Jump to ratings and reviews
Rate this book

مردی که گورش گم شد

Rate this book
.
چاپ اول ۱۳۸۶
چاپ‌چهارم ۱۳۸۷

96 pages, Paperback

First published April 1, 2007

22 people are currently reading
257 people want to read

About the author

حافظ خیاوی

6 books32 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
58 (9%)
4 stars
171 (28%)
3 stars
194 (32%)
2 stars
123 (20%)
1 star
44 (7%)
Displaying 1 - 30 of 50 reviews
Profile Image for Pooya Kiani.
414 reviews122 followers
June 9, 2019
درخشان. شاید چهار پنج داستان داشت که می‌شد چهل و پنج بار خوند.
حس می‌کنم برای درک نگرش و زیبایی شناسی این اثر مخاط باید پخته و جهانشناس باشه، یا اینکه آدمی خیلی خیلی حسانی‌ باشه.
یک به یک راوی های گ داستان‌ها که همگی در خیاو یا مشکین شهر، می‌گذرن، و اکثرا طی چند روز تمام شده‌ن، آدمهای خودآزار، زن‌آزار و روانپریشی هستند محصول محیط، عین محیط، خود محیط.
موتیفی نزد سارتر هست که می‌گه «دیگری» جهنم است.
به نظرم نویسنده به زیبایی جهنم شدن فرد درجه سه‌ی ایرانی رو، طی روند رشد فرد و در زمینه‌ی محیط خیاو، با قصه پردازی بسیار خوبی پرورش داده.

حتما بخونید. حتما.
کتاب رو از آخر به اول بخونید.
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books549 followers
March 3, 2018
سال ۸۷ توی خوابگاه خواندمش و خیلی لذت بردم. یکی دو تا از داستان ها را آن قدر دوست داشتم که بلند می‌خواندم و هم اتاقی ام گوش میداد و حتی صدایم را هم ضبط کردم.
یک نوع خشونت روستایی در کارها هست که من دوست دارم.
دوستی میگفت می‌گویند حافظ خیاوی تجلی دوباره غلامحسین ساعدی است. قبول ندارم. خیاوی قصه گو تر است و رنگ ها را بهتر میشناسد.
Profile Image for Parinaz.
117 reviews125 followers
January 2, 2021
داستان‌ها معصوم بودند.
فضای داستان‌ها ساده و بی‌شیله‌‌و‌پیله بود. شخصیت‌هایشان هم همین‌طور‌. یک سادگی توامان با خشونتی زیرپوستی.

"روزه‌ات را با گیلاس باز کن"، "چشم‌های آبی عمو اسد" و "ماه بر گور می‌تابید" را دوست داشتم.
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
November 12, 2018
مجموعه داستان اوکیی بود. مضامین کار شده متفاوت و کم سابقه بودن، اما زبان و پیرنگ و طریق پیشبرد داستان ها به نظرم متوسط آمد. ولی آنچنان به نظرم درخشان نیامد و در حد متوسط بود. شاید به این دلیل که ناخودآگاه با بهترین ها (ساعدی، چخوف، کرم رضا تاج مهر، ...) مقایسه می کنم؛ یا شاید به دلیل سلایق شخصی باشد.
داستان ها از نظر مضمون و حال و هوا و توصیف فضای خشن و خرافات آدمها (به ویژه انسان روستایی) بسیار شبیه داستان های روستایی ساعدی هستند. به نظر می رسد که داستان ها همه شرح زندگی و روزگار یک راوی واحد یا چند راوی نزدیک به هم می پردازند.
راوی، هر که هست، ضد قهرمانی است که خواه ناخواه و از خلال روایتش زشتی ها و ناگفتنی های آدمهای اطرافش و خودش را می گوید و به پیش می رود.
از لحاظ شکلی، تازگی خاصی نداشت، اما ایراد یا نکتۀ ناخوشایندی هم درش نبود.
Profile Image for Sadjad Abedi.
174 reviews60 followers
May 24, 2021
این مجموعه داستان حتما از نمونه‌های موفق و ارزشمند ناتورالیسم در ادبیات ماست. از نسل‌های قبل می‌توان چوبک و درویشیان و دولت‌آبادی و غیره را نام برد، اما از نسل حافظ خیاوی کسی را نمیشناسم که اینطور با صلابت و بدون سردرگمی موفق به روایت ناتورالیستی از محیط پیرامونش شده باشد. صرفا برای مرور آنچه آموخته‌ام چند قلمی را اشاره می‌کنم اگرچه از آوردن مثال از متن کتاب اجتناب می‌کنم چراکه به نظر در تمامی داستان‌ها یافتن این مشخصه‌ها آسان است.

- در این مکتب توجه ویژه‌ای به علم فیزیولوژی و ارتباطش با ویژگی‌های شخصیتی افراد می‌شود، یعنی شخصیت داستان را با فیزیک بدنی‌اش توصیف می‌کنند و ازین توصیف به مخاطب ویژگی‌های روحی و روانی فرد را انتقال می‌دهند. یک نگاه علمی و پوزیتیویستی به رابطه‌ی بین جسم و روان.

- سیاه‌نمایی نه به معنای منفی آن، بلکه به معنای نمایش سیاهی‌های موجود، در سرتاسر این کتاب موج می‌زد. داستان‌سرا وظیفه‌ی غربالگری واقعیات زیبا و زشت را بر عهده ندارد. اون نمایش‌دهنده‌ی وضع موجود است، زدن برچسب زشت و زیبا به واقعیت‌ها، در مرحله‌ی بعدی و توسط مخاطب انجام می‌شود. این شکل از واقعگرایی اتفاقا در ایران به شدت مذموم است. شاید چون تکان‌دهنده است و خواب‌های رنگی کودکان خوش‌خواب جامعه را می‌پراکند.

- طغیان علیه قرارداد‌ها، علی‌الخصوص قراردادهای مذهبی و اخلاقی، شاید همان ویژگی این سبک که نویسندگان جوان ما را می‌ترساند و باعث می‌شود از ورود به این سبک اجتناب کنند، با ترس از سانسور شدن یا توقیف شدن. اتفاقا هدف ناتورالیسم مبارزه با همین سانسور است، البته در مقیاس فردی و اجتماعی. فرد و جامعه بنا به قراردادهای اخلاقی و مذهبی، خود را، یعنی بخشی از عواطف و اعمال زندگی خود را، سانسور می‌کند و وانمود می‌کند که آن‌ها را نمی‌بیند. تلاش نویسنده این است که همان سانسور شده‌ها را به صورت مخاطب بکوبد و او را در مواجهه با تابوهای خودساخته‌اش خلع سلاح کند.

- از حیث طبقاتی، داستان حول شخصیت‌هایی از طبقه‌ی محروم جامعه می‌گردد. شخصیت‌هایی که فقر و محرومیتشان تحقیقا نتیجه‌ی وراثت و محیط است. آنچه به نظرم در این کتاب یک نکته‌ی درخشان است، این است که این فقر، قرین نکبت نشده، بلکه در واقع از جنس همان محرومیت است. شخصیت‌های داستان به خاطر شرایط اقتصادی‌شان تحقیر شده نیستند، بلکه به قرار معمول زندگی در روستاها و شهرهای کوچک بیشتر گرفتار محرومیتند.

- جبرگرایی، توجیه‌گر کنش‌های داستان است. به عبارت بهتر، آنچه کنش می‌بینیم صرفا واکنشی شخصیت‌هاست به محیط. یک سلسله علل محیطی که فرد را در شرایط خاصی قرار می‌دهد که گویی گزینه‌ای جز آنچه انتخاب کرده پیش رویش وجود نداشته و ندارد. مفهوم خیر و شر از همینجا زیر سوال می‌رود چراکه مثلا اعمال خبیث شخصیت، در نهان داستان گویی با همین جبرگرایی توجیه شده است و از مخاطب فرصت ارزش‌گذاری اخلاقی سلب می‌شود.

- بیان بی‌پرده‌ی مسائل جنسی به عنوان خواست طبیعی بدن و فارغ از ارزش‌گذاری‌های اخلاقی، نیز در چندین داستان نمود داشت که بهترین و درخشان‌ترین نمونه‌ی آن را می‌توان در داستان انتهایی مجموعه دید.

اگر دانشجوی رشته‌ی ادبیات بودم و سواد کافی داشتم، حتما با نگاهی علمی و دقیق مولفه‌ی این سبک ادبی را در این مجموعه جست‌وجو می‌کردم و گمان می‌کنم در نهایت به این نتیجه می‌رسیدم که این اثر از درخشان‌ترین آثار ادبیات ماست.
Profile Image for MaSuMeH.
171 reviews240 followers
August 31, 2013
کوچکتر که بودم از داستان کوتاه خوشم نمی اومد.به نظرم چیز به درد بخوری نبود.تا می اومدی شخصیت ها رابشناسی و تو فضای داستان جا بیفتی, تموم میشد. اغلب هم هیچ پایانبندی درست و حسابی که راضیت کنه رو نداشت.برای همین بود که تا سالها داستان برای من تو رمان خلاصه میشدو بس.
اما حالا که کمی بزرگتر شده ام و کم حوصله تر شاید,خوندن داستان های کوتاه برام جذاب تر شده,احتمالا به این خاطر که فکر میکنم توی زندگی هر کس, حتی قهرمانهای داستان,لحظات خیلی کوتاهی هستند که ارزش خوندن و شنیدن دارن و گرنه بقیه اش چیزی شبیه روزمره های همه ماهاست .و داستان کوتاه معمولا همون بخش ویژه رو برات میگه.
حالا فک کن این وسط یه نویسنده پیدا بشه که درست از بین همون روزمره های زندگی که خیلی هم به چشمت آشنان ,یه روایت ساده و دلنشین تعریف کنه,اینجاست که نباید فرصت رو از دست بدی .باید بذاری این آدم هنرمند یه باره دیگه همون چیزهای تکراری رو به زبون خودش برات بگه,تا تو فرصت کنی و اینبار زندگی رو از چشم اون ببینی و بتونی لذت های مخفی شده تو گوشه و کنار زندگی رو کشف کنی.
برای من این کتاب اینجوری بود,پر از حس نوستالژیک گذشته ها!و همراه با یه لذت خاص که بعد خوندن هر قصه ته وجودت رسوب میکرد
.
نوشته شده در اردیبهشت 89

Profile Image for Mehdi khani.
167 reviews38 followers
June 19, 2010
برخوردار از قلمی شیوا و بی پیرایه،نه ساده انگارانه و بی محتوا و نه متظاهرانه و بی سر و ته(چیزی که بین نویسندگان کنونی رواج داره).به خصوص سه داستان اول خیلی به دلم نشست.داستانهایی با تمِ مذهبی که البته در پایان به آن اکتفا نمی کند
گوشش را آورد نزدیک من.بویش رفت توی دماغم.لرزیدم.داغ شدم.گفتم:گیلاس من کو؟لبخندی زد .چشم هایش برق زد.دهانش را آورد نزدیک تر.لبش چسبید به نرمی گوشم.گوشم داغ شد.صدایش در گوشم خزید:«گیلاس ها پلاستیکی بود ،خل خدا»ت
به خودم گفتم؛توی دلم.گفتم چه جایی بهتر از اینجا،هر چه فکر کردم جایی بهتر از اینجا نیافتم.این جا راحت می شود گم و گور شد.بعضی وقتها گور هم نمی شوی،فقط گم می شوی.گور هم نداری،راحتی .خلاصی
Profile Image for Kebrit !!!.
195 reviews
October 2, 2009
دوست ندارم با خمپاره بمیرم. با خمپاره که می‌میری، خیلی شانسی می‌میری. کسی تو را آدم حساب نمی‌کند. الله‌بختکی چیزی می‌اندازند، ممکن است بخورد به تو یا بخورد به شغال. دوست دارم تک‌تیرانداز بزندم. کسی که تو را می‌بیند، نشانه‌گیری می‌کند و راست می‌زند به تو. آن‌جا تو ارزش داری. تو را آدم حساب می‌کن
Profile Image for Maziar MHK.
179 reviews194 followers
February 28, 2019
چند ملاقاتی که با حافظ داشتم به یقین میتونم بگم ل��ف بودن کنارش به اندازه خوندن کتاباش هست که کم نیست
در مورد این کتابشم چون محیط قصه ها برام آشنا بوده، لذت خوندنش فوق العاده عمیق و تجسمی بود واسم
انگاری داشتم تئاتر میدیدم
Profile Image for Parastoo.
97 reviews468 followers
April 25, 2019
داستان‌های خوب و تأثیرگذاری که توی همه‌شون فرهنگ مردسالار و خشونت همزمان بازنمایی شده.
Profile Image for آرزو.
159 reviews17 followers
September 26, 2021
ایده­‌ی بامزه­‌ای داشت. داستان­‌ها در واقع بریده­‌هایی از زندگی یه نفرن که از بچگی تا مرگش و حتی بعد از مرگش روایت می­‌شن. دوست دارم بعدها دوباره بخونمش=)
روزه­‌ات را با گیلاس باز کن: 4
آن­‌ها چه­‌جوری می­‌گریند: 2
چشم­‌های آبی عمو اسد: 4
صف دراز مورچگان: 3
مردی که گورش گم شد: 3
ماه بر گور می­‌تابید: 2
مردها کی از گورستان می­‌آیند: 3
امتیاز کل: 3
Profile Image for Dana Safian.
43 reviews5 followers
September 10, 2017
.پسر،سرباز به این خوشگلی در جبهه چه می‌کند؟حیف نیست بمیرد؟جنگ مال بچه خوشگل‌ها نیست .مال ماست.سیاه‌ها، بدقواره‌ها ،درشت دماغ‌ها
The Man With The Lost Grave
This book seems to be one of those typical "village stories" with sweet,innocent narrations of childhood,poverty and love.But only little by little do we understand that behind the simple style Hafez Khiavi chooses -along with the dark humor that makes you laugh-there is the complexion of human beings and their relationships.In one of the stories,a man is being murdered and as you expect him to be set freed,or to be saved whatsoever,he dies and leaves you wondering how natural the narration was set. The two first stories "Break Your Fast With A Cherry" and "How Do They Cry?" are somewhat weaker than the others. You can find their examples in Persian literature in works of Goli Taraghi and Hooshang Moradi Kermani. But the last four stories are unique.The book has one numerous awards in Iran.
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,176 followers
October 26, 2014
از بین مجموعه داستان‌های ایرانی که این اواخر از نظر فرم و درونمایه اصلاً وضع جالبی ندارن این کتاب به نظرم کتاب خوبی‌یه.
البته چاپ اولش سال 1386 بوده و منم که چاپ چهارمش رو دارم سال 87 خوندمش و این‌جوری می‌شه گفت بازم کتاب جدیدی نیست.
این کتاب که تندیس بهترین مجموعه داستان رو در همون سال انتشارش گرفته هفت تا داستان کوتاه داره که چندتاشون باهم حالت داستان پیوسته رو دارن. یکی دوتا از داستان‌هام خواننده رو تا آخر توی ابهام نگه می‌دارن و گره‌گشایی‌شون نصفه نیمه‌س اما در مجموع داستان‌های قابل قبولی هستند.
Profile Image for Sonya.
500 reviews372 followers
September 30, 2017
اين مجموعه داستان كوتاه از هفت داستان تشكيل شده است كه در اكثر آنها راوي پسر جواني است با احساساتي عميق، كه به توصيف حوادث مختلفي مانند روزه اي در دوران كودكي و يا صحنه ي شليكي در جبهه و حتي توصيف به گور سپرده شدن اش در بيابان مي پردازد.
پ ن: اين مجموعه برنده ي تنديس بهترين مجموعه داستان سال ١٣٨٦ بوده است
پ ن ٢: اين داستانهاي كوتاه براي نقد نويسي در قالب هاي مختلف ادبي مناسب هستند.
پ ن: اين مجموعه ارزش چند بار خواندن را دارد.
Profile Image for Nazanin Taghizadieh نازنین تقی زادیه.
153 reviews87 followers
June 11, 2019
شک نداشتم که خدا کمکم می کند و من زیتون را می خورم. خدا خودش حتما می تواند زیتون را خوب بخورد. ملاجیران می گفت که خدا هیچی نمی خورد، ولی من که باور نمی کنم. من فکر می کنم که خدا نه هندوانه می خورد و نه خربزه
این ها را که همه به راحتی می خورند. خدا میوه ای می خورد که ما آدم ها نمی توانیم بخوریم
(داستان چشم های آبی عمو اسد)
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
September 15, 2015
بی انصـاف ها لاقـل جنازه ام را به خانـواده ام نـداند . ایـن جـا کـی برایم گریـه میکـنـد ؟ اینـجا کـه کسـی مرا نمیشناسـد . تنها کـسی که ایـن دور و نــزدیک دیــدم ، هـمان دخـتـر بود . ولـی او که نمیدانست مـرا کجا میبرند . اگـر میدانست که مـرا به کـُـشــتن میبردند شایــد نگاهـم میکرد ، شایــد لبخـنـدی هم میـزد . اگـر روزی گـذر او به این جاده بـیـفـتـد ، از کـجا بـداند که کـنـار آن درخـت شـکستـه مـردی مُـرده اسـت . از کجا بدانـد که مـرد پیـش از مـرگ داشـت به شـیار روی پیـشـانی اش فـکـر می کرد .
Profile Image for Sina Shahbaba.
106 reviews9 followers
March 26, 2019
با کتاب بسیار معمولی طرف هستیم. بعضی از داستان‌ها مثل داستان دوم اصلاً داستان کوتاه به حساب نمیاد. سه تا داستان آخر که حول محور کلیدی مرگ می‌چرخن، داستان‌های بهتری هستن و یکیش به نام "ماه بر گور می‌تابید" درخشانه. اما در هر صورت مقایسه‌ی این مجموعه با داستان‌های ساعدی خیلی کم لطفیه در حق ساعدی.
51 reviews
July 11, 2008
دنيايي كه نويسنده خلق كرده براي من جذابيت چنداني نداشت، اگرچه داستان‌ها خوب بودند!
22 reviews1 follower
November 2, 2008

کمتر نويسنده ايست که با نثري بسيار ساده و کلماتي خودماني
اثري ارائه کنه که تا اين حد با خواننده ارتباط برقرار کنه
-----------------------------------
ــــ از متن کتاب ــــ
*
دختري اومد جلو سوپري ايستاد ـ کمي يخچال ويترين رو نگاه کرد و
رفت داخل ـ چادر سر کرده بود چادرش سياه بود و قدش بلند بود ـ همه صورتش رو خوب نديدم
...
خدا خدا ميکردم که ماشين زود راه نيافتد ـ صبر کند تا دختر
خريدش را بکند بيايد بيرون تا خوب نگاهش کنم خيلي وقت ميشد که
زني نديده بودم
...
دختر آمد بيرون ـ جلو مغازه رو به ماشين ايستاد چادرش را مرتب کرد
به خرت و پرت هايي که خريده بود تگاه کرد ـ گفتم کاش به من هم نگاه کند خيلي دلم ميخواست بعد از اين همه وقت دختري نگاهم کند ولي رفت ـ نه مرا نگاه کرد نه ماشين را
...
بي انصاف ها اقلا جنازه ام را به خانواده ام ندادند
...
اينجا کسي مرا نميشناسد ـ تنها کسي که اين دور و نزديک ديدم همان
دختر بود ولي او که نميدانست مرا کجا ميبرند ـ اگر ميدانست که مرا
براي کشتن ميبرند شايد نگاهم ميکرد ـ شايد لبخندي هم ميزد ـ اگر
روزي گذر او به اين چاه بيافتد از کجا بداند که کنار آن درخت شکسته مردي مرده است ـ از کجا بداند مرد پيش از مرگ داشت به شيار روي پيشاني اش فکر ميکرد
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
March 14, 2019
دستم را بسته‌اند. با دست بند از پشت بسته‌اند و پشت وانتی انداخته‌اند. کف وانت لخت لخت است. نشسته‌ام روی آهن سرد و تکیه داده‌ام به دیواره‌ی فلزی. چشمم را نبسته‌اند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، مرا انداختند پشت وانت، در پشتی را بستند و رفتند جلو نشستند. نفهمیدم هم که کی کجا نشست، کی راند. فقط فهمیدم که هر سه رفتند و نشستند. وقتی ماشین راه افتاد، صبح بود. صبح صبح هم نبود، خورشید درآمده بود. به من هیچی نگفتند. نگفتند کجا می‌رویم. کجا می‌ برندم. پرسیدم. از همان مرد چاق پرسیدم. فکر کردم از او باید بپرسم. ولی چیزی نگفتند، هیچ‌کدام چیزی نگفتند. نه چیزی گفتند، نه فحش دادند. فقط یک‌بار حرف زدند. مرد چاق حرف زد. گفت: چشمش را باز کن...
Profile Image for Mahmoud.
222 reviews11 followers
October 4, 2019
مجموعه‌ای از چند داستان کوتاه ایرانی‌ست که به صورت خاطره‌‌گویی و براساس باورهای مذهبی و مرگ روایت می‌شوند. این اثر موفق به کسب جایزه‌ی ادبی روزی روزگاری شده است.
جزوه‌ام را گرفت، باز کرد و خواند:”والتین و الزیتون …” … عمو اسد گفت:”یعنی سوگند به انجیر، سوگند به زیتون.” … گفت:”خداوند قسم خورده به این دو میوه.” … من اگر جای خدا بودم، اقلاً به میوه‌ای قسم می‌خوردم که خوشمزه باشد. به هندوانه قسم می‌خوردم یا به خربزه‌ی مشهدی. استغفرالله کردم، گفتم خدا حتماً بهتر می‌داند که به چی قسم بخورد. نذر کردم. گفتم خدایا، کاری بکن که من بتوانم زیتون را مثل خربزه و هندوانه بخورم، آن‌وقت کُلت آب‌پاشم را می دهم به بچّه‌ی یک آدم بی‌پول. ص ۵۱
:: فحش داد، هم به مادرم و هم به خواهرم. نگفت کدام خواهرم. ناراحت شدم. دلم به حال خواهرهام سوخت. آن بیچاره‌ها که حتماً، الان خوابیده بودند، چه کاری به کار این ن��ّه‌خر داشتند
Profile Image for ریحانه شهبازی.
83 reviews
October 25, 2024
«صف دراز مورچگان»
از همه‌جا دور شده‌ام. گاه و بی‌گاه خمپاره‌های دشمن می‌افتد دوروبرم. دوست ندارم با خمپاره بمیرم. با خمپاره که می‌میری، خیلی شانسی می‌میری. کسی تو را آدم حساب نمی‌کند. الله‌بختکی چیزی می‌اندازد، ممکن است بخورد به تو یا بخورد به شغال. دوست دارم تک تیرانداز بزندم. کسی تو را می‌بیند، نشانه‌گیری می‌کند و راست می‌زند به تو. آن‌جا تو ارزش داری. تو را آدم حساب می‌کند. این‌جا اگر بمیرم، کسی بو نمی‌برد. خبرم به گوش کسی نمی‌رسد. کسی هم نمی‌فهمد که من بالاخره کجا هستم، چه بلایی سرم آمده. ��ا مادر زنده است،‌ نگرانم می‌شود، ولی وقتی که مرد، پاک فراموش می‌شوم.

مدت‌ها از خوندن «مردی که گورش گم شد» می‌گذره و تازه دارم براش ریویو می‌نویسم. واقعیت اینه که علاقه‌ای بهش نداشتم و وقتی نظرات بقیه رو خوندم، حیرت کردم. همین شد که به نظرم اومد باید دوباره بررسی کنم که سلیقه‌ی من نبوده، یا دلایل محکم‌تری وجود داره که خوب نیست؟
کتاب، هفت داستان کوتاه داره. داستان‌ها فضای مرتبطی دارن و به نظرم دو مدل مضمون تو اون‌ها جریان داره؛ بخشی فقر و سادگی و بخش دیگه حقارت و کینه. نویسنده برای توصیف این مفاهیم قوی عمل کرده بود، اما توصیف‌های آزاردهنده‌ای هم داشت که به نظرم لزومی نداشت در این حد مشمئزکننده باشن! من با شرح دادن سیاهی‌های جامعه موافقم و حتی بعضی تابوشکنی‌ها رو مفید می‌دونم، اما نکته اینه که اینجا گاهی بدون اینکه لازم باشه، چنین اتفاقی افتاده بود. از طرف دیگه خیلی‌ها از فضای ملموس و نوستالژیک کتاب گفتن که شاید مختص دهه شصتی‌ها باشه و برای همین من اون رو حس نمی‌کنم. فقط بعضی نگاه‌های نو و خالص بودن راوی رو دوست داشتم.
در کل شاید اگر کتاب رو همون سال‌های انتشار که برنده‌ی جایزه‌ی ادبی هم شده بوده خونده بودم، خیلی به نظرم خاص‌تر بود. اما الان می‌تونم اینطور جمع‌بندی کنم که خوندن «مردی که گورش گم شد» رو توصیه نمی‌کنم.
Profile Image for Laleh.
248 reviews139 followers
December 18, 2019
مجموعه کوتاهی از هفت داستان‌های کوتاه: تصویرسازی قوی، روان و خوش‌خوان.

بیشتر داستان‌های کتاب، آن قدر راحت روی بستر خشونت جامعه مردسالار جاافتاده‌اند که آشنایی و روانی فضای داستانی برایم شوکه‌آور بود. درخشان‌ترین داستان کتاب برای من «آن‌ها چه جوری می‌گریند» بود: روایت مراسم تعزیه در یک شهر کوچک از دید بازیگر عبدلله. تقابل بین صحنه‌ها و جدیت مراسم برای یک جامعه‌ی کوچک شهری/روستایی پر از طنز و لحظه‌های قابل تامل بود.
طنز خلاقانه‌ی داستان «چشمان آبی دایی اسد» هم بسیار دلنشین بود.
خشونت «صف دراز مورچگان» بعد از داستان قبلی برایم غیرمنتظره بود: تاملات یک تک‌تیرانداز در جبهه و برش‌هایی به گذشته و دوره کردن مفهوم کشتن، دشمن، خشونت و تجاوز.

مشتاق خواندن کارهای بیشتری از حافظ خیاوی هستم.
Profile Image for سیده فاطمه مطهری.
381 reviews132 followers
August 17, 2021
مجموعه داستان کوتاه ایرانی
چند داستان آخرش رو دوست نداشتم، شاید چون موضوعشون مرگ بود و تو این روزهای کرونایی که هر روز خبر رفتن یه نفر رو میشنویم، دوست ندارم داستانی که میشنوم هم با این موضوع باشه
نویسنده رو نمیشناسم ولی از داستان‌هاش، شخصیت‌هاشون و روایتی که در داستان‌هاش جریان داره، میشه حدس زد از بطن جامعه متوسط رو به ضعیف اومده و به خوبی تونسته وقایع و روزمرگی ها رو مکتوب کنه
و مخاطب رو همراه


کتاب رو صوتی گوش دادم، با صدای آرمان سلطان‌زاده
Profile Image for محمّد.
23 reviews7 followers
August 10, 2011
نثر ساده و روان کتاب را دوست داشتم. این نگاه کودکانه داشتن به اتفاقات، این عاشق شدن‌ها، این وصف‌های بی‌آلایش از دوست داشتن، این شیطنت‌های کودکی، همه رنگ و بوی خوبی داشت.
داستان‌های اول مایه‌ی مذهبی دارند. یعنی میشود روند داستان را در یک جامعه و فضای مذهبی به وضوح لمس کرد. اما این حضور دین و تبعاتش، در کنار شیطنت‌های کودکی راوی، نه تنها آزاردهنده نیست، که تلطیف شده به نظر میرسد.
Profile Image for Armin1370.
16 reviews1 follower
Read
February 12, 2018
چند تا داستان کوتاه بود ، اولی رو وقتی شروع کردم این قدر درخشان بود که حتی نمی شد کتاب رو زمین گذاشت ولی هر چقدر جلوتر رفتیم و به انتها رسیدیم این قدر بد بود که فقط می خواستم بخونم تموم شه ببینم تهش چی می شه، در کل اصلا راضی نبودم
Profile Image for Hossein.
151 reviews25 followers
December 29, 2008
چند داستان اول کتاب بنظرم خیلی خوب بودند بخصوص صف مورچگان. آخرهای کتاب خراب شد. نحوه روایت از جزئیات رویدادهای مذهبی برای منی که بیگانه نبودم بسیار جذاب بود
Profile Image for Mohammad.
21 reviews4 followers
August 27, 2009
نظر من: " خل خدا ! هنوز هم گیلاس‌ها پلاستیکی‌ست.
خیلی وقت هست که گیلاس واقعی نمی‌روید"
مجموع داستان خوبی بود، متفاوت بود ! سال‌هاست که کتابی این چنینی از نویسنده تازه کاری نخوانده بودم
Profile Image for Sheida.
39 reviews29 followers
September 17, 2009
اولین کتابیه که از حافظ خیاوی خوندم. بعد از این توی ویترین کتاب فروشی ها چشمم به دنبال اسمش میگرده
Displaying 1 - 30 of 50 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.