاد کند که اصلا نیازی به آن نبود و داستان را از تب و تاب خود می انداخت. سانسوری که در بعضی صحنه های کتاب شاهدش هستیم صدمه ای جزئی به پیکره داستان زده است. و اما در نهایت با تمامی مشکلاتی که کتاب داشت من از خواندنش لذت بردم و پیشنهاد می کنم اگر علاقه مند به کتابهای داستانی و تاریخی هستید این کتاب را بخوانید.
نه دیوها، نه فرشتهها، نه چشمه، نه باران وقتی تو یادشان نمیکنی، نمیمیرند. هستند. زندهاند. و یک روزی میآیند. هیچ قصهای ناتمام نمیماند. آینه حتی وقتی تو در آن نگاه نمیکنی آینه است.
«خانوم» داستان زندگی زنی از طبقهی اشرافی قاجار است که در بستر تحولات سیاسی، اجتماعی ایران از دورهی قاجار تا بعد از انقلاب روایت میشود. بهنود با نگاهی مستند-ادبی زندگی او را در دل وقایع بزرگی چون مشروطه، سقوط قاجار، بهقدرت رسیدن رضا شاه و حتی جنگهای جهانی اول و دوم و ملی شدن صنعت نفت بازسازی کرده.
اوایل کتاب برام جذاب بود ولی هرچه جلوتر رفتم، داستان حالت تکراری و خسته کننده پیدا کرد و جذابیت اولیهاش را از دست داد، به ویژه فصل سوم که واقعا بد بود، همچنین اغراق در حضور خانوم در همه رویدادهای بزرگ و دیدار با شخصیت های بزرگ از واقعگرایی داستان کاسته بود. با توجه به تعریف هایی که از این کتاب قبل از خوندن شنیده بودم، انتظار بالایی ازش داشتم ولی آن طور که باید راضیم نکرد.
اولین کتاب از مسعود بهنود رو بالاخره خوندم . به خاطر علاقه خیلی زیادم به تاریخ به خصوص تاریخ معاصر داستان زندگی خانوم رو خیلی دوست داشتم اینکه دقیقا از اواخر دوره مظفرالدین شاه رو تا دوره محمد رضا شاه و مصدق در قالب زنگی یک ادم اون هم یک خانم ایرانی با همه محدودیت ها و مشکلات بخونم خیلی برام دوست داشتنی بود. اما چندتا مورد بود که باعث شد جز کتابهای خیلی محبوبم قرار نگیره. مورد اول اینکه کاش مرزبین تاریخ واقعی و داستان برای من خواننده مشخص تر بود و کاش مراجعی که حوادث تاریخی از اون ها ذکر شده مختصرا به صورت پاورقی یا مرجع مشخص میشد. مورد دوم اینکه کتاب سوم به طرز وحشتناکی از جذابیت داستان کم کرد. وقتی محوریت داستان زندگی خانوم بود هیچ لزومی به مرور بیست صفحه ای از زندگی نوه اش نبود. اون هم به این سرعت و بدون هیچ گونه ظرافت و دقتی . انگار نویسنده فقط اصرار داشت سیر همه ی حوادث تاریخی تا یک بازه زمانی رو روزنامه وار بگه. در واقع این قسمت به طور واضحی برای من مشخص کرد که با کتاب یک نویسنده روبرو نیستم و بیشتر از اینکه بهنود یک نویسنده خوب باشه یک روزنامه نگار خوب هست. مورد سوم اینکه اصرار داستان بر قرار دادن شخص اول یعنی خانوم در تمامی حوادث مهم و اتفاقات بزرگ قرن بیستم یکم از باور پذیر بودن داستان برای من کم میکرد. این اتفاق در کتاب سوم برای شخصیت ناناز هم در حد اغراق اتفاق افتاد. با این حال از خوندن کتاب راضی ام و به هر کسی که داستانی از تاریخ معاصر رو دوست داره توصیه اش میکنم
نقدهایی که به کتاب وارده کوتاه همین جا ذکر می کنم که توی گودریدز فن پروری نکنه.صرفا فقط واگویه جریان تاریخی اواخر قاجار بود. مظلوم نمایی راوی چندشناک بود راوی اگه می خواست ترحم جمع کنه یه کارکتر استخراج می کرد و در قالب رمان به عنوان راوی محکم یا شخصیت بی نام قرار می داد. راوی که بخواد هم مظلوم نمایی کنه/شخصیت اصلی و دانای کل باشه/شخصیت پردازی نکنه قصه گوی خوبی از کار در نمیاد. در رمان باید هر شخصیت رویداد های خودش رو داشته باشه و بهش پرداخته بشه یه کتاب ششصد صفحه ای که داستان کوتاه نیست. دستگاه قاجاری رو بر پهلوی خوب جلوه داده مثلا داشت دیدگاه سیاسی شو می گفت. انقد راوی مرفه بود که اعصابم خورد شد تنها راوی مرفه و رمان نویس فلسفی مارسل پروست بورژوا بود با قلمش. خانوم هیچ چیز دندان گیری نداشت و همش کش واکش. مسعود بهنود در رتبه بندی فهیمه رحیمی و م مودب پور هست و تنها رمان خوبی که به گفته مخاطبانش این بود یعنی الفاتحه.
... تصویر زنی پیر ظاهر شد که روی تشکچه ای نشسته بود، تکیه داده برمتکایی و رو به دوربین می گفت: به قول "آندره مالرو" زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ چیز از آن ارزشمند تر نیست. سال ها پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی به من گفت این زمین با یاس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از این هاست. فقط مرغ های دریائی هستند که از توفان نمی هراسند حتی وقتی در میان دریا ها جهت خود را گم کنند و جائی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال می زنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمان ها می میرند. آن که به میان موج ها می افتد مرغ دریائی نیست. مرغ دریائی در اوج می میرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند. خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سال ها را با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاهی عشق به سراغم آمد دانستم که با او می توانم هر روز را سالی کنم. وقتی فهمیدم که قوی ترین دیوها در مقابل فرشته ظریفی که آدمیزاده باشد چقدر حقیرند دانستم که زمان را انسان می سازد. من خودم آن را شناختم. خانم که صورتش تمام پرده بزرگ را پرکرده بود، این جملات را در چشم کسانی می گفت که حالا چشم در چشم او دوخته بودند و خود را قدرتمند ترین قدرت ها می دانستند ...!
ميان آثار آقاي بهنود، اين كتاب را بسیار ضعیف ميدانم. تلاشي براي داستاننويسي از آقاي بهنود كه در اين كتاب به ابتذال انجاميد. در مايههاي داستانهاي م.مودب پور و يا ر.اعتمادي
اگر میخواهید يك داستان خوب از نويسندهاي به نام مسعود بهنود داستان نويس(نه مسعودبهنود روزنامهنگار) را بخوانید میتوانید در كتاب "از دل گریختهها" داستاني با نام "یحیی تار زن" را بخوانيد. مسعود بهنود در اين داستان كوتاه غوغا كرده و زيباترين داستان در عمرش رانوشته و كتاب "خانوم" در مقابل همين يك داستان كوتاه، به سرافكندگي بايد راه خويش را بگيرد و به كناري بنشيند
این کتاب را اولین بار در نمایشگاه بین المللی کتاب دیدم. همانجا خریدمش و آقای بهنود برایم امضا کرد.آخرین سالی بود که ایران بود.در مخل انتشارات کارنامه.بعدش هم با لذت خواندمش.مرا یاد کتاب معرکه امینه میاندازد.
روایتی تلخ از زندگی یک زن که روزگار به کودکی او هم رحم نکرد و مدام صحنه های غم انگیز مرگ به دست دیو صفتان انسان وار برایش به تصویر کشید...و چقدر سخت بود قد راست کردن بعد از نزهت دوست داشتنی...
رمان پرکششی بود. از وجود شخصی به نام خانوم و سایر افراد معرفی شده چیزی نمیدونم، اما رمان پر از اتفاقات تاریخی و سیاسی بود، شامل چندین انقلاب و جنگ مهم در ایران و جهان میشد، که گنجوندن این اطلاعات در قالب رمان قطعا ارزشمنده. و اما، آخر کتاب و ورود و اثرگذاری ناناز رو خیلی دوست نداشتم، در ضمن لزومی نبود که حتما همه اتفاقات جهانی پوشش داده بشه، منظورم اتفاقات بخش سوم کتاب هست.
روایتی داستانی از حدود یک قرن تاریخ واقعی جهان در کنار زندگی تا مرگ خانوم روایتی فوق العاده از تولد خانوم در زمان شابابا مظفرالدین شاه قاجار تا به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه، انقلاب روسیه، انقلاب ترکیه، انقراض قاجار و روی کار آمدن پهلوی، جنگ های جهانی و وضعیت اروپا، تا مرگ خانوم در تهران البته این پایان قصه نیست و در بخش انتهایی کتاب، ادامه تاریخ را از دریچه زندگی نوه خانوم به اسم ناناز می خوانیم: انقراض پهلوی، روند سیاست در امریکا و درنهایت حادثه برج های تجارت جهانی مسعود بهنود، مخاطب را می برد در دل خاندان قاجار و همراه آن ها او را در سراسر جهان می چرخاند. با خانومی در فراز و نشیب زندگی شخصی اش همراه می شویم، گریه می کنیم، خشمگین می شویم و گاه می خندیم. چهره های زشت قدرت و جنگ را می بینیم و تا مغز استخوان حس می کنیم و در آخر، خسته از بار این همه تراژدی، گویی ما نیز نیم قرن از وطن دور بوده ایم با اشک شوق به ایران برمی گردیم.
گویی حوادث تلخ این داستان تمامی نداشت. دو جا با خانوم شخصیت اول داستان همیار شدم. اولین بار وقتی که شوهرش ,سعید, در فرودگاه فرانسه رهایش کرد و بار دوم وقتی که میخواست از طریق سوئیس وارد آلمان شوند و اینبار شوهرش ,میشل, دستگیر شده بود. احساس تنهایی و رنج پس از آن دلیل این همیاری بود. نزهت با اینکه حضور فیزیکی کمی داشت و در اوان جوانی دست به خودکشی زد تا آخر داستان همراه خانوم بود و پایه شخصیتی اش را شکل میداد. من به عنوان یک داستان به این کتاب نگاه میکنم نه آنچنان که دیگران میگویند یک "رمان تاریخ...چ"
از خوندن کتابهای طولانی "قصه گو" لذت میبرم و این یکی هم -تا اواسطش- از این قاعده مستثنی نبود. امیدوار بودم "آبکی نبودن" یا "باورپذیر بودن"ش رو تا آخر حفظ کنه اما ناامیدم کرد. شخصیت اصلی داستان تقریبا در تمام اتفاقات مهمِ یک قرن اخیر دنیا نقش پررنگی داشت، از اشغال ایران گرفته تا جنگ جهانی و حتی ماجرای 11 سپتامبر! درسته که احتمال وقوع همزمان همه این اتفاقات هست اما آیا این بیشتر از اون چیزی که باید، غیرقابل باور به نظر نمیاد؟
رمان خانم رو خوندم و داستانش برام بسیار جذاب بود در حدی که در مدت زمان نسبتا کوتاهی تونستم تمومش کنم. و خب خیلی لذت بردم از این که رمان هایی از این دست وجود داره که به تاثیر زنان در حوزه های مختلف می پردازه. من کتاب صرف تاریخی زیاد نخوندم و چندان علاقه ای هم به خوندنش ندارم اما خوندن و آشنا شدن با تاریخ از طریق رمان رو خیلی دوس دارم و این که رمان ها صدای افرادی باشن و قصه افرادی رو بیان کنن که تریبونی نداشته و ندارن رو واقعا می پسندم. یعنی ترجیح میدم در مورد خانوم و ملکه ای بخونم که در هیچ جای تاریخ نامی ازشون برده نشده تا فلان شاه یا ... ولی خب بازم دونستن داستان افرادی که هیچ جوره قدرتی نداشتن و به هیچ قدرتی وصل نبودن برام جالب تره تا یه شاهزاده قاجاری. نمیدونم، شاید چون بیشتر بهشون احساس نزدیکی می کنم یا شایدم چون به طور خود به خودی احساس بدی نسبت به طبقه مشخصی از جامعه دارم که منطقی هم نیست. اما ترجیح میدادم خانوم توی این رمان یه جایی بتونه واقعاً از اشرافیت به طور کامل دست بکشه و هویت جدیدی برای خودش بسازه، تا این که هویتش رو در ایران و گذشته اش و اقوامش جست و جو کنه.
در کل من این کتاب و دوست داشتم چون بهم اجازه داد برهه ای از تاریخ و از دریچه دیگه ای ببینم. اما هرگز خانومی برای من نمی تونه یه الگو باشه یا آدمی باشه که کاراکترش خیلی بخواد منُ مجذوب کنه. شاید نزهت می تونست اینجوری باشه. اما من یه تار موی مارال داستان گل محمد یا حتی زیور و بقیه کاراکترای اون رمانُ با کارکترای زن این کتاب عوض نمی کنم.
گوشه هایی از کتاب:
"با خودم می گفتم آدمها چرا در حالت های مختلف جورهای دیگری می شوند. تا آن روز فکر می کردم آدم ها یا دیوند یا فرشته. یا ظلم می کنند یا مظلومند، یا متجاوزند مثل پدرم یا به آن ها تجاوز می شود مقل نزهت. گاهی به خود می گفتم من موجود عجیبی هستم که از ترکیب یک دیو با فرشته ای مثل مادرم آفریده شده ام. در قصه هایی که شنیده بودن، حتی در آن داستان هایی که نزهت از روی کتاب های فرنگی برایمان می خواند، باز همین را می فهمیدم. اما آن روز در سفارت روس، وقتی شاه خلف شده را که به زیر پرچم روس پناه برده بود دیدم که مثل بید می لرزید و گریه می کرد و از عمه اش ملکه ایرات حلالی می طلبید، دانستم که در وجود انسان ها دیو و فرشته ای خفته است که گاه آن بیدار می شود و گاه این."
"اما چرا این میل در آدمی همیشگی است که خود را فریب دهد، گوشه ای تاریک را در انتهای خیال خود نقاشی کند، با آب و رنگ آسمانش را آبی آبی کند، باغچه ای سبز در آن بنشاند، همیشه سبز و خود را در آن باغچه رها کند و از هر کجا که شد گلی پیدا کند و در آن باغچه بکارد."
"زندگی، من چنین فهمیدن که مثل رودخانه ای است. نمی توان گفت آن آبی که از کوه فرود می آید رودخانه را می سازد، یا آن کوه که باران را مجال جاری شدن می دهد، آن سنگ ها که در راهند و مسیر رودخانه را می سازند، گاه راهش را کج می کنند و گاه از اثر آب به حرکت می افتند و آب راهشان را می برد. نمی توان گفت کدام یک از این ها رودخانه را می سازد. شاید در نهایت باغبانی که راه باریکی می کشد و رگی از رودخانه به باغی می گشاید و درختی را رشد می دهد، حتی آن گیاهان خودرو که از آب رودخانه می نوشند و بر آن سایه می اندازند. اما همه این ها در ساختن رود نقش دارند، گیرم در لحظاتی نقش یکی از آن ها بیشتر می شود و رود وقتی به انتها می رسد و سر در خاکی نرم فرو می برد خود خوب می داند چه راه درازی آمده و از میات ابر، کوه ، سنگ، درخت و باغبان کدامیک در حیات او بیشتر سهم داشته اند انسان نیز وقتی به پایان راه می رسد و تقشی از همه زندگی در سرش می آید، می تواند دریابد که در کدان روزهای زندگی، کدام ماجرا او را بیشتر ساخته و در ساختن او سام بیشتری داشته است."
"به خودمان گفتیم دنیا پر از آدم های خوب و تنهاست که آرزوهای دست نیافتنی دارند."
"ولی نه دیو ها، نه فرشته ها، نه چشمه، نه باران، وقتی تو یادشان نمی کین، نمی میرند. هستند. زنده اند. و یک روزی می آیند. هیچ قصه ای ناتمام نمی ماند آینه حتی وقتی تو در آن نگاه نمی کنی آینه است."
"اشرافیت، در ذات خود فاسد است مگر عکس آن ثابت شود. خوب فکر کن به خانواده خودمان، به این عثمانی ها، به روس ها. انگار خاک و سنگ و قصر ها از نفرین است. همین پدران خودمان به چه قیمتی قدرت و ثروت به دست آوردند و برای ممکلکا چه کار کردند. خدا بیامرزد دائیت را، مگر غیر از فرمان دادن کاری بلد بود. دیدی وقتی امیربهادر و قشون و قزاق نبودند چقدر ناتوان شده بود انگار آنها که شاه و شاهزاده می شوند اصلا لازم نمی بیننو که علمی پیدا کنند و عقلشان را به کار بیندازند. تو که تاریخ خوب می دانی. همین لوئی و ماری آنتوانا و ملکه و شاه های ایجا هم همینطور. عقل و اخلاق در آنها نمی ماند."
"جز جنگ، هیچ چیز دیگری نمی تواند حقارت آدم ها را و بزرگیشان را یکجا در خود پنهان کند و نشان دهد."
"باید به علم روز مسلط شوی، و ایمان خود را به انستن، و به عدل چنان محکم کنی که وقتی قدرت به دستت افتاد از آن جز برای آسایش انسان ها بهره ای نبری."
"ظالمان کوچکتر از آنند که خود تصور می کنند و شاید همین کوچکی است که آنها را به سوی ظلمهای بزرگ می راند."
"زندگی چیز بی ارزشی است و هیچ چیز از آن ارزشمند تر نیست. سالها پیش، وقتی در عین نومیدی بودم یکی به من گفت این زمین با یاس و امیدواری، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از این هاست. فقط مرغ های دریایی هستند که از توفان نمی هراسند حتی وقتی در میان دریا ها جهت خود را گم کنند و جایی را برای نشستن نیابند، آنقدر بال می زنند که یا توفان فرونشیند و زمینی پیدا کنند برای فرود آمدن یا در همان اوج آسمان ها می میرند. آن که به میان موج ها می افتد مرغ دریائی نیست. مرغ دریائی در اوج می میرد، آخرین توان خود را صرف اوج گرفتن می کند تا سقوط را نبیند.
خیلی کوچک بودم که نفرت را شناختم و سالها را با او گذراندم. اما وقتی زمان کوتاهی عشق به سراغم آمد دانستم که با او می توانم هر روز را سالی کنم. وقتی فهمیدن که قوی ترین دیو ها در مقابل فرشته ظریفی که آدمیزاده باشد چقدر حقیرند دانستم ��ه زمان را انسان می سازد."
«خانوم» اولین کتابی است که از آقای بهنود خواندم. تعلق خاطر عمیق بهنود نسبت به تاریخ معاصر مانند نخ تسبیحی دانه های حوادث داستان را به پیش میبرد. شخصیت اصلی داستان در تمام اتفاقات صد سال اخیر مستقیم و یا غیر مستقیم حضور دارد که تا حدودی مسیر قصه را باور ناپذیر میکند. با این حال کشش و هیجان در نیمه دوم به خوبی پیش می رود و شاید همین دلیلی می شود که این کتاب مفصل تا انتها خوانده شود.