First published 1965, "rooze avale ghabr" (The First Day in the Grave) by Sadegh Chubak is a collection of short stories and one play in three acts. The stories generally focus on the seamier side of life and the depiction of characters from the unfortunate classes.
صادق چوبک زاده تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهرنویسنده ایرانی است.وی به همراه صادق هدایت از پیشگامان داستان نویسی مدرن ایران است. از آثار مشهور وی مجموعه داستان انتری که لوطی اش مرده بود ورمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد.اکثرداستانهای وی حکایت تیره روزی مردمی است که اسیر خرافه و مذهب و نادانی خویش هستند. چوبک با توجه به خشونت رفتاری ای که در طبقات فرودست دیده می شد سراغ شخصیت ها وماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب می دادند و به شدّت ره به تاریکی میبردند. او یک رئالیست تمام عیاربود که با منعکس کردن چرک ها و و زخمهای طبقه رها شده فرودست نه در جستجوی درمان آنها بود و نه تلاش داشت پیشوای فکری نسلی شود که تاب این همه زشتی را نداشت.به همین دلیل چهره کریه و ناخوشایندی که از انسان بی چیز، گرسنه و فاقد رویا ارائه می دهد، نه تنها مبنای آرمان گرایانه ندارد بلکه نوعی رابطه دیالکتیکی است بین جنبه های مختلف خشونت. او در اکثر داستانهای کوتاهش و رمان سنگ صبور رکود و جمود زیستی ای را به تصویر کشید که اجازه خلق باورهای بزرگ و فکرهای مترقی را نمی دهد. از این منظر طبقه ی فرودست هرچند به عنوان مظلوم اما به شکل گناهکار ترسیم می شود که هرچه بیشتر در گل و لای فرو می رود.جسد وی به درخواست او بعد از مرگ سوزانده شد و خاکستر آن به بادهای اقیانوس سپرده شد
دوستانِ گرانقدر، این داستان در موردِ پیرمردی به نام «حاج معتمد» است که در یک باغِ بزرگ زندگی میکند و تنها دلخوشی اش عرق خوری تنها در شب است و خواندن حافظ.... حاج معتمد پدر و مادرش را از همان کودکی نمیشناسد و تنها میداند که در بروجرد به دنیا آمده و دورانِ کودکی را در آنجا سپری کرده است. از کودکی در کوچه ها گدایی کرده و بعدها شاگرد فراشباشی بوده است و بعدها فراشباشیِ دستگاهِ ظل السلطان را برعهده داشت و کم کم ثروتمند شد و کلی زمین و ملک خرید و حاصل ازدواجش هفت پسر بوده است و این پسرها همراه با زن و بچه هایشان سالی یکبار آنهم نوروز به پدر سر میزنند.. حاجی با حاجیه خانم یعنی همسرش در همان باغِ بزرگ، ولی جداگانه زندگی میکند و تمام کارهای حاجی را خان ناظر، پیشکار و نوکرِ خانه زادِ موردِ اعتمادش انجام میدهد... حالا دستور داده گورش را کنده اند و پیش از مرگ درونِ همان گور و مقبره اش خوابیده و یادِ کارهایِ بد و ستمهایش افتاده است و شریک جرمی را برای آن اعمالِ زشت پیدا کرده و آن کسی نیست جز همان خدایی که برایش نماز خوانده و زیارت رفته است ----------------------------------- جملاتِ انتخاب شده از این کتاب +++++++++++++++ از همون زمانی که تو کوچه پس کوچه های بروجرد ولگردی و گدایی میکردم تا حالا که کرور کرور پول بهم زدم، همش زجر بوده.. نتیجه اش چه بود؟ هف هش تا بچه پس انداختم، یکی از یکی پست تر و نمک به حرومتر. هرچی از دستم اومد ظلم کردم. آدم کشتم. مالِ این و اونو بُردم. نماز خوندم و روزه گرفتم. سینه زدم و اشکدون رو پر از اشک کردم... چه حاصل؟ حالا میفهمم که زندگیم یک پول ارزش نداشته ********************* خدایا، همین شکی که تو از بود و نبودِ خودت تو دلِ مردم انداختی، دنیایی رو به جنگ و خون کشیدی. کی تو رو دیده؟ صد و بیست و چهار هزارتا پیامبر پیغمبر فرستادی که تو رو به مردم بشناسونن و ثابت کنن که تو وجود داری. اما خودت میدونی که حتی یکیشونم نتونسته ثابت کنه که تو هستی. پیغمبر فرستادی رو زمین و به دستش شمشیر دادی که به مردم بگو آشِ کشکِ خالته، بخوری پاته، نخوری پاته.. اگه مردم بهت ایمون آوردن که خُب، اگه نه، مال و جون و خونشون حلاله.. آخه چرا؟ مگه اینا بنده های تو نیستن؟......... من نمیدونم هستی یا نیستی. اما چون ازت میترسم، به زور به خودم میقبولونم که هستی ********************* خدایا، هر آدمی که میاد و مزهٔ ظلمِ تو رو میچشه و از دنیا میره، این خودش یه تُف و لعنتِ ابدیه به تو.. فحش و نفرینه... اگه بخوای خوب بدونی، همشون ازت بدشون میاد. اگرم میبینی به ظاهر تملقت میگن و جلوت به سجده می افتن، برای اینه که ازت میترسن، اما همه تو دلشون بهت صد تا بد و بیراه میگن ********************* اینو میدونم که هر جنگی میشه و هر خونی که ریخته میشه و هر قحطی و مرضی که میاد، باعث و بانیش خودِ تو هستی خدا ********************* همین حالا که از اینجا رفتم، راه به راه میرم پیشِ زنم و دست و پاشو ماچ میکنم و از همشون دلجویی میکنم. به حسابِ داراییم میرسم و با همین دارایی که هر پولش از جایی کلاه به کلاه شده، مدرسه میسازم، مریضخونه میسازم، مسجد.. نه مسجد نه. مسجد خیلی هست، بیخودی همه جا گله به گله مسجد هست، مسجد نمیسازم ********************* حاج معتمد به درخت چنار باغ: شاید بابایِ تو تابوتِ من بشه و تو هم تابوتِ بچه هایِ من بشی. ما هممون بدبختیم. هممون یه راه رو میریم ----------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، مفید بوده باشه.. یادِ صادق چوبک همیشه زنده و گرامی باد «پیروز باشید و ایرانی»
Merged review:
دوستانِ گرانقدر، داستان در موردِ مردیست که بی خوابی به سرش زده است و از طرفی صدایِ ناله هایِ چند توله سگ، به شدت آزارش میدهد... فکرهایِ مختلف از ذهنش گذر میکند، آیا مولانا نیز در شب مثنوی را نوشته؟ شبها کار میکرده؟ مولانایِ بیچاره نیز گرفتارِ آخوندها و مسلمانهایِ خشکِ مذهب بوده است... چطور بینِ آن همه خَر و خشکه مذهب توانسته حرفِ درست و حسابی بزند؟؟ همه چیز یک طرف و آن توله سگ ها نیز یک طرف... توله سگ هایی که هنوز چشمشان کامل باز نشده و تنها میتوانند شیرِ مادرشان را بخورند... توله هایی که مادرِ خود را از دست داده اند... مادرشان را یک بیشعورِ بی وجدان با ماشین زیر گرفت و عده ای از حیوان پست تر لذت بردند ( در دینشان کشتن حیوان رسم است. حال به هر بهانه ای- خودشان نجس هستند، ولی سگ را نجس میداند، بی آنکه بدانند نجس به چه معناست!!) و جنازۀ سگ را در بیابان انداختند صدایِ توله سگ ها و ناله کردنشان قطع شده بود... مرد لباسش را به تن کرد و با فانوس به خیابان رفت... صحنۀ بسیار ناراحت کننده ای را دید بله، دوستانِ خوش قلبِ من... 6 توله سگ، جنازۀ مادرشان را پیدا کرده بودند و پستان هایِ سردِ او را به دهن گرفته بودند و با ولع مک میزدند
درود و آفرین بر مردان و زنانِ با وجدانی که به حیوانات و درکل جانداران، آزار نمی رسانند «پیروز باشید و ایرانی»
در نظرم «صادق چوبک» از چیزی مینویسه و حرف میزنه که نباید اینکار رو بکنه. از اون قسمت پنهان مینویسه که همه ازش فراری هستیم و میترسیم ازش حرف بزنیم یا حتی نشونش بریم. ولی «صادق چوبک» خیلی راحت ازشون حرف میزد. بدون هیچ حجاب و ترسی. برای همین هست که تکتک داستاناش رو دوست داشتم. شخصیتهای «صادق چوبک» دنبال آرامش بودند، دنبال سعادت بودند، دنبال عشق و محبت بودند، دنبال خدا بودند. هممون دنبال چیزی هستیم که نداریم یا گمش کردیم.
از داستان روز اول قبر: مرد تو رختخوابش غلت میزد و خوابش نمیبرد. برای اینکه ونگ ونگ توله سگهای تو خرابه قاتی خوابش شده بود و تو سرش ژُق زُق میکرد. خودش دیده بود که چگونه مادر آنها ظهر روز پیش زیر ماشین رفته بود و لاشه خونآلودش را تو خرابهای که خانهاش بود و بچههایش را همانجا زائیده بود انداخته بودند و حالا زر و زِر آنها تو سرش را میخراشید...
و حالا دیگر آفتاب پاییزی کم کم داشت می چسبید. تابستان هرم و شیره آن را مکیده بود و رنگ و رخش را لیسیده بود و ولش کرده بود. همان چنار و افراهایی که از دیوارهای باغ ردیف راه افتاده بودند و گرداگرد استخر عظیم آن به هم رسیده بودند و در تابستان یک سکه از نور خورشید را به زمین راه نمی دادند،اکنون رنگ پریده و تنک برگ خسته و ناکام زیر زرک آفتاب بامداد پاییزی کرخت و بی حس به دیوار آسمان لم داده بودند...( از داستان روز اول قبر- صادق چوبک)
مجموعه داستانهايي سياه و گاه بسيار تلخ، و مثل داستان چشم شيشه اي تا حد زيادي آزار دهنده. البته سبك نويسنده است. بي ترديد صادق چوبك با قلم تواناي خودش توانسته اين فضاي پر از سياهي رو هر چند كوتاه به من خواننده منتقل كند و من احساس بيزاري ونااميدي كنم! ء
نه خير. جوابيست كه مي دهم به كسي كه مي خواهد ادبياتي بخواند كه او را به چالش بكش، او را با ساختار و فرم هاي جديد آشنا بكند و برايش حرف جديدي براي بازگو كردن داشته باشد، ادبياتي كه وقتي به كلمه ي آخر داستانش مي رسي، نخواهي ازش دل بكني و شايد تا چند روز در دانشگاه و خيابان هايي كه گز مي كني و در كتاب هاي ديگري كه مي خواني، در ذهنت و وجودت رخنه كند و نگذارد كه به اين راحتي ازش دل بكني. همان ادبياتي كه وقتي آشنايي يا شايد هم غريبه اي اسمش را بلند مي گويد، باعث شود روي لبت لبخند تلخي بنشيند و تو را دگرباره و داوطلبانه به درون فضاي آن داستان ببرد چرا كه تو دلت برايش لك زده و وقتي از اين حالت بيرون مي آيي با خودت شرط مي گذاري به خانه كه رسيدي اولين كاري كه خواهي كرد خواندن دوباره ي اين كتاب است اما شايد وقتي برسي ديگر فراموش كرده باشي قولت را ولي مهم نيست چون حداقل چند ثانيه به آن دوراني كه با كتاب داشتي و حالي كه خودت داشتي، بازگشتي. ولي آقاي چوبك چنين نيست. مضمون ها و موضوع هايي كه براي داستان هايش انتخاب مي كند اول جالب هستند ولي متأسفانه نمي تواند به خوبي از پسشان بر بيايد. به عمق داستان نمي رود و هميشه فقط كوه يخي كه بالاي دريا نمايان است را به ما نمايش مي دهد. تكرار. تكراري كه نه در چند سري داستان بلكه در خود داستاني كه داري مي خواني هم نمايان است. شخصيت هايي كه همه يكجور صحبت مي كنند و عجيب است كه همه ي آنها تكه كلام "گاسم" را دارند. اين كه نشد. تك گويي. سياه سپيد بازگو كردن وقايع. پيدا نكردن مرز درست بين عاميانه و كتابي نوشتن. آقاي چوبك توانايي خوبي در توصيفات دارند و مواقعي هست كه با خواندن اين توصيفات مي شود به وجد آمد اما تك بعدي بودن و ضعف هاي داستان به نقاط قوتش مي چربد . سوال اين جاست : چرا وقتي ناتوراليستي مثل زولا هست ما بايد داستان هاي آقاي چوبك را بخوانيم ؟ خواننده وقتي كتاب را مي بندد تنها چند اصطلاح از شهر هاي مختلف نصيبش شده است و به نظرم اگر كسي كتابخوان باشد چوبك برايش بايد (نويسنده ي پله اي) باشد، نويسنده اي كه از او مي گذريم تا با كتاب هاي بهتر آشنا و روبرو شويم. نويسنده اي كه دريچه اي به ادبيات هاي بهتر است. الان بايد كتاب را بست، كتابي كه نه چيزي از ما كم كرد و نه اضافه ( به جزء كلمات گاسم، دايزه، رودار، نوزگه و اين مسئله كه بشريت سياه است و باور كنيد نويسنده هاي ديگر اين جنبه را بهتر باز كرده اند)، و به كتابخانه برش گرداند.
این اولین مجموعه داستانی بود که از چوبک میخوندم وباید بگم آنچنان منو راضی نکرد.
:درمورد فرم
نویسنده نثر بسیار زیبایی داره و کلمات رو به نحو بسیار دقیقی کنار هم چیده هر چند که در بعضی جاها اثر از نفس میوفته و شما در بین انبوهی از توصیفات طولانی غرق میشوید و حقیقتا حوصله تون سر میره . روابط علی معلولی هم در جاهایی دچار ضعف و بی منطقی است. .
چگونگی مضامین داستان ها هم که گفتن ندارد, چوبکی است دیگر
اما در محتوا حس میکنم نویسنده خیلی سعی میکنه به عمق بپردازه و یک سری مسایل اگزیستانسیال و بنیادین رو دست مایه ی طرح داستان هایش قرار بده اما بازهم به سرنوشت بهترین نویسنده هامون دچار میشه ونمیتونه از حدود دین و شریعت و نقش این ها در سرنوشت افراد فراتر بره. و همین ضعف بزرگ است که من رو بازهم به این نتیجه میرسونه که ما به راستی فکر نمیکنیم و عمیقا دچار بحران امتناع تفکر هستیم.
اولین کتابی که از این نویسنده خوندم، مثل همیشه خوندن کتاب از یه نویسنده ایرانی من و بیشتر از داستان درگیر قلم و هنر نویسنده کرد و از متن و توصیف هاش لذت بردم. البته این به این معنی نیست که روایت ها خوب نبودند، چند تا از داستان ها تو ذهنم ماندگار میمونند.
پیغمبر فرستادی رو زمین و به دستش شمشیر دادی که به مردم بگو آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته. اگه مردم بهت ایمان آوردن که خب، اگه نه، مال و جون و خونشون حلاله. آخه چرا؟ مگه اینا بنده های تو نیستن؟
روز اول قبر، چند داستان کوتاه و یک نمایشنامه، اثر صادق چوبک.
داستانها بسیار برام ارزشمند بودن، اما دلیل این ارزش رو بعدن خواهم گفت.
همهی داستانها به شدت، به شدت سیاه و تلخ بودن. فقط میزان تلخی از این داستان به اون داستان کمی معتدل و تند میشد. توصیفها بینظیر بودن و رسا و نثر چوبک هم گیرا و روان بود؛ اگر مضامین نکبتبار و دهشتناک اجازه میدادن میشد ازینها لذت هم برد. ولی متاسفانه (یا خوشبختانه، یا هیچکدام؟) در اکثر مواقعی که این کتاب روبروم باز بود، حس انزجار و پلشتی داشتم از قصهها. به نظرم میشد یکم با شخصیتها، یکم با دنیا مهربونتر بود و مهربونتر دیدش. البته که، داستانها هرچند سیاهیشون بسیار زیاد بود، اما بیاغراق بود و برای همین میشه گفت آدمهایی مثل چوبک و داستانهایی مثل روز اول قبر هم نیازن تا داستان چنان مردم و چنان طبقاتی از اجتماع رو بگن.
بعضی از داستانها هم خوب نبود، الحق. به خصوص نمایشنامهی آخر که شک دارم اگر روزی روی صحنه بره، جز بد و بیراه چیزی از تماشاگرهاش دریافت کنه.
و روز اول قبر، ارزشمند بود حقیقتن خوشحال شدم از خوندن این کتاب. از دیار مستور و وفی، با توشهای از خیانت و عشقهای کوچهبازاری و دانشجویی و هرزگی و همسرهای سرد و خودکشیها و اینطور مضامین آبکی به چوبک رسیدم و با داستانهایی مواجه شدم که هرچند تلخ و سیاه و سیاه و بازهم سیاه، امیدوارم کردن که ما زمانی «داستان» و «داستاننویس» هم داشتهایم و باز هم - انشاالله - میتونیم داشته باشیم.
اولین کتابیه که از صادق چوبک خوندم و باید بگم دقیقا همون چیزی که انتظار داشتم بود.بسیار عالی. درون مایه تمام داستان ها دغدغه های روز مردم اجتماع بود. از فقر و گرسنگی گرفته تا عشق و دلدلدگی و خیانت. چیزی که اونو از باقی داستان های هم طراز خودش متمایز کرده شیوه بیان بسیار ساده و عامیانه داستان هست بنظرم. همه داستان ها پایان تراژیک و غمناک داشتن توصیف بی حد و اندازه وضعیت اسفناک شخصیت ها و بیان شرح حال اونها به غمناک ترین و اثر گذار ترین شیوه ممکن یکی دیگه از نکات جالب داستان ها بود. از همه بهتر بنظر من نمایشنامه پایانی کتاب بود که به زندگی آدمای این دوره نزدیک تره. در کل همیشه بیان درد مشترک انسان ها در قالب داستان های متفاوت در حین اینکه احساسات برانگیزه عقل و منطق آدم رو هم به چالش میکشونه.
بار اول در دوره ای آثار صادق چوبک را خواندم که کتاب را بیشتر می بلعیدم تا هضم کنم. بار دوم هفده هژده سال پیش بود که همه ی آثارش در کالیفرنیا تجدید چاپ شد. چوبک مرا برای خواندن یک نفس و بی وقفه، زمینگیر نمی کند. با این همه منکر این نیستم که از خواندن بخش هایی از آثار چوبک لذت هم برده ام.
ممجموعه داستان های فوق العاده قوی و جذاب؛ اگر از نمابشنامه آخر صرف نظر کنیم، البته شاید داستان ها کمی سیاه باشند ولی چه می شود کرد این است زندگی! پاچه خیزک و روز اول قبر بسیار عالی بودند به ویژه مونولوگ حاجی معتمد وقتی که درون قبر یله شده در داستان روز اول قبر. ناگفته نماند که داستان یک شب بی خوابی هم تاحدی یادآور سگ ولگرد هدایت هست ولی به هر حال خواننده از خواندنش پشیمان نخواهد شد
قصه گورکنها من رو یاد آرزوهامون و زندگیای که دوست داریم انداخت. با دست خودمون، هول هولکی زندگی رو ��ال میکنیم فقط چون از آدمها ترسیدیم. بعد از خوندن روز اول قبر تنم لرزید! داستانهایی که به یادمون میارن، اونطوری که روز آخر زندگی مون آرزو میکردند زندگی کرده باشیم رو دوست دارم و بعد از خوندنشون سعی میکنم که مفید زندگی کنم.
این مجموعه داستان های صادق چوبک درس زندگی بهت یاد میده.🤎 خیلی داستانهای ج��اب و جالبی بودن ، به ویژه نمایشنامه آخر کتاب خیلی قشنگ و عاشقانه و باحال بود😄📜🍪
مجموعه ای بود از ۱۰ داستان کوتاه و در پایان یک نیمچه نمایشنامه . داستان ها ساده و روان بود ، چند تایی با مضمون و پایان مرگ بودند . یکی از داستان ها برایم مبهم بود و چیزی نفهمیدم ._یک چیز خاکستری - نمایشنامه هم در مقایسه با نمایشنامه های غیر ایرانی که خوانده بودم چنگی به دل نمیزد . فکر میکنم خواندن و لذت بردن از نوشته های چوبک مختص همان زمانی هستند که نوشته شده اند چراکه رمان و داستان های فارسی تازه در اوج و شکل گیری بوده است . چون بعد از اینها پیشرفت های چشمگیری را در آثار دیگر نویسنده ها داشته ایم .
داستانهایی آغشته به فقر و بدبختی و بیچارگی که چوبک تلاش کرده بود تصویر درستی از جامعهی اون موقع به ما ارائه بده. هم به قشر پایین دست نگاه انداخت هم غنی. داستان عروسک فروشی بنظرم تکان دهنده ترین داستان این مجموعه بود!
با همون داستان اول من رو کشت. البته داستان اول رو که خوندم یکم یاد برادران کارامازوف افتادم که همچین واقعه ای توش هست. داستانهای چوبک رو دوست دارم و دلم میخواد هرچی ازش چاپ شده رو بخونم.
تیم مرگ در همه داستانهای کتاب به چشم میخورد و سوالی که در اینستا با آن مواجه شدم وقتی داشتم این کتاب را میخواندم” آیا مرگی هست که زیبا باشد؟” دوباره تمام داستانهایش را مرور کردم
چوبک از سال 1345 که رمان «سنگ صبور» را نوشت تا پایان عمرش دیگر رمان و داستانی منتشر نکرد، گویی همه خلاقیت و نوآوری خود را در این رمان به جا گذاشته بود و دیگر توان پرداختن به سوژه تازه ای نداشت. «سنگ صبور» از همان لحظه انتشارش بحث های متعددی برانگیخت. برخی آن را پسندیدند و برخی نیز آن را نپسندیدند.
محمدعلی جمالزاده یک سال پس از انتشارش از ژنو سوییس در نامه ای به او نوشت: «سنگ صبور» داستان چند تن مرد و زن و کودک بینوای خودمانی است که مظهر جماعت کثیری و بلکه اکثریت هم وطنان ما هستند در جهل و بی خبری و خرافات و گرسنگی و کثافت و دروغ و فریب غوطه ورند و مع هذا چندان گله و شکوه ای هم از خالق و مخلوق و خلقت ندارند و با تریاق توکل و رضا دل خود را خوش نگه می دارند.
بی نهایت استادانه از عهده کار برآمده اید و هم چنان که گویا سابقا معروض داشته ام، آن چه را گوش می شوند و آن چه را چشم می بیند (و گاهی آن چه را خاطر احساس می کند)، همه را مانند دستگاه عکاسی و جعبه صورت صدا با قدرت و بصیرت کامل منعکس ساخته اید.»
اما همه دست به ستایش چوبک نزدند. در همان سال 1346 نجف دریابندری ساز مخالف زد و در بررسی کتاب نوشت: «سنگ صبور» برخلاف دو مجموعه داستان قبلی که با سکوت ناراحتی رو به رو شد، تقریبا بلافاصله بحث های تندی را برانگیخت. از جمله دوست عزیز بنده تورج فرازمند در یکی از مجلات فرهنگی، این کتاب را به طرز عجیبی ستایش کرد. خلاصه این که «سنگ صبور» به عقیده من کوششی است رقت آور برای اثبات وجود خویش از جانب نویسنده ای که حس جهت یابی و تناسب را به کلی از دست داده است و چیزی هم برای گفتن ندارد، و در عین حال مجذوب حرکات نویسندگان آزمایش گری است مانند جیمز جویس و ویلیام فالکنر و جان دوس پاسوس و تورنتون وایلار بی آن که معنی و اهمیت آزمایش گری آن ها را درک کرده باشد، صادق چوبک بی آن که ورد را خوب آورده باشد سوراخ دعا را گم کرده است.»
چوبک نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر کرد و چهار سال بعد در سال 1328 مجموعه دیگری با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر کرد. از مهم ترین آثار چوبک می توان به رمان «تنگسیر» اشاره کرد که به زبان های مختلف نیز ترجمه شده است و فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی امیر نادری از روی آن ساخته شد.
محمدعلی جمالزاده زمانی که در سوییس بود، در مقابله ای در مجله کاوه که خارج از ایران منتشر می شد، درباره این رمان نوشت: «سرتاسر کتاب «تنگسیر» عشق و علاقه چوبک را به آن سرزمین که موطن اوست، می رساند و گرچه اعتقادی به مردم بندر و بندری ها ندارد، یعنی از مفت خوارهای مفنگی و بی درد آن صفحات بیزار است، ولی توصیفی که از مردم تنگستان و از تنگسیر نموده است، روح انسان را زنده می کند و رمز این که مملکت ما با آن همه سستی مردمش، فقر آن ها و جهل و نادانی و رذالت های اخلاقی و فساد هیئت حاکمه (و هم چنین فساد اغلب آن هایی که محکوم به چنین هیئت های حاکمه هستند) و آن همه حرص و شعبده بازی ها و توطئه های کشورهای وسعت طلب و جهانگیر از میان نرفته است و باقی مانده است و آثار حیات و جان دار بودن و زنده بودن و عشق به زنده بودن در آن عیان و آشکار است، بر خواننده کتاب مکشوف می گردد و در این حرفی نیست که تا در محیطی و در میان قومی افرادی مانند محمد تنگسیری که به حق او را شیرمحمد خوانده اند، باقی است، آن قوم شایسته زنده بودن و بقا و سرافرازی است.»
Merged review:
چوبک از سال 1345 که رمان «سنگ صبور» را نوشت تا پایان عمرش دیگر رمان و داستانی منتشر نکرد، گویی همه خلاقیت و نوآوری خود را در این رمان به جا گذاشته بود و دیگر توان پرداختن به سوژه تازه ای نداشت. «سنگ صبور» از همان لحظه انتشارش بحث های متعددی برانگیخت. برخی آن را پسندیدند و برخی نیز آن را نپسندیدند.
محمدعلی جمالزاده یک سال پس از انتشارش از ژنو سوییس در نامه ای به او نوشت: «سنگ صبور» داستان چند تن مرد و زن و کودک بینوای خودمانی است که مظهر جماعت کثیری و بلکه اکثریت هم وطنان ما هستند در جهل و بی خبری و خرافات و گرسنگی و کثافت و دروغ و فریب غوطه ورند و مع هذا چندان گله و شکوه ای هم از خالق و مخلوق و خلقت ندارند و با تریاق توکل و رضا دل خود را خوش نگه می دارند.
بی نهایت استادانه از عهده کار برآمده اید و هم چنان که گویا سابقا معروض داشته ام، آن چه را گوش می شوند و آن چه را چشم می بیند (و گاهی آن چه را خاطر احساس می کند)، همه را مانند دستگاه عکاسی و جعبه صورت صدا با قدرت و بصیرت کامل منعکس ساخته اید.»
اما همه دست به ستایش چوبک نزدند. در همان سال 1346 نجف دریابندری ساز مخالف زد و در بررسی کتاب نوشت: «سنگ صبور» برخلاف دو مجموعه داستان قبلی که با سکوت ناراحتی رو به رو شد، تقریبا بلافاصله بحث های تندی را برانگیخت. از جمله دوست عزیز بنده تورج فرازمند در یکی از مجلات فرهنگی، این کتاب را به طرز عجیبی ستایش کرد. خلاصه این که «سنگ صبور» به عقیده من کوششی است رقت آور برای اثبات وجود خویش از جانب نویسنده ای که حس جهت یابی و تناسب را به کلی از دست داده است و چیزی هم برای گفتن ندارد، و در عین حال مجذوب حرکات نویسندگان آزمایش گری است مانند جیمز جویس و ویلیام فالکنر و جان دوس پاسوس و تورنتون وایلار بی آن که معنی و اهمیت آزمایش گری آن ها را درک کرده باشد، صادق چوبک بی آن که ورد را خوب آورده باشد سوراخ دعا را گم کرده است.»
چوبک نخستین مجموعه داستانش را با عنوان «خیمه شب بازی» در سال 1324 منتشر کرد و چهار سال بعد در سال 1328 مجموعه دیگری با عنوان «انتری که لوطیش مرده بود» منتشر کرد. از مهم ترین آثار چوبک می توان به رمان «تنگسیر» اشاره کرد که به زبان های مختلف نیز ترجمه شده است و فیلمی نیز با همین عنوان به کارگردانی امیر نادری از روی آن ساخته شد.
محمدعلی جمالزاده زمانی که در سوییس بود، در مقابله ای در مجله کاوه که خارج از ایران منتشر می شد، درباره این رمان نوشت: «سرتاسر کتاب «تنگسیر» عشق و علاقه چوبک را به آن سرزمین که موطن اوست، می رساند و گرچه اعتقادی به مردم بندر و بندری ها ندارد، یعنی از مفت خوارهای مفنگی و بی درد آن صفحات بیزار است، ولی توصیفی که از مردم تنگستان و از تنگسیر نموده است، روح انسان را زنده می کند و رمز این که مملکت ما با آن همه سستی مردمش، فقر آن ها و جهل و نادانی و رذالت های اخلاقی و فساد هیئت حاکمه (و هم چنین فساد اغلب آن هایی که محکوم به چنین هیئت های حاکمه هستند) و آن همه حرص و شعبده بازی ها و توطئه های کشورهای وسعت طلب و جهانگیر از میان نرفته است و باقی مانده است و آثار حیات و جان دار بودن و زنده بودن و عشق به زنده بودن در آن عیان و آشکار است، بر خواننده کتاب مکشوف می گردد و در این حرفی نیست که تا در محیطی و در میان قومی افرادی مانند محمد تنگسیری که به حق او را شیرمحمد خوانده اند، باقی است، آن قوم شایسته زنده بودن و بقا و سرافرازی است.»