حالا همه هستند. همهی آدمهای این شهر؛ مثل مرده نگاه میکنند به سیاوش که به آتش میرود. هیاهو و همهمه... و میگویند: رسم کهن! گناهکار به آتش میرود. خاکستر میشود، اگر ناپاک باشد. میگذرد از آتش، اگر پاک باشد؛
نغمه ثمینی، نمایشنامهنویس، متولد ۱۳۵۲ در ایران، دارای دکترای پژوهش هنر (اسطوره و درام) است. از او تاکنون هفت نمایشنامه و دو کتاب پژوهشی منتشر شدهاست. همچنین بیش از ده نمایشنامه از جمله «شکلک» و «خواب در فنجان خالی» در ایران و نیز کشورهای دیگر از جمله هندوستان، انگلستان و فرانسه بر صحنه رفتهاست. وی از سال ۱۳۸۲ در مقام فیلمنامهنویس مشغول بهکار شد. از فیلمنامههای او که برخی به صورت مشترک نوشته شد میتوان به «خونبازی»، «حیران» و «سهزن» اشاره کرد؛
1. نغمه ثمینی جزو غیر قابل پيش بينی ها در عرصه ی قلمه، گاهی چیزهایی رو میکنه که در مخیله ی آدم نمی گنجه. جوری عبارات رو کنار هم قرار ميده، جوری جملات رو میسازه و بکار ميگيره که تماما حس مورد نظرش در اون لحظه از داستان رو القا میکنه.
2. اسب های آسمان خاکستر میبارند ، داستان سیاوش است. اما به هیچ وجه ی تکراری نیست، هیچ جای دیگری هم این داستان شنیده نشده. نه داستان مرگ سیاوش است، نه داستان رابطه اش با دو زنش، نه داستانش با سودابه و کاووس، پدرش. داستان، گذر سیاوش از آتش است، داستان، درگیری مالیخولیایی سیاوش با خودش - در آتش - است.
3. این حجم از تلفیق تخیلات بکر و عمیق با اسطوره در نمایشنامه های ایرانی کم نظيره. تعبیر ثمینی از سیاوش و اتفاقش، کاملا گره خورده با دغدغه و بحران انسان معاصره و این نشان از هوشمندی و پختگی اندیشه نغمه ثمینی ميده.
آغاز سرگردانی. هیچ جا آرام نمییابم. از شهری به شهر دیگر. سفر، سفرهای بسیار. هر روز سنگینتر از پیش. میروم به خاکهای بیگانه. به خاکهای ناآشنا. میگذرم از آبها. در مرزها سرگردانم. دیگر توان ندارم. خستهام. خود را به آتشی شعلهور میسپارم... در پی محبوبم یا در پی چرخهی مرگ.
در درجهی اول این کتاب رو خوندم چون نغمه ثمینی استاد منه و حس خوبی نداشتم از اینکه تا حالا نمایشنامههاش رو نه خوندم و نه دیدم! :))) اما خوشحالم که خوندم، نمایشنامه روایت جذاب و جالبی از سیاوش ارائه میده و بخش جالبی هم برای روایت انتخاب کرده، درون آتش! البته به نظرم این کار روی صحنه زیباتر بود و چه بد که این نمایشنامه رو من روی صحنه ندیدم. نکتهی دیگهای که حین خوندم این نمایشنامه به نظرم اومد اینه که نمایشنامهنویسان ایرانی اکثراً توی حیطهی تاریخ-افسانهی کشورمون یه اثر دارند و به نظرم میشه گفت این یک ژانر توی تئاتر ما شده و از بیضایی و ساعدی تا قطبالدین صادقی و نعیمی و رضایی راد و ثمینی ادامه پیدا میکنه و فکر میکنم نویسندههای نسل من هم این کار رو ادامه بدن (همونطور که بین بعضی بچهها چنین علایقی رو میبینم). اما کار جالبی که ثمینی کرده بود این بود که این نمایشنامه رو با حفظ ژانر تو حیطهی پست مدرن پیاده کرده بود و یک شکل وهمگونه بهش داده بود برخلاف آثاری که قبلاً خونده بودم و سعی میکرد روایتی واقعیتر از تاریخ داشته باشه... همچنین این نمایشنامه من رو از لحاظ فرم و جابجایی شخصیتها و نوع برملا کردن رازها من رو به شدت یاد «مرگ یزدگرد» بیضایی میانداخت.
نمایشنامه ای سمبلیک اقتباس شده از شاهنامه که به قصه ی سیاوش میپردازه... زبان نظم گونه از ویژگی نماطشه و برش خاصی که از قصه انتخاب کرده که وقایعی هست که برای سیاوش در بزنگاه حضور در آتش میوفته
سیاوش جزء اندک اسطوره هاییست که دوستش دارم ، که درکش می کنم و حالا با خواندن این نمایشنامه کوتاه فوق العاده ، علاقه و ارادتم دو چندان شد ! و دلم نمیاد بهش امتیاز بدم حتا ! حالا که تابستان است ، "یعنی سیاوش باز هم بر زمین خشک ما می بارد ؟ " . . . در این سرزمین ، برای همه جایی هست ، مگر خود سیاوش که از همه غریب تر است . او شهر را می سازد . تنش خسته است هنوز ، و چشمانش بی تاب خواب که می خوانندش ...
بقول خودش وقتی داستان سودابه تکراری بود رابطه سیاوش و دو همسرش به هیجانم نمی آورد و خیانت گرسیوز در جهان خیانت ها تاثیری نمیگذاشت خیال انگیز ترین گوشه داستان سیاوش را همین گذرش از آتش دیدم فکر کردم چه سفر غریبی میتواند باشد اگر در آتش عاشق بشود
كتاب درباره اتفاقاتى كه درون آتش براى سياوش رخ ميده هست به نظرم واقعا كتاب عالى هست و مثل هميشه نويسنده از خيال پردازى و به تصوير كشيدن درد در چهارچوب سنبليسم هيچى كم نذاشته مخصوصا قسمتى كه به جنينى اشاره مى كند كه حاضر نيست به دنيا بياييد و از بطن خارج شود!
نمایشنامه ای است مملو از آیین و اسطوره و شرق که نگاهی طعنه آمیز و تلخ به وضعیت جهان دارد.
از متن کتاب :
تو سردار، تو گفتی برو! و من به جنگ درآمدم...جنگ است مرد، بکش... کشتن! اولش فکر می کنی که سخت است، که نمی توانی، که نمی شود. بعد می بندی چشم هایت را. می زنی. خون می پاشد. این جا، روی گونه چپت... تنها شنیدن ناله ی اولین قربانی ست که سخت است. دومی بی تفاوت. سومی، جذاب. برای چهارمی، این تویی که له له می زنی....
اسطوره ها همیشه برای من جذاب بودن و هستن و این بار نگاهی که ثمینی به سیاوش انتخاب کرده بود رو دوست داشتم. گذر از آتش؛ سیر این گذشت و حضور و ارتباط اون شخصیت ها با سیاوش و حالت های پیش گویانه.
در اینجا باید ارجاع بدهیم به گونه ای از ادبیات مد روز، موسوم به ادبیات متافوت. از نامش معنی اش هویداست. ادبیاتی که با ادبیات زمانه خویش تفاوت داشته باشد. داستانهای کارآگاهی سر آرتور کانن دویل در زمان خود، ادبیات متفاوت به شمار میرفته است، نسبت گونه ادبیات گوتیک که با آثاری چون فرانکشتاین مریشلی یا دراکولای برام استوکر بارز میشود. با شروع جهانی شدن (گلوبالیزم) در تعریف بالا، از ادبیات متفاوت شق جدیدی مفتوح میشود. در عصر جهانی شدن، فرهنگها به هم نزدیک میشود، مردم جهان زبان واحد پیدا کردهاند و... در این هم نزدیکی فرهنگ، ادبیات اگر بخواهد شکل متفاوت به خود بگیرد و داعیه تفاوت داشته باشد، سادهترین راهش مثلاً استفاده از چند زبان متفاوت در شکل روایت تصویری لغات و کلمات است. به روایت داستانی کاری نداشته باشیم، منظور استفاده از چند زبان است. این هم شاید ادبیات متفاوت دوران ما باشد.
در ادبیات متفاوت به بحث زبان اشاره شد، شاید زبان وجه مشترک ایجاد تفاوت در چند حوزه هنری دیگر باشد اعم از موسیقی و تئاتر. این دو به غیر از ادبیات که خود زبان است، دارای زبانی شنیداری هستند. هنرهایی هستند که کلام در آن جاری است و در استثنا هم طبق قاعده کلی میتوان فرم زبانی برایشان قائل شد (برای مثال که در تئاتر به حوزه بدن میتوان به زبان بدن نیز تعبیر کرد).
اسبهای آسمان خاکستر میبارند را در این گونه طبقهبندیهای نارایج به استناد سطور بالاتر، میتوان تئاتر متفاوت دانست. نه به شکل اجرایی که این نام بیشتر به خاطر استفاده از زبانهای متفاوت در اجرا برای آن در نظرگرفته شده است. این نمایش براساس افسانه سیاوش بنیان نهاده شده است. این حرف که این اجرا نگاهی دیگرگونه به افسانه داشته، حرفی نامربوط است، چرا که در قرن ۲۱ قاعدتاً باید نگاهی نو به افسانهها داشت و حتی اگر عین افسانه هم روایت و یا همان گونه هم بیان شود، فعل پست مدرن صرف شده است و نگاه مؤلف (اعم از مکتوب و غیرمکتوب) نگاه فرد قرن بیستویکمی است به افسانه قرن یکرقمی یا حتی زیر صفر. این عمل یعنی نگاه به افسانه و اسطوره، در شکل نمایشی یا در شکل کلیترش، ادبیات، جریانی تازه نیست و مبنایش به دوران پس از کلاسیک برمیگردد. پس با سیاوش نمایش، یعنی سیاوش اسطورهایاش کاری نداریم. سیاوش در متن تنها ابزاری است برای بیان مؤلفان اثر. آن چیزی که اسبهای آسمان خاکستر میبارند را متمایز جلوه میدهد، همان زبان است. استفاده از چند زبان متفاوت، نه زبان در شکل ادبیاتیاش که صرفاً به معنای تفاوت زبان کشوری است.
از نغمه ثمینی کارهای بهتری هم خوندهام و چون توقعم ازش بالاس این امتیاز رو میدم، البته میدونم جز اولین کاراشه ولی من دارم به عنوان مخاطب میخرم و میخونم و ... خیلی از جاها دیالوگ های خیلی زیبایی استفاده میشه و مشکل من با روایت کتابه که خیلی قوی نیست؛ همینطور با شخصیت اصلی که خیلی بهش پرداخته نشده ...
حالا همه هستند. همهی آدمهای این شهر؛ مثل مرده نگاه میکنند به سیاوش که به آتش میرود. هیاهو و همهمه... و میگویند: «رسم کهن! گناهکار به آتش میرود. خاکستر میشود، اگر ناپاک باشد. میگذرد از آتش، اگر پاک باشد.
هم فهمیدم، هم نفهمیدم. سبک کار از اونها نیست که یه خط کلاسیک داستانی رو دنبال کنه. یه کار پستمدرنه. دوست دارم رجوع کنم به داستان سیاوش و بعد شاید دوباره برگردم سراغ این نمایش.
🏷این کتاب اقتباسی از سیاوش شاهنامهس که سال ۸۴ نوشته شده و از بخشی از داستانه که در شاهنامه ازش گفته نشده: گذر سیاوش از آتش قلم زیبایی داشت-که میگن الهام و برداشتی از قلم بهرام بیضاییه- و داستان تمثیلی/اسطورهای خوبی از آب دراومده بود که برام جالب بود. کاش خیلی خیلی بیشتر از شاهنامه اقتباس داشتیم، انقدر کمن که بیکیفیت به چشم میان درحالیکه واقعا تجررههای جالبی برای خوندن و نوشتن و یاد گرفتن هستن.
مادر: آرام ! از اینجا که منم، که آسمان هفتم است، دو گام مانده تنها تا خوابگاه خدا، و خوابیده خدا. سیاوش: این همه صدا، این جا، روی زمین، کافی برای شکستن هر خوابی… صدای خون که می چکد، چکه چکه، از روزن سقفهای خزه بسته و منفذ دیوارهای مخروب و هر کجا که تن یک قربانی پاره پاره می شود… می چکد … ریز کشدار… چکه چکه !
مگه میشه یه نمایشنامه از نغمه ثمینی باشه و من ازش لذت نبرده باشممم؟! این نمایشنامه شما رو به یه سفر جادویی به دنیای اسطورهها میبره و این حس رو بهتون میده که انگار توی بیداری دارین خواب میبینین.
نمایشنامه ای هست درباره داستان گذر سیاوش از آتش، با اشاره به اتفاقات بعدی که در زندگی سیاوش رخ میده در واقع به نظر نویسنده نویسنده سرنوشت و آینده سیاوش توی آتش رقم میخوره
با اضافه شدن عشق و ماجراهای آینده سیاوش، داستان بار دراماتیکش بیشتر شده
نمیدونم توی ایران اجرا شده یا نه، ولی بعید میدونم به خاطر روابط موجود در نمایشنامه و شخصیت های زن روی صحنه رفته باشه
به انتظار نشستن یک زن، یک عاشق، ذره ذره می برد مرا به یک خیال دور. به یک گوشه که گم کرده ام در خواب هایم. syavash...Ma mère désormais ne viendra plus dans mes rêves... il y a des nuits où je ne fais aucun rêve et des nuits où je rêve du feu. puis au matin, quand je me lève, il y a le ciel et une pluie de poussière....