این اثر به کارگردانی میکائیل شهرستانی و تهیهکنندگی فرهنگ جولائی با شرکت گویندگان زیر ضبط شده است: احمد شاملو (راوی)، میکائیل شهرستانی (حسینقلی)، شهین علیزاده (ننهچاه)، رضا کاووسی (حوضبابا)، مجید حمزه (پشتبام)، و شهیندخت نجفزاده (دریا). پیام جهانمانی، نوازندهی تار، آهنگساز این اثر است که شروین مهاجر (کمانچه و کمانچه آلتو) و مانی بیات (افکت صوتی) او را در این اثر همراهی میکنند. چاپ ۱۳۹۶
احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، مترجم و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود. شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛.زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم میزند. شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونهای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر منثور شناخته میشود. شاملو در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و سبک دیگری را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیتهایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمههایی شناختهشده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران میباشد. آثار وی به زبانهای: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شدهاند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود. شاملو در زندگی خانوادگی نیز زندگی پر فراز و نشیبی داشت ابتدا با اشرف الملوک اسلامیه در سال ۱۳۲۶ ازدواج کرد. اشرف الملوک همدم روزهای آغازین فعالیت هنری شاملو بود. ده سال بعد در ۱۳۳۶ که شاملو برای کسی شدن خیز برداشت اشرف را طلاق داد و با طوسی حائری که زنی فرهیخته و زبان دان و ثروتمند بود ازدواج کرد. طوسی کمک زیادی به فرهیخته شدن و مشهور شدن شاملو کرد. با ثروت و فداکاری خود در ترک اعتیاد به احمد کمک کرد و با زبان دانی خود کاری کرد تا شاملو به عنوان مترجم شناخته شود. پنج سالی از این ازدواج گذشت و شاملو طوسی را هم طلاق داد. ابراهیم گلستان مدعی شده این کار با بالا کشیدن خانه و ثروت طوسی حائری همراه بوده است. در سال ۱۳۴۳ شاملو بار دیگری ازدواج کرد، اینبار با آیدا سرکیسیان دختری ارمنی که چهارده سال از او جوانتر بود و تا آخر همدم روزهای پیری شاملو بود. همچنین آیدا به جز پرستاری، به شاملو در نگارش کارهای پژوهشی اش کمک می کرد
همچنین شاملو برخلاف اکثر شاعران ایرانی ارتباط خوبی با سفارت خانه های خارجی داشت. «نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد. احمد شاملو پس از تحمل سالها رنج و بیماری، در تاریخ 2 مرداد 1379 درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شدهاست.
Ahmad Shamlou (Persian pronunciation: [æhˈmæd(-e) ʃˈɒːmluː], also known under his pen name A. Bamdad (Persian: ا. بامداد)) (December 12, 1925 – July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. Shamlou is arguably the most influential poet of modern Iran. His initial poetry was influenced by and in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafiz and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry. Shamlou has translated extensively from French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafiz. His thirteen-volume Ketab-e Koucheh (The Book of Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language. He also writes fiction and Screenplays, contributing to children’s literature, and journalism.
در این روزگار مگر کسی دلشاد هست که به لب نیاز نداشته باشه! هرکسی از فرق و فراق چیزی یا کسی در رنجه! شاملوی عزیز! ما صورتمون لب داره ولی این دلمونه که لب نداره! خدایا لب دل همه مارو با لقاء خودت خندان کن یا نعم الحبیب🌷
خنده ی لب پشکِ خَره خنده ی دل تاجِ سَره خنده ی لب خاک و گِله خنده ی اصلی به دِله...
سوم راهنمایی که بودم نمایش ش رو اجرا کردیم؛ من حوض بودم، از دستام هم کاموای آبی آویزون بود! :دی بعد از اون دیگه نخوندم ش تا امروز که چشمم بهش خورد. خاطرات قشنگی دارم با قصه مردی که لب نداشت. مکالمه ها و توجیه کردن حسینقلی همیشه تازه س.
واقعا هم "خنده زدن لب نمی خواد"... "یه دل می خواد که شاد باشه". اگه دلت شاد نباشه حتی وقتی لب داشته باشی و بخندی اون شادی نیست، خنده ی واقعی نیست، چیزی از غصه هاتو کم نمی کنه... فقط یه نقابه! "خنده ی اصلی به دله"
شاملو علاوه بر شعرهای سپید و مجموعه داستان های کوتاه و ترجمههاش، یکسری داستان به سبک کوچه بازاری داره که به نظرم این داستان هارو خودتون نخونید و با صدا و لحن خود شاملو گوش بدید :)
مردی که لب نداشت یا همون حسین قلی با صدای احمد شاملو و موسیقی پیام جهانمانی... آی خنده خنده خنده...رسیدی به حرف بنده؟دشت و هامون و دیدی؟زمین و زمون و دیدی؟ انار گلگون میخندید؟پسته ی خندون میخندید؟ خنده زدن لب نمیخواد داریه و دمبک نمیخواد: یه دل میخواد که شاد باشه از بند غم آزاد باشه یه بر عروس غصه ر به (تئنایی!!!)دوماد باشه حسین قلی! حسین قلی!
منكه اين قصه هارو واسه بچم نميخونم، همش بد اموزيه!!! ولي اينكه ميگف واسه خنديدن لب نميخواد ،دل ميخواد جالب بود.اما فك نميكنم بچه ها نيازي به اين نكات داشته باشن، پس احتمالا مخاطب بزرگساله بدبخته كه با خوندن اين داستان يه تلخ خند رو لبش بياد،كه رو لب من اونم نيمد،. البته كه شاملو قلمش توانمنده اما اين داستانو فك نكنم براي كودكان گفته باشه.
The Man Who Had No Lips, Ahmed Shamlou’s tale, drowns in pretentious obscurity. Its cryptic symbolism—lips as silenced voice—feels forced, not profound. The prose, bloated with metaphors, lacks rhythm and clarity, alienating readers. Shamlou’s attempt at existential depth collapses into vague, self-indulgent ramblings, failing to evoke empathy or insight.
فوق العادست این داستان، زیاد وقتتون رو نمیگیره ولی پیام داستان تا مدت ها باهاتونه. برداشت من اینه. زندگی همینی که الان هست منتظر چیزهای دیگه نباش منتظر فردا نباش که اگه به چیزی برسی اونوقت شادی. امروز شاد بودن رو تمرین کن. که فردا ...
بسیار زیبا و عمیق. اگه روزی فرزندی داشته باشم حتما این رو براش میخونم. درباره این کتاب یک پادکست هم هست توی رادیو راه (مجتبی شکوری) که شنیدنش خالی از لطف نیست.
حسین قلی لب نداشت ولی غم داشت و رفت دور تا دور دنیا،از لب چاه تا لب دریا... اینم از من به شاملو: لب به صورتمون کاشتیم/خنده به لب گذاشتیم نه لب چاهو دیدیم/نه ناز حوض کشیدیم از لب بوم ندیدیم/دنیا رو پس چه دیدیم? از لب دریای شمال/گذشتیم بی پر و بال لب به صورت گذاشیم/دل از میون برداشتیم...