خیلی از جنگ چیزی یادم نیست سنم خیلی کم بود. اما صدای آژیر ها و فرار توی زیرزمینرو یادمه . و برای مدتی هم شمال بودیم . خاطرات جنگ هیچ وقت برای هیچ کس قشنگ نیست.و من امیدوارم هیچ کجا جنگ نباشه و هیچ کس مجبور نشه توی هیچ جنگی بجنگه یا بمیره.
امتیازم:۳/۵
پ.ن: نمایشنامه ی کوتاهیه و خب برای من جالب بود و پیشنهاد می کنمش
احساس ناامنی و ترسهای زمستان 66 میدانم همیشه تا زندهام با من است. آن احساس ناامنی و ناتوانی، آن روزهای انتظار مرگ و شرم از شادیِ زنده ماندن چون میدانستی دیگران مردهاند. من زنده ماندم پس باید دربارهاش مینوشتم. / محمد یعقوبی، هفتهنامهی شهروند امروز. تیر 90
زمستان 66 با دو صدا شروع میشود. مرد و زنی. که مرد دارد برای همسرش نمایشی که نوشته را میخواند؛ روایتی است از زمستان 66 که تهران از ده اسفند تا پنجاه روز موشک باران شد. مرد و زن دربارهی آن روزها با هم حرف میزنند و درحالی که سطرهای نمایش گاهی بر اساس خاطرات اصلاح میشود، از زن و مردی که فقط صداشان را میشنویم چیزهای بیشتری دستگیرمان میشود. به این ترتیب نمایشی که میبینیم با اینکه میدانیم و هربار تاکید میشود که نمایش است، با شهادتهای نویسنده و زنش، واقعیتر جلوه میکند. این دو سطحی بودن کار تاکیدی است بر این واقعیت هولناکِ که این نمایش تخیلی نیست و بازخوانی یک واقعیت است.
وقتی خودت با چشمای خودت دوران جنگ و ندیدی ولی گوشت پر از حرفایی که از اون موقع زدن باید خیلی حرفای خاصی باشه که از دوباره شنیدنش خسته نشی،ولی این نمایشنامه همون حرفای تکراری قبلی رو زده بود
در اصل می تونم بگم کار خوبی بود اما من دوستش نداشتم چون به نوعی داستانِ خاصی برای گفتن نداشت؛ چیزی که تعلیق داشته باشه، چیزی که تو به دنبالش بری و منتظر اتفاقات بعدی باشی. یک روایتِ ساده از یک موضوع حقیقی و شخصیت هایی که یه جورایی به نظر من بعد خوندن مدام کارهای یعقوبی می تونم بگم تکراری ان و حتی بعضی دیالوگ هاشون به قطع کلیشه ای ان، کلیشه ی سبک و زبانِ خود یعقوبی. درنهایت این که خیلی پایین تر از نمایشنامه های دیگه ی یعقوبی با همین سبک و شیوه ی روایت پست مدرنش و در واقع یک دقیقه سکوت معرکه ترین بود. چیزی که من توی این کار و کارهای دیگه(یا به نوعی همین سه تا کار که بهش می گن3گانه ی یعقوبی) نوع روایت پست مدرن و حضور نویسنده بود و تغییراتی که توی شکل گیری متن به وجود می اومد و ما شاهد این نگارش بودیم. دیگه این که رفت و آمدی که بین دنیای خلق شده توسط نویسنده و دنیای واقعی خودش هست از نقطه ی قوت کار به حساب میاد طوری که مخاطب مرز بین واقعیت و تخیل رو گم می کنه و حتی این براش برعکس می شه این که حس کنه متن چیزی زنده تر از این سطوره.
من اين نميش نامه رو قبلا ديده بودم و الان كه خوندمش فهميدم خيلي جاهش سانسورشده بوده،به علاوه تمام ترس هام زنده شد به نظرم حقيقت تلخه و علت تلخي اين نمايشنامه هم همينه.