در این مجموعه بیشتر دو عنصر طنز و فلسفه دیده میشود.
محمد شمس لنگرودی متولد ۲۶ آبانماه سال ۱۳۲۹ در لنگرود است، که مجموعههای شعر «رفتار تشنگی» (۱۳۵۵)، «در مهتابی دنیا» (۱۳۶۳)، «خاکستر و بانو» (۱۳۶۵)، «جشن ناپیدا» (۱۳۶۷)، «قصیدهٔ لبخند چاک چاک» (۱۳۶۹)، «نتهایی برای بلبل چوبی» (۱۳۷۹)، «پنجاه و سه ترانهٔ عاشقانه» (۱۳۸۳)، «باغبان جهنم» (۱۳۸۳)، «ملاح خیابانها» (۸۶۱۳۸۶)، «لبخوانیهای قزلآلای من» (۱۳۸۹)، «رسم کردن دستهای تو» (۱۳۸۹) و «میمیرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم» (۱۳۸۹) از آثار او هستند.
(Shams Langeroody) محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس میدهد.
شعر خوان/شناس خوبی نیستم و نظر خیلی شخصی میخوام بدم این زیر.
اشعار معمولا کوتاه بودن، در حد ۴ یا ۵ خط - بعضی شعرها برای من گنگ بودن. نمیفهمیدم این سطور در کنار هم چه معنایی میسازند. - ریزبینی و حسن تعلیلهای آقای لنگرودی زیباست. -
کوتاه بودن اشعار، این مجموعه رو تبدیل کرده به مجموعهای از ایدههای شاعرانه.
هدیه عیدانه نشر نگاه باعث شد بخوانمش ابتدا با نگاهی به صفحه اول شروع و نفهمیدم کی تموم شد!! البته یک نکته هم هست که بعضی شعر ها برام گنگ بود و مفهومش رو نفهمیدم. ولی در کل خیلی حس خوبی داشت... خودتان بخوانید و ببینید. نمره ام : ۳.۵
چیزی که در این مجموعه گیج کننده است، ارتباطات زیادی است که عناصر هر شعر با خود دارند، و شاعر خیلی جاها زحمت پیدا کردن این عناصر را به مای خواننده است. در واقع نمی شود هر شعر را خواند و یک چیزی فهمید و گذشت، بلکه باید خواند و برای اکثر شعرها چند دقیقه ای وقت گذاشت. برای من، اکثر شعرها معنایشان واضح بود و بعضی شعرها را نفهمیدم.
هرچند که خیلی خوشم نمی آید شعرهای پیچیده بخوانم و به خصوص وقتی به هیچ جا نمی رسند، ولی شعرهای این مجموعه با وجود پیچیدگی هایی که گاهی وجود دارد، شعرهای بااحساسی هستند و من خیلی هایشان را دوست داشتم.
البته، این نظر من است که تقریبا چیزی از شعر معاصر (منظورم دهه هفتاد به بعد است) سردر نمی آورم. باید بیشتر بخوانم، البته.
شعرهایش کوتاه بود اما چیزی بود در هر کلام که ورق زدن و گذشتن را دشوار می کرد. به پایان رسید اما کلامی گرم و گیرا هنوز در من سروده می شود. "اگر این نور برگردد/ و به خانه ی من بیاید/ اتاقم را پیدا می کنم/ و برای همیشه به خواب میروم" این واژه ها، احیای واژگانی مرده در من است. ای نور سخی که روز ها و ماه ها و سال ها در من زیسته بودی. می دانم که از چه راه خانه ام را گم کردی. آیا آن کسی که پای در دیاری دیگر نهاد و بر در سرایش قفل نهاد، تصویری خسته و ناامید از من نبود؟ و آن کسی که تو را غرق در ظلمت دوست می داشت، جز منی گمشده در تاریکی بود؟ و تو نور بودی، تو از تبار ظلمت نبودی و تو کوله بار تنهایی ات را به دوش کشیدی و آنگونه رفتی که دیگر سالهاست معنای واژه ی بازگشتن را نمی دانی... و من سال هاست تو را به نام "مهربان" خوانده ام. که من "میشنیدم اگر/ مرگ در همین حوالی است/ صدایت نمی کردم"... و من هنوز نمی دانم مهربان، انتهای این تاریکی کجاست و کجاست آغاز نور. جایی که تو لب به سخن می گشایی.. جایی که بی بهانه می توان در چشم هایت خیره شد و بی پرده تکرار کرد، کلام دوستت دارم را.. اما دریغ که "دوست داشتن/ کتابی/ که حروفش از برف است/ در تاریکی راه می رویم/ با حرارت انگشت هایمان می خوانیم"... تک تک شعر های این مجموعه را دوست داشتم و شاید بهتر بود امتیازش 5 ستاره باشد اما آن ستاره ی دیگر باشد برای بهترین شعری که هنوز نخوانده ام...
شعرهای لنگرودی گاهی خیلی گنگ و نامفهومند. اما او در مقابل اشعاری هم دارد که سرشار از احساس و تشبیه اند. چیزی که در این مجموعه به دلم نشست، موضوع بندی اشعار بود. در کل دوستش داشتم. شاید دوباره خواندمش!