و آنچه را که تجربه آسان نمی فروخت از حادثه به هدیه گرفتم در انحنای خط طولی زمان ای لحظه ... ای دقیقه ی معهود با من کس این نگفت قیمت هر چیز در طول خط منکسری راه می رود فریاد می کشم فریاد اعتراض مسدود باد روزنه ابهام پوشیده باد و کور که این دیدگاه را جز انحراف دید ، نه کاریست و آنچه را که نام صداقت نهاده اند هرگز به جز دریچه اطمنیان بر روح عاصیان نتواند بود ای انفجار ... انفجار مقدس سر تا به پا عصیان باید درون دیگ بجوشیم تو راست گفته ای او راست گفته است ما راست گفته ایم ؟ افسوس ،ای راست گفته ها آنکس که بهره مند از این راستی ست ، کیست ؟ آن با فریب هم آغوش؟ با من کسی نگفت قیمت هر چیز در طول خط منکسری راه می رود کس با من این نگفت ای پرده های عایق ای سرب ، ای طلا ای درد و خون ای تار و پود پرده های صراحت مگذار نیش مته ی جویای چشم ها در چشم های تو رخنه کند مگذار سخت است سخت ولی مگذار دیدن چه سود ؟ اما ز ترس لب نگشودن در پیله ی هراس خزیدن دیدن چه سود ؟ اما خموش ماندن از ترس شب نغودن و تخم چشم را با پنجه های عاصی مرتد از چشم خانه ربودن بیچارگی ست زبونی ست بگذار دیگ بجوشد هان رخصتی بی حکمتی نرفت از این دست ، آنچه رفت بی همتی ، سخن به درازا نمی کشد در بوته گرچه سخت مرا آزموده اند و نیش مار مرا آزموده است من هم به سهم خویش بس آزموده ام هیچ آزموده ریسمان سپید و سیاه را هرگز به جای مار نخواهد گرفت این تهمت است این تهمتی بزرگ به مار است و شستن گناه ز دامن ریسمان بگذار دیگ بجوشد ای انفجار انفجار مقدس
این دفتر از هر چهار دفتر قبلی منسجمتر بود و پختهتر. نصرت رحمانی در انتخاب اشعار به وضوح دقت و وسواس بیشتری خرج کرده و دفتری را گرد آورده که پرتی کمتری دارد؛ انگار در دفاتر قبلی شوق انتشار یا چیزی شبیه آن مانع از ارتباط معنایی کل دفتر و نیز حفظ کیفیت میشده، رویهای که در این دفتر مرتفع گشته. رحمانی بی توجه به تاریخ سرودن اشعار آنها را گرد هم آورده - شاید ویرایشی هم کرده یا نکرده، نمیدانم و اطلاعی ندارم - با این حال خواندن کل دفتر حاکی از آن است که اشتراکی به وقت زاییده شدن این اشعار وجود داشته. هر دو یادداشت رحمانی در ابتدای دفتر نشانه پررنگی است بر گسترش دانش ادبی او، فهم شعری او و تلاش او برای تبدیل سرودهها به «شعر». در این دفتر، انتزاع شاعرانه غلظت بیشتری دارد و شاید اگر گزیده دفاتر پیشین را در یک مجموعه کنار هم بگذاریم، امتیازی هم ارز این مجموعه به دست آورند اما حریق باد به استقلال لایق چهار ستاره است.
مشتاق خواندن دفتر بعدی او هستم که با فاصلهای بسیار طولانی از حریق باد منتشر شده. کنجکاو نصرتِ بیست سال بعد هستم، بی اندازه.
و آب بود که میرفت کوچه خلوت بود. صدای قلب تو آری، صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب میان بندبند کهنهی دیوار آجری گُم شد. فضای کوچهی میعاد طنین خاطرهی ضربههای گام تو را به ذهن منجمد سنگفرش امانت داد. و آب بود که میرفت… ثقیل میآید. چرا؟ که سنگ کوچهی بیانتظار اگر بودی سخن روال دگر داشت.
به آب بوسه زدی خنده در شکاف لبات آب گشت، جاری گشت. چه میتوانم گفت؟ ـ دوباره پرسیدم ـ سکوت! سکوت درمان نیست. اگر نهفتن درد التیام واهی بود لبان خستهی من قفل آهنین میشد. و آب بود که میرفت… باد میآمد. شکوفهی لبخند کنار جلوی لبانات خموش میپژمرد. چه کوچه خلوت بود…
ودیعه ایست سکوت گزیده خاموشان سخاوتیست سرشکت دمی که می خندی چو پلک می بندی حدیث گم شدن راههای آزادیست ؟ تمام تهمت من را به خویش می بندی تو عطر بوسه فقری ، به دستهای مناعت