شامل داستان مثل هایی چون: کلاه آب برده به سر صاحبش گشاد است مگر نمی دانی که کره خر شوخ است چون که زورت نمی رسد سر خر،گرد پالان چرا همی گردی؟ دعا کن پدرت بمیرد حرف را همه جور می شود زد تا مرا دم، تو را پسر یاد است، دوستی من تو بر باد است در دروازه را می شود بست ولی در دهان مردم را نمی شود بست فریاد حلال حلالش به آسمان رسید دروغش از دروازه تو نمی آید هم پیاز خورد هم چوب خورد هم پول داد شیری که چنین ضربدستی ببیند کجا می ایستد؟ خر ما از کرگی دم نداشت گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری قبای سفید قبای سفید است کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته بود تو هنوز کفش ها را می جوری؟ کلاغ از بچه خودش خوشگل تر نمی بیند آدم دروغگو ته کلاهش سوراخ دارد کله که از بازار می آوری زبان دارد من آن روز کشته شدم ک آن گاو سفید را کشتی با طناب شما به چاه نمی توان رفت نان خودش از گلویش پایین نمی رود