Haruki Murakami (村上春樹) is a Japanese writer. His novels, essays, and short stories have been best-sellers in Japan and internationally, with his work translated into 50 languages and having sold millions of copies outside Japan. He has received numerous awards for his work, including the Gunzo Prize for New Writers, the World Fantasy Award, the Tanizaki Prize, Yomiuri Prize for Literature, the Frank O'Connor International Short Story Award, the Noma Literary Prize, the Franz Kafka Prize, the Kiriyama Prize for Fiction, the Goodreads Choice Awards for Best Fiction, the Jerusalem Prize, and the Princess of Asturias Awards. Growing up in Ashiya, near Kobe before moving to Tokyo to attend Waseda University, he published his first novel Hear the Wind Sing (1979) after working as the owner of a small jazz bar for seven years. His notable works include the novels Norwegian Wood (1987), The Wind-Up Bird Chronicle (1994–95), Kafka on the Shore (2002) and 1Q84 (2009–10); the last was ranked as the best work of Japan's Heisei era (1989–2019) by the national newspaper Asahi Shimbun's survey of literary experts. His work spans genres including science fiction, fantasy, and crime fiction, and has become known for his use of magical realist elements. His official website cites Raymond Chandler, Kurt Vonnegut and Richard Brautigan as key inspirations to his work, while Murakami himself has named Kazuo Ishiguro, Cormac McCarthy and Dag Solstad as his favourite currently active writers. Murakami has also published five short story collections, including First Person Singular (2020), and non-fiction works including Underground (1997), an oral history of the Tokyo subway sarin attack, and What I Talk About When I Talk About Running (2007), a memoir about his experience as a long distance runner. His fiction has polarized literary critics and the reading public. He has sometimes been criticised by Japan's literary establishment as un-Japanese, leading to Murakami's recalling that he was a "black sheep in the Japanese literary world". Meanwhile, Murakami has been described by Gary Fisketjon, the editor of Murakami's collection The Elephant Vanishes (1993), as a "truly extraordinary writer", while Steven Poole of The Guardian praised Murakami as "among the world's greatest living novelists" for his oeuvre.
می گن تنها چیزی که باید ازش ترسید، خود ترسه، اما من این حرفو باور ندارم. ترس به شکلای مختلف، تو زمانای مختلف سراغمون میاد و وجودمونو لبریز میکنه؛ اما ترسناک ترین کاری که می تونیم تو این مواقع بکنیم اینه که بهش پشت کنیم و چشامونو ببندیم؛ چون در این صورت ارزشمند ترین گوهر درونمونو برمیداریم و تسلیم عنصر دیگری میکنیم.
از اونجایی که این کتاب یک مجموعه داستانه، و در زیر نظرم دربارهی هر داستان رو به طور مختصر مینویسم.
پروانهی شبتاب: خلاصهای از کتاب جنگل نروژی بود، و چیز جدیدی نداشت. اما دیدن اینکه چطور کتابی با اون حجم (سیصد و هشتاد و خوردهای صفحه) به یک داستان کوتاه با این حجم (بیست و چند صفحه) تبدیل شده جالب بود. همین موضوع به تنهایی جذابیت خودش رو داشت، که چه چیزی از نظر نویسنده عناصر اصلی داستانش رو تشکیل میده و چطور میشه چکیدهای از رمان ارائه داد. چه برسه به این که اصل این داستان جایگاه ویژهای در قلب من داره و مرور خلاصهای از اون به هیچ وجه خالی از لطف نبود.
تونی تاکیتانی: ساده بود و پر از جزئیات، دقیقا به همون صورتی که از موراکامی انتظار میره. هرچند هدف خاصی نداشت اما بسیار خوب بود. مثل دیدن بریدهای از زندگی چندین فرد مختلف. مثل همیشه از آشنایی با شخصیتهایی که هرکدوم انزوایی خاص و متفاوت از همدیگه دارند جالب بودند. ته ذهنم یک سوال ایجاد میشه: چند نوع انزوا و تنهایی در جهان وجود داره؟ و ایا انزوای هرکدوم از ما، خاص خود ماست؟
داستان خرچنگها: عجیب، کمی ناآرام کننده. کمی بیهدف، و اذیت کننده. با اینحال قلم موراکامی حتی این داستان رو هم جذاب کرده بود. اون دیالوگها، توصیفات و امضای خاص خودش وارد بافت داستان شده بود. شاید اگر این نبود از این داستان متنفر میشدم، ولی اینطور نشد.
گربههای آدمخوار: شاید از دید هرکس دیگهای این داستان به نظر ناقص، یا ناتمام برسه. اما نه از دید من. حسی که به کل این مجموعه داستان دارم، مشابه حس شنیدن و دیدن قصهی افراد مختلف در بازههای زمانی متفاوته. انگار که دریچهای رو به این زندگیها باز شده باشه و مدتی با اونها همراه شده باشیم. این حس، باعث میشد که نه انتظار یک شروع خارقالعاده، و نه انتظار پایانی نفسگیر رو داشته باشم. من فقط مدت کوتاهی همسفر این شخصیتها بودم، همین و بس.
اتفاق، اتفاق، اتفاق: این داستان، یا بهتر بگم، این مجموعه اتفاقات، توجهم رو از چند زاویه جلب کردند. مهمترین نکتهای که دربارهشون برام جالب بود سبک نگرش موراکامی به مسائل فراطبیعی و خرافات بود. که هرچند به اونا اعتقادی نداره، ولی هر از چندگاهی با دیدن وند اتفاق عجیب یا همزمانیهای قابل توجه نمیذاره این بیاعتقادی سد راه لذت بردنش بشه. یعنی نگاه عقلانیش به زندگی، راه خیالپردازیهای شیرین رو نمیبنده. و بر حسب اتفاق، دیدگاه من به این موضوع، همچین دیدگاهیه. نکتهی دیگهای که همیشه موقع خوندن داستانهای هاروکی موراکامی توجه من رو جلب میکنه (و به خصوص این داستان) عشق عمیق موراکامی به موسیقی جازه. همیشه این ابراز علاقههای گاه و بی گاهش نسبت به موسیقی برای من دلچسب و دوست داشتنی بوده و هست.
نفر هفتم: زیبا بود. ابتدا و میانه و انتها، همگی خیلی خوب بودند. شروع قدرتمندی داشت، و هرچقدر بیشتر پیش میرفتیم از تنش داستان کم شد و به احساسات اضافه شد. توضیح دیگهای دربارهش ندارم، فقط اینکه واقعا دوستش داشتم.
چندتا کتاب از موراکامی خوندم و یه زمانی دوست داشتم ایده هاش رو ولی بنظرم اگر کسی میخواد داستانی بنویسه بجای صدتا کتاب و داستان های تکراری و محتوای شبیه بهم با یکی دو کتاب در اوج بمونه بهتره.از کدوم قسمت این کتاب خوشم اومد؟عکس گربه سیاه روی جلد این کتاب علاقه نداشته من رو به داستان کوتاه برد به اتاق ته ذهنم و یک قفل محکم برای اطمینان بهش زد. داستان کوتاه هدیه ندهیم.
گربههای آدمخوار مجموعهای مشتمل از شش داستان، نوشتهی هاروکی موراکامی است؛ که همگی آنها فضایی خیالی، وهمآلود و گروتسک دارند، مانند جادو. حال و هوای داستانها به تعریف کردن خواب میماند؛ گویی شخصیتهای آن در کابوسی مهیب گرفتار شدهاند و با وجود دست و پا زدنهای بی وقفه، برای قاپیدن طناب نجاتبخش ، خود خوب میدانند که هرگز از آنها رهایی نخواهند یافت.
داستانهای موراکامی شروعی رئالیستی و پر از جزییات دارند؛ اما با پیش رفتن در متن، نویسنده مدام به مایهی سورئالیستی و جادویی آنها میافزاید و فضایی مالیخولیایی را تصویر میکند. مهمترین ویژگی کتاب که در بقیهی نوشتههایش نیز به چشم میخورد، جهانی بودن شخصیتهای آن است؛ با آن که کاراکترها همگی اسم و رسمی ژاپنی دارند و فارغ از شخصیتنگاری دقیق موراکامی، بازتاب خروارها انسانی هستند که به این سیاهی گرفتار شدهاند. مردان و زنان داستانها، میتوانند از هر ملیت و فرهنگ دیگری باشند و هیچ تغییری در موضوعیت داستانها به وجود نیاید. تمامی کاراکترها در جایی میان واقعیت و رویا گیر افتادهاند و در پذیرش شرایط موجود دچار مشکلند، و تبحر موراکامی در به تصویر کشیدن سرنوشت شوم و پریشان آنها است. شخصیتهای گربههای آدمخوار چنان فردیت و ماهیتی مجرد دارند که گویی آنها هستند که داستانها را پیش میبرند و جادوی موراکامی در خلق آنها خلاصه میشود، و بقیهی داستانها را این زنان و مردان مینویسند.
*** بخشی از مرور کتاب «گربههای آدمخوار» که در وبسایت آوانگارد به قلم «الناز کاظمی» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید: https://avangard.ir/article/377
کتاب مجموعه 6 داستان کوتاه از موراکامی است: پروانه شب تاب ( داستان پسری که با دوست دخترِ دوستش که چندی پیش مرده است به قدم زدن میپردازد)، تونی تاکیتانی ( داستان مردی که همسرش بی وقفه لباس میخرد و آنها را روی هم انبار میکن و در نهایت با مرگ زن، مرد با اتاقی پر از لباس و کفش باقی می ماند)، خرچنگ ها (داستان زن و مردی که با هم به سفر میروند و در این سفر رستورانی را یافته که در آن از خرچنگ غذاهای لذیذ و متنوعی درست میکنند و شبی مرد بدحال میشود)، گربه های آدمخوار ( داستان رابطه ی زن و مردی را به تصویر میکشد که بعد از ترک شدن توسط همسرانشان به یونان سفر میکنند)، اتفاق اتفاق اتفاق ( داستان مردی که در کافه ای آن سوی شهر با زنی شبیه به خواهرش رو به رو میشود، خواهری که سالها پیش او را ترک کرده است)، نفر هفتم ( داستان مردی که تحت تاثیر اتفاقی ناخوشایند در کودکی خود که طی آن دوستش توسط موجی سهمگین بلعیده میشود، قرار گرفته است).
اين مجموعهي داستان مانند رمانهاي موراكامي در مايههاي سوررئاليستي است؛ اما برخي از داستانهايش نيز حالت عيني دارد؛ ولي به فضاي سوررئال گريز ميزند. دنياي موراكامي دنيايي است كه در عين اينكه در ژاپن امروز ميگذرد، با تخيل و فانتزي هم سر و كار فراوان دارد و داستانهاي اين مجموعه هم به همين صورت است. *
موراکامی در یکی از گفتوگوهای خود اشاره دارد که در داستاننویسی بیش از هرچیز ساختن شخصیت برای او لذت بخش است. این علاقهمندی به شکلی آگاهانه در داستانهای او نیز نمود دارد و جالب اینکه در آثار او صرف نظر از اینکه رمان هستند یا داستان کوتاه، موفقترین آثار همانهایی هستند که از شخصیتهایی متفاوت و فراموش نشدنی برخوردارند، شخصیتهایی که نه فقط خوب پرداخته شدهاند، بلکه موراکامی با اشاره به پارهای ویژگیها، خلقیات و کنشها و واکنشها یا دیالوگها، بدانها چنان فردیتی میدهد که زنده، پذیرفتنی و جذاب باشند و حتی فراتر از این، گویی اغلب داستان بر مبنای شکل گرفته پیش میرود، به بیان دیگر این شخصیتها هستند که موقعیتهای داستانی را رقم زده و آن را پی میبرند. با این او صاف بیهوده نیست که موراکامی ادعا میکند در بسیاری از مواردبه هنگام نوشتن داستانها نمیداند این داستانها چگونه پیش رفته و در کجا به سرانجام میرسند. از این منظر خطا نیست اگر بگوییم خلق چنین شخصیتهایی که درونمایه قصه را تحتالشعاع خود قرار میدهند، بیش از مضمون آثارش اهمیت مییابند. این دست شخصیتها در مجموعه داستان گربههای آدمخوار هم دیده میشوند، داستان «گربههای آدمخوار» نیز به همین ترتیب که در اینجا زن و مردی تقریبا میانسال سوژه داستان قرار گرفتهاند و تا آنجا که داستان روی این دو شخصیت تمرکز دارد، موفق به نظر میرسد، اما وقتی نویسنده میخواهد آن را به سرانجام برساند، همانند آن دسته آثار موراکامی که به شکلی رئالیستی شروع شده و در ادامه با مایههای سوررئالیستی آمیخته شده و به پایان میرسند، گاه مبهم و ناموفق جلوه میکنند.
از مدل داستان گویی موراکامی لذت میبرم مثل خواب تعریف میکنه داستان رو . من خودم هر شب خواب میبینم و همهی خوابهام یادم می��ونه با جزییات کامل اگه بخوام خوابهامو بنویسم درست مثل داستان کوتاهای موراکامی میشه من، شب و خوابیدن رو خیلی دوست دارم فقط بخاطر خوابهای قشنگ و جالبی که میبینم . حالا وقتی یه نفر اینطوری خوابهاشو برام تعریف کنه هم کلی کیف میکنم . قبول دارم یه جاهایی تکراری میشه سوژه هاش ولی خب بعضی وقتا هم سوژه های خواب تکراریه ولی کلیت اتفاقی که میافته متفاوته .
«گربههای آدمخوار» اثری از هاروکی موراکامی، نویسندهٔ برجستهٔ ژاپنی، مجموعهای از شش داستان کوتاه همچون «پروانه شبتاب»، «تونی تاکیتانی»، «خرچنگها»، «گربههای آدمخوار» و «نفر هفتم» میباشد. داستانهای این کتاب، مانند سایر آثار موراکامی، در مرز میان واقعیت و خیال حرکت میکنند و با فضایی سورئال، به بررسی مفاهیمی چون تنهایی، ترس، امید و زندگی میپردازند. این مجموعه بهخوبی توانایی موراکامی در خلق فضاهای وهمآلود و پرداختن به لایههای عمیق روانی شخصیتها را نشان میدهد.
گربه های آدمخوار مجموعه ای از 6 داستان کوتاهه که واقعاً خوندن اون رو به هر کسی توصیه میکنم. به قول یه دوست "هر شب قبل از خواب یه داستانش رو بخون تا شبت رو قشنگ کنی" واقعاً هم همینطوره! بین داستان هاش بیشتر تونی تاکیتانی، خرچنگ، گربه های آدمخوار و نفر هفتم برام خیلی جذاب بود البته اون دوتای دیگه هم خوب بودن اما میبینین که فقط اسم این 4 تا یادم مونده .
اگر کتاب های موراکامی رو خونده باشین و با قلمش آشنا باشین میدونین که یک فضای رئال براتون خلق میکنه و یک داستان خیلی جذاب در اون میگنجونه، که شاید برای هر کسی اتفاق نیوفته ولی مطمئناً میتونه برای حداقل یک نفر اتفاق افتاده باشه و این مسئله باعث میشه با داستان به سادگی ارتباط برقرار کنید؛ البته ناگفته نماند علاقه من به حال هوای شرقی هم مزید بر علت دوست داشتن این داستان بود. سادگی نثر و روان بودنش یکی دیگه از پوئن های مثبتی هستش که به این کتاب میدم.
در کل یادتون باشه اگر این کتاب رو دستتون گرفتین و خواستین مطالعه کنید؛ هر شب فقط یک داستان!
هر کدوم از داستانها اعجاب و حیرت خاص خودشونو داشتند. چرا زودتر از اینها با موراکامی آشنا نشده بودم. خیلی دنیای ذهنیم بهش نزدیکه. تو این کتاب دو تا داستان آخری «اتفاق،اتفاق،اتفاق» و «نفر هفتم» رو بیشتر دوست داشتم. نفر هفتم میگه: « ترس به شکلای مختلف، تو زمانای مختلف سراغمون میاد و وجودمونو لبریز میکنه؛ اما ترسناکترین کاری که میتونیم تو این مواقع بکنیم اینه که بهش پشت کنیم و چشمامونو ببندیم؛ چون در این صورت ارزشمندترین گوهر درونمونو برمیداریم و تسلیم عنصر دیگری میکنیم.» Ended: 1402.01.07
خوندن یک کتاب خوب بعد از یک کتاب ناخوب، بهترین راه برای جبران مافاته! این دومین مجموعه داستان کوتاهیه که از هاروکی موراکامی میخونم و میتونم بگم که واقعن خوب می نویسه. مطمئنم هر کتاب دیگه ای از ایشون رو با اشتیاق دست خواهم گرفت.
"Once you put your mind to it, there's nothing you can't get rid of. And once you start tossing things out, you find yourself wanting to get rid of everything."
«گربه های آدم خوار» شد آخرین کتاب سال ۱۳۹۷ و اولین داستان کوتاهی که از هاروکی موراکومی خواندم. زمان هایی در زندگی هست که توصیف دقیق آنها برای دیگر افراد مشکل است! حالاتی که بر روح انسان عارض می شه و شاید اولین واژه ای کهبرای صحبت کردن راجع به آنها بشود استفاده کرد«واله شدن» و «شیدا شدن» است. نقطه ای که آدم از زمان-مکان (شاید به تقریر هایدگری اش) فاصله می گیرد و خود را بیگانه با جهان خارج و حتی جسم خودش احساس می کند. هرچند موراکومی این حالت را در قالب یک داستان عاشق و معشوق و فرار مطرح می کنه اما ماجرا فراتر از این لایه ی ظاهری است. این همان حالتی است که در بسیاری از قهرمان ها و شخصیت های داستان های گوناگون مثل «بیگانه» ی آلبرکامو هم با آن آشنا می شویم البته در پس زمینه ای متفاوت.
قابل مقايسه با كافكا در كرانه و سوكورو تازاكي نبود ، يكي از مهمترين عناصري كه در داستان هاي موراكامي دوست دارم فضا سازي فوق العاده است كه توي هيچ كدوم از داستان هاي اين مجموعه به غير از اتفاق، اتفاق، اتفاق احساسش نكردم. در مجموع به نظرم حتا از مجموعه كجا ممكن است پيدايش كنم هم بدتر اومد. شايد داستان كوتاه هاي موراكامي زياد باب طبع من نيست.
"گربههای آدمخوار" یک مجموعه با 6 داستان کوتاهه که به نظرم درون مایه همشون تنهایی و غم یا ترس از تنها موندنه. شاید هر زمان دیگهای این داستانها رو میخوندم خیلی باهاشون ارتباط نمیگرفتم، ولی الان که با ترس از تنهایی بیشتر از همیشه درگیرم، داستانها یکم ملموستر به نظر میرسیدن. از بین این 6 داستان دوتای آخری برام جذابیت بیشتری داشت. توی داستان "اتفاق، اتفاق، اتفاق" خیلی برام جالب بود که چقد اتفاقات این شکلی اطرافمون افتاده ولی ما با بی توجهی بهش ارتباط و شباهت بین اون و اتفاقات دیگهای زندگیمون رو متوجه نشدیم.
راستش اولش خیلی خوشم نیومد ولی به داستان چهارم و پنجم که رسیدم و ارتباط بین داستان ها رو دیدم خوشم اومد. مخصوصا داستان پنجم که واقعی هم بود. اما به نظرم داستان آخر یکم با فضای داستان های دیگه فرق میکرد. مایه ی اصلی داستان ها آشنا شدن مرد با یک زنه که این آشنایی آبستن اتفاقاتی در زندگی مرده و یه جورایی مسیر زندگیشونو عوض میکنه! سبک نوشته ها به دور از هرگونه تکلف و پیچیدگیه و به نظرم خیلی کتاب قدرتمندی نیست ولی خب من دوسش داشتم!
داستانهای کتاب برای من دلسرد کننده و ملالآور بود.
ابتدای داستان “گربه های آدمخوار” پدیدهای اجتماعی و ناخوشایند در ژاپن را به یادم آورد: کودوکوشی(孤独死) اتفاقی که در سالهای اخیر بیشتر از پیش اتفاق میافتد. و آن مردن در تنهایی است، مرگی که ممکن است پس از مدت ها هم کسی از وقوع آن باخبر نشود.
ك داستان «نفر هفتم» من رو ياد جمشيد ديلاق «سمفونى مردگان» انداخت. رد التماسهاى نكردهى ك رو مىتونستم رو تن نفر هفتم ببينم و اون طعم گس زندهموندن رو.
چند داستان کوتاه از موراکامی که عنوان کتاب، اسم یکی از داستان ها است. کتاب رو تموم کردم فقط به خاطر اینکه دوست ندارم کتابی رو نیمه کاره رها کنم. داستان پردازی و پایان بندی ضعیف. فقط داستان پروانه ی شب تاب و اتفاق اتفاق اتفاق کمی به دلم نشست.
ژاپنی ها دید عجیبی به زندگی دارند و همین دید آثار هن��ی شون رو متمایز میکنه. کتاب عجیبی بود مثل بقیه کتابای موراکامی. خودم بیشتر از دو داستان آخرش خوشم اومد مخصوصا نفر هفتم. منو یاد انیمیشن های میازاکی انداخت، پر از خیال بود.
گربه هاي آدم خوار خوب بود البته بهتره بگم خوب شد .اعتراف مي كنم كه داستان آخر برد م به يك دنياي ديگه. خوندنش رو به كسايي كه استعداد دپرس شدن دارن توصيه نمي كنم.
چیزی که درباره این مجموعه حس کردم میتونم بگم از دست دادن، عزاداری و فقدان بود. افرادی که دیگه وجود ندارن و نحوه برخورد ما با این از دست دادن ها داستان های متفاوتی رو به وجود میاره. نویسندگی هاروکی موراکامی به صورتیه که خودت رو یکهو داخل یک حال و هوای متفاوت احساس میکنی؛ توی این کتاب آدم خودش رو توی حجمی از غم، از دست دادن(lost), ساحل و ماهی ها و گربه ها، آدم هایی که برای مدتی کوتاه دنیای مارو تغییر میدن و بعد ناپدید میشن و مایی که بدون اون ها مجبور به ادامه هستیم، مایی که تفاوت خاص اون آدم هارو درک کردیم و اثرشون رو توی زندگیمون دیدیم و تا ابد باید با این اثر بدون اونها به زندگی ادامه بدیم میبینیم. مرگ چیزیه در که در تمام این داستان ها سایه انداخته و هاروکی مارو وارد اون میکنه تا در نهایت به اون جمله داستان "پروانه ی شبتاب" برسیم که میگه: " مرگ ضد زندگی نیست، بخشی از آن است. مرگ همین حالا در درون من است." یا وقتی که در " تونی تاکیتانی" تنهایی ناشی از فقدان رو به تصویر میکشه که تونی توانایی موندن داخل اتاق لباس ها بدون همسرش رو نداره و ما در عزاداری به تنها یادگاری های مونده از اون شخص چنگ میزنیم: " زندگی همین است، دیگر. دیر یا زود همه تنها می مانند." و وقتی کوه صفحه های پدرش رو از اتاق میبرند دوباره تنها میشود. در بین این داستان ها مرگ،از دست دادن و اون آدم ها وجود دارن که درنهایت در داستان "نفر هفتم" این فقدان ها به رستگاری میرسند با ابزاری به نام رو به رو شدن با ترس از دست دادن: " اما نترسیدم.نه، ابدا. دیگر چیزی نبود که از آن بترسم. آن روزها گذشته بود. دیگر آن کابوس های هولناک سراغم نمی آمد. دیگر نیمه شب ها جیغ زنان از خواب نمی پریدم و حالا سعی میکنم زندگی رو از سر بگیرم. نه، میدانم شدید دیگر برای شروع خیلی دیر شده باشد، از بختم ممنونم که توانسته ام در نهایت به نوعی رستگاری برسم و به نحوی بهبود یابم. بله، ممنونم. می شد بی آنکه نجات یابم، جیغ زنان در تاریکی و ترسان، از دنیا بروم." " میگن تنها چیزی که باید ازش ترسید، خود ترسه، اما من این حرفو باورم ندارم. ترس به شکل های مختلف سراغمون میاد؛ اما ترسناک ترین کاری که می تونیم تو این مواقع بکنیم اینه که بهش پشت کنیم و چشمامونو ببندیم؛ چون در این صودت ارزشمندترین گوهر درونمونو بر می داریم و تسلیم عنصر دیگری میکنیم."
من فقدان و از دست دادن روتجربه کردم شاید این دلیلیه که توی سرتاسر این داستان ها فقط فقدان و نحوه برخورد باهاش رو میدیدم؛ چیزی که موراکامی به زیبایی اونو به تصویر کشیده و مارو در این فقدان ها غرق میکنه.
توی داستان " اتفاق، اتفاق، اتفاق" موراکامی خودش راوی میشه و داستان هایی که براش اتفاق افتاده رو روایت میکنه کاری که باعث شد مهارت بی نظیرش رو توی روایتگری ببینیم و بیشتر بهش نزدیک بشیم. ازش لذت بردم.
از مجموع ۶ داستان کوتاه گردآوری شده در کتاب، گربه های آدمخوار. بیش از ۵ داستان دیگر سبک خاص هاروکی موراکامی را نشان میدادند پس زمینه ای واقعی که موجهای فراواقعی، همه چیز را یکسره با خود میبرد
نقش پر رنگ موسیقی در اکثر داستانها حسرتی برای من به جا گذاشت حسرت درک نکردن چیزی که بخشی از بار معنایی داستانها را به دوش میکشید به جز «پاستورال» هیچ یک از قطعه هایی که موراکامی در داستان ها به آن اشاره میکند را نشنیده بودم البته شاید نباید سخت گرفت، شاید نشنیدن«باربادوس » به اندازه نچشیدن « سالاد شاهی آبی» در درک حس و حال داستان مهم باشد
ترجمه مهدی غبرایی مثل همیشه روان و بی نقص است و هیچ کجا نخراشیدگی ترجمه، فضای داستان را خراب نمیکند
Among 6 short stories gathering in this book, "Cannibal Cats" mostly showed the Mourakamy's specific style. A real background that surrealistic waves, totally brushed away every things . Outstanding role of Music in most story's leaves me with a big regret, regret due to incomprehension the music that carry the meaning concept of story's. Except "Pastoral" I didn't listen to any of musical pieces that Mourakamy mentioned in the book. Maybe it shouldn't taking so hard, Maybe did not listening to "Barbados" in undrestang the mood of stories is as much important as did not tasting the watercress salad.
Mehdi Ghabraee's translation is fluent and flawless like always and these is no evidence of rough translation which is ruined the story mood
کتاب رو از قفسه برداشتم و شروع کردم به خوندن.به داستان دوم که رسیدم دیدم علاقه دارم که بخرمش و خریدم.روز بعد هم تمومش کردم.فضای غمگین و عجیب و وهم آمیز و سورئال داستان برام از همه جالب تر بود.شاید بخاطر اینکه یه سری وقایعی که کمتر میشه تجربه اش کرد برام پیش اومده.برخلاف بقیه که اعتقاد دارن این کتاب یکی آثار ضعیف موراکامیه من عجیب دوسش داشتم.مخصوصا اون فضای وهم آمیز و غیر واقعیش.شاید اگر یه مخاطب عادی این مجموعه داستانارو بخونه به شدت واسش غیر واقعی میاد و شاید هم وقتی داره کتاب میبنده با جمله:چه کتاب مزخرفی بود.بزارش داخل قفسه کتاب ولی من با تک تک داستاناش ارتباط گرفتم.