Jump to ratings and reviews
Rate this book

Anna Karenina (2 Volumes) #2

آنا كارينين - 2

Rate this book
«Anna Karenina» (1873-1877) on suuremaid sotsiaalseid romaane mitte ainult Tolstoi kunstilises pärandis, vaid ka kogu vene ja maailma klassikalise kirjanduse ajaloos. Selle väljapaistva teose jäädav ideeline ja kunstiline väärtus seisneb selles, et ta kogu oma rikkaliku ja mitmekülgse sisuga peegeldab vene elu, rahvusliku arengu tähtsamaid probleeme.

568 pages

First published January 1, 1877

280 people are currently reading
4106 people want to read

About the author

Leo Tolstoy

7,932 books28.3k followers
Lev Nikolayevich Tolstoy (Russian: Лев Николаевич Толстой; most appropriately used Liev Tolstoy; commonly Leo Tolstoy in Anglophone countries) was a Russian writer who primarily wrote novels and short stories. Later in life, he also wrote plays and essays. His two most famous works, the novels War and Peace and Anna Karenina, are acknowledged as two of the greatest novels of all time and a pinnacle of realist fiction. Many consider Tolstoy to have been one of the world's greatest novelists. Tolstoy is equally known for his complicated and paradoxical persona and for his extreme moralistic and ascetic views, which he adopted after a moral crisis and spiritual awakening in the 1870s, after which he also became noted as a moral thinker and social reformer.

His literal interpretation of the ethical teachings of Jesus, centering on the Sermon on the Mount, caused him in later life to become a fervent Christian anarchist and anarcho-pacifist. His ideas on nonviolent resistance, expressed in such works as The Kingdom of God Is Within You, were to have a profound impact on such pivotal twentieth-century figures as Mohandas Gandhi and Martin Luther King, Jr.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,987 (43%)
4 stars
1,564 (34%)
3 stars
755 (16%)
2 stars
174 (3%)
1 star
50 (1%)
Displaying 1 - 30 of 483 reviews
Profile Image for Valeriu Gherghel.
Author 6 books2,067 followers
July 8, 2025
N-ar avea nici un haz să rezum sfârșitul romanului. Îl cunoaște toată lumea. Aș dori, mai întâi, să atrag atenția asupra unui amănunt de la finele părții a VII-a. După plecarea lui Vronski, Anna „își toarnă porția obișnuită de opiu” și are pentru prima dată ideea sinuciderii. Crede că a muri e un lucru „ușor și simplu de făcut”. Numai prin moarte îl faci pe celălalt să sufere și să se căiască. Murind, îl obligi în sfârșit să-ți accepte adevărul: „Stătea în pat cu ochii deschiși, uitându-se, în lumina lumânãrii pe terminate...”.

A doua zi, mânată de un impuls nesăbuit, urcă în tren. Gândul luminii care stă să apună o urmărește: „De ce să nu sting lumânarea, când nu mai am la ce mă uita, când mi-e silã sã mã uit la toate astea? Nimic nu-i adevărat, totul e minciună, totul e înșelăciune, totul este rău!“.

După ce vizitiul Mihaila îi aduce biletul lui Vronski, „scris cu o caligrafie neglijentă”, Anna se aruncă sub tren: „Și lumânarea, la lumina căreia ea citea cartea plină de îngrijorări, înșelăciuni, amar și răutate, răbufni cu o flacără mai strălucitoare ca niciodată și îi lumină tot ceea ce mai înainte fusese în întuneric, sfârâi, începu să pălească și se stinse pentru totdeauna”.

Mulți cititori consideră că ultima parte a romanului, a VIII-a, nu e la înălțimea întregului. Anna Karenina a rămas în urmă și, peste sfârșitul ei, s-a așternut uitarea. Naratorul e mai interesat de un personaj minor ca Serghei Ivanovici Koznîșev, fratele vitreg al lui Levin. Koznîșev a redactat o carte despre felurile de guvernământ, i-a luat șase ani ca s-o termine, dar nimeni n-o recenzează. Într-un sfârșit, are parte de o cronică agramată și veninoasă. Aflat în tren, se întâlnește cu bătrâna și neînduplecata contesă Vronskaia și, cu acest prilej, citim singurul comentariu cu privire la sinuciderea Annei:
„Da, a sfârșit, așa cum se cuvenea să sfârșească o asemenea femeie. Până și moartea pe care și-a ales-o a fost una josnică, ordinară... Nu, orice ați spune, moartea ei e moartea unei femei mârșave și fără religie”.

Un prozator nihilist (sau pesimist) s-ar fi oprit aici, la biata lumânare ce s-a stins brusc și la strigătul Annei: „Doamne, iartă-mi totul!“. Dar Lev Nikolaevici nu a fost un prozator nihilist. Romanul se încheie, desigur, cu o renaștere spirituală. Lumânarea se aprinde din nou. Levin descoperă credința și sensul vieții: „El, un necredincios, începuse să se roage și în momentele când se ruga – credea”.

Didacticismul lui Tolstoi nimicește tensiunea romanului: viața la țară este frumoasă, omul e o făptură perfectibilă (cu ajutorul lui Dumnezeu), putem încă spera...
Profile Image for Mehrdad.
54 reviews24 followers
July 29, 2025
اوه اوه آقای تولستوی....
با کلماتت مارو منفجر کردی و آدمو تو یه شرایطی گذاشتی که نفهمه چی می‌خواد بنویسه. این چند خط رو هم می‌نویسم که بعداً یادم بیاد، برگردم و یه چیز درست حسابی بنویسم براش.
چه شخصیت‌هایی! چه توصیفاتی!
Profile Image for پیمان عَلُو.
346 reviews290 followers
June 18, 2022
حتی غول‌ها نیز با خواندن کارهایشان پشمشان میریزد،ما که جای خود…
این را ولادیمیر ناباکوف برایمان نقل می‌کند:
«یک روز تولستوی در دوران ملال آور پیری،دورانی که از رمان نویسی دست کشیده بود ،کتابی را پیدا می‌کند،کتاب را از وسط شروع می‌کند به خواندن،بشدت از کتاب خوشش می‌آید و به کتاب علاقه مند میشود.به عنوان کتاب نگاه می‌کند؛ آناکارنینا.نوشته‌ی تولستوی…»

در این ریویو بیشتر از هر اسمی شاید اسم ناباکوف به چشمتان بخورد،البته نه بخاطر آنکه نابا،منتقد مورد علاقه‌ام است،بلکه،بخاطر آنکه:تولستوی آنقدر غول بزرگیست که ناچارم از یک غول دیگر کمک بگیرم برای حرف زدن درموردش…
خود ناباکوف در مورد این غول می‌گوید:
لی‌‌یو تولستوی بزرگ‌ترین داستان نویس روس است.اگر پیشگامان او یعنی پوشکین و لرمانتف را کنار بگذاریم،می‌شود بزرگ‌ترین هنرمندان روس را در عرصه نثر به این ترتیب نام برد:
اول:تولستوی؛ دوم:گوگول؛ سوم:چخوف؛ چهارم:تورگینیف؛
این کم‌و‌بیش مثل نمره دادن به ورقهٔ دانشجویان است و شک ندارم که داستایفسکی و سالتیکف دم در اتاق منتظر مانده اند تا بر سر نمره‌های کم‌شان چانه بزنند.

و اینگونه است:
ناباکوفی که به داستایفسکی نمره قبولی نمی‌دهد،تولستوی را یک غول می‌نامد،یک غول که کوچولو بود …استغفرالله …
کوچولو بودن را کمی توضیح بدهم تا خدایی ناکرده
در آن دنیا چوب در …
آستینم نکنند.
ناباکوف می‌گوید:بچه بودم و یادم است که پدرم سر تقاطعی با یک پیرمرد کوچک اندام دست داد و بعد به راهمان ادامه دادیم و پدرم به من گفت:«او تولستوی بود.»
نویسنده روسی ،بونین هم یکبار برای اولین بار به دیدار تولستوی رفته و منتظر او نشسته بوده،وقتی دیده که ناگهان از دری کوچک به عوض غولی که او ناخواسته تصور کرده بود پیرمردی کوچک‌اندام وارد اتاق شده یکه خورده است.
بله،تولستوی یک غول کوچک‌بود.
از طنز ماجرا بگذریم.
مگر تنها ناباکوف است که تولستوی را غول می‌داند؟ هر خواننده‌ای بجز کنراد،که گفته بود: «اثر را با ارزش نمی‌دانم »می‌داند که تولستوی چه غول بزرگیست.و دلیلش را هم ناباکوف عرض می‌کند :
خوانندگان تولستوی را غول می‌نامند نه به این دلیل که نویسندگان دیگر کوتوله‌اند،بلکه برای اینکه او همیشه دقیقا به قد و قامت خود باقی می‌ماند،به عوض آنکه مثل بقیهٔ نویسندگان در فاصله‌ای از ما عبور کند،دقیقا پا به پای ما می‌آید.او تنها نویسنده ای است که می‌بینم ساعتش با ساعت‌های بی‌شمار خوانندگانش همگام است.نثر تولستوی با نبض ما می‌زند،شخصیت‌های او انگار با همان آهنگی راه می‌روند که رهگذران از زیر پنجرهٔ اتاقی که ما در آن نشسته‌ایم و کتاب او را می‌خوانیم.
بخاطر همین هم هست که ناباکوف در بخشی از کتاب می‌گوید :
روس‌های سالخورده در وقت چای عصرانه طوری از شخصیت‌های تولستوی حرف می‌زنند که انگار این آدمها وجود‌ دارند،آدم‌هایی که می‌توانند دوستانشان را به آن‌ها تشبیه کنند،آدم‌هایی که به روشنی دیده می‌شوند…
روس‌ها که جای خود من نیز آناکارنینا را دیروز دیدم.
و این یک درس نویسندگی‌یست که تولستوی رایگان برایمان تدریس می‌کند…
اورهان پاموک نویسندهٔ ترک برنده نوبل :در درسگفتارهایش این درس را اینگونه برایمان توضیح می‌دهد:
وقتی در رمان آناکارنینا می‌خوانیم که آنا یک شب برفی در کوپه‌ی قطار مسکو-سن‌پترزبورگ تلاش می‌کند که حواسش را جمع کرده و مشغول خواندن یک رمان شود،به یاد میاوریم که ما نیز تجربیات احساسی نظیر این داریم.این وسط بسیار احتمال دارد که این تجربیات ما دقیقا به شکلی که تولستوی برای آنا متصور شده است مثلا دقیقا در قطار مسکو-سن پترزبورگ نبوده باشد،اما،به قدری هم هست که بتوانیم آنا را در مفهوم کلی آن درک و حتی با او همدلی نمائیم.و این دقیقا یعنی عصاره‌ی آن جمله‌ی مشهور فلوبر و حداقل جالب برای من:فلوبر گفت:”مادام بوواری” در واقع خود من هستم.ما یقین می‌دانیم که زندگی شخصی فلوبر با زندگی مادام بوواری شخصیت کتابش هیچ شباهتی با او ندارد ،برای اینکه او نه زن است و ن هیچ وقت ازدواج کرده است.اما نکته اینجاست که فلوبر می‌تواند تجربیات احساسی مادام بوواری را عینا داشته باشد،می‌تواند شبیه او زندگی کرده باشد،می‌تواند شبیه او دیده باشد و دقیقا به همین دلیل دیده‌های خود را از دید او تعریف کند آن هم به شکلی که برای همه باور پذیر باشد و به عینه واقعی بنظر برسد.
لذت حاصل از خواندن یک رمان،نه در دیدن یک منظره از بیرون،بلکه در دیدن یک منظره از درون،از زاویه دید یکی از کسانی که از درون آن منظره زندگی می‌کند،نهفته است.آنا کارنینا را تولستوی چنان نوشته یا به تعبیری روایت کرده است که ما کلیت آن را از دید آنا و دیگر قهرمان این رمان،ورونسکی،می‌خوانیم و دقیقا به همین دلیل با احساسات و عواطف آن دو به معنی واقعی کلمه همذات پنداری می‌کنیم.

پاموک می‌گوید:دنیای تولستوی به دقت و ظرافت تمام از انبوهی از اشیا گوناگون لبریز است.
جزئیات توصیف این مناظر در آناکارنینا آنقدر دقیق‌اند که همه چیز را در زمان حال زنده می‌کنند و نمی‌شود وارد آن فضا و تصویر نشد…
ناباکوف در مورد این جزئیات می‌گوید:
شاید بعضی از شما هنوز از خود می‌پرسید که چرا من و تولستوی اینقدر این جزئیات بی‌اهمیت را مطرح می‌کنیم.هنرمند گاه،مثل تولستوی،برای واقعی جلوه‌دادن جادوی خود،جعل خود،آن را در چارچوب تاریخی مشخص و خاصی قرار می‌دهد و «فاکت‌های» را نقل می‌کند که می‌توان با رجوع به کتابخانه صحت و سقمشان را سنجید.
مورد کنت بویست نمونه‌ای است عالی که می‌توان در هر بحثی دربارهٔ زندگی به اصطلاح واقعی و به اصطلاح داستان/جعل از آن استفاده کرد.از یک سو واقعیتی تاریخی هست،شخصی به نام بویست،دولتمرد،دیپلماتی که نه تنها وجود داشته،بلکه کتابی دو جلدی از خاطراتش را به جای گذاشته.و اینجا،در این سو،استیو آبلونسکی است که از فرق سر تا نوک پایش را تولستوی آفریده است،و سوالی که مطرح می‌شود این است که کدام یک از این دو شخصیت،زنده‌تر و واقعی پذیرترند؟
بویست نازنین،به رغم خاطراتش و کتاب‌هایش،شخصیتی مبهم و نامتعارف باقی ‌ماند،حال آنکه آبلونسکی،که هرگز وجود نداشته است،جاودانه زنده است.وانگهی بویست است که با حضور در پاراگرافی تولستویی،مختصر جانی میگیرد.

و تمام این ظرافت را می‌شود در تصویرهای رمان آناکارنینا دید.
بله تصویرها.
ناباکوف در مورد تصویرها می‌گوید:
اما آنچه باید توجه ما را به خود بکشاند آن‌قدرها ایده‌های او نیست.
هرچه باشد،باید همیشه بخاطر داشته باشیم که ادبیات نقشی ساخته از ایده‌ها نیست بلکه نقشی است ساخته از تصاویر.ایده‌ها در قیاس با تصویرها و جادوی یک کتاب چندان اهمیتی ندارند.
تصویر سازی را می‌توان احضار چیزی از طریق کلام تعریف کرد که قصدش توسل به درک خواننده از رنگ،یا خطوط بیرونی،یا صدا یا حرکت یا هر حس اداراکی دیگر است.



لوکاچ:منتقد و نویسنده مجار:در مقاله‌ای می‌نویسد /تعریف یا توصیف/و تولستوی دقیقا در ردیف دوم راوی ها قرار می‌گیرد.
هیچ‌وقت نمی‌شود تصویر آنا در قطار را از یاد برد.
شب برفی.سردی هوا.سفیدی برف.لرزش کوپه.رمانی که آنا آن را می‌خواند…
آنچه باعث می‌شود ما آنا را هرگز فراموش نکنیم دقیقا در همین جزئیات،و دقیق‌تر از آن در صحت و درستی آنها،نهفته است.وقتی مشغول خواندن این صحنه اول کتاب هستیم،حتی می‌توانیم برفی که بیرون می‌بارد را هم لمس کنیم…
چون تولستوی تک تک جزئیات را ظریف توصیف می‌کند…

آنا کارنینا یکی از بزرگترین داستان‌های عشقی ادبیات است.و آنا،یکی از جذاب ترین قهرمانان زن داستان‌های جهان،زنی جوان و خوش سیما و اساسا نیک سرشت و زنی اساسا محکوم.آنا کارنینا اِما بوواری نیست.
در کنار داستان آنا،هفت زندگی دیگر را نیز دوشادوش همدیگر می‌خوانیم…
ناباکوف در ۱۱۶ صفحه بقول خودش : با فانوس کوچکش گذرگاه‌های تاریک کتاب را طی کرده.
شخصیت‌سازی‌ها/زبان‌بندی تولستوی/ساختار/گروه‌ آبلونسکی/گرو�� کارنین/تصویر سازی‌ها/قیاس اخلاقی کارکردی/نام شخصیت‌ها/یادداشت های تفسیری و بخش های دیگر این ۱۱۶ صفحه‌ی ناباکوف را در درسگفتار ادبیات روس می‌توانند بخوانید…
این‌ریویو از دا آن گذرگاه‌ها بیرون آمده و اندکی هم غول زنده ادبیات: آقای اورهان پاموک…

کلام آخر اینکه:
ناباکوف نوشته: می‌شود گفت کل تاریخ ادبیات داستانی فرایند تکاملی پیشروی تدریجی در کاویدن لایه‌های ژرف‌تر و ژرف‌تر زندگی است.
و این کار ،کار غول‌هاست…
نمی‌دانم چرا ولی شاهکار ادبیات از غول بزرگ‌ادبیات تمام شد و دلم گرفت و یاد محسن خان نامجو افتادم که بعد مرگ استاد شجریان نوشت :
اکنون باید بر پیرشدن و مُردن
تمام شدن غول‌ها گریست.
Profile Image for Mohamadreza Moshfeghi.
111 reviews33 followers
September 23, 2025
**خطر اسپویل کلی رمان در این بندیات وجود دارد**
بند اول)
آثارکلاسیک دردنیای ادبیات و رمان جایگاه رفیع وعظیمی دارند که این امر خود دلایل فراوان وبی شماری را دربرمی گیرد.از جمله دلایل وعلاقه مندی مخاطبان به این دسته وگروه ازآثار ادبی،ارتباط عمیق و زنده ای هست که خواننده به علت نداشتن تاریخ مصرف و واقعی بودن حوادث و اتفاقات در سیر داستان با این رمان ها برقرار می کند.
"آناکارنینا” جناب تولستوی بی شک ازاین دسته آثارمی باشد که علاوه بر ویژگی های فوق وممتازبودن دراین مجوعه،به نظراکثر نویسندگان ومنتقدان بزرگ ادبی در فهرست ورتبه بندی کلی رمان ها وآثار ادبی از پیشگامان وصدرنشینان است.
بند دوم)
تولستوی بزرگ درواپسین رمان خود با نهایت ظرافت وهنرخود درنویسندگی،ارکان و‌شاخص های چند رمان کوتاه خود را درهم می آمیزد؛ازواکاوی‌ و‌جنگ انسان با خود و اندیشه های خود ودرک‌ مفهوم‌ وجودی زندگی در رمان“پدر سرگی”،عشق و دلدادگی در رمان“سعادت زناشویی”،ارتباط و پیوند جامعه وقت روسیه میان اربابان و رعایا وکشاورزان مسکین دست و‌نگاه این دو قشربه همدیگردر رمان“ارباب وبنده” تا نگاه‌ی ژرف و‌عمیق به مفهوم وپدیده مرگ ودرک آن در زندگی دررمان کوتاه و بی نظیر“مرگ ایوان ایلیچ"

بند سوم)
این نویسنده بزرگ روسی دررمان"آناکارنینا"خود،جامعه وقت و‌مردمانی را روایت می کند که می کوشند ظواهروهنجارهای جامعه را رعایت کنند و در خفا ونهان به علایق ودلبستگی های ذهنی و‌جسمی و…خود روی آورند تا ازقضاوت وباز خورد این تابوشکنی ها درنزذ دوستان و اطرافیان درامان باشند.

بند چهارم)
آناکارنینا از محدود افراد این جامعه وغرق در دریای تزویر و ‌دروغ آن است که احساس ها وتعلقات خاطر خود را به مرد دیگری‌ پس از جنجال های درونی با خود و کش وقوس های فراوان آشکار می کند و امید دارد که این هنجار شکنی حداقل از سوی نزدیکان و‌دوستان خود در جامعه و انظار عمومی طرد ومردود نشود،حال آنکه مرورواندیشه در سیروقایع رخ داده با خود،موجب آزردگی وتنش جسم وروان خود او هم گردیده است.
بند پنجم)
این تعلق خاطرو وابستگی به شخص خوش نام وشهره درجامعه گرچه رنگ و‌بوی عشقی واقعی داشت ولی شبه و‌خیالی بیش نبود که اگر‌ می‌بود مادری، مهر و‌عشق خود را از فرزند دریغ نمی نمود، و‌خانواده و‌شوهری را به فروپاشی نمی کشاند و با خودخواهی برای معشوقه خود کام او را تلخ نمی نمود ودرنهایت زندگی را ازخود واو‌سلب نمی کرد.
بند ششم)
نقطه متقابل و آن روی دیگر این رمان شخص لوین بود که آرمان ها و‌خط مشی های خود در زندگی را برا اساس منطق و‌عقلانیت پیش می برد و می کوشید که در زندگی استوارو زلال باشد ودر دام‌ ظواهر واحساس های زودگذر نباشد و‌مفهوم‌ومعنا زندگی را کشف کند و‌وجوه ایمان را در خود بیابد.هر چند که‌ این تصمیمات، اطرافیان خود را گاهاً از او رنجور نماید.
بند هفتم)
برای درک و‌لذت بیشتر این رمان وهمینطور دیگر رمان ها و‌آثار ادبی کلاسیک روس،مطالعه کتاب “درس گفتار ادبیات روس” از نشر نیلوفر با ترجمه فرزانه طاهری وهمینطور کتاب “میراث دادران گوگول”از توماس مان کمک شایانی می کند
بند هشتم)
درحال حاضرترجمه جناب حبیبی بهترین نسخه موجود وغنی ازاین اثر در بازارکتاب می باشد که خوشبختانه اجرای صوتی وهنرمندانه این کتاب با ترجمه‌ فوق و‌ با صدا و گویش هنرمندانه علی عمرانی دردسترس علاقه مندان به کتاب های صوتی هست و‌شنیدن آن بسیاردلنشین ولذت بخش است.

بند آخر)
سالها قبل با نوشته ای به این مضمون مواجه شدم؛
بعدها کسی به تولستوی شکایت می کند که چرا آنا را کشتی؟
تولستوی می گوید:من بارها با او‌صحبت کردم،ولی او‌تصمیم خودش را گرفته بود
...
گاهی کنترل بعضضی اتفاق ها از دست ما خارج می شود،حتی اگر خودمان طراح آن باشیم
بیشتر مراقب نقشه هایمان باشیم.
Profile Image for حسام آبنوس.
429 reviews331 followers
October 6, 2020
تولستوی بدون توقف

خواندن شاهكارهای ادبیات جهان و حتی اگر این‌طور از آنها یاد نكنیم و بگوییم خواندن آثار كلاسیك و نویسندگانی كه به بزرگی از آنها یاد می‌كنند علاوه بر این‌كه یكی از تفریح‌های جذاب برای سرك‌كشیدن مثلا به ۱۵۰ سال یا قبل‌تر است، از پایه‌های خواندن و مطالعه جدی نیز محسوب می‌شود و اگر كسی می‌خواهد با آثار مهم آشنا شود یا از نویسنده‌های مهم بخواند راهی ندارد مگر این‌كه از آثار نویسندگان اصطلاحا كلاسیك جهان ادبیات بخواند. شاید مشهورترین نویسنده‌های این گروه نیز در كشور خرس‌ها یا همان روسیه پیدا شوند و بهتر است بگوییم تجمع نویسنده‌های كلاسیك در روسیه بیشتر از سایر نقاط جهان است. به شكلی كه وقتی دقیق می‌شویم انگار رمان یك سنت روسی است در حالی كه رمان اساسا سنتی اروپایی و متعلق به غرب آن است، ولی روسیه در آن سرآمد شده و بزرگان ادبیات جهان در آب و هوای این كشور نفس كشیده‌اند.
تولستوی را هم خوانندگان و هم كارشناسان یكی از قله‌های داستان روسیه و جهان می‌دانند كه آثار بسیاری از او در تاریخ ادبیات جاودانه شده و بسیاری با گذشت بیش از 100 سال از مرگش، همچنان آثارش را مطالعه می‌كنند و به‌عنوان یكی از نویسنده‌های اثرگذار بر نویسنده‌های بعد از خود از آن یاد می‌كنند. نابوكف، درباره تولستوی می‌گوید: «تولستوی بزرگ‌ترین داستان‌نویس روسی است. اگر پیشگامان او یعنی پوشكین و لرمانتُف را كنار بگذاریم، می‌شود بزرگ‌ترین هنرمندان روسی را در عرصه نثر به این ترتیب نام برد: اول، تولستوی؛ دوم، گوگول؛ سوم، چخوف؛ چهارم، تورگینیف. این كم و بیش مثل نمره دادن به ورقه دانشجویان است و شك ندارم داستایفسكی و سالتیكف دمِ در اتاقم ایستاده‌اند تا بر سر نمره‌های كم‌شان چانه بزنند.»
نویسنده‌ای كه اگر كسی «مرگ ایوان ایلیچ» او را نخوانده یا حتی اسمش را هم نشنیده باشد حتما نام رمان بزرگ او یعنی «جنگ و صلح» را شنیده و شاید حتی سودای خواندن این كار بزرگ ادبیات را نیز در سر داشته باشد. اثری كه با بیش از ۵۰۰ شخصیت یكی از آثار مهم ادبیات داستانی جهان است كه به زبان‌های بسیاری ترجمه و خوانده شده است.
آناكارنینا در كنار جنگ و صلح اثر مهم دیگری از تولستوی است كه درباره آن بسیار سخن گفته شده است. اثری كه جلوه‌های زندگی مدرن به‌خوبی مشهود است و نویسنده تاثیر مدرنیته بر اخلاق روسی را به‌خوبی بازنمایی كرده است. اثری كه قصه‌های بسیاری در آن خواننده را سرگرم می‌كند و شخصیت‌های متعدد گاهی سررشته اتفاقات را از دست او خارج می‌كند؛ شخصیت‌هایی كه تشابه نام‌هایشان سبب می‌شود خواننده گاهی از روال داستان خارج شود و اندكی دنبال نام‌ها برود و هركدام را گوشه ذهنش جا بدهد.
آناكارنینا قصه زنی است كه بسیاری او را یكی از جذاب‌ترین قهرمانان زن داستان‌های جهان می‌دانند، زنی كه از ویژگی‌هایی مانند جوانی، خوش‌سیمایی و نیك‌سرشتی در كنار محرومیت بهره می‌برد و این ویژگی‌ها سبب شده شخصیتش متمایز از زن‌های موجود در داستان‌های جهان باشد. این ویژگی‌ها كه در بافت داستان خودش را نشان می‌دهد سبب می‌شود نتوانید او را از ذهن‌تان كنار بگذارید و با او هم‌داستان نشوید. البته تولستوی طوری او را خلق نكرده كه با رفتارهایش همراهی كنید، بلكه گاهی به او انتقاد می‌كنید و رفتارهایش را با همسرش و اطرافیان مردود می‌دانید. اما با این حال اینها دلیل نمی‌شود كه قصه این زن و ماجراجویی‌هایش را دوست نداشته باشید. او در كنار ویژگی‌های زنانه سرشت اخلاقی كامل و استواری دارد و تولستوی كه در حین نوشتن آناكارنینا درگیر مباحث فلسفی، اخلاقی و به اعتقاد برخی ایدئولوژیك شده بود در این داستان كشمكش‌های خود را نیز در داستانش قرار می‌دهد كه البته شاید از نظر خواننده امروزی جای طرح كردن این موضوعات در داستان نباشد، ولی نمی‌توان انكار كرد بسیاری از متفكران و حتی نویسنده‌هایی كه ادعای متفكر بودن نداشتند هم افكار و نظرات خود را در داستان‌شان بازتاب می‌دهند و اگر نباشد اساسا یك پای داستان لنگ است. شخصیت «لوین» در این رمان به نظر می‌رسد نماد تولستوی باشد و تولستوی خودش را با این شخصیت در داستان نشان خواننده می‌دهد. شخصیتی كه درگیری‌های بسیاری دارد و در حالی كه شدیدا به سنت‌ها پایبند است، اما از پدیده‌های عالم مدرن بی‌تاثیر نیست و تلاش می‌كند آنها را در خود هضم کرده و برای آنها راه چاره‌ای پیدا كند.
بعید است خواننده‌ای پیدا شود که با هیچ‌كدام از شخصیت‌های موجود در كتاب هم‌داستان نشود. به عبارتی تولستوی طوری افراد با نگاه‌ها و موقعیت‌های مختلف را در داستانش آورده که خواننده حتما یك گوشه از داستان می‌ایستد و از آنجا به اتفاقات نگاه می‌كند. این هنری است كه تولستوی را تبدیل به نویسنده مهم ادبیات جهان كرده است. ولادیمیر نابوكف درباره او نوشته: «وقتی آدم دارد تورگینیف می‌خواند، می‌داند دارد تورگینیف می‌خواند. وقتی آدم تولستوی می‌خواند، می‌خواند چون نمی‌تواند آن را زمین بگذارد» و این همان اتفاقی است كه در این داستان نیز خواننده با آن روبه‌رو خواهد شد و راه فراری برایش وجود ندارد.
تولستوی در این داستان در توصیف‌ها و جزئیات ظرافت بسیاری به‌خرج داده و خواننده اگر خود را به دست داستان بسپارد و رها كند؛ می‌تواند خود را در صحنه صحنه رمان از مسكو و سن‌پترزبورگ گرفته تا روستایی كه لوین در آن اقامت دارد، ببیند. تولستوی در نثرش از هیچ چیز كوتاهی نكرده و هرچیزی كه به غنای داستانش كمك كند را به خدمت گرفته تا خواننده خود را با نمونه درخشان یك اثر داست��نی روبه‌رو كند.
آناكارنینا را باید یكی از آثار مهم انتهای قرن نوزدهم دانست كه در آن مساله اخلاق و مواجهه آن با پدیده‌های مدرنیته و اخلاق مدرن را به‌خوبی می‌توان تماشا كرد؛ مساله‌ای كه اندیشمندان بسیاری حول آن سخن گفته‌اند و نشان می‌دهد تولستوی هم از جریان‌های روز فكری خود عقب نبوده، بلكه همپا و حتی جلوتر از آنها به موضوعات فكر می‌كرده است.
در مجموع رمان آناكارنینا را، هم باید به عنوان یك تفریح جذاب دنبال كرد و هم برای این‌كه ببینیم كه جهان در ابتدای قرن بیستم شاهد چه تغییراتی و در چه زمینه‌هایی بوده است؛ اتفاقی كه تولستوی در رمانش به‌دقت آن ر�� روایت كرده و فقط کافی است خواننده دقیق و با حوصله‌ای پیدا شود تا از این نکات و ریزبینی‌های لئو تولستوی استفاده کند.

منتشر شده در ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جام‌جم
http://jamejamdaily.ir/?nid=5774&...
Profile Image for Fahim.
276 reviews117 followers
May 23, 2019
وقتی یک رمان مشهور ، به نام یکی از شخصیت های اصلی اون نامگذاری میشه، ناخودآگاه این تصور رو در من ایجاد میکنه که باید به دنبال صفات ویژه ای در اون شخصیت بگردم که باعث شده شایستگی این رو داشته باشه که داستان، حول محور او بچرخه.. و وقتی که در اون شخصیت صفات ویژه یا مثبتی نمیبینم دچار سرخوردگی میشم 🙁، کاری که آناکارنینا بامن کرد..
شخصیت و رفتار و احساسات متغیر آنا هیچ همدلی ای در من ایجاد نمی کرد و در تمام طول داستان ازش منزجر بودم، و دلم به حال کارنین می سوخت! حتی عشقی که آنا دائم ازش دَم میزد هم خیلی شرطی بود تا کمی از ورونسکی دلخور میشد ، آگاهانه تلاش میکرد دل مردهای دیگه رو به دست بیاره!!!
دوستی میگفت:در کل توقع داشتن از هر چیزی خوب نیست! حرفشون درست بود چون من این رمان رو با سطح توقع بالایی شروع کردم، پ تصور یک عشق شکوهمند و تمام و کمال رو داشتم سرخورده شدم 🙃شاید برای بقیه اینطور نباشه....
در انتها بگم که در هنر نویسندگی و تیربینی و نکته سنجی تولستوی شکی نیست! من فقط با آنا خصومت شخصی دارم 😁
Profile Image for shizuku.
124 reviews26 followers
August 3, 2022
این شاهکار تموم شد و یکی از بهترین ها و حتی میشه گفت بهترین رمان کلاسیکی بود که خوندم،شخصیت پردازی تولستوی خیلی عالی بود،تعداد زیادی کاراکتر وارد داستان می شدند و شخصیت هر کدوم خیلی عالی شرح داده می شد،علاوه بر اینکه یک رمان عاشقانه خیلی عالی بود،از شرح دادن وضعیت سیاسی،اجتماعی ،وضع زنان،کشاورزی و دین هم غافل نشده بود ،رمان با اینکه طولانی هست،اما در سراسرش جذابیت و کشش خودش رو حفظ می کنه و هیچ جایی نبود که با خودم بگم نویسنده داره بیخودی کشش میده و جزئیات غیرضروری وارد داستان می کنه،راستش این رمان رو که خوندم یکمی نظرم راجع به جین آستین هم عوض شد و ناراحت شدم که جین آستین از نوشتن وضعیت جامعه از نظر سیاسی و اجتماعی غافل بوده ،بهرحال آناکارنیا یکی از بهترین امسالم شد .⁦ʕ·ᴥ·ʔ⁩

از متن کتاب:
استپان آرکادیچ لبخند زد. او این احساس لوین را خوب می‌شناخت. می‌دانست که برای او دخترهای دنیا دو دسته‌اند؛ یک دسته همه دختران غیر از او که صاحب همه عیبها و ضعف‌های آدمها هستند و دخترانی بسیار عادی‌اند و دسته دیگر فقط اوست که از هر عیبی پاک است و از همه آدمها برتر است.

نباید تسلیم قهر گذشته شد و انسان می‌تواند زندگی خود را هر طور که بخواهد پیش ببرد.
Profile Image for hasti sareban.
23 reviews9 followers
April 18, 2025
بعد از مدت‌ها با پایان یک کتاب اشک ریختم.
دو ماه با آدم‌های این قصه زندگی کردم
تولستوی ازت ممنونم که باعث شدی با ادبیات روسیه آشتی کنم.
(درباره این کتاب نوشتن برام سخته چون از ی جایی به بعد با قصه ارتباط شخصی برقرار کردم و نمیتونم درست و حسابی ازش بنویسم جز بیان یک سری از احساسات)
Profile Image for Dalia Nourelden.
719 reviews1,161 followers
February 16, 2023
كنت قد قرات آنا كارينينا من قبل ثم بالمصادفة اكتشفت إنى قد قرأت النسخة المصغرة منها وان النسخة الاصلية اكبر بكثير فأصابنى الاحباط والغضب ثم الخوف وأجلت قرائتها بحجة انى اريد منها نسخة ورقية وحين امتلكتها اخيرا بفضل ابن اخى الغالى 😍💓 انتهت حجتى وصار يجب ان اعيد القراءة لكن هل سيظل اعجابى بها ام ساصاب بالملل؟ هل سيظل شغفى بها ام سينتهى ؟
والان تأكدت بالفعل ان حبى للرواية لم يكن من فراغ وان تولستوى بالفعل من عباقرة الأدب تصويره لحياة آنا وصراعاتها الداخلية ، وصراعها بين حبها ووضعها فى المجتمع وحبها لابنها . ماذا ستفعل ؟ هل تكرهها ام تحبها ؟ هل تتعاطف معها ام ترفض التعاطف معها ؟ هل سيبقى الحب ؟
images-5

فرونسكى وأفعاله وتصرفاته هل يحب آنا فعلا ؟ هل سيظل الحب هل سيتغلب على كل المصاعب ؟

images-8

و الشخصية الرئيسية الاخرى فى الرواية ليفين حبه ثم صراعه بين حبه وكرامته وصراعاته الداخلية ، العمل ، الملكية والتعامل مع الفلاحين، الحياة والموت ، صراعاته الدينية ، وافكاره و شخصيته ، وعلاقاته بمن حوله اخوته واصدقاءة ومعارفة والعاملين معه

images-7

الرواية رائعة ينقصها جزء كنت اتمنى تواجده اكثر وباستفاضه فى الجزء الاخير تاثير مع حدث مع آنا مع كل من يعرفها ، تولستوى اعطانا بعض اللمحات لكنها ناقصة كثيرا وغير كاملة ولم تضم كل شئ ، كانت ستكون اضافة قوية
😍😍❤

شكرا تولستوى لقائى الثانى مع هذه الرائعة ولقائى الثانى مع تولستوى لهذا العام بداية العام مع الحرب والسلام واختتام العام مع آنا كارينينا

٢٤ / ١٢ / ٢٠١٩
Profile Image for Sara Bakhshiani.
234 reviews42 followers
May 24, 2022
!پنج ماه با آناکارنینا
بعد از تجربه برادران کارامازوف توی سه ماه تابستون سال 1400 دومین تجربه لذت بخشی بود که ادبیات روسیه توی قلبم به جا گذاشت
اوایل کتاب حتی تا جلد دو حالت تدافعی داشتم نسبت به تالستوی و فک نمیکردم که هیچ کس و هیچ چیز به داستایفسکی عزیزم برسه ولی از جلد دوم به بعد فهمیدم اینجور کنار هم قرار دادن این جمعیت از آدم ها و تعریف کردن روزمرگی اون ها جوری که مخاطبو میخکوب کنه کار هرکسی نیست
و من واقعا این چند ماه اخیر و حقیقتا توی روسیه (مسکو) و حتی توی جشن های که داشتن ,سیر کردم و عجیب چسبید بهم
و فقط دوست دارم که اونقدری وقت داشته باشم که شاهکار های دیگ ادبیات روس رو هم تجربه کنم .
ولی داستایفسکی همچنان وسط قلبم جا داره.
یدونه ستاره ای که کم شده فقط بخاطر اون قسمت هایی ار داستان بود که درمورد کشاورزی واقعا حرف زیاد زده بود و من هم نمیفهمیدم زیاد و هم نمیتونستم سرسری ازش بگذرم.
Profile Image for Samane Lou.
342 reviews44 followers
March 16, 2024
میدونی، دارم فکر می‌کنم چقدر احساسم نسبت به اولین باری که این کتاب رو خوندم تغییر کرده...اولین بار ۱۵ ساله بودم و حالا در سی سالگی بار دیگه این کتاب فوق‌العاده رو تجربه کردم. دفعه پیش چقدر آنا رو دوست داشتم! چقدر به نظرم شجاع بود و عشقش رو تحسین و تایید می‌کردم و از شوهرش که درکش نمی‌کرد بیزار بودم و از قید و بندهای جامعه که اذیتش می‌کرد و نمی‌ذاشت اونطوری که دوست داره راحت با عشقش زندگی کنه، کلافه بودم...ولی اینبار نه...شاید تجربه باشه، یا نمی‌دونم، هرچی، که احساساتم به نظرم پخته‌تر و "منطقی‌تر" شده‌ن...این‌بار به هیچ‌وجه خیانت آنا رو تایید نمی‌کردم و حالم از رفتار بی‌انصافانه‌ش با شوهر بدبختش به هم می‌خورد...به هیچ وجه بهش بابت رها کردن بچه‌ش حق نمی‌دادم و با بی‌رحمی عجیبی، به آشفتگی‌ها و حال مالیخولیا و رنج‌های حاصل از خودخواهیش میگفتم: حقش بود! چون حالا به نظرم خیانت به هیچ‌وجه توجیه‌ پذیر نیست-حتی اگه به غلط، حاصل تعبیر غلطِ عشق باشه- و نمی‌شه بی‌مسئولیتی رو به شور عشق نسبت داد...نمی‌شه صرف ملال و خستگی از زندگی با یه نفر -یه انسان دیگه-، بهش خیانت کرد و حس تحقیر و خردشدگی رو به اون انسان تحمیل کرد...اصلا قابل توجیه نیست، اصلا...
دفعه پیش از قسمت‌های مربوط به لوین و عشقش به کیتی و هرچیزی مربوط به زندگی این دوتا حوصله‌م سر می‌رفت. با خودم می‌گفتم این زندگی کسل‌کننده و بی‌رنگ چه حاصلی داره جز ملال و بدبختی؟ ولی اینبار از خط به خط مربوط به عشق پاک لوین و کیتی، از توصیف سعادت لوین وقتی کیتی به پیشنهاد ازدواجش جواب مثبت داد، از جزئیات مراسم عروسی و شور عروس و داماد به هم، حتی از قسمت زایمان کیتی و حال و هوای وحشت‌زده لوین که به خاطر ترس از دست دادن جان کیتی، به خدایی که باورش نداشت التماس و دعا می‌کرد، بی‌نهایت لذت بردم...نمیدونم شاید دفعه بعد که باز میرم سراغ این کتاب و آنا، شاید احساسات و تجربه و منطقم یه جوری دیگه باشن و من همونطوری که الان با تعجب به حس و حالِ منِ ۱۵ ساله موقع خوندن آنا کارنینا فکر می‌کنم، از تک‌تک کلمه های این ریویو هم حیرت کنم که: واقعا اون کسی که اینا رو نوشته، من بودم؟؟
همین.
Profile Image for Moshtagh hosein.
469 reviews34 followers
June 14, 2020
رمان را بخوانید اگر هم مثل من متمایل بودید ریویو راجع به این کتاب بنویسید قبلش درس گفتار های ناباکوف ر�� بخوانید تا مجبور باشید چند بار دیگر هم رمان را بخوانید و متوجه شوید که هیچ متوجه نشدید.
Profile Image for لونا.
380 reviews464 followers
September 24, 2013

عندما أخبر زوجته "صوفيا" أنه ينوي كتابة رواية عن امرأة من تلك الطبقات الارستقراطية تخون جوزها اعتقدت أنه سيشرع فوراً في كتابتها، ولكن مشروعها تأجل كثيراً إلى أن حدثت حادثه استفزته ليكتب؛ وتلك الحادثة ما هي إلا عن امرأة عشقت رجلاً متزوجاً وألقت بنفسها تحت قاطرة القطار. صورة تلك الجثة الممزقة المبعثرة على رصيف المحطة صدمت توليستوي وبدأ بعدها بالكتابة، وعندما اعتقد أنه سينهيها خلال فتره لا تتعدي 15 يوماً وجد نفسه يتجاوز السنة لينهيها

من أين تأتي تلك الأفكار التي يكتب عنها الرواة؟ وكم من حدث يحدث في الرواية حدث مع المؤلف فعلاً؟ ومن هي الشخصية التي ما هي إلا انعكاس للمؤلف؟ ... هي مجموعة أسئلة لطالما دارت في خلد القُرَّاء طوال مشوار القراءة، هنا في رائعة "آنا كارنين" يفاجئنا توليستوي بحضوره الشخصي كأحد شخوص الرواية من خلال شخصية اعترف أنها من الشخصيات التي لم تكتب لتُنسى، هي شخصية شدتني حد الدهشة !!

مقدمة الرواية بقلم كاتب أو ناقد؟! أعتقد روسي، هي مقدمة عن توليستوي عموماً وحارقة للأحداث (للعلم بالشيء)، تُجهِّز القارئ برؤوس العناوين "إن صح التعبير" وبأسماء الشخصيات الحقيقة التي استعملها توليستوي في روايته وكما قلت سابقاً هي بالأصل عن توليستوي بالمجمل وليس عن الرواية فقط، هي من المقدمات الجميلة وقرأتها مرتين لجمال موضوعها

******* ***** *** * *** ***** *******

هذه الرواية استطيع أن أقول أنها مقسمة لخطين رئيسيين آنا كارنين و ليفين_توليستوي، بالإضافة لخطوط أخرى من يركز فيها قليلاً سيظهر له أنها ليست بالباهتة أبداً

ماذا عن آنا كارنين؟
تلك المرأة الغريبة التي سيختلف الانطباع عنها تدريجياً من البداية إلى النهاية فالشخوص المحيطة بها نجدها منبهرة بها أولاً وما أن تتوالى الأحداث حتى يتحول ذلك الانبهار إلى شفقة حد الرثاء، شدني لها ذلك الوصف في البداية ب{إن فيها إغراءً غريباً وشيطانيا} والذي رافقني طوال قراءتي لأجد نفسي أقرأ عن امرأة مختلة نفسياً، تعشق حب الظهور وتهدف لأن يقع الجميع في حبها بذلك الإغراء الشبه شيطاني لأنه ممنهج ومقصود ومتغير حسب الهدف الذي أمامها. تستمر حكايتها إلا أن تصل نقطة اللاعودة بخروج الأمور عن سيطرتها و لأنها لا تستطيع العيش إذا لم تشعر أنها محبوبة، فإنها ستقرر تحت ثنائي الاختلال النفسي غيرة_انعدام ثقة بالنفس أن تموت، فقرار الموت ليس نابعاً من أنها تعبت من وضعها المزري في المجتمع بل نابع من نيتها في استرجاع الحب الذي فقدته

{لماذا لم أمُت؟ هذا ما قالته وما خالجها آنذاك. وفجأة أدركت ما استقر في أعماق نفسها. نعم هذه هي الفكرة التي تحل كل شيء. الموت!}

{إذا مت فسوف يندم، وسوف يبكيني، وسوف يحبني، وسوف يتألم بسببي}


في نفس الوقت الذي تعاني فيه آنا من نكران واستحقار من مجتمعها نتيجة لخيانتها والمجاهرة بها نجد "ستيفا" أخيها (داير على حل شعره)، في هذه المقارنة يوضح لنا توليستوي الفرق الشاسع بين خيانة المرأة وخيانة الرجل. ستيفا لم يعاني في الرواية أبداً من كثرة النساء في حياته بالإضافة لزوجة التعيسة، المعاناة الوحيدة هي الحالة المادية، والمضحك_المبكي في الموضوع هو معاناة زوجته النفسية من وضعها أكثر منه؛ هو الذي لم يعاني ولا من ذرة واحدة بداخله من الندم، النتيجة قرار الزوجة بأن (تعفس) على كرامتها وتضحي بها في سبيل أطفالها. التركيز قليلاً في الفرق بين شخصية آنا وأخيها نلاحظ من خلالها شيزوفرينيا المجتمع تجاههما ففي الوقت الذي ينسى محيطها (البائس) سحرها الذي أسهب توليستوي في وصفه والذي سحر الجميع في البداية؛ ويتذكر فوراً خيانتها الوحيدة بوجوه يعلوها الاشمئزاز، نلاحظ نسيان الجميع لخيانات أخيها ستيفا (بالجملة) ومعاملتهم له بحميمة عالية فهو كما وصفه توليستوي شخص محبوب مرح يحب الجميع عشرته


ماذا عن ليفين؟
{ما أنا؟ أين أنا؟ ولماذا أنا هنا}
هو الخط الرئيسي الثاني (أو الأول) في الرواية، ذلك الشخص الشكَّاك المتقلب، الكئيب_المرح، الفاشل اجتماعياً الذي عاف مجتمع المظاهر وانعزل عنه في الريف ليختلي بأسئلته الوجودية التي أرقته مع بقايا أمل بسعادة تنتظر إجابة من امرأة

موته أخيه كان نقطة البداية الفعلية التي وضعته وجهاً لوجه مع فكرة الموت وعلاقتها بمعضلته الكبرى لماذا أنا موجود؟

قرر أن يجد معنى الوجود الذي لم تقنعه به الكنيسة، ومحاولة فهمه {على نحو لا يبدو معه هذا الوجود كأنه سخرية فظّة تمارسها روح خبيثة، وإما أن ينتحر} هو لم يذق ويعش لحظات سعادة إلا تلك التي لم يشغل فكره بمعضلة الوجود خلالها، هكذا و ببساطة وفي يوم من الأيام جملة من فلّاح قلبت موازين عقله اكتشف بعدها أن عقله طوال الوقت كان يخدعه

{لم يكن ذلك كبرياء العقل فحسب، بل حماقة العقل. ولا سيَّما ... مكر العقل، ليس هناك كلمة أخرى. غش العقل لا أكثر}


فلسفة الخير التي توصل لها ليفين في نهاية الرواية والتي جلبت له السكينة يقال أن توليستوي عندما توصّل لها لم يعش كثيراً وهو مرتاح في أحضانها لأن شكوكه بدأت من جديد

******* ***** *** * *** ***** *******

البعض يقول وأنا منهم أن أهم مشاهد الفيلم هو المشهد الأخير فيه، ولذلك سعدت كثيراً أن ليفين استأثر به وليس آنا. في تلك النسخة المشوهة (المختصرة) للرواية كان مشهد القطار وهو يدهس آنا هو الختام ولكن هنا المشهد هو السلام الداخلي الذي توصل له ليفين. وبمناسبة الحديث عن النسخة المشوهة، ليفين وحكايته شبه معدومة فيها

أعتقد يكفي إلى هنا .. بصراحة كتبت العديد من الأشياء الأخرى ولكني فضلت مسحها في أخر لحظة

{جميع الأسر السعيدة تتشابه، لكن كل أسرة تعسة فهي تعسة على طريقتها} بداية الرواية وختام قراءتي لها
_____________________________
مابين {....} مقتيس من الرواية


Profile Image for Carmo.
726 reviews566 followers
August 16, 2020
É um dos favoritos da vida desde que o li pela primeira vez ainda adolescente. Voltei a esta história e a opinião mantém-se, mas agora o romance cresceu em todas as vertentes e Tolstoy afirma-se como um dos escritores mais completos de sempre na composição das suas histórias. A par de uma narrativa exemplar, de leitura muito fluida, destaca-se pela abordagem de múltiplas temáticas que inquietam a humanidade até os nossos dias. Pode cansar-nos a paciência com as infindáveis discussões políticas, filosóficas e religiosas, mas esse é um factores fundamentais para a grandiosidade deste romance. Pode não dar todas as respostas, mas levanta todas as questões, muitas delas foram o seu próprio tormento, numa vida complexa, com forte intervencionismo social mas também muita polémica e uma vida doméstica extremamente conflituosa.
E tudo aquilo que viveu e pensou está nas suas histórias e nas personagens dos seus livros.

Será importante ler este livro sem perder de vista o período em que foi escrito e o contexto social em que se desenrola a história, só assim se poderá apreciar sem o catalogar imediatamente como lixo machista.
Profile Image for Banu Yıldıran Genç.
Author 2 books1,416 followers
July 15, 2019
yıllardır okumadığım için utanç duyduğum bu müthiş klasiği hele şükür bitirdim. filmlerden dizilerden konuyu tabii ki biliyordum ama roman hep olduğu gibi bambaşkaymış. hatta anna karenina’dan çok levin’in romanıymış.
ah anna... içine düştüğü çaresizliği öyle bir aktarmış ki tolstoy.
her karakteri ayrı ayrı derin bir biçimde işlemesi hatta hepsini anlamamızı sağlaması zaten ayrı başarı.
levin ise ne kadar tolstoy aslında :) kendi tüm ikilemini ona aktarmış, e zaten 80’ine kadar da bu sorgulamaların sürdüğünü biliyoruz yazarın hayatından.
levin beni çok güldürdü zaman zaman çünkü aynı şeyleri düşünüp duran 17’lik bir delikanlıyla aynı evde yaşıyorum.
hasan âli ediz’in çevirisini seçmiştim çok doğru bir karar vermişim.
Profile Image for Vahid.
357 reviews29 followers
January 21, 2021
آن کوه یخ با عظمتی که می‌دیدم(جلد اول) و از شکوهش به وجد آمده بودم پس از آنکه کم‌کم در آب فرو رفتم، فهمیدم که قسمت اعظمش در زیر آب بوده است؛(جلددوم)
آن آبی هم که در آن غوطه‌ور گشتم و دریایی می‌پنداشتم اقیانوسی بوده است بی‌کران و دست‌نیافتنی( تالستوی )
 جلد اول تقریباً به مثابه معرفی‌نامه شخصیت هاست گرچه مهم است و هنرمندانه، اما حرکت بزرگ، تازه در جلد دوم است که آغاز می‌شود ذهن توانمند او با اشراف کامل به لایه های درونی آدم‌ها نفوذ می‌کند و هرچه هست روی دایره می‌ریزد.
صحنه‌های باشکوه ازدواج لوین، توصیف لحظه‌های بیماری نیکولا، ثبت موشکافانه تنهایی آلکسی، کیتی و دقت و تلاش او برای آماده‌سازی مهمانخانه، دیدار مادر و فرزند و صحنه‌های شکار، گفتگوها پیرامون صنعت و کشاورزی، سیاست و.‌.. چندین و چند صحنه دیگر اوج توانایی و استعداد او را در خلق اثری سترگ به نمایش می‌گذارد.
تقریباً دایره‌المعارفی است برای خودش!
جامع، کامل و بی‌نقص با توجه به زمان خلق اثر.
حیف که تالستوی با این همه نبوغ زیاد به داستان‌نویسی معتقد نبود و در مقاطعی این کار را متکی به جعل و فریب می‌دانست با اینهمه هیچ دروغی نیست که از راست نباشد و رگه‌هایی از راستی در آن دیده نشود هرچند ما می‌گوییم ؛ این نیت انسان‌ها ست که مهم است ولی شاید هم، جهنم پراست از انسان‌هایی با نیات خوب!
البته این را هم باید دانست حرف راست، حکیمانه و درست از زبان اهلش کوتاه است و کم و تالستوی همه را گفته است بنابراین شاید نیازی به نوشتن بیش از این مقدار نمی‌دیده است.
شخصیت‌های رمان آنّا کارِنینا خیلی عمیق هستند و خیلی واقعی؛ مثلاً شما لوین را ببینید که چقدر تغییر حالاتش در شرایط مختلف طبیعی جلوه می‌کند همچنین آدم‌ها را بنگرید که مدام در حال تغییر و یا تکامل هستند طراحی چنین شرایطی بسیار پیچیده و سخت است حرف زدن از زبان آدم‌های مختلف هنری بزرگ است اما از زبان چندین شخصیت مختلف حرف زدن از کودک و زن جوان گرفته تا پیرمرد و پیرزن و...به تمام معنی شاهکار است.
بچه که بودم همیشه بهترین قسمت غذا را برای آخرین لحظه‌ها نگه میداشتم و لذت وافری از خوردن غذایی خوشمزه می‌بردم الان فکر می‌کنم آن روش برای کتاب‌خواندن هم مفید است چراکه تالستوی را هم دیر شروع کرده‌ام و در حال لذت بردن از هنر این مرد بزرگ هستم و اینکه هیچوقت برای خواندن دیر نیست بنابراین برای کتاب هایی که هنوز نخوانده‌اید افسوس نخورید شاید هنوز موقعش فرانرسیده باشد گرچه باید برای چیدن میوه‌ها آستین‌ها را بالا زد، اما آن میوه شیرین و رسیده فقط، در زمان خاص خودش، در دستانتان خواهد بود!
Profile Image for Chiara Albertini.
110 reviews35 followers
January 22, 2021
Forse non c’è mai un tempo esatto, prestabilito, per avvicinarsi alla lettura di un libro.. “ogni libro a suo tempo”.. mi sono avvicinata (forse) tardi alla letteratura russa, perché “a pelle” ritenevo erroneamente che non avesse nulla in più e di particolare da svelarmi e perché animata io stessa da un senso di diffidenza e scetticismo, senza sapere bene il motivo o l’origine di questo mio pregiudizio, lo ammetto.
E così, nonostante rientrante nella classificazione da sempre di “classici da leggere” o “capolavori”, Tolstoj (come mi era successo anche con Dostoevskij) l’ho tenuto da parte, in stand-by, per così dire, e invece.. sono felice di essermi immersa anche nella lettura di questo scrittore, perché le sensazioni e i messaggi sottesi al testo che ha saputo lasciarmi a fine lettura sono tanti e molto apprezzati: la dimensione dell’introspezione psicologica ed emotiva è resa con profonda attenzione e cura, permettendo di immedesimarsi nei vari personaggi, che si presentano ben delineati e incisivi, e così vale per le descrizioni di luoghi esterni e di ambientazioni interne e per il tratteggio specifico delle dinamiche storiche, del tessuto politico e socio-economico, e degli aspetti di natura ideologica e religiosa.
Con mia grande sorpresa, pur apprezzando molto la storia di Anna, è senza dubbio il personaggio di Lèvin e la narrazione delle sue vicissitudini ad avemi coinvolto maggiormente, più di tutti.
Una lettura intensa e potente, che si affronta piacevolmente e con estremo interesse, che ti coinvolge pagina dopo pagina, grazie anche a una prosa diretta, chiara e scorrevole, nonostante la “mole” dell’opera possa inizialmente trarre in inganno, facendo pensare di addentrarsi fra le pagine di una lettura o troppo lunga o pesante.
Chapeau alla letteratura russa!
Profile Image for Bushra.
149 reviews247 followers
December 21, 2015
قرأت الرواية بترجمة صياح الجهيم وهي ترجمة كاملة.. من سينظر للرواية على أنها عن علاقة آنا وفرونيسكي فهو لم يقرأ الرواية.. قبل فترة طويلة قرأت القصة المختصرة وشاهدت الفيلم واستغربت من كل هذه الشخصيات المتداخلة التي لا داعي لها.. لكن ذُكِر في المقدمة أن تولستوي أصلاً قام بالاضافة والتغيير في الرواية إلى أن تشعبت وتضخمت إلى الحد الذي أصبح اسمها لا يعبر عنها.. شخصيات يجمعهم حقيقة أن كل منهم يبحث عن الشيء الذي يعتقد أنه لا يستطيع أن يعيش بدونه.. الشيء قد يكون الحب أو الطموح أو الايمان أو الاصلاح الاجتماعي أو السياسي وعندما يفقد هذا الشيء يفقد الانسان معنى وجوده والأسوأ أن يصل لهذا الشيء ثم يكتشف متأخراً أنه أخطأ بتحديد الشيء الذي لا يستطيع العيش بدونه.. مذهلة قدرة تولستوي على وضع نفسه مكان كل شخصية والنظر من زاويتها.. بالتأكيد أنه كان من أولئك الذين يستطيعون قراءة الناس بمجرد النظر في عيونهم.. أما لو كان فعلاً عبر عن نفسه في شخص ليفين الممل الساذج المليء بالعيوب ففعله هذا قمة الشجاعة..
مقال رائع تحليل للرواية..
http://www.alnoor.se/article.asp?id=1...
وهنا الأغنية الروسية الشعبية المستوحى منها موسيقى الفيلم :D
https://www.youtube.com/watch?v=ZNl4k...
Profile Image for Hristina.
348 reviews198 followers
July 19, 2024
Am terminat Anna Karenina. Asa de multe lucruri în romanul asta, ca ma simt descurajată de ideea de a-l prinde în câteva fraze. E fundamental pentru om sa găsească in lume o forma în care sa încapă și în care sa facă aceasta călătorie care se numește viață. Romanul are cele câteva motoare care nu mor și nu vor muri niciodata, sunt marile intrebari: ce sunt, pentru ce trăiesc, care-i sensul vieții mele, ce e bine și ce e rău. Ce mi se cuvine sa am, ce se cuvine sa fiu în raport cu toate și cu toți. Levin spune la final ca atunci când trăiește pur si simplu, greseste mai puțin, iar când gândește, face greșeli mai mari. Intr-un fel el înscrie omul într-o rânduiala naturală, îl vede ca fiind parte din marele ritm al vieții in stare liberă, e ca o cultură, ca o sămânța în care este închis binele cel mai pur, acela care te face sa crești, sa rodești, sa împlinești un rol premeditat de ceva deasupra rațiunii omenești.
Tolstoi este prezent în carte, Levin este alter ego-ul sau. Prin el, se așează la răscrucea momentului istoric pe care-l trăia Rusia și prin el noi vedem lumea lui Tolstoi. Emanciparea, modernizarea, contestarea formelor rigide în care erau surprinși indivizii, toate încearcă sa răstoarne o lume veche și sa calce cu piciorul intr-o lume noua. Aristocrația, marii proprietari de pământ, beneficiarii lefurilor grase acordate de instituții ale statului, comisiile, președențiile, toate aceste forme de organizare socială se clatină sub greutatea traiului găunos dus de acesti oameni deprinși sa prade viața cu seninătate, pe socoteala altora. Levin contestă spiritul heirupist al modernității pe care o percepe preocupata tot de interesele câtorva, incapabila sa înțeleagă plamada poporului rus și pe care o vede inchegându-se în forme nefolositoare. Levin este în permanență surprins în relații dificile cu orașul, cu societatea, cu mulțimile, cu evenimentele mondene, cu manifestările artei de pe scenele Moscovei. Viața la oraș îl face sa fie vesnic foarte ocupat nefăcând nimic, doar cheltuind venituri pe care nu se mai îngrijește sa le producă. Orașul este în genere un loc în care te poți pierde în infinite feluri, care îi face pe oameni falși, mincinoși și prefăcuți, jucând roluri în care nu sunt credibili. Soții, soțiile, sunt prinși intr-un contract social care este indestructibil, nu se poate iieși din el fără să sfărâme actorii principali. Aceștia, însă, pot, în culise, sa joace rolurile reale cu amante și amanți, cata vreme, pe scena principală, își asuma responsabilitatea rolului impus de scenariu.
Anna este femeia care iese din rolul in care simtea ca minte și intra pe un palier al "adevărului". Ea sfidează o convenție, o nesocoteste în numele iubirii și al libertății. Forța ei se epuizează însă în evadare. Odată ajunsa unde si-a dorit, pare ca a pășit pe eșafod, nu în raiul preconizat. De fapt, de ce ii ia Tolstoi Annei capacitatea de a fi fericita în adulter? De ce nu o înzestrează cu abilitatea de a se reconstrui în ipostaza de femeie pereche a lui Vronski, iubita și împlinită? Pentru ca Tolstoi nu crede în satisfacerea orgoliilor. Nu crede ca pofta omului este una care-i va aduce satisfacție pe termen lung. Ei, Anna si Vronski, sunt programați sa dea greș prin conștiința răului făcut. Nu e de mirare ca au amândoi visul premonitoriu cu omul acela slut, bocănind între fiare. Ce însemnătate sa aibă acesta? Nu e o condamnare supranaturala, este, undeva în subconștient, conștiința faptului ca e ceva în neregulă cu faptul ca au permis sa se întâmple cu ei ceea ce putea fi stopat ușor în prima secunda după conștientizarea atracției dintre ei. Insa ei au sărit în joc cu bucurie, cu poftă, îmbătați de ce ar putea sa simtă. Iubirea ne pare de necondamnat, ea este în esența ei nevinovata, scuzabilă, este un sentiment pur și nobil. Și totuși, nu. Iubirea nu poate creste decât acolo unde este permisa, încurajată și hrănită. Iubirea dintre Anna si Vronski nu a fost a fatalitatii, ci a vointei lor. În fiecare legătură exista o curba a lui Gaus, iar după momentul de vârf exista o descreștere, căci omul nu poate viețui intr-un paroxism infinit. În perioada calma de dupa, fiecare ne-am putea vedea îndreptățiți sa cultivam o noua, o alta îndragostire? Toți suntem apți sa ne îndrăgostim la infinit după ce ne-am consumat momentul de aur cu un partener. Daca ne-am proclama dreptul infinit la aceasta fericire erotica, senzorială, dacă am accepta ca vrem sa mâncăm un număr infinit de cireșe de pe tort, nu ne-am mai dedica niciodată unei relații totale, complete, alături de un om. Pentru că toate relațiile se schimbă în timp. Și că sa demonstreze asta Tolstoi o aduce pe Daria, pe Dolly cu cei sase copii ai ei, cu soțul ei imoral și infidel. Acele doua momente, unul din drumul dus și al doilea din drumului întors dinspre paradisul Annei și al lui Vronski, în care ea își contabilizează existența ca femeie, soție, mamă, în care are fanteziile unor relații ipotetice de dragoste, de iubiri ideale, în care își deplânge risipa din ea însăși după o viata pe care a daruit-o tuturor, după ce are viziunea ca sacrificiul ei a fost imens, trăiește revelația ca nimic nu e mai real și mai valoros decât chiar aceasta viață a ei, în care pierderea tinereții ei, a frumuseții ei, s-a masurat diferit, caci toate au dus-o la un alt fel de indestulare și împlinire. Dar, stai, este ceva fals aici? Este un discurs pro familie? Sau un discurs anti libertate? Anti iubire liberă? Intr-un fel toate aceste noțiuni conțin ceva fals și mincinos. Nimic nu îți poate dărui totul, in toate se plătește ceva, se pierde ceva. Și ma gândesc iar la Levin care, atunci când părea ca are totul, se gândea la sinucidere, exact ca Anna. Atunci ce-i trebuie omului? Ce anume ne poate împlini, împaca cu poftele noastre, cu conștiința noastră? Nu sa devenim mai buni, căci nu suntem în stare. Ci sa ne făptuim viața în sensul binelui. Al acelui bine pe care-l conținem din naștere, al acelui lucru care se opune răului ca un instinct, ca un gest involuntar. Poate ca asta. Asta ne propune Tolstoi.

Ma gândesc la ultima scena a a Annei. Cum au venit, în ultimul moment, marile întrebări: "Unde sunt? Ce fac? Pentru ce?" În delirul ei, ea si-a pus în fata ochilor deznodământul și a știut ca nu e bun. A înțeles ca a răspuns greșit la întrebări. Dar ea este deja intr-un moment în care totul e ireversibil. Asa cum ireversibil a fost drumul pe care a plecat în căutarea iubirii. Mi se pare ca trenul, ca element al modernismului, șinele, ca simbol al drumului unic care nu te lasa să iesi de pe traiectoria marcată, sunt elemente cu încărcătură metaforica maximă. Legătura dintre A și V a fost permisa în tren, dupa ce in timpul balului doar răsăriseră unul în fața altuia ca niște sori de nicaieri. Dar doar odata cu calatoria Annei si insinuarea lui Vronski langa ea, incepe cu adevarat. Trenul e arma care apare în actul întâi și ucide în actul din urmă.

Sigur ca toate acestea s-ar petrece altfel astăzi, o astfel de poveste s-a bagatelizat, s-a transformat în element comun. Căutarea dragostei presupune o cursa diferită. Dar și dragostea înseamnă azi altceva, înseamnă să duci gunoiul și sa plimbi copilul, cu schimbul. Sensul nostru pe lume nu mai știu cum e perceput. Pentru asta sa citim niște contemporani, nu?
Profile Image for Magdi.
282 reviews86 followers
October 25, 2023
"جميع الأسر السعيدة تتشابه، لكن كل أسرة تعيسة فهي تعيسة على طريقتها."

بهذا المدخل الأخاذ يزج بنا "تولستوي" دون أي مقدمات أو شروحات داخل واحدة من أهم الأعمال الأدبية التي جسدت صور الصراع الداخلي الدائر في أعماق الإنسان بين: العقل والعاطفة والروح والغريزة. وتحولاتهم وانعكاساتهم داخل مؤسسة الأسرة. تسير الرواية في خطين متوازيين، كل منهما يحمل قصة وصراعًا وهدفًا مختلفًا عن الآخر. فبينما يخوض ليفين صراع الشك والإيمان والبحث عن المعنى، تسير "آنا" وراء شغف الحب والعاطفة.

كان الحب هو سبب تعاسة "آنا" ومأساتها. بيد أن الأنانية كانت هي الثيمة المشتركة بينها وبين من أحبتهم. فبالرغم من محاولات الزوج المخدوع -التي باءت بالفشل- في إبقائها وضمان إستقرار الأسرة وتفادي الفضيحة، إلا أنها لم تكن نابعة من حبه لآنا وابنه بقدر ما كانت حرصًا على صورته ومكانته المرموقة داخل المجتمع الراقي وتمسكه بالقيم الدينية. أما عن "فرونسكي" العشيق الذي أحبها وتألم وضحى بمنصبه من أجلها- بدافع تأنيب الضمير والشفقة بقدر ما هو بدافع الحب- إلا أنه لم يستطع التخلي عن حريته وحياته الاجتماعية.

كانت فاتنة، خارقة الجمال، ليس فقط الجمال الظاهر رغم تمتعها بكل عناصره المبهرة، لكن أيضًا سحر الحضور الذي يستحوذ على كل من يراها. كان فيها"إغراءً غريبًا وشيطانيًا" وبالرغم مما تمتعها به من رجاحة عقل وثقافة عالية إلا أن أنانية عواطفها كانت المسيطرة على كل أفعالها! كانت تريد كل شيء: الحب، وابنها، وتقبل المجتمع لفعلتها. إلا أن ما فعلته عزلها عزلةً تامة عن وسطها الاجتماعي، وتدريجيًا اكتشفت أنها عاشت بدون ابنها وبدلت به حبًا آخر! لكن ذلك الحب بدأ يتزعزع وأصبحت أكثر غيرةً وشكًا.

"إن حبي يزداد مع الزمن توقدًا وأنانية، أما حبه فيخمد من يوم إلى يوم، ولذلك تباعدنا أحدنا عن الآخر. ولا علاج لذلك. إنه كل شيء بالنسبة إليّ وأريد أن يمنحني نفسه كاملة. أما هو فيزداد رغبة في الإفلات مني. قبل علاقتنا، كان كل منا يسير إلى لقاء الآخر ، أما منذ هذه العلاقة فكل منا يسير في طريقه التي لا محيدَ عنها." وحين أدركت ذلك، كان قد فات الأوان وبلغة العلاقة تلك النقطة الفاصلة "حيث ينتهي الحب تبدأ الكراهية". وبالرغم من إدراكها أنانيتها إلا أنها لم تتخلى عنها حتى في إنهاء حياتها! "إذا مت فسوف يندم، وسوف يبكيني، وسوف يحبني، وسوف يتألم بسببي."

كانت تعاسة "ليفين" على نحو مختلف من "آنا".
كان موت أخيه نقطة تحول فعلية في حياته، فقد أخذ يخاف الحياة أكثر مما يخاف الموت. وأصبح يتساءل على نحو مختلف (من أنا؟ وما هو هدف حياتي؟ والأهم: أين الله؟ من هو الله؟ وكيف أحيا بوجود الله؟ ما هو الوجود؟ ولماذا أنا موجود؟) هذه الأسئلة التي عصفت به وألقته في نار الشك والقلق، ستقوده رحلة البحث عن أجوبتها المؤرقة، إلى الانعزال عن الناس عوضًا عن التأقلم مع الأوضاع الاجتماعية التي يرفضها، حيث ترك المجتمع الأرستقراطي الذي ينحدر منه، وعاش حياة بسيطة وهادئه في الريف مع أسرته والفلاحين.

قرر أن يجد معنى الوجود الذي لم تقنعه به الكنيسة، ومحاولة فهمه "على نحو لا يبدو معه هذا الوجود كأنه سخرية فظّة تمارسها روح خبيثة" وإما أن ينتحر. كان يقرأ ويفكر، لكنه كلما قرأ وفكر ازداد إحساسه بالبعد عن هدفه. كانت حياته تعسة وتنتقل من سيء لأسوأ. حتى كشف له فلاح يعمل عنده شيء قلب موازينه، وأدرك خداع عقله "لم يكن ذلك كبرياء العقل فحسب، بل حماقة العقل. ولا سيَّما، مكر العقل، ليس هناك كلمة أخرى. غش العقل لا أكثر."

"إني وجدت معنى الحياة وهو: أن أعيش من أجل الله، من أجل روحي. وبالرغم من وضوح هذا المعنى فإنه يظل غامضًا، عجيبًا. وكذلك الأمر بالنسبة إل�� كل ما هو موجود." اكتشف ليفين أن عن طريق الخير وحده يمكنه ادرك الحقيقة. "نعم، إن التجلي الوحيد والبديهي والأكيد للألوهية هو قانون الخير الذي أُعلن للناس جميعًا والذي أحسّه فيّ. وشئتُ أم أبيت، أنا متحد بجميع الذين يٌقرون بهذا القانون ونحن نكون جماعة من المؤمنين."

رواية آنا كارنينا: تعد توثيقًا لمرحلة انتقاليه هامة وحساسة في روسيا على كافة المستويات السياسية والاقتصادية والاجتماعية والثقافية. فكانت روسيا منقسمة إلى فريقين: فريق يدعو إلى المتمسك بالعادات والتقاليد الدينية والمجتمعية والقومية الروسية، وبين الحداثة وتبني القيم الغربية الليبرالية في الفكر والسلوك والنظام السياسي. ويصور "تولستوي" هذا الصراع حول روسيا ومستقبلها من خلال شخصيات روايته. حيث كل شخصية توجه فكري وقيمي وسلوكي مختلف عن الأخرى، ويجري فيما بينهم العديد من النقاشات والجدالات التي تصور الجدال الثقافي آنذاك.

إن قراءة تولستوي هي متعة عقلية في المقام الأول. استطاع "تولستوي" ببراعة شديدة تعرية المجتمع الارستقراطي وكشف تناقضاته وسطحيته. ومن جهة أخرى أكد دور الأسرة وأهميتها، وأنها النواة الأساسية لصلاح المجتمع، وبتخلي الفرد عنها يقع فرسية للضياع والتشتت. الرواية تحفة أدبية بكل ما تحمله الكلمة من معانٍ، وليف تولستوي عظيم جدًا جدًا جدًا. #تمت😍

———————
اقتباسات:

"لقد أحببتكِ دائمًا، وعندما تحب إنسانًا فإنما نحبه كله، كما هو، لا كما نريد أن يكون."

"إنما اخترع الناس الاحترام ليخفوا الحب."

"لقد أدرك أنها لم تكن قريبة منه فحسب، بل إنه لم يكن يعلم أين تنتهي وأين يبدأ."

"لماذا نتألم جميعًا، عندما يمكن أن يكون كل شيء جميلًا؟"

"يمكننا إنقاذ إنسان لا يريد أن يهلك، لكن إذا كانت طبيعته كلها قد بلغت حدًا من الفساد خُيَّل إليه معه أن خلاصه في هلاكه، فما العمل؟"


" يقال إن بعض النساء يُحببن الرجال حتى الرذيلة. أما هو فأنا أكرهه بسبب فضيلته. إني لا أستطيع أن أحيا معه. منظره وحده يؤثّر فيّ جسديًا، يُخرجني عن طوري. لا أستطيع، لا أستطيع أن أحيا وإياه تحت سقف واحد. فماذا أفعل؟ كنتُ تعسة وكنت أظن أن من المستحيل أن أصبح أتعس مما كنتُ، لم أكن أستطيع أن أتصوّر الوضع الفظيع الذي أقاسيه الآن. أتصدّقني: إني لا أستطيع أن أمنع نفسي من كرهه لعلمي أنه رجل فاضل، ممتاز، وأنني لا أساوي إصبعًا من أصابعه. أكرهه من أجل كرم نفسه."

"إن مرأى أخيه ومجاورة الموت أيقظا في ليفين شعورًا بالهلع أمام سرّ الموت المحتّم، وهو شعور تملّكه في ذلك المساء الخريفي الذي وصل فيه أخوه إلى منزله. لقد كان هذا الشعور الآن أقوى من ذي قبل؛ كان أنه أعجز عن فهم معنى الموت، وبدا له دنوّه المحتّم أشد هولًا، لكن هذا الشعور لم يعد يوحي إليه باليأس، وذلك بفضل امرأته؛ كان يشعر بضرورة الحياة والحب، رغم الموت. كان يحس أن الحب قد خلصه من اليأس ، وأن هذا الحب ، المهدد دائمًا، يغدو بسبب ذلك أقوى وأنقى.

لم يكد سر الموت الذي لا يُدرك كنهه، يتم أمام عينيه حتى برز سر آخر لا يدرك كنهه أيضًا، لكنه سر من الحياة والحب. "
Profile Image for Fatema Hassan , bahrain.
423 reviews843 followers
June 24, 2014






رائعة تولستوي الخالدة " آنا كرنينا " هي بلا شك الرواية الأبرز في نتاج الأدب العالمي ، قرأتها بترجمتين عربيتين لسوء الحظ و ذلك لتحاشيّ مقدمة العمل خوفًا من إحراق الأحداث على نفسي :
ترجمة إميل خليل بيدس المختصرة و التي ضبطها و قدّم لها جوزيف إلياس و ذيّلها بأسئلة تحليلية لإدراجها ضمن بند "الثقافة الأدبية العالمية " الرامي لتجديد المناهج التربوية في لبنان ١٩٩٧، وتم اختار ترجمة إميل بيدس بناء على تنوع الترجمات للرواية و تفاوت أحجام نصوصها بين الطويلة ك ترجمة صياح الجهيم أو القصيرة التي تقارب كتاب " الجيب "، و بما أن كلاهما -نظام الجيب و نظام المجلدات - لا يتماشى مع ساعات التعليم المحدودة في السنة الدراسية و الممنوحة لتدريس روائع الأدب العالمي ؛ تم اختيار نسخة إميل بيدس لما تمتعت به من سلامة اللغة مبتعدة عن الركاكة و معبرة عن فكر المؤلف بيسر بالغ - على حد قول المقدم جوزيف إلياس- شخصيًا بعد قراءة ترجمة صياح الجهيم صار جليًا لي أن لا قواسم مشتركة بينهما ،وجدت ترجمة إميل بيدس غير أمينة فهي تلقي الضوء على جزء معين في الرواية دون باقي الأجزاء بمعنى انها تنحاز للعنوان وما يتوقعه الذهن من وراءه ، وهي تشكك القارئ بنوايا الشخوص الأصلية ( خصوصًا آنا و فرونسكي ) وتحولهم لشخصيات مضطربة أكثر مما هم عليه في الحقيقة وهذا تحريف لرؤية المؤلف كما إنها ستجعل القارئ لهذه الترجمةيعتقد أن " آنا كرنينا"هي بطلة الرواية وهذا ما يتنافى مع البطل الحقيقي الذي يعوّل عليه تولستوي لإيصال أفكاره، تولستوي اختار مجتمعه الروسي كبطل أوحد لرائعته هذه وكلما بكرت في استشفاف هذا المعنى قلت خسائر تخميناتك الخاطئة ، كما إن ترجمة أميل بيدس جاءت بمثابة عرس لغوي فخم مما لا يتماشى و بساطة الأدب الروسي و ارتكازه على الحدث وعنايته بتنبيه القارئ لأبعاد الموقف و استشعار المفارقة و تمحوره حول رسم ذات الشخوص و طرق التفكيرالتي تميز كل منهم ، ترجمة صياح الجهيم كانت أكثر صفاء و روعة رغم إن طولها منهك للقارئ لذلك أنا مع اختصارها ولكن ليس بذلك الشكل الدميم ومن دون المساس بروعتها بالطبع .

بعيدًا عن أحداث الرواية الغنية عن المراجعات والتوضيح نجد نص الرواية يحمل ثقافة وكثافة في تصويره للحياة بفضائاتها المتعددة ( الحب و الزواج و الأمومة و العائلة و حتى الزراعة والحصاد اعتبرهم حياة ) و الموت بأشكاله اللامعروفة ( موت جسدك و معتقدك و ضياع روحك و ضلالك عن سمو هدفك و خيانتك لنفسك ومن حولك و نبذك من قبل مجتمعك و حتى استسلامك لمرارة الظروف ) لذلك هذه الرواية خُلقت لتعشق ف بها من الأسباب الكثير الكثير .

رواية كهذه تترك فيك أسئلة لا تنتهي جرب فقط أن تبدأ بطرحها على نفسك وستجد أن النهاية لا حدود لها ..

هل سبق وحركت امرأة مجتمع ساكن كما فعلت هذه البطلة الورقية التي ابتكرها تولستوي ؟ هذاالمجتمع الخشبي بشخصياته النمطية الذي لربما أحب أو كِره و امتعض أو حتى أشفق على آنا هل وعى تحديها له بخرقها لتقاليده بتنازلها عن امتيازاتها كانتمائها لطبقة نبيلة أمام عاطفة جياشة كان الأجدر بها أن تقيّم عواقبها بشكل أدق من الكونت فرونسكي الأقل نضجًا وخبرة ؟ كيف تحولت آنا من الشخصية السهلة المعشر المتحفظة واللبقة ذات ميل خجول وحذر للسعادة لهذه الأنثى القلقة المنبهرة بذاتها التي تخذل القارئ بخياراتها المستعجلة و غيرتها و استسلامها الانتقامي ، تولستوي يعرج في شخص آنا! هل أراد إنقاذها بموتها ؟ هل أماتها بجعله لجمالها شر مطلق يقودها عكس التيار ؟ هل يحذرنا تولستوي من لعنة الحب لدى آنا وقلبه يستميت ليحظى به في تيه ليفين ؟ ألم تكن رسائله كتمجيد للحب بقدر ماهي تحذير ؟ لماذا جعل تولستوي آنا كرنينا عبرة لمن لا يعتبر ؟بل لماذا توّج باسمها عنوان العمل ما دامت بهذه الهشاشة!

ثم كيف مزج الصبر بشخصية ليفين بشكل ينفر القارئ؟ لماذا وصفه بمن ( يعرب عن أفكاره دومًا بشكل متأخر)؟ كيف تحول ليفين لرجل الروحانية المتأخرة بعد عمر من البرود والقناعة ؟ لماذا زاره الجدل متأخر ولم يعد يجد معنى السلام والسكينة ألا بالبحث عن روحه ؟ لماذاتصارع كل من آنا و ليفين مع فكرة المصير ؟ لماذا نفذت آنا بعجلة في لحظة انكسار ما كان يدور بخلد ليفين طويل ولكن عزمه تخاذل عن إنهاء حياته أملاً في مصير أكثر وضوح و سعادة ؟

تولستوي يجعل من سلوكيات الحب في هذه الرواية إما قضبانًا أو حمائم ..

شكرًا للصديقة الجميلة لونا لإرشادي لترجمة صياح الجهيم المميزة .





Profile Image for Miglė.
106 reviews
March 18, 2015
The version of "Anna Karenina" I'm reading is cut into two parts. This is the second one and I'm not really sure how I feel about it.

I have been reading this part for quite a while, I don't know why, but it took me long to finish it. First of all, I could hardly get into it, I don't even really know why. Maybe it's because the excitement was gone But it was really hard to get into and at some parts I found myself spacing out, reading the book and not having an slightest idea of what's going on. Anna felt irrritating at times, but as a person who knows what depression feels like I kind of could understand her.

The most irritating thing in the book for me, however, was those phylosophical parts, which seemed to never end. Sometimes it felt like I was reading an philosophy textbook, and not a work of literature. Especially at the end, when storyline with Anna ended, and Levin kept thinking about his bond with religion.

Nevertheless, I liked the book. Actually, I loved it. There were parts that touched me so much emotionally that I cried. Especially Anna's fate, her depression and desire for love. I'm really happy I read this classic work and I know I will never forget what influence it gave to me.

I recommend this work to all classical literature lovers. It really won't leave you disappointed.
Profile Image for Cititor Necunoscut.
476 reviews95 followers
June 6, 2020
Volumul II al romanului Anna Karenina începe într-un punct de cotitură al acțiunii romanului, împlinirea celor două povești de dragoste din primul volum. Dar ce vor face personajele după ce dorințele lor se împlinesc? Urmează „și au trăit fericiți până la adânci bătrâneți? Dimpotrivă, maturizarea lor abia atunci începe. Kitty organizează căsătoria lui Levin, a cărui fericire este nemărginită și pentru care detaliile nunții sunt cât se poate de neimportante. Starea lui de beatitudine îl face să privească totul cu alți ochi, iar primele neînțelegeri cu Kitty îl șochează și îl întorc la realitate. Acesta reușește ca alături de Kitty să treacă de la agonie la extaz și invers, se dovedește un romantic și avem parte de scene extrem de înduioșătoare alături de cei doi.

În schimb, acest al doilea volum se apleacă mai mult asupra trăirilor interioare ale Annei. Dacă în primul volum aflăm mai mult ce face, acum aflăm mai mult ce gândește. La sfârșitul primei părți Anna se află din nou alături de Karenin, este pe aproape să moară după nașterea Annei, fetița sa, iar soțul ei pregătit să îi ierte pe Vronski și pe ea și să aibă grijă de Annușka. Însă Anna nu moare, iar după o tentativă nereușită a lui Vronski de a se sinucide, fug împreună în Europa. Dar Anna nu este împăcată, începe un lung drum de îndoieli, de nesiguranță și complexe, exacerbate și de poziția intransigentă a societății în privința ei. Divorțul este un tabu, relațiile extramaritale deși destul de frecvente păstrează un grad de „decență”

Cu siguranță Anna Karenina este un roman ce merită a fi citit și recitit la orice vârstă, galeria impresionantă de personaje fiind foarte ofertantă oricărui tip de cititor, iar reflecțiile lui Levin pot fi rezumate în afirmația sa de final: „Ce însemna asta? Însemna că trăia bine, dar gândea prost. Trăia (fără să conștientizeze acest lucru) cu adevărurile spirituale pe care le supsese odată cu laptele mamei, însă atunci când gândea, nu numai că nu recunoștea aceste adevăruri, ci chiar se străduia să le ocolească în mod frecvent.”
Profile Image for Haniye_Mirkamali.
195 reviews70 followers
October 17, 2022
خوانش: ۲۵ مهر ۰۱
ساعت: ۱۳:۱۵

آناکارنینا.. این رمان جذاب که همدم روزهای سخته من بود تا بتونم آنفولانزا یا به نوعی کرونایی که گرفتم (تست ندادم البته) رو سپری کنم و این روزهای سخت و خسته کننده همراه با سرفه و گلو درد رو بگذرونم..
اولین رمانی بود که از تولستوی میخوندم.. میدونم که همه میگن باید برای شروع تولستوی خوانی، با مرگ ایوان ایلیچ شروع کنیم اما من با اناکارنینا شروع کردم و بار دیگه بهم ثابت شد که این دسته بندی ها فقط باعث میشن که ما محدود شیم و بعضی مواقع باید دل رو بزنیم به دریا و ریسک کنیم و از رمان‌های شاهکار شروع کنیم.
من با قلم داستایفسکی عاشق ادبیات روس شدم اما قلم تولستوی حجت رو برام تموم کرد.. امان از قلم تولستوی.. امان از این رمان عاشقانه..
تولستوی، سه خانواده رو در این رمان همزمان با هم به جلو میبره، شروع رمان با مشکلات دالی و شوهرشه و بعد مشکلات آنارکانینا و شوهرش و بعد لنین و کیتی..
چقدر تولستوی به قشنگی جزئیات رو به تصویر میکشه :)) موقعی که برف میاد و آناکارنینا کنار پنجره ایستاده و به برف بیرون نگاه میکنه، انگاری که من داشتم آن دانه های سفید و درخشان رو میدیدم و ازشون لذت میبردم، هنگامی که لنین به سرِ زمین میره و با سایر کشاورزها مشعول به کار میشه، انگاری که آفتاب به صورت من میخورد و خیس عرق میشدم ولی باز به برداشت گندم‌ها ادامه میدادم و بعد خسته و کوفته به سایه‌ی درختان پناه میبردم و غرق خواب میشدم، موقعی که برادر لنین در بستر مرگ بود و همه‌ی افراد حاضر در ان خانه سرشار از ترس و نگرانی بودند، تمام نگرانی ها و ترسهایشان را با تمام وجود حس میکردم و با تک تک شخصیتها همراه میشدم..
آناکارنینا که شخصیت اصلیه داستانه، زن قوی و بسیار شجاعیه که بر خلاف رسم و رسوم‌های جامعه زندگی میکنه و همین موضوع سبب میشه که حرف و حدیث‌های خیلی زیادی پشت سرش گفته بشه و عذاب بکشه..
لنین که به نظرم شخصیت بسیار تا بسیار تامل برانگیزه این رمانه، مَردیه که از همان ابتدا درگیر کیستی خود و زندگیشه.. اینکه خدا کیه؟ زندگی چیه؟ و برای چی به دنیا اومده؟
لنین برای اینکه به جوابِ سوالات خود برسه شروع به خوندن فلسفه‌ی کانت و شوپنهاور و سایر فیلسوف‌ها میکنه..
در جایی لنین میگه:
** در لحظه ای از ابدیت
در میان ماده ای بی نهایت
در نقطه ای از فضای بیکران
حباب کوچکی پدید می اید و این حباب،
لحظه ای می‌پاید و بعد می ترکد،
من، همین حبابم **
This entire review has been hidden because of spoilers.
Profile Image for ميّ.. قارئة كتب.
361 reviews155 followers
April 20, 2019
رواية مشوقة تجتمع فيها مكونات روسيا القيصرية المرموقة من ارستقراطيين ونبلاء وملاكين ومفكرين بكل شفافية ووضوح

أراد تولستوي أن يخلق فيها شخصية امرأة من المجتمع الراقي تخرج عن قوانين مجتمعها
وتختار أن تشق لنفسها طريقاً مختلفاً عما كان معهوداً في وسطها المحيط بها
فتكون النتيجة المحتومة لمسعاها -كحال 99.99% من مثيلاتها من النساء على مر العصور - الفشل الفاضح

لم يرد تولستوي أن يغير النتيجة قدر ما أراد أن يبث العطف في قلوب أبناء روسيا بكافة طبقاتها إزاء من تريد التعري من ثياب التقاليد
والقوانين الزائفة والبالية في زمن أفسد المال فيه نفوس الأغنياء وأضنى البؤس جموع الفقراء
وبالرغم من أن ما أقدمت آنا على القيام به لم يكن غريباً أو شاذاً بين الارستقراطيين
إلا أنه وجب أن يبقى مختبئاً ومتوارياً خلف الأخلاق والفضائل الكاذبة المصطنعة و"تحت مراقبة الزوج" وبالالتزام بالآداب العامة لكي يبقى مقبولاً

وما الحل ؟
أهو التمرد وتسمية الأشياء بمسمياتها والقبول بالتضحية بكل غالٍ ونفيس في سبيل الحب المنشود؟
كان هذا اختيار آنا وقد كلّفها التخلي عن سعادتها وابنها إلا أنه لم يلائم أحداً
حتى أولئك النسوة اللاتي أظهرن التعاطف مع آنا وقد كان لهن -كما لها هي -تاريخ حافل بالزيف والخداع
فكان ان تنكرن لها ورحن يتباهين بشرفهن ونَزاهتهن ويرمينها بسياط ألسنتهن بلا رحمة

الدين هو الحل إذاً؟ طرحه فعلاً تولستوي كحل .. إلا أنه مختلف باختلاف صاحب المشكلة
فقد كان بالنسبة لليفين جواباً شافياً للأسئلة المستعصية التي أرّقته
حول الكينونة والوجود والهدف من الخلق ومؤدى الحياة ومفادها

وأصبح النسبة لكارينين هبة ربانية يخفي خلفها جبنه وحماقته ومبرراً لتبلد مشاعره
وتفاعله الأبله مع مستجدات حياته الزوجية بإشراف الواعظة البلهاء ليديا ايفانوفنا

أما بالنسبة لآنا التي تقع على عاتقها وحدها جميع تبعات تمردها واختياراتها
فلم تجد فيه العزاء عن كل من تنكر لها -حتى فرونسكي- فكان أن التجأت إلى وضع حل مأساوي ينهي محنتها

كان من المقرر -كما ورد في المقدمة- أن تقتصر الرواية على آنا وزوجها وفرونسكي
إلا أن تولستوي أضاف إليها شخصيات جديدة من محيطه بأسماء مختلفة تناقش جميع ما أهمّ أبناء روسيا في تلك الحقبة
الزراعة ومحاولات التطبيع مع الدول الأوروبية من حيث اعتماد آلات زراعية حديثة
وتطبيق أنظمة مستوردة في هذا المجال ، الحرب على الترك ، محاولة التوفيق بين الفلاح والمالك
وإيجاد توازن عادل متكافئ في توزيع الأرزاق
كما أنه عبر عن آرائه الشخصية وبخاصة فيما يتعلق بعلاقات المجتمع الراقي المليئة بالزيف والخداع
وسخريته من النبلاء الذين أنف أن ينتهج نهجهم وإن كان منهم
ومن ثم وبشكل خاص عبر عن معتقداته الدينية -وبخاصة على لسان ليفين- والتي كان يرتع في ربوعها في أثناء كتابته لهذه الرواية
ثم ما لبث أن تمرد عليها لاحقاً كما ورد في المقدمة

أحدثت هذه الرواية في أوانها انتشاراً كبيراً ولغطاً أكبر نظراً للجرأة التي عرّت بها المظاهر المبهرجة
التي جعلتها طبقات المجتمع العليا حجاباً ساتراً لها
ومن ثم تناولها الناقدون والمحللون والمفكرون -حتى يومنا هذا- من حيث أنها تحكي عن تولستوي نفسه وعن المحيطين به
ودرسوا آنا كارنينا كشخصية حقيقية تمثل المرأة المظلومة المتمردة

لقد نجح تولستوي في إثارة شفقتي على آنا وسخطي على فرونسكي وتقززي من كارينين
إلا أن آنا ليست فريدة من نوعها
إنها مثال يتكرر على مر العصور وفي مختلف طبقات المجتمعات كافة
تختلف الأسباب والأساليب والنتائج ألا أن المأساة واحدة
مهما ادعت القوانين دعمها للمرأة ومنحها حريتها
فهي لا تمنحها سوى الحرية التي تلائم رجال المجتمع الذي تطبق فيه
أما عن التعاطف مع المرأة من حيث أنها أنثى وأم وزوجة -سعيدة كانت أن تعيسة- وامرأة لها حق في اختياراتها
فهذه مما لا تطيق الأحكام والتقاليد الإقرار به دون إنزال السخط والذل والعار على من تتجرأ وتأتي ما يخالف العرف السائد

قراءة آنا كارنينا كاملة بجزأيها ممتعة بلا حدود
وأية محاولة لتلخيصها أو اختصارها لن تفيها حقها وستنقص من متعة القارئ وفهمه الكامل لها
تماماً كما حدث معي في تجربتي الأولى بطبعة مختصرة وسيئة
Profile Image for Hussain Hamadi.
496 reviews757 followers
July 2, 2018
#تقييم_رواية_آنا_كارنينا

في زمن الكلاسيكيات من الماضي البعيد تبدأ الحكاية مع زوجة غاضبة تدعى دوللي تكتشف خيانة زوجها المدعو إستيبان ويحتد ذلك الخلاف بين جهود الزوج للصلح وكبرياءه للاعتذار من زوجته فيقوم بطلب العون من شقيقته [ آنا كارنينا ] والتي تترك زوجها وابنها لتستقل القطار حتى تصل الى منزل شقيقها.

بعد لقاء آنا كارنينا بـ دوللي وسعيها للصلح بينهم ونجاحها بذلك يبدأ منعطف جديد يطال حياة آنا كارنينا حيث تلتقي مجدداً بابن سيدة كانت معها في القطار ويدعى [ فرونسكي ] والذي كان من المفترض أن يرتبط بشقيقة دوللي والتي تدعى [ كيتي ] فيتركها ممزقة الفؤاد بعد أن رفضت ارتباط عرض عليها من صديق زوج اختها [ ليفين ]، لنبدأ بعد ذلك متابعة تلك العلاقة وتبعاتها التي غيرت حياتها الزوجية والاجتماعية فتغير نظرة المجتمع لها وتصبح حياتها بين صراعات عديدة.

هل ستنال آنا كارنينا ما كانت تتمناه من سعادة في حبها الجديد؟! وهل ستتغلب كيتي على انتكاس تعلقها بـ فرونسكي ؟! وما الدور الذي سيقوم به زوج آنا كارنينا تجاه تغير موقف زوجته؟! وكيف ستكون نهاية الرواية؟! هذا ما ادعه لك عزيزي القارىء للتعرف عليه من خلال الرواية.

💫 التقييم:

الرواية جميلة للغاية وقد اعجبتني كثيراً لاسيما الانتقال بين الشخصيات العديدة بالرواية ونقاط الالتقاء بينهم حيث تعكس لك عبقرية المؤلف في رسم ابعاد الرواية.

أن أكثر ما ضايقني بالرواية هي الترجمة السيئة ولكن جمال الفكرة وفضول التعرف على النهاية كان يدفعني للمواصلة.

رغم ذلك فانني أقيم هذه الرواية والتي قراتها على جزئين بـ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ وأفكر بقراءتها مجدداً بنسخة مختلفة.

Profile Image for Atamoghani.
94 reviews6 followers
February 9, 2025
گفتید جلد دوم خوب میشه و بهتره
دروغ نگفتید🤣خوب شروع شده
Profile Image for ELNAZIOR ( Realm.Of.Ella).
217 reviews
May 26, 2022
این چند ماه رو با این کتاب زندگی کردم ...و چقدر با لوین احساس نزدیکی میکردم،افکارش،دغدغه هاش حتی افکاری که آخر کتاب تو ذهنش اومد خیلی شبیه من بود.
و آنا ،اول باید بگم آنا رو مقصر میدونم ولی بعد دیدم ورونسکی کمتر از آنا بی تقصیر نبود، ولی بعد دیدم اگه آنا زمان دیگه ای با ورونسکی رو به رو میشد یا اسیر قوانین جامعه‌ی اون روزا نبود هیچ وقت اینطور حسی بهش پیدا نمیکردم.البته این موضوع که آنا بیماری روانی پیدا کرده بود هم نباید نادیده گرفت و اصلا شاید از اول هم این بیماری روانیِ کشف نشده‌ش باعث این اتفاقا شده باشه
احساس میکنم خیلی پرت و پلا نوشتم ،ببخشید چون ساعت ۳ نصف شبه🥲و حقیقتا چشمام توی خوابه
Displaying 1 - 30 of 483 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.