Jump to ratings and reviews
Rate this book

ناگهان

Rate this book
نمایشنامه
به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین‌تر شد، چنان که پای به برف فرو شود، به عشق فرو می‌شد
چاپ ۱۳۵۰

64 pages, Paperback

Published April 1, 1971

9 people are currently reading
280 people want to read

About the author

عباس نعلبندیان

26 books87 followers
Abas Na'lbandian
عباس نعلبندیان (۱۳۲۸–۸ خرداد ۱۳۶۸) نمایشنامه‌نویس پیشرو ایرانی بود. وی در جشن هنر شیراز مورد تحسین قرار گرفته و جوایز متعددی را به‌دست آورده‌بود. عباس نعلبندیان در سال ۴۸ به عنوان مدیر و عضو شورا در کارگاه نمایش مشغول به کار شد و تا اواخر سال ۵۷ در همین سمت باقی‌ماند. با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ ایران، کارگاه نمایش منحل شد. تعدادی از اعضای کارگاه به دادگاه احضار شدند، از جمله عباس نعلبندیان که ۴ ماه را در زندان گذراند. آسیب روحی این ۴ ماه، به همراه انزواء و محدودیت‌های حضور در عرصهٔ تئاتر او را خانه نشین کرد. وی در سال ۱۳۶۸ خودکشی کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
91 (28%)
4 stars
103 (32%)
3 stars
79 (25%)
2 stars
29 (9%)
1 star
13 (4%)
Displaying 1 - 30 of 45 reviews
Author 1 book314 followers
March 1, 2019
ناگهان این دوستِ خدا، مُرد در عشقِ خدا. این کُشته‌ی خداست، به شمشیرِ خدا.
نعلبندیان در این نمایشنامه می‌خواهد بگوید که ایمانِ عارفان در نظر مردمانِ عوام، شبیه به کفر است. مسلمین در روز عاشورا کمر به قتل مؤمنى می‌بندند، به جرم تکفیر. و طمعِ غارت کردن صندوقچه‌اش را در دل دارند. نویسنده در این نمایشنامه قصد داشته از غربت عُرَفا در زمانه ی خودشان و از ستم‌هایی که عوام‌النّاس بر آنها روا می داشته‌اند و می‌دارند بگوید.
در متونِ کهن فارسی ماجراهایی مشابه به این ماجرا به‌تکرار آورده شده است که مشهورترینِ آنها، ماجرایِ بر دار کردنِ منصور حلّاج است.
نمایشنامه‌های عباس نعلبندیان فضایی عرفانی دارند و مخاطب، با داشتنِ پیش زمینه‌ای از عرفانِ ایرانی‌اسلامی می‌تواند به غایت از آثار نعلبندیان لذت ببرد.
Profile Image for Dream.M.
1,038 reviews652 followers
November 8, 2021
من این نمایشنامه رو دوست نداشتم، به همون دلایلی که بقیه دوست داشتن.

غلط های املایی عمدی رو دوست نداشتم، نماد پردازی های گل درشت رو دوست نداشتم، تناقض های حل نشده رو دوست نداشتم.
امیدوارم در آینده آثار بهتری از آقای نعلبندیان بخونم.
Profile Image for Arman.
360 reviews351 followers
January 5, 2018
یکی از متفاوت ترین آثار ادبیات مدرن فارسی.
اثری پیشرو که چه در قالب فرم و چه محتوا و نیز از منظر رسم الخط دست به نوآوری هایی زده است.

به لحاظ فرمی با اثری بينامتني و سراسر ارجاعاتي به داستان های دینی و عرفانی روبرو هستیم. این را می توان در ادامه ی موج ارجاع به اندوخته های ادبی و سنت دانست که در نمود آن در هنر را می توان در "مکتب سقاخانه" دید و در ادبیات در نمایشنامه های مثلا بیضایی.
در زمینه ی زبان نیز نویسنده به خوبی زبان ادبی و آرکائيک راوی و فریدون را در کنار زبان محاوره ای دیگر شخصیت ها قرار می دهد.

پ. ن: این نمایشنامه سال ۱۳۵۱توسط آربی اُوانسیان در ششمین جشن هنر شیراز اجرا شد.
Profile Image for فؤاد.
1,128 reviews2,363 followers
December 18, 2017
ادا.
و منظورم ادای منظوم یا ادای منثور نیست.

بعد نوشت:
(از خلال کامنت ها)

چيزى كه خيلى آزارم داد، اين بود كه نویسنده مدام اصرار داشت با نمادها و اشاره هاى مذهبى مختلف به ما بباورونه فريدون يك مسيح يا شهيده. بارها و بارها در طول نمايشنامه فريدون آخرين كلمات مسيح مصلوب "ايلوى ايلوى لما شبقتنى؟" (خدايا خدايا چرا مرا رها كردى) رو تكرار مى كنه. و همين طور فريدون مدام اون حقيقت برتر (خدا يا هر چيز ديگه) رو با اسم "پدر" خطاب مى كنه. بدون اين كه چيزى از اين مسيح بودن رو واقعاً "نشون" بده، بدون این که چیزی از این مسیح بودن رو ما واقعاً "ببینیم"، در تفكرات فريدون، در كارهاى فريدون، در يه چيزى كه منِ خواننده بتونم مسيح بودن رو خودم ازش استنباط كنم، بدون اين كه نويسنده به ضرب و زور نمادهاش به من ديكته كنه كه "اين شخصيت مسيح است". تنها چيزى كه من خواننده به صورت "فكت" مى دونم اينه كه فريدون يه معلمه كه به خاطر اتهام تجاوز به يه پسربچه اخراج شده، و حالا توى يه خونه قديمى پايين شهرى زندگى مى كنه، كتاب مى خونه و عرق مى خوره و با دختر همسايه "كامش" مى كنه! چیزی که نویسنده از فریدون به من "نشون" میده، همینه.

داستان پر از نماد و "نشانه" است، بدون فكت. گريه كردن، غريب بودن، شنيدن صدای غیبی، اين ها فقط "نشانه" و نمادهای مذهبی و عرفانی هستن. همون طور كه زنجيرزنى، كشته شدن در ظهر عاشورا، و مونولوگ هاى گل درشت. این ها دقیقاً همون چیزهایی هستن که من بهش میگم "ادا" و گفتم: "نویسنده اصرار داره به ما بباورونه، بدون این که به ما اجازه بده خودمون استنباط کنیم."
Profile Image for Zi.
31 reviews31 followers
December 6, 2017
نسیم شاد پر بهارت نیست چرا ؟ دستم را اگر به سویت بیاورم آیا تسلی داری ؟ تسلی ات را تسلی مقدس مبارکت را بر دریاهای ژرف ابر بنشان و به ماتمزدگان هبه کن . چه کسی غارت لبخند شنیده است و ره آورد اشک ؟

لبخندت که مرا به مرگ می خاند کجاست ؟ نگاه هایت جانوران بی نامی اند که با چشم های درشت زهر آلود ، به جانب من بال می گشایند . لب هایت که تیره ترین رنگ همه ی هستی اند ، موج موج آتش سوزاننده اشان را بر جسم پوسیده ی من فرو می ریزند و مارهای خشمگینی که دست های تو اند ، لرزان و پیچان ، می آیند که مرا در برگیرند و به فشارهای هولناک بنوازند . محبت تو مرا بس ....
Profile Image for Alialiarya.
226 reviews86 followers
March 8, 2022
ناگهان بر خلاف اگر فاوست... که معروف‌ترین شخصیت‌های تاریخ ادبیات را وارد داستانش کرده بود و یک داستان خیال گونه بود یک داستان سرراست دارد. داستان یک دزدی‌ست در روز عاشورا از مردی که خود و اطرافیانش با مشکلات زیادی درگیرند. عملی که هم افراد خانه هم همسایه‌ها در آن
.دخیل‌اند. فقر و مشکلات روحی شخصیت‌ها باعث می‌شوند با وجود تمام مشکلات‌شان با یک‌دیگر برای دزدیدن صندوقچه‌ی مرد همدل شوند
مانند تمام آثار نعلبندیان زبان و طرز روایت است که تجربه‌ی عجیب و متفاوتی را رقم می‌زند. آدم‌های داستان هر کدام جداگانه زمانی دارند تا مستقیم با مخاطب حرف بزنند، هر بخش نمایش دارای یک زبان خاص است و گاهی متن محاوره‌‌ای می‌شود و گاهی ادبی. ناگهان داستان آدم‌هایی‌ست که توسط اطرافیان درک نمی‌شوند. از مردان هم‌جنس‌خواه و زنانی که نمی‌توانند با هم حرف بزنند تا فریدون که از آموزگاری منع شده. جامعه‌ای که هیچ راهی برای گفتگو و درک شدن ندارد. هر خوانشی از نعلبندیان منجر می‌شود به لعن فرستادن به کسانی که هنر ما را از این نابغه محروم کرده‌اند. نفرین بر شما. چند
:نفر در تاریخ نمایش ما به این قدرت قلم رسیده‌اند
فدا، نوش! خونم را بنوشید. خونم را به پای نهال‌های تازه کاشته‌تان بپاشید؛ به پای گل‌ها. آنک اتصال، اینک حیات. گل‌های مست چه دارید؟ خورجینی گل مست می‌خاهم که هر بهار، بر خاک من بیفشانید. گل‌های مستی که با لب‌های شراب‌آلود، خاک عصیر آلود مرا ببوسند. آنک اتصال، اینک حیات. درویشان گذرنده‌ی بی‌مکان را بگویید که گرمای مرا برسر کشند تا نهیب گریه‌ی ابر پاییزی آزارشان ندهد. آنک اتصال، اینک حیات. ساکت! سکوت! ساکت!
.سکوت! آنک اتصال، اینک حیات
Profile Image for Unknown  User.
19 reviews11 followers
February 28, 2016
عجیب و غریب... بعدش فهمیدم شخصیت فریدون به شدت متاثر از محمد آستیم بوده... واقعا فوق العاده بود این نمایشنامه
Profile Image for Sarah.
129 reviews13 followers
October 11, 2024
صدای شش ضربه‌ی زنجیر منظم و صدای قاری هنوز توی گوشمه.
و صحنه‌ی آخر...
باید دوباره و چندباره بخونمش.
Profile Image for Farnaz.
360 reviews124 followers
July 3, 2017
بویت را می شنوم. بوی تنت را. بدنت آیا در زیر کدامین خورشید می گندد؟
_____________________________________________________________
در این جا، در این صبح، نسیم بی قراری می آید که دیوانگی متبسمی در خویش دارد
_____________________________________________________________
صدات کجاست تا گریه کنم؟
_____________________________________________________________
در تو چه چیزی است که از حقیقت می گریزاندت و به سوی مرگی ناگزیر می کشاندت؟
_____________________________________________________________
لبخندت که مرا به مرگ می خواند کجاست؟ نگاه هایت جانوران بی نامی اند که با چشم های درشت زهرآلود، به جانب من بال می گشایند. لبهایت که تیره ترین رنگ همه هستی اند، موج موج آتش سوزاننده شان را بر جسم پوسیده ی من فرو می ریزند و مارهای خشماگینی که دستهای تواند، لرزان و پیچان، می آیند که مرا در برگیرند و به فشارهای هولناک بنوازند. محبت تو، مرا بس.
____________________________________________________________
مرا به نوازش سترگ خاک مهمان کنید
____________________________________________________________
سکوت زبان و صدای چشم ها
____________________________________________________________
ضربان آرام قلبم و تاریکی پرلذتم را از من می ربایی
____________________________________________________________
مشک ها باید، چه جای اشک ها در هجر تو
____________________________________________________________
دستم را اگر به سویت بیاورم آیا تسلی داری؟ تسلی ات را - تسلی مقدس مبارکت را - بر دریاهای ژرف ابر را بنشان و به ماتمزدگان هبه کن. چه کسی غاذت لبخند شنیده است و ره آورد اشک؟
____________________________________________________________
چه روز خوشی! بوی دلپذیر سکوت ابدی می آید. من، تو را انتار می کشم، ای فرجام خوب!
____________________________________________________________
من در کدام جهانم، ای دادار مهربانم! گورم - گور مهربانم - با خاکهای به هم فشرده و مرده خواران زشت، در کدام جهت است؟
____________________________________________________________
Profile Image for Parnian.
26 reviews23 followers
April 3, 2024
در نیمه دوم قرن بیستم تئاتر ابزورد در فرانسه متولد شد. این تئاتر پایان زبانی را اعلام می‌کرد که نتوانسته بود مانع از جنگ جهانی و فجایع‌اش شود. جهانْ تیره و بی‌رحم و سرد بود و دیگر هیچ چیز عقلانی به‌نظر نمی‌رسید. شخصیت‌هایی شبیه به عروسک خیمه‌شب‌بازی، با دیالوگ‌های کوتاه که سیر منطقی‌ای را دنبال نمی‌کردند، ضعف و ناکارآمدی زبان و تعقل فروریخته را نشان می‌دهند. میشل ویناور، نمیشنامه‌نویس و متفکر تئاتر، آثار ژان ژنه را از تئاتر ابزورد جدا می‌کند: اینجا شخصیت‌ها انگار در مراسمی آیینی هستند که رو به مرگ می‌رود. واقعیت وجود ندارد و همه چیز ساختگی است. دنیا، دنیای درون شخصیت‌هاست که هر کدام همچنان که پرسه می‌زنند، با اعترافاتشان خودنگاره‌ای می‌سازند و کشمکش‌های درونی‌شان را نمایش می‌دهند. این تئاتر که ویژگی‌ای غنایی داشت اثر قابل توجهی بر تئاتر پس از خود می‌گذارد. با سر رسیدن کاگردانان بزرگ تئاتر، به‌نظر می‌رسید آرام آرام جنبه ادبی این هنر رو به فراموشی می‌رود. اما از میانه دهه 70 میلادی، نمایشنامه‌نویسانی از راه می‌رسند که زبان را نجات می‌دهند. مونولوگ‌های طولانی، تکرار و تغییر چند باره جمله‌ها برای یافتن واژه مناسب و زبانی که گاهی به شعر نزدیک می‌شود از ویژگی‌های این تئاتر تازه است که می‌خواست دوباره به متن برگردد. در این یادداشت قرار است ببینیم چطور می‌توانیم رد این چند مکتب نمایشنامه‌نویسی را در ناگهان (1350) اثر عباس نعلبندیان پیدا کنیم.

ادامه در صفحه "نوستالژیا" در اینستاگرام:
@nostalgia_artmag
https://www.instagram.com/p/C4db4bJt7...
Profile Image for banafshe.
37 reviews
December 30, 2014
حس کردم کاش عباس نعلبندیانو دیده بودم
زمانی که هنوز نمرده بود
در هر حال اگه بخوام درباره این نمایش توصیه ای بکنم اون اینه:
چه مذهبی باشی و چه لامذهب از خوندنش لذت می بری
حقیقتی توی این نمایش هست که البته فقط یک ایرانی می فهمدش
این ایرانی اصلا ربطی نداره که مال دهه چهل باشه یا هشتاد
این ایرانی این داستانو می فهمه
خواسته بودن که اجراش کنن
خواسته بودن که بازخوانیش کنن
اما یه ایرانیو چه به این کارا
اسلوب
چارچوب
بیرون نزن
جمع شو
خم شو
Profile Image for Dina.
111 reviews54 followers
September 9, 2023
صدای گریه‌ی شب را می‌شنوید؟ ظلمت شما را دوست می‌دارد. می‌دانید؟ هیچ می‌دانید که شب از اندوه شما می‌گرید؟
Profile Image for FATEMEH.
159 reviews12 followers
February 10, 2024
دو بار خواندم.
مسیح؟ حسین؟ فریدون؟
Profile Image for Eshraq.
213 reviews22 followers
January 11, 2025
دارم فکر میکنم این آدم رو اگه انقدر اذیت نمی‌کردن، اگه انقدر اذیتمون نمیکردن، چه آثاری که نداشتیم...

خوندنش آنقدر لذت‌بخش بود که دیدن اجراش آرزوم شده.
Profile Image for Hossein M..
155 reviews12 followers
February 19, 2025
آقای قاسم هاشمی‌نژاد، در زمان اجرای نمایش به کارگردانی آوانسیان، نقدی بر خودِ اثر نوشته. تکه‌هایی از آن را نقل می‌کنم:
«ناگهان» از اداهای اوّلین‌ کارهای یک نمایشنامه‌‌نویس جوان خالی نیست، هم در صحنه‌پردازی، هم در خلق شخصیت‌ها، هم در استفاده‌ی درست از زبان نمایشی و مهم‌تر، در استفاده از تمثیل که کانون دریافت بازی‌ست و ظرافتی طُرفه‌ می‌طلبد، زخم می‌خورد.

اما مشکل بازی از کجا آب می‌خورد؟ ضعف در داستان‌پردازی‌ست و ارتباط پرسوناژها با هم:
صحنه‌ها مطلقاً از توضیحات انباشته‌ است و آن‌چه به بازی شکل می‌دهد همین توضیحات است. من تصور می‌کنم این ناشی از دریافت متعجب‌کننده‌ای‌ست که نویسنده ــ نعلبندیان ــ در مورد بازی پیش گرفته است: دوری از پرداخت داستانی، در حالی که واقعه‌ای بر صحنه می‌گذرد. توضیحات تک‌گویانه گریز از این محدودیّت‌های خودخواسته است. [~] تقابل شخصیت‌ها اصلاً مطرح نیست.

و نهایتاً می‌رسد به این که نویسنده تنها «به زعم خویش از منطق سنّتی تئاتر گریخته است». و این‌که:
مطلقاً «ناگهان» تمثیلی نیست، یا کار تمثیلی خوبی نیست. نشده.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقل‌ها برگرفته از این کتاب است:
بوته بر بوته، قاسم هاشمی‌نژاد، نشر هرمس، ۱۳۹۲.
Profile Image for Armina Milani.
22 reviews4 followers
January 8, 2025
دوست داشتم و نداشتم. صدای زنجیرزنی و عزای عاشورا به حد کافی گویا بود که فریدون را خدای شهید بدانیم. نعلبندیان از خدای شهید هر آیین آشنایی تکه‌ای برداشته بود تا خدای شهید خود را بیافریند. ملغمه‌ای شده بود. اما خدای او بود، (احتمالاً) مجرم و خطاکار، معصوم بود و نبود. معصوم بودن و نبودنش را دوست داشتم و هویت مغشوش هزارآیینی او را نه.
Profile Image for Nasrin.
51 reviews9 followers
May 1, 2021
خیلی شعاری و کینه توزانه بود. موقعیت و فضایی که خلق کرده بود جدا از محتوا و حرفی که میخواست بزنه تلاش خوبی بود. اما بیزاریش رو عیان نوشته بود که تو ذوق میزد. قلم خوبی داشت. شخصا دوستش نداشتم ولی پیشنهاد میدم بخونید
Profile Image for Payam Nazari.
171 reviews8 followers
September 27, 2024
نعلبندیان نام نمایشنامۀ ناگهان " هذا حبیب الله و..." را از باب سیزدهم تذکره الاولیای عطار که در ذکر ذوالنون مصری ست، انتخاب می‌کند، ذوالنون مصری یکی از خواص طریقت است و عطار او را به واسطۀ کرامت‌های فراانسانی اش، مردی جدا از زمان و مکان می‌داند، ذالنون به واسطۀ افکار و نوع طریقت و سلوک خود، به علت جهل مردم زمانه‌اش درک نمی‌شود و زمانی که از دنیا می‌رود، مردمی نادم و پشیمان بر گورش ابراز شرمساری می‌کنند، نعلبندیان شروع نمایشنامۀ خود را با نامی آغاز می‌کند تا مخاطب را مهیای ورود به جهانی کند که در آن "تنهایی" کنش دراماتیک قهرمان را رقم می زند.

نعلبندیان با اضافه کردن کلمه "ناگهان" به ابتدای نام نمایشنامۀ خود و اشاره به تلمیح ذوالنون مصری به رخداد اشاره دارد، به ناگهان‌های مکرری که در زیست انسان اندیشه ورز (قهرمان مدرن) رخ می‌دهد در تقابل با "ناگهان" هایی در بستر جهل مردمانی که به سوی تحولی کاذب در حرکتند، آنجا که دیگر "دیر شده است" و بازگشتی برای قهرمان نخواهد بود.

نمایشنامه موضوع مردی ست به نام فریدون که از شغل آموزگاری به علت اتهامی اخراج شده است و با صندوقچه‌ای در یک اتاق از خانه‌ای مخروبه، کنار عده‌ای از مردم فرودست جامعه، زندگی می‌کند، در بین همسایه‌ها شایعه می‌شود که صندوقچه حاوی پول بسیاری ست و هر کدام از همسایه‌ها به دلیلی محتاج آن پول است، در ظهر عاشورا، فریدون توسط همسایگان به قتل می‌رسد در حالیکه در صندوقچه تنها کتاب است و بس.

همانطور که مشاهده می‌شود تأثیر نعلبندیان از متون کهن بسیار واضح است و همانطور که در نمایشنامه پیش می‌رویم گویی در صحنه‌های مختلف تاریخی، اسطوره‌ای، مذهبی، آیینی و متون ادبی گام بر می‌داریم، مانند بندبازی هستیم در بینامتنیت ذهن انتزاعی و پیچیدۀ عباس نعلبندیان.

نمایشنامه بر سه اندیشۀ فلسفی ابزورد، اگزیستانسیالیست و نیهلیسم شرقی بنا شده است، تنهایی فریدون به واسطۀ اتهامی که جامعۀ پیرامونش به او وارد کرده است تا او را به انفعال و انزوا بکشاند و فریدون در جهان مالیخولیایی خود میان گذشته‌های تاریخی و اسطوره‌ای و عرفانی در نوسان است و صدایی می‌شنود و مدام صدایی می‌شنود و با او به گفتگو می‌نشیند، گویی در این جهان هیچکس صدای او را نمی‌شنود.

نعلبندیان یک زنجیرۀ تاریخی، عرفانی، اسطوره‌ای، مذهبی می‌سازد، می‌خواهد خیال همه را راحت کند، نمی‌خواهد پشت سرش بگویند، او مذهبی ست! او عارف است! و مدام به او اتهام بزنند... گویی عباس هم مانند فریدون از جهان اطرافش گریزان است، احساس انزوای شدید می‌کند، از این جهت زنجیره‌ای از تمام افکار و اندیشه‌ها را در کل اثر بیان می‌کند، عباس هم در هراس است جامعه او را خودکشی کند، اگر چه او را خودکشی کردند.

فریدون در نمایشنامه در سیاره‌ای زیست می‌کند که یک صدا وجود دارد و یک صاحبخانه ای که روی درخت نشسته است (همان درخت زندگی که همۀ اجزای حیات به صورت اسطوره‌ای بر روی آن به هم مرتبط هستند) و پدری که مدام او را مسیح وار صدا می‌کند.

فریدون در جهانی متفاوت با جهان همسایگانش زیست می‌کند، زیرا او تنهاست، از یک طرف میل به همبستگی با جهان اطرافش دارد و از یک طرف تنهایی ابزوردی او را رها نمی‌کند، جهان او جهان ابزورد است، او می‌خواهد حتی اگزیستنس خود را انکار کند، می‌خواهد طغیان کند و آزاد گردد، اما انتخاب او در این جهان ابزورد چیزی جز مرگ نمی‌تواند باشد.

نمایشنامه توسط عباس نعلبندیان به استاد خود محمد آستیم تقدیم شد�� است و به نوعی نعلبندیان روایتی از زندگی محمد فرهنگیان (آستیم) را در شمایل فریدون نقل کرده است، او در ابتدای نمایشنامه با حروف کوچک نوشته است: برای م. ف
Profile Image for Susan.T.
52 reviews10 followers
July 20, 2022
نسیم شاد پر بهارت نیست چرا؟ دستم را اگر به سویت بیاورم آیا تسلی داری؟ تسلی‌ات را_تسلی مقدس مبارکت را_ بر دریاهای ژرف ابر بنشان و به ماتمزدگان هبه کن. چه کسی غا��ت لبخند شنیده‌است و ره آورد اشک؟
#ناگهان
Profile Image for Richard008.
59 reviews1 follower
March 3, 2023
نعلبندیان برای همه دچار یک تناقضه
تناقضی که متوجه نمی‌شوی او را دوست داریم یا از او متنفریم.
گاه از نمادپردازی‌هایش دهان به تحیر باز می‌کنیم و گاه از نمادپردازی‌هایش انگ گل‌درشتی به آن می‌زنیم.
برای من که به تازگی با سپاس از استاد آوانسیان با آقای نعلبندیان آشنا شدم، متن‌های او یعنی تحیر و شگفتی
یعنی بودن در محیطی که پیش از این نبودی.
دوستانی که مرا می‌شناسند می‌دانن که من از نمایشنامه‌های ایران، آویزان به قلم استاد بیضایی‌ام. کلام نغز بیضایی است که مرا سرپا نگه داشته
اما این آبزوردیسم نعلبندیان است که من را زمینگیر می‌کند. پا در هوا ماندم میان این تاریکی و آن روشنی.
Profile Image for Mohadese Shahsvnd.
110 reviews26 followers
Read
March 14, 2018
چه کسی غارت لبخند شنیده است و ره‌آورد اشک؟ دستت را به من بده! گریه نکن! بگذار تا دانه‌های اشک را از گونه‌های کوچک پژمرده‌ات دورکنم. دخترک تنها! پسرک تنها! هیچ می‌دانی که من از زمانی چه دور، به پس برگشته‌ام تا در کنار تو باشم؟
Profile Image for Arisarah.
121 reviews138 followers
December 19, 2020
قتل در روز قتل توسط قاتلانی که در روزهای قتل تا سر حد به قتل رساندن خود، می‌گریند و‌ خودزنی می‌کنند و جامه می‌درند.
Profile Image for Siamak Rostamip.
27 reviews27 followers
January 20, 2024
چند ماه قبل نمایشی را دیدم که نوشته بودند «برداشتی» از این نمایشنامه است، ولی حالا که آن را خواندم فهمیدم در واقع خودش بوده و تغییراتش جزئی. اصل ماجرا آنکه عاشورای حسینی است، مردم می‌گویند مردی بنام فریدون در خانه‌ش صندوق‌هایی دارد که پر از پول است و حالا می‌خواهند سرِ آن از خدا بی‌خبر را زیر آب کنند و مال و منالش را بالا بکشند. خرده داستان‌هایی هم هست که بعضی‌هاشان جذابند.
کوتاه است و می‌توان آن را یک نفس خواند.
Profile Image for It's Blank.
26 reviews7 followers
November 14, 2018
زبون نوشتن این آفاهه رو هم دوس دارم. یه موقعیت جالبی رو هم تعریف کرده بود که تونست یه کاری کنه یه نفس کتابو بخونم.
Profile Image for Fateme  Ahmadi .
63 reviews
March 31, 2024
۳.۵

- چرا من این‌قدر تنهام؟ چرا من این‌قدر تنهام؟ چرا من این‌قدر تنهام؟
Profile Image for Golakoo.
77 reviews65 followers
October 26, 2025
عجیب بود. خیلی اتفاقی خوندمش. و خوشحالم. هنوز یه سری گره‌ها تو ذهنم هست که شاید باید اگر نقدی پیدا کردم بخونم. این نمایش یه اجرا داشته تو جشن هنر شیراز و هم در فرانسه.
Profile Image for شادی‌آفَرین .
155 reviews8 followers
May 24, 2020
*‏ناگهان؛ عبّاس ِ نعلبندیان*
...
‏•| به صَحرا شُدَم، عِشق باریده بود ُ زَمین تَر شُده، چنانَک پای به بَرف فرو شَوَد، به عِشق فُرو می‌شُد!
[سُکوت]
به بَهار چه گُفتی که چنین پَژمِرد؟
~
به بهار چه‌گفتی چه چنین پژمرد؟!
~
تو مَرگ می‌دانی چیست؟!
دَستت را به سَبزی ِ بَرگ بیاویز ُ در بهار بِنِشین.
~
بویَت را می‌شنوم، بوی تن ات را، بدنت آیا در زیر کدام‌خورشید، می‌گندد
~
پدر به یادَت که می‌افتم، گریه‌ام می‌گیرد
صورتت را از یاد برده‌ام.
به کلّی از یاد برده‌ام.
امروز پیاپی
گریه‌ام می‌گیرَد
~
سلام، غریب هستی. از کجا می‌آیی؟ چرا جامه‌ات سرخ است و صورتت سرخ است و چشم هایت سرخ است؟
~
سِدای ِ گریه‌ی شب را می‌شنوید؟ ظلمت شما را دوست می‌دارد، می‌دانید؟ هیچ می‌دانید که شب از اندوه ِ شما می‌گرید؟
~
های در میان ِ پروانه‌های و شبنم‌ها گم نشوی!
~
هوا چه دمی کرده، مثل ِ اینکه گلوی ِ آدم را گرفته‌اند ُ فشار می‌دهند
~
لبخندت که مرا به مرگ می‌خاند کجاست؟
~
مَرا به نوازش سترگ ِ خاک مهمان کنید
~
آه... در سکوت پایان شب دیدم‌ات که خورشید را به توطئه می‌خاندی
Displaying 1 - 30 of 45 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.