Zendegani-ye man is the Persian language autobiography of Ahmad Kasravi. He was and Iranian nationalist, historian and linguist who was assassinated in 1946. ناشر نامعلوم ۱۳۵۶
Aḥmad Kasravī Born in Hokmabad (Hohmavar), Tabriz, Iran, Kasravi was an Iranian Azari. Initially, Kasravi enrolled in a seminary. Later, he joined the Persian Constitutional Revolution. He experienced a sort of conversion to Western learning when he learned that the comet of 1910 had been identified as a reappearance of Halley's comet. He abandoned his clerical training after this event and enrolled in the American Memorial School of Tabriz. Thenceforward he became, in Roy Mottahedeh's words, "a true anti-cleric."
It was in Tbilisi where he first became acquainted with a wide spectrum of political ideas and movements, and he soon was employed by the government of Iran in various cultural posts.
A prolific writer, Kasravi was very critical of both the Shi'a clergy and of the policies of the central government. He had liberal views on religion, was a strong supporter of democracy, and expressed them in satirical pamphlets like What Is the Religion of the Hajis with Warehouses? that infuriated many readers. His views earned him many powerful enemies such as Ayatollah Khomeini.
His detailed account of the Constitutional Revolution still stands out as one of the most important sources on the events, even though Kasravi was a teenager at the time of the revolution and cannot claim the full authority of a contemporary witness that his writing at times suggests.
Kasravi is known for his solid research work on the ancient Azari language and origin of the Azerbaijani people. He showed that the ancient Azari language was an offshoot of Pahlavi language. Due to this discovery, he was granted the membership of London Royal Asiatic Society and American Academy.
Arguing that ancient Azari language had been closely related to Persian language and the influx of Turkic words began only with the Seljuq invasion, Ahmad Kasravi believed that true national language of Iranian Azerbaijan was Persian and therefore advocated the linguistic assimilation of Persian in Azarbaijan.
In 1927-8 Ahmad Kasravi led the way in establishing the ancestry of the Safavids dynasty with the publication of three influential articles and disputed the validity of the `official' Safavid family tree contained in the Safvat al-Safa, and argued convincingly that the ancestors of Shaykh Safi al-Din, who founded the Safavid Order (tariqa), were indigenous inhabitants of Iran and were of pure Aryan stock. Today, the consensus among Safavid historians is that the Safavid family hailed from Persian Kurdistan. On March 11, 1946, while being tried on charges of "slander against Islam," Kasravi and one of his assistants were knifed and killed in open court in Tehran by followers of Navvab Safavi, a Shi'a extremist cleric who had founded a terrorist organization called the Fadayan-e Islam (literally Devotees of Islam). The same group had failed in assassinating Kasravi earlier in April 1945 in Tehran. Ayatollah Borujerdi and Ayatollah Sadr[who?:] issued fatwas for killing Ahmad Kasravi
نثر بسیار تاثیرگذار و روایت الهام بخش سی سال نخست زندگی زنده یاد کسروی. من تا به حال هر نوشته ای از کسروی که به دست گرفتم چندین بار شده که در حین خوندن به یک موضوع خیلی خنده دار برسم و دو سه دقیقه از ته دل بخندم هرچند که متن به طور کامل جدی نوشته شده. دلیلش به نظر من توی ذات موقعیت کمیک یا متناقضی هست که به میانجی کسروی درش قرار میگیریم یعنی مشاهده یک دنیای پر از خرافات و عقب ماندگی از یک دید عقل گرای محض.
اولین کتاب از زندگانی شادروان کسروی که از کودکیش شروع میشه و تا پایان قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز رو در بر میگیره. خیلی از ماجراهای این کتاب رو بعدا با جزییات بیشتری در کتاب تاریخ مشروطه و تاریخ هیجده ساله آذربایجان تعریف کرده. جالب ترین بخش کتاب مشاهده سیر تفکرات شادروان کسروی هست که چگونه شخصی که از سمت پدری جد اندر جد روحانی شیعه بودن و خودش درس ملایی خونده و رخت ملایی به تن میکرد و منبر میرفت، در پی آشنایی با علوم جدید و افکار آزادی خواهی و مشروطه تبدیل میشه به یکی از بزرگترین مبارزین علیه خرافات و بعدها حتی انتقادات شدیدی به آیین شیعه مطرح میکنه.
احمد کسروی برای من یک نام بود و یک صفحه ویکیپدیا. نخستین کتابی بود که از کسروی خواندم. نمیتونم با اطمینان بگم که اکنون چیزی بیشتر از این است اما از خواندن کتاب راضی بودم. ساعت ۳ شب فکر کنم شروع به خواندن کردم و ساعت ۶ صبح تمام شد.
نمیتونم چیز زیادی در مورد کتاب بگم برای همین به چند نقل قول بسنده میکنم:
[05.06.18 03:55] از زمان بچگی تا شش سالگی جز تراشیدن سرم و رنجی كه از آن راه میبردم چیزی به یاد نمیدارم. این سرتراشی در ایران تاریخچه ای داشته كه به كوتاهی در اینجا یاد میكنم: در زمان ساسانیان و در صده های نخست اسلام در ایران سر نمیتراشیدهاند. سپس كه پارسایان و صوفیان پیدا شدهاند (راست یا دروغ) از جهان روگردانیده و از خوشیها و آرایشهای آن دوری میجستهاند. از جمله سرهای خود میتراشیدهاند. این سر تراشیدن برای بد نما گردانیدن خودشان میبوده ولی كم كم نشانة پارسایی شمرده شده و به مردم خوشنما افتاده. كسی كه میخواسته توبه كند و به پارسایی گراید، پیش از همه موهای سرخود میتراشیده. از اینجا ما در كتابها میبینیم چون میخواهند توبه كردن كسی را گویند، مینویسند: «سر تراشید» (بعربی: حلق رأسه، قص شعره). سپس این سرتراشی رواج یافته و همه كسانیكه دینداری و نیكوكاری مینمودهاند، سرتراشیدهاند. شگفتتر آنروزی كه مردم گیس میداشتهاند، اینان سر میتراشیدهاند. آنكه این زمان صوفیان بازگشته و گیس فرو هشتهاند. و چون مردم سر تراشیدهاند، اینان گیس داشتهاند. دو رنگی با مردم را مایه خود نمایی و شناختگی دانستهاند. در زمان ما در آذربایجان ملایان و سیدان و بازرگانان و بیشتر بازاریان وكشاورزان سر میتراشیدند و آنرا برای میشماردند. اگر كسی از اینان سر نتراشیدی همه به نكوهش برخاستندی و ملایان او را «فاسق» دانسته خود و گواهیش را نپذیرفتندی. ولی سپاهیان و درباریان و بیشتر روستائیان و بسیاری از جوانان كه به «ُمشدیگری» (لوتیگری) برخاستندی، جلو سر خود را تراشیده از پشت سر زلف میگزاردندی. بسیاری نیز زلفهای بیخ گوشی میگزاردندی كه «پیچك» (برجك) نامیده شدی. باری من چون از یك خاندان ملایی و سیدی میبودم از پنج سالگی سر مرا تراشیدند، و این كار چون رنج میداشت و هر روزی كه سلمانی برای تراشیدن سرم آمدی به من دشوار بودی، از این رو در یادم مانده است.
[05.06.18 04:05] در شش سالگي كه پدرم به سفر رفته بود، من چون ميديدم كساني از خويشان ما كتاب ميخوانند و نامههايي كه از پدرم ميرسد ميخوانند، آرزو ميكردم من نيز توانستمي، و چون مادرم ميگفت : بايد به مكتب بروي و درس بخواني تا خواندن اينها تواني، خواستار شدم كه مرا به مكتب گزارند. يكروز مرا به مكتب بردند. ولي چون تابستان ميبود و من آنروز تشنگي كشيدم و آب براي خوردن نيافتم، و پس از نيمروز كه آخوند خوابيد، ديدم شاگردان مگسها را ميگيرند و پرهاشان ميكنند و آزارشان ميرسانند، از اين كارها بدم آمد و از فردا ديگر نرفتم.
[05.06.18 06:15] ...خياباني بسخن پرداخته چنين گفت: «عربي را شتري گم شده بود و در بيابانها و كوهها پي آن مي گشت و با آنكه دار و ندارش همان شتر مي بود شكيب و خونسردي بسياري از خود مي نمود. يكي خرده گرفته گفت: هيچ اندوه نمي خوري؟!. عرب گفت: «به پشت اين كوه نيز اميدي مي دارم و به آنجا خواهم رفت كه اگر پيدا نكردم نشسته و بكبارگي گريه را سر خواهم داد»، گفت: «ما در بدبختي بزرگي افتادهايم. دشمني همچون دولت روس میداريم. ولي به پايان اين جنگ اميدي هست كه راهي به روي ما باز شود كه اگر آن هم نبود بايد بنشينيم و يكبارگي هر چه خواهيم كرد بكنيم».
هر چه اعترافات روسو را بیشتر می خوانم بیشتر یاد کسروی می افتم. به خصوص که کسروی هم بسیار به آرمان های روشنگری اعتقاد داشت. یکی از صادقانه ترین زندگی نامه هایی است که به عمرم خوانده ام
در تمام دوره جمهموری اسلامی این کتاب ممنوع بوده است. هنوز حق این مرد ادا نشده است
احمد کسروی نمونه ی یک آذربایجانی دانشمند و در عین حال دلسوز مردم و ایران بود. شیوخ و اولیای خدا حکم به ارتداد و قتلش دادند و "فدائیان اسلام" او را در کاخ "دادگستری" تکه تکه کردند. در دهانش گلوله زدند چرا که یک زبان ساده می توانست "نظام مدعی رستگاری بشر" را بلرزاند. از همین رو بعد از 1357 هم سخت مورد بی مهری قرار گرفته و هرجا هم از او یادی شده، از او و آثارش با زشت گویی و تحریف یاد کرده اند. بسیاری از کتاب های کسروی سال ها در محاق سانسور بود و در سال های حول و حوش انقلاب (1356 و 1357)، بصورت "جلد سفید" چاپ شد، و قابل دسترسی.
این سومین بار است که برخی کتاب ها، از جمله آثار احمد کسروی را اینجا ثبت می کنم. نمی دانم حذف آنها کار کیست، و علتش چیست؟ یا هم وطنی "کتابدار" دسته گل به آب داده و در "تصحیح" و ویراستاری، این کتاب ها را ناخواسته از فهرست من بیرون انداخته. و یا "مومنی" به دستگاه مبارک جمهوری به دلیل کینه ی شتری با کسروی، خواسته با این بازی کودکانه "نهی از منکر" کند، که چنین حقارتی سخت باورنکردنی ست. در جایی دیگر در مورد کسروی یادداشت کوتاهی دارم؛ http://www.ali-ohadi.com/global/index....
کار عجیب و غریبی ست! تصویر کتاب را بر می دارند، در معرفی ها دست می برند، ... امیدوارم "تعصب" از هر تفکری دور بماند
خواندم.فکر میکردم در مورد مسایل سیاسی وعقیدتی کسروی باشد.نبود. بیشتر سفرهایش بود و به خصوص در نیمه دوم که تحویل گرفتن خودش بود و تعریف از کارهای قضایی و مشکلاتی که همکارانش برایش درست می کردند. در همه جای کتاب یک نوع سر به سر گذاشتن و رقابت و درگیری و مسخره کردن متقابل روحانیت و خودش به چشم می خورد.
خودزندگینامهی احمد کسروی یه روایت با زبان درست دربارهی زندگی کسی هست که تغییر مسیرهای اساسی داشته تو مسیر زندگیش. خاطراتش از دوران کودکی تا سالهای قیام شیخ خیابانی ما رو به تماشای زندگی سفت و سخت کسروی میبره که البته بخشی از این ماجراها زیر سر خودشه. احمد کسروی سفرهای دور و دراز زیادی هم رفته که بخشی از خاطرات کتاب رو تشکیل میدن. فکر میکنم اگر کسی میخواد کسروی بخونه می تونه به عنوان کتاب اول از این خودزندگینامه شروع کنه.
زندگی نامه احمد کسروی اندیشمند، حقوق دان، زبان شناس، محقق و مورخ وطن پرست از زبان خودش در کتاب به برخی وقایع مهم تاریخی اواخر قاجار و اوایل پهلوی مانند جنبش مشروطه، غائله شیخ خزعل، نخست وزیری سردار سپه و ... اشاره شده از نکات جالب کتاب مخالفت روحانیت و آخوندها با هرگونه تجدد و پیشرفت در کشور بوده که به عنوان نمونه : مخالفت اکثر روحانیت با نهضت مشروطه، مخالفت با نظام سربازی اجباری، مخالفت با نظام مدارس جدید، مخالفت با عدلیه نوین یا دادگستری و ... گفتگوهای چالشی کسروی با پیروان آیین بهایی نیز از بخش های جالب و مهم کتاب است روحش شاد
احمد کسروی خودش تاریخچه زندگانی اش را ازکودکی تا سی سالگی نوشته. کتاب من با فهرست ۱۴۲صفحه بود که سریع خواندم . متن کتاب ساده و خلاصه وارنوشته شده. کسروی تصویر واضحی از راه پر فراز و نشیبش برای تحصیلات و یادگیری علوم مختلف کشیده. کمبودهای مالی، مسئولیت های سنگین ازنوجوانی ، مسائل خانوادگی، فقرفرهنگی در اجتماعش و شرایط سیاسی آن مقطع زمانی ایران و جهان (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ) هر کدام به تنهایی میتوانستند مانع ادامه تحصیل یا رشد فکری او بشوند. ولی او میشود "احمد کسروی". از خودش مستقیمأ تعریف نمیکنه. مواقعی هم که خودش از گفتار یا کردارش خشنود بوده صادقانه و "بدون پُز" نوشته. کتاب رویدادهای تاریخی مهمی را بازگو میکند. بعضی از آنها برای من "جدید" بودند. او از تک تک افرادی یا رویدادهایی که در رشد فکری و روحی او بسیار موثر بودند یادآوری کرده. با این حال این زندگینامه "چهره خصوصی" احمد کسروی را خیلی روشن نمی کند. خواننده در ذهن خودش تصویری از این شخصیت میسازه. برای من تنهایی اش خیلی ملموس بود…و آن غم که در چشماش در عکس روی جلد کتاب دیدم. ... از بین رفت ولی خیلی کارها تا قبل از کشته شدنش انجام داد.
احمد کسروی در پارهای از کتاب «زندگانی من»، که به منزلۀ اتوبیوگرافی اوست، اذعان کرده که پدرش پیش از آنکه مشغول به بازرگانی شود مدتی در حوزۀ علمیه درس خوانده است. از اینرو وقتی احمد متولد میشود از او میخواهد که به حوزه رفته و لباس روحانیت بر تن کند (کسروی، بیتا، ۱۲-۱۹).
من خود به شیوۀ ملایان رفتار نمیکردم. عمامۀ سترگِ شُل و وِل به سر نمیگزاردم، کفشهای زرد یا سبز به پا نمیکردم، شلوار سفید نمیپوشیدم، ریش فرو نمیهلیدم... اینها به جای خود که چون چشمهایم ناتوان گردیده بود با دستور پزشک آیینک (عینک) به چشم میزدم، و این عینک زدن دلیل دیگری به فرنگی مآبی من شمرده میشد، اینها با عدالت، که شرط پیشنمازی و ملایی بود، نمیساخت... و من خشنود میبودم که دیر یا زود آن طوق از گردنم باز شود. این است تا توانستم خود را از کارهای ملایی به کنار میگرفتم. تنها به بزمهای عقد [برای خواندن عقد] رفته از کارهای دیگر خودداری مینمودم. یکسالونیم بدین سان گذشت... در این یکسالونیم کاری که کردم قرآن را از بَر گردانیدم. این کار مرا واداشت که زمانی به معنی قرآن بپردازم. و این پرداختن به معنی آنها خود داستانی گردید و نخست تکانی که در اندیشهها و باورهای من پدید آمد از این راه بود (همان: ۳۵-۳۶).
قطعا احمد کسروی یک نابغه بوده یک نابغه علم و دانش و یک نابغه روابط اجتماعی. به چند زبون حرف میزده و تقریبا خودش اون زبانها رو یاد گرفته بوده. عطشش و تواناییش برای یادگرفتن زیاد بوده و در عین حال چیزهایی که یاد میگرفته ذهنش رو بسته نگه نداشته و هیچ وقت خودش رو محدود به دانشش نکرده. همین باعث شده تا از چیزی که براش تکلیف شده بوده یعنی ملا شدن به مشروطه به دموکراسی روی بیاره، معلم بشه و بعد هم به عدلیه راه پیدا کنه. بنظرم ارزش خودندن داره. زندگی آدمها چه از زبان خودشون باشه چه از زبون دیگران نگاه آدم رو نه تنها به اون فرد که به جامعه بازتر میکنه و شاید راه هایی برای امروز هر فرد بر اساس دیروز آدمهای دیگه باز بشه که انتظارش رو نداره
بخش اول زندگی مرحوم کسروی. خوشم آمد. دشواریهای زندگی و طبیعتِ عاطفی کسروی مانع سختکوشی و شوقش برای آموختن نشد و در زندگی مبارزاتی همواره بر اصول خودش ایستادگی می کرد.