What do you think?
Rate this book


320 pages, Paperback
First published January 1, 1966



The ambassador said, ‘Come on, cheer up, let us all be comedians together. Take one of my cigars. Help yourself at the bar. My Scotch is good. Perhaps even Papa Doc is a comedian.’
‘Oh no,’ Philipot said, ‘he is real. Horror is always real.’
The ambassador said, ‘We mustn’t complain too much of being comedians – it’s an honourable profession. If only we could be good ones the world might gain at least a sense of style. We have failed – that’s all. We are bad comedians, we aren’t bad men.’









Read by Tim Piggot Smith
Three men walk onto a ship - a Mr Brown, a Mr Smith, and a Mr Jones - this could be mistaken for a maritime Reservoir Dogs, yet a don't think Tarantino's gangsters could match up to the Tontons Macoute and rats as big as terriers. According to wiki, the Hotel Trianon setting in the book is based on Hotel Olaffson in Central Port au Prince:


داستان «مقلدها» درباره دوره خفقان و هولناک در جزیرهای در دریای کارائیب، به نام هائیتی است؛ جایی که دیکتاتوری به نام فرانسوا دووالیه – ملقب به پاپادوک (بابا دکتر) – قدرت را به چنگ گرفته و برای استحکام پایههای حکومت استبدادی خود، گروهی به نام تونتون ماکوت را تأسیس کرده است که نقش پلیس مخفی هائیتی را ایفا میکند. تونتون ماکوت ها با حضور مخوف خود زندگی را نهتنها برای مردم محلی، بلکه برای جهانگردان، سرمایهگذاران و دیگران، تلخ و تاریک کردهاند. شبهای هائیتی، که میتوانست پر از آهنگهای جاز باشد، اکنون با همهمههای خشونت و ترس پر شده است. در چنین زمان و مکانی، زندگی افرادی که در این برهه تاریخی از هائیتی حضور دارند، به هم گره میخورد.
داستان با شخصیتی به نام براون، که همان راوی است، آغاز میشود. او در بازگشت از آمریکا، بر روی عرشه کشتی با افرادی آشنا میشود که هر یک بهنحوی و به دلایلی زندگیشان با او و البته با هائیتی تحت فرمان پاپادوک و تونتون ماکوتها گره میخورد و گرفتار مشکلاتی میشوند. براون تلاش میکند تا آنها را از سفر به این تاریکخانه باز دارد، اما ناآگاهی آنها از وضعیت حاکم به حدی است که حتی نمیتوانند شرایطی را که براون توصیف میکند، در ذهن تصور کنند. مضحکتر اینکه یکی از آنها، که اتفاقاً او هم از آمریکا آمده و پیشینهای سیاسی دارد، قصد دارد در این هرجومرج مرکز گیاهخواری احداث کند. دیگری، که با یک معرفینامه وارد شده، تصور میکند که میتواند به ارتش بپیوندد؛ در حالی که از وخامت اوضاع بیخبر است. این افراد، با هر دلیلی که دارند، وارد هائیتی میشوند و ماجراهایشان آغاز میشود.
رمان «مقلدها» بر اساس یک موقعیت تاریخی در حوالی سال ۱۹۶۰ میلادی نوشته شده است؛ زمانی که نویسنده، گراهام گرین، فرصت و شانس دیدار و البته زنده ماندن از آن زمان و مکان را داشته است. او اکنون وقایع تلخ آن دوران را در قالب داستان روایت میکند. در جایی از مقدمه مینویسد: «هائیتی بینوا و حکومت دکتر دووالیه خیالی نیستند» (ص. ۲۲). هدف گرین این بوده که ترس و وحشتی که در آن روزگار هائیتی حاکم بود، که هیچکس باور نمیکرد روزی این سایه شوم از سر جزیره برداشته شود، را به نسلهای بعدی منتقل کند و نشان دهد که در آن مملکت، در خاموشی و سکوت، چه گذشته است.
با این حال، «مقلدها» خواندنی نیست و جذابیت خاصی برای مخاطب ندارد. شیوه پردازش داستان و شخصیتها چندان قابل قبول نیست. مثلاً در جایی از داستان، وقتی با سن و سال بروان مواجه میشویم، خواننده در تعجب است که واقعاً؟ این تعجب ناشی از زیباییشناسی نیست، بلکه از بیمهارتی نویسنده در خلق شخصیتها سرچشمه میگیرد. سن و سال براون برای مخاطب غیرقابل باور است، زیرا شخصیت او آنقدر که کتاب ترسیم میکند، مسن به نظر نمیرسد. هیچیک از شخصیتها به اندازه کافی پرداخته نمیشوند. گفتگوهای بین شخصیتها حاوی اطلاعات خاصی نیستند که با هدفی مشخص رد و بدل شوند. داستان گره خاصی ندارد و همین باعث میشود که سرد و خستهکننده بگذرد. شخصیتها و حتی مکالماتشان نیز بیروح و خشک هستند. داستان گرههای کوچکی ایجاد میکند، اما بهسرعت آنها را برطرف میکند. از طرف دیگر، تونتون ماکوتها که باید خوفناکیشان لرزه بر اندام مخاطب بیندازد، در حد انتظار ظاهر نمیشوند. فضای ترسناک شهر آنقدر برای خواننده قابل قبول نیست؛ اگرچه خواننده ایرانی با این فضا ناآشنا نیست، زیرا آن را تجربه کرده و میکند. مشکل بزرگ «مقلدها» این است که نویسنده نمیتواند بهخوبی در قالب داستان و روایت، جذابیت ایجاد کند، گره بیافریند و شخصیتها را برای خواننده ملموس کند. شخصیتها همگی دور از دسترس و غیرملموساند.
اگر داستان «از غبار بپرس» نوشته جان فانته را خوانده باشید، گراهام گرین به شخصیتی مانند آرتورو باندینی شباهت پیدا میکند؛ کسی که با کوچکترین ایده و تجربه زیسته، میخواهد دست به قلم شود و داستانش را بنویسد. اما باید دید که تا چه حد میتواند از آن تجربه بهره ببرد و چقدر میتواند داستانسرای خوبی باشد، جدا از غنی بودن تجربه. داستان «مقلدها»، فارغ از تجربه نویسنده از واقعیت هائیتی آن زمان، خواندنی و جذاب نیست.
در جایی از داستان، در حین مکالمهای بین براون و دکتر ماژیو، دکتر ماژیو میگوید که پاپادوک قبل از این آدم خوبی بوده است. دکتر ماژیو یکی از شخصیتهای قابل اعتماد داستان است و خواننده میتواند به حرفهای او تکیه کند. این سؤال برای مخاطب پیش میآید که چه اتفاقی باعث میشود پاپادوک، که فرد خوبی بوده، به چنین دیکتاتوری تبدیل شود؟ آیا قدرت او را فاسد کرده یا هائیتی چنین حکومتهایی را میطلبد؟ آیا پاپادوک قبل از بهدست گرفتن قدرت، همانطور که ماژیو اشاره میکند، واقعاً آدم خوبی بوده یا از همان ابتدا روحیه خودکامگی و فساد در او وجود داشته است؟ بهطور کلی، چه چیزی باعث میشود قدرت فرد را خودکامه و فاسد کند؟ این خود فرد است که نقش دارد؟ یا جامعه؟ یا روح زمانه؟ یا حتی آدمهای پیرامون؟ چه عواملی در این میان نقش دارند؟ در کتابی با عنوان «فسادناپذیر»، که توسط دکتر آذرخش مکری مورد بحث و بررسی قرار گرفته، تلاش شده تا به این پرسشها بر اساس مطالعات تجربی پاسخ داده شود. پیشنهاد میشود اگر به این موضوع علاقهمند هستید، میتوانید مباحث را اینجادنبال کنید.



Come on, cheer up, let's all be comedians together. Take one of my cigars. Help yourself at the bar. My scotch is good. Perhaps even Papa Doc is a comedian. We mustn't complain too much about being comedians--its an honorable profession. If only we could be good ones, the world might gain a sense of style. We have failed--that's all. We are bad comedians but we aren't bad men.Jones is shown to be a bluff & a fraud, someone whose life has been a series of pipe-dreams, just drifting from one failed scenario to the next but in time, near the novel's end via a confessional moment, a brotherhood seems to be established. Jones is enlisted in a plot to lead a small band of Haitians attempting to overthrow Duvalier, operating from a point near the border within the Dominican Republic, the adjacent 2/3 of the island of Hispaniola.
I remember now. I used to think you were--nothing. I am nothing. Yes, but a Protestant nothing, not a Catholic nothing (said Jones to Brown). I had a sense of colored balls flying in the air, a different color for every faith--or even every lack of faith. There was an existentialist ball, a logical-positivist ball. I even thought that you might be a Communist nothing. It was fun just as long as with great agility one patted balls around: it was only when a ball fell to the ground one had the sense of an impersonal wound, like a dead dog on an arterial road.The Haitian characters are memorable as well, including "Petit Pierre" a dapper journalist who somehow treads the unstable ground between appraising & reporting on visitors to Haiti and the Tonton Macoute, Dr. Magiot, a surgeon who is described as "very big & very black but possessed of great gentleness", Joseph who works as a factotum & last employee at Brown's hotel, being primarily in charge of mixing Rum Punches for the owner of the Trianon, even when there are no guests to tend to.

Communism my friend, is more than Marxism, just as Catholicism--remember that I was born a Catholic too--is more than the Roman Curia. There is a "mystique" as well as a "politique". We are humanists, you & I. Catholics & Communists have committed great crimes but at least they have not stood idly aside, like an established society & been indifferent. I would rather have blood on my hands than water like Pilate.And at the conclusion, Brown says to Jones, "Why are you dying, Jones?" The response is: "It's my part old man; it's my part. But I've got this comic line--you should hear the whole theater laugh when I say it. The ladies in particular." Brown asks, "What is it?" Jones responds: "That's the trouble. I've forgotten it."
I implore you, the last request of a dying man for a knock on the door may come at any moment--if you have abandoned one faith, do not abandon all faith. There is always an alternative to the faith we lose. Or is it the same faith under another mask?

On the first landing there was a picture by Phillipe Auguste of a carnival procession, men, women, and children wearing bright masks. Of a morning, when the sunlight shone through the first-floor windows, the harsh colours gave an impression of gaiety, the drummers and the trumpeters seemed about to play a lively air. Only when you came closer you saw how ugly the masks were and how the masquers surrounded a cadaver in grave-clothes; then the primitive colours went flat as though the clouds had come down from Kenscoff and the thunder would soon follow. Wherever that picture hung, I would feel Haiti close to me.