Hermeneutics concerns itself with the theory of understanding and the interpretation of language. Lawrence Schmidt provides an introduction to modern hermeneutics through a systematic examination of the ideas of its key philosophical proponents - Schleiermacher, Dilthey, Heidegger, and Gadamer. Understanding Hermeneutics begins with the ideas of the Protestant theologian Friedrich Schleiermacher, who argues that misunderstanding is always possible so we must always employ interpretation if we are to understand correctly. Schmidt then explores the ideas of Wilhelm Dilthey, who maintains that understanding in the humanities is fundamentally different from explanation in the natural sciences, and those of Martin Heidegger, who radicalizes hermeneutics by shifting its focus from interpreting texts to an existential interpretation of human being. He also examines Hans-George Gadamer's recent ideas in relation to the structures of hermeneutic experience and the supremacy of the natural sciences as models for truth. The final chapters consider some of the criticisms and controversies surrounding hermeneutics, including work by Habermas, Hirsch, Ricoeur, and Derrida.
نخست: نشانههای گنگ با بیلچه آخرین لایۀ خاک را پس میزنی و گور سه هزار ساله به طور کامل در معرض دید قرار میگیرد: اسکلتی در خود جمع شده مثل جنین، و در کنارش یک سنجاق سر با نقش زنی در حال زایمان، و یک شمشیر طلا. اولی نشان آیینی زنانه که فقط در گور زنها گذاشته میشد، و دومی نشان آیینی مردانه که فقط در گور مردها گذاشته میشد.
نامههای بازمانده از اسقف ایگناتیوس را میخوانی که به تمام اسقفها و کشیشها دستور اکید میدهد که برای آزاد کردنش هیچ تلاشی نکنند. برعکس، در راهی که او را از انطاکیه به رم میبرند تا به فجیعترین شکل بکشند و بسوزانند، به تماشای او بیایند.
کتاب سیرت جلال الدین منکبرنی را میبندی، و به تصمیم فاجعهآمیز سلطان محمد خوارزمشاه فکر میکنی که تاجران مغول را دستگیر کرد و به قتل رساند، و به این ترتیب دست دوستی چنگیز خان را پس زد و فاتح چین را به دشمنی با خود و تمام مردم ایران برانگیخت.
چرا؟ چرا در گور یک مرده هم نشان آیینی مردانگی قرار دادهاند و هم نشان آیینی زنانگی؟ چرا اسقف ایگناتیوس دستور میدهد که برای آزاد کردن او هیچ تلاشی نکنند؟ چرا سلطان محمد خوارزمشاه چنگیز را که تازه امپراتوری عظیم چین را سرنگون کرده بود، به جنگ با خود تحریک کرد؟ منابع تاریخی چیزی از انگیزههای پنهانی این آدمها و آدمهای دیگر به ما نمیگویند و ما را با تصمیمهای گیجکننده، متنهای مبهم، و نشانههای گنگ تنها میگذارند.
دوم: گادامر و اصل سخاوتمندی اولین واکنش عقل منطقی ما به نشانههای گنگ این است: سلطان محمد خوارزمشاه مرتکب حماقت شده، اسقف ایگناتیوس خواسته شهیدبازی در بیاورد، و گور سه هزار ساله؟ آن زمان که اصلاً آدمها متمدن نبودند و چیزی حالیشان نبود. و بدین ترتیب برای فهم بخش عظیمی از نشانههای تاریخی که کمی گیجکنندهترند، حتی تلاش نمیکنیم.
گادامر، از نظریهپردازان بزرگ هرمنوتیک میگوید: از اصول مهم فهم، اصل سخاوتمندی است: یعنی فرض اولیۀ ما در فهم یک متن یا رفتار یا... باید این باشد که این متن یا رفتار، منسجم و دارای معناست. نباید از اول آن متن یا رفتار را حاصل حماقتهای یک فرد کمعقل بدانیم و به سادگی تلاش برای فهم آن را کنار بگذاریم. باید فرض را بر این بگذاریم که هر متن، هر تصمیم، هر نشانه، معنایی دارد، یا از باوری پیشین نشئت گرفته، یا کارکردی دینی، اجتماعی، سیاسی دارد. پیشفرضهای ما مانعی بزرگ است بر سر راه فهممان از دیگران، مخصوصاً کسانی که فرهنگ و طرز تفکر متفاوتی نسبت به ما دارند. اصل سخاوتمندی راهی است برای مهار پیشفرضهای ما به هنگام فهم رفتارهای دیگران.
سوم: شلایرماخر و احضار روح اما اگر منابع تاریخی راهی برای فهم نشانههای گنگ به جا نگذاشتهاند، و اگر حق نداریم پیشاپیش حکم به حماقت این آدمها بدهیم، چه راهی در پیش رویمان هست؟ چطور باید بفهمیم چرا سلطان محمد چنین تصمیمی گرفت و اسقف ایگناتیوس چنین نامهای نوشت و گورکن سه هزار سال قبل نشان آیینی مردانگی و زنانگی را در یک گور گذاشت؟
شلایرماخر، از نظریهپردازان بزرگ هرمنوتیک، میگوید: از طریق احضار روح. روح سلطان محمد، اسقف ایگناتیوس و گورکن سه هزار ساله را احضار میکنیم و از خودشان میپرسیم که چرا این چنین کردهاند؟
شلایرماخر میگوید ما در علوم انسانی، که به مطالعۀ انسان و رفتارهای انسان مرتبطند، روشی برای پژوهش داریم که در علوم طبیعی نداریم: ما خودمان هم مانند موضوع تحقیقمان، انسانیم. ما هم مثل موضوع تحقیقمان، احساسات و عواطف انسانی داریم و شرایط انسانی را درک میکنیم. و توانایی ما برای همدلی، ابزار بزرگی است برای فهم طرز فکر و انگیزههای دیگران. در احضار روح، روح فرد درگذشته در فرد واسطه حلول میکند، و واسطه را به حرف در میآورد، و به این ترتیب، واسطه آن چیزی که در ذهن روح میگذرد را بیان میکند. ما هم به همین ترتیب، و به کمک تخیّل، میتوانیم خود را جای سلطان محمد بگذاریم، یا جای اسقف ایگناتیوس، یا جای گورکن سه هزار ساله، و فکر کنیم که اگر ما جای آنها بودیم و کمعقل هم نبودیم، چرا چنین کاری میکردیم؟ چه انگیزهای، چه طرز تفکری، چه محاسبهای ما را به این رفتار وامیداشت؟ و به ناگهان میبینیم که سلطان محمد و اسقف ایگناتیوس در ما حلول کردهاند و داریم جهان را از چشم آنها میبینیم و انگیزههای پنهانی تصمیماتشان را درک میکنیم.
چهارم: دیلتای و تجربۀ زیسته اما یادمان باشد که هر احضار روح، مناسک خاص خودش را دارد. نمیشود بی حساب و کتاب خود را به جای دیگری تخیل کرد و انتظار داشت که آن چه واقعاً در ذهن او گذشته را بفهمیم.
دیلتای دو مناسک مهم را برای فنّ احضار روح بر میشمرد: اول باید شرایط آن آدمها را درست بشناسیم، دوم باید شناخت درستی از انسان و احساسات انسانی داشته باشیم.
برای مورد اول، باید تا جای ممکن سعی کنیم شرایط آن زمان را بازسازی کنیم، شرایط اقتصادی، شرایط تاریخی، شرایط فرهنگی و... تا بتوانیم درست حالات و طرز فکر آدمها را تخیل کنیم. و این کار فقط با مطالعه حاصل میشود. مطالعۀ شرایط آن دوره. هر چه بیشتر بتوانیم شرایط آن آدمها را دقیق درک کنیم، دقیقتر میتوانیم خودمان را جای آنها تصور کنیم.
دوم هم باید شناخت درستی از انسان و احساسات انسانی داشته باشیم، و به این منظور باید در خود فرو برویم و احساسات خودمان را مشاهده کنیم. در طول زندگی هر احساس خودمان را دقیق بررسی کنیم، تا بتوانیم به شناخت کاملی از احساسات انسانی برسیم. دیلتای به این میگوید «تجربۀ زیسته» (بر خلاف تجربه در علوم طبیعی که فقط در چیزی بیرونی مشاهده میشود و خود تجربهگر آن را زندگی نمیکند) و کسی که به قدر کافی تجربۀ زیسته نداشته باشد، نمیتواند شناخت درستی از انسان داشته باشد.
پنجم: هیرش و روشمندی هر کسی که با فنّ احضار روح سر و کار داشته، میداند که سختترین بخش احضار روح، نه خود احضار روح، بلکه متقاعد کردن دیگران است که واقعاً روح مورد نظر در ما حلول کرده و این حرفها، حرفهای روح است نه خود ما.
هیرش، از نظریهپردازان متأخر هرمنوتیک، میگوید: ما هم باید راهی داشته باشیم که به دیگران ثابت کنیم این فهمی که از یک متن یا پدیدۀ تاریخی داشتهایم، تا چه اندازه درست است، وگرنه هر کس میتواند هر ادّعایی بکند و راه گفتگو و بحث علمی بسته میشود.
راهی که هیرش پیشنهاد میکند، مقایسه و تطبیق است: وقتی به کمک تخیل و با گذاشتن خود به جای سلطان محمد خوارزمشاه، حدس زدیم که به دلیل الف و ب تصمیم گرفته عمداً چنگیز خان را به جنگ تحریک کند، باید بگردیم و شواهدی از همان دوره پیدا کنیم که این حدس ما را تقویت کند. مثلاً آیا بین فرماندهان نظامی آن دوره چنین تاکتیکی رایج بوده که به خاطر دلیل الف و ب، کسی را عمداً به جنگ تحریک کنند؟ یا آیا میشود از مکاتبات سلطان محمد با فرماندهان اشارهای پیدا کرد که مؤید این حدس باشد؟ یا اگر خود را به جای گورکن سه هزار ساله گذاشتیم و حدس زدیم به دلیل الف و ب نشانههای آیینی مردانگی و زنانگی را در یک گور گذاشته، آیا میتوانیم شواهد دیگری از همان دوران بیابیم که مؤیدی بر این حدس باشد؟ آیا این طرز تفکر در جای دیگری بروز و ظهور پیدا کرده؟ مثلاً آیا در ظروف و حکاکیهای آن دوره چیزی هست که نشان دهد دلیل الف و ب در میان این فرهنگ رایج بوده؟
به این صورت، با ارائۀ شواهدی که از راه تطبیق و مقایسه به دست آوردهایم، میتوانیم به دیگران ثابت کنیم که این واقعاً روح فرد درگذشته بوده که در ما حلول کرده و آن چه در ذهنش گذشته را به ما نشان داده و ما از خودمان حرف نمیزنیم.