وی در سال ۱۳۲۴ در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه خود را در تبریز به انجام رساند. او که در دروس فلسفی آیتالله غَروی در کلاسهای اسفاراربعه جواد مصلح شرکت کرده بود برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشکده حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامهٔ تحصیل پرداخت و با اخذ دیپلم مطالعات عالی D.E.S از رشتهٔ فلسفهٔ سیاسی فارغالتحصیل شد. در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رسالهای دربارهٔ «تکوین اندیشهٔ سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجهٔ ممتاز دکترای دولتی در رشتهٔ فلسفهٔ سیاست به ایران بازگشت. وی در سالهای حضور در فرانسه هم در حلقهٔ لوئی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست، بود و هم به حوزهٔ گروهی از کشیشهای یسوعیای که در مسائل فلسفی در سطح بالایی بودند رفت-و-آمد داشت و با یکی از مفسران مطرح هگل در ارتباط بود. در همین حلقه بود که وی یادداشتها و حاشیههایی است که لنین بر کتابهای هگل نوشته بود را ترجمه و با عنوان یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک منتشر کرد. همچنین مجموعه مقالههایی از آلتوسر را با عنوان لنین و فلسفه و چند مقالهٔ دیگر ترجمه و منتشر کرد. پس از بازگشت به عضویت هیئت علمی درآمد و معاون پژوهشی دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان حال، او سردبیری نشریهٔ همین دانشکده را به عهده گرفت. به دلایلی از کار برکنار و از دانشگاه اخراج شد. او به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر ادامه داد و با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و امریکا فراهم آمد، پژوهشی دربارهٔ تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد. وی در سال ۱۳۷۶ موفق شد جایزهٔ نخل آکادمیک، عالیترین نشان علمی فرانسه، و مدال نقرهٔ تحقیقات در علم سیاست را از دانشگاه کمبریج کسب کند. هماکنون عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است و در مؤسسات خصوصی به تدریس مشغول است.
آثار:
- ترجمهٔ لنین و فلسفه و سه مقالهٔ دیگر، لوئی آلتوسر - ترجمهٔ یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک، ولادیمیر لنین - ترجمهٔ فلسفهٔ ایرانی و فلسفهٔ تطبیقی، هانری کربن، تهران، انتشارات طوس، چاپ نخست ۱۳۶۵ - ترجمهٔ تاریخ فلسفهٔ اسلامی، جلد دوم، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۶۶ - درآمدی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۶۷، چاپ دهم ۱۳۸۸ - ترجمهٔ تاریخ فلسفهٔ اسلامی، متن کامل، تهران، انشارات کویر و انجمن ایرانشناسی فرانسه، چاپ نخست ۱۳۷۳، چاپ ششم ۱۳۸۷ - زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۷۳، چاپ سوم ۱۳۷۷ - ابنخلدون و علوم اجتماعی، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ نخست ۱۳۷۴، چاپ سوم ۱۳۸۶ - خواجه نظامالملک، تهران، انتشارات طرح نو، چاپ نخست ۱۳۷۵، انتشارات ستوده، تبریز، چاپ دوم ۱۳۸۵ - مفهوم ولایت مطلقه در اندیشهٔ سیاسی سدههای میانه، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۰، چاپ دوم ۱۳۸۱. - تأملی دربارهٔ ایران، جلد نخست، دیباچهای بر نظریهٔ انحطاط ایران، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۰، چاپ دوم ۱۳۸۱، چاپ سوم ۱۳۸۲، چاپ هفتم ۱۳۸۶ - تاریخ اندیشهٔ سیاسی جدید در اروپا، بخش نخست از جلد نخست، جدال قدیم و جدید: از نوزایش (۱۵۰۰) تا انقلاب فرانسه (۱۷۸۹)، تهران، نشر ثالث، چاپ نخست ۱۳۸۲، چاپ دوم ۱۳۸۵ - سقوط اصفهان به گزارش کروسینسکی، تهران، مؤسسهٔ نگاه معاصر، چاپ نخست ۱۳۸۲، چاپ سوم ۱۳۸۶ - زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران، ویراست دوم، تهران، انشارات کویر، چاپ نخست ۱۳۸۳، چاپ سوم ۱۳۸۵ - تأملی دربارهٔ ایران، بخش نخست از جلد دوم، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، تبریز، انتشارات ستوده، چاپ نخست ۱۳۸۴، چاپ دوم ۱۳۸۶ - تأملی دربارهٔ ایران، بخش دوم از جلد دوم، مبانی نظریهٔ مشروطهخواهی، تبریز، انتشارات ستوده، چاپ نخست ۱۳۸۶
"هرگز تسخیر کشوری بزرگ به بهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که آن را عملی کردند، به هیچ وجه تصور نمیکردند بتوانند از عهدهی چنین کاری برآیند؛ و این که سرانجام نظر به سهولت این کار دست به آن زدند و هر چه در این راه پیش میرفتند، به سهولت آن بیشتر پی میبردند." کروسینسکی تصویر روشنی از عملکردِ بارگاه شاه سلطان حسین صفوی و کارگزاران حکومتیاش، حاکمان افغانی و در نهایت مردم ارائه می دهد تا درکِ مناسباتِ قدرت آسان شود. شناختِ نسبتا جامع راوی از حوادث روزگار، باعث میشود پیچیدگیِ حیرتانگیز کلافِ بازیِ قدرت در زمانه بهتر فهم شود. بیشترین قصور در جریانِ سقوطِ صفویان به دست لشگرِ محمود افغان، متوجه درباریان شاهسلطان حسین بود. فسادِ درباریان و نخبهستیزیشان چنان گسترده بوده که حتی عدهای از آنها به ناکامی لشگر حکومت در عزیمتِ اولیه به افغانستان تمایل داشته اند. مردم توان و امکان دفاع از دربار در برابر تجاوز لشگر افغان را داشتند، اما بهخاطر فساد حکومت، اراده و تمایلی در کار نبود،. تصویری که مبلغ مسیحی از اصفهانِ آن روزها میدهد، هولناک است. جمعیت اصفهان پیش از یورش افغانان بیش از یک میلیون نفر بوده است و پس از سقوط شهر به صد هزار نفر هم نمیرسید، در حالی که در جمعیت کشتگانِ جنگ بیست هزار نفر بوده است. "مردم اصفهان در ماههای تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر، قاطر، اسب و الاغ تغذیه کنند، اما از آن پس گوشتی در بازار دیده نشد. در پایان این دوره، هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماههای شهریور و مهر، به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چنان خوردند که نسل این حیوانات منقرض شد. .... چرم کفشهای کهنه را در آب جوشانده و میخوردند و مدت زمانی، یکی از غذاهای رایج به شمار میآمد. از آن پس، نوبت به خوردن گوشت انسان رسید. کوچهها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت آن ها را میبریدند و میخوردند." کروسینسکی در جایی از کتاب مینویسد پیش از محاصرهی اصفهان، مردی را میشناخته است که در کوچههای شهر به گدایی مشغول بود. پس از آن که محاصره به پایان رسید و مردمان بسیاری به هلاکت رسیدند، همان گدا هم چنان به گدایی مشغول بود و راهب مسیحی میافزاید "این نمونه دست کم گواهی است بر این که حرفه گدایی از امکاناتی برخوردار است که ثروتهای بزرگ فاقد آن اند"
یک روایت خلاصه اما کامل از علل فروپاشی اصفهان، یکی از مهم ترین پایتختهای جهان در سده ۱۷ میلادی.
این کتاب، مجموعهای جمعآوری شده از روایتهای کروسینسکی، راهب لهستانی و پدر دوسرسو، راهب یسوعی فرانسوی است. کروسینسکی در دوران سکونت خودش در اصفهان، با جزییات خیلی خوبی، حوادثیکه در زمان شاه سلطان حسین تا سقوط کامل اصفهان و تسخیر اون توسط شورشیان افغانی گزارش کرده و برای پدر دوسرسو فرستاده. دوسرسو هم مجموعه این گزاراشات به همراه گزارشات سایر جهانگردان و مبلّغان مذهبی رو در کتابی تحت عنوان تاریخ واپسین انقلاب ایران جمع آوری کرد و به چاپ رسوند. کتاب از بسیاری جهات ارزش خوندن داره:
اولا بازنویسی کتاب توسط مرحوم دکتر جواد طباطبایی انجام شده که رزومه ایشون خود بیانگر اهمیت نام ایشون هست.
ثانیا روایات از دید اروپایی هایی هست که بیش از اینکه اتفاقات اون دوران رو به قضا و قدر نسبت بدهند، تلاش کردند علل واقعی این رخدادها( که بیشتر به اوضاع نابسامان و فاسد درباریان برمیگشت) رو بررسی کنند.
به عنوان شخصی که خیلی کتاب تاریخی نخونده، این کتاب رو به عنوان کتابی که من رو به شدت به تاریخ علاقهمند کرده، معرفی میکنم و به شما هم پیشنهاد میکنم اگر فرصت داشتید، این کتاب ۱۰۵ صفحهای که نشر مینوی خرد اون رو به چاپ رسونده، مطالعه کنید.
اندر مزایا و کوبندگی این روایت در بقیه ی ریویوها به اندازه ی کافی مطلب آمده و الحق هم این جذابیت و کوبندگی شایسته ی این اثر است - هم به دلیل خلاصه بودنش، هم به دلیل پرداختن به مقطعی مهم و هم به دلیل نوع روایت معقول و تبیین علت و معلولی رویدادها. من هم به دلیل همین ویژگی ها چهار ستاره به آن داده ام - منطق روایت و جزئیات آن را مدیون کروسینسکی و دو سرسو هستیم و تلخیصش را مدیون جواد طباطبائی
اما سوای جنبه ی گزارشگری، این اثر ضعف جدی ای دارد. این ضعف جدی نپرداختن به جوانب آن ادعایی است که در پس این اثر طباطبائی نهفته است: اینکه کشیشی یسوعی، که کارش تبلیغ دین است، تحلیلی عقلانی و مبتنی بر فلسفه ی سیاسی جدید از انحطاط صفویان عرضه می کند - تبیینی مبتنی بر منطق خاص قدرت که برآمده از میراث ماکیاولی است؛ اما اندیشمندان و مورخان ایرانی - که چه بسا اهل شریعت هم نباشند - به صرف تحلیل های اخلاقی و تقدیرگرایانه و ... می پردازند. در واقع طباطبائی گرچه در این کتاب از انحطاط سخن می گوید اما در واقع مقصودش نشان دادن انحطاطی است که در تبیین و توضیح انحطاط رخداده است - نوعی نگاه درجه ی دو. اما کتاب علی رغم اشاره ی مکرر طباطبائی به این انحطاط ثانوی، فاقد تحلیل و حتی مقایسه است. طباطبائی هیچ اشاره ای به روایت مورخان و اندیشمندان ایرانی از انحطاط صفویان نمی کند - تنها در پایان نقل قولی از آذر بیگدلی، صاحب تذکره آتشکده، می آورد که تا آنجا که من می دانم صرفا تذکره نویس ادبی بود و نه مورخ. بنابراین این ادعای طباطبائی در پایان مقدمه که این اثر "صرف کتاب تاریخی نیست، بلکه در عین حال ، رساله ای در اندیشه ی سیاسی و سیر تاریخ نویسی نیز هست"، پذیرفتنی نیست. البته این کتاب منبعی است برای هر کسی که بخواهد دو نگاه غربی و ایرانی به انحطاط را مقایسه کند
حاشیه: به نظرم آکادمیک تر بود اگر روی جلد اسم دو سرسو هم می آمد چون اثر در واقع گزارش رساله ی دوسرسو است که مبتنی بر نوشته ی کروسینسکی و دیگر آثار تهیه شده است. من خواننده نمی دانم روایت دو سرسو چقدر با روایت کروسینسکی شباهت یا عینیت دارد
ِاین کتاب برای منی که همواره نسبت به "تاریخی که بیگانگان برای ایران نوشتهاند" و می نویسند، بد بین بودهام و هستم، این پیام رو در بر داشت که نه، گاهی اونها بهتر از ایرانیها تاریخ مینویسند. ولی به خودم میگم که «حواست باشه، فقط "گاهی" اونها بهتر مینویسند». گویی جواد طباطبایی با ارایهی این گزارشِ کوتاه خواسته نوع صحیحِ نگاه به تاریخ رو نشون بده و بگه که در مطاله و بررسیهای تاریخی، بیشتر از اینکه دنبال جواب برای سوال:«چگونه به وقوع پیوست؟» باشیم، در ضمن به دنبال جواب برای سوال:«چرا به وقوع پیوست؟» هم باشیم. این کتاب روی من چنین تأثیری گذاشت.
گزارش را یک کشیش لهستانی نوشته و کشیش دیگری در فرانسه آن را چاپ کرده. هدف این کتاب تایید نظریه زوال است. متاسفانه کتاب هیچگونه توضیحاتی ندارد و تنها یک ترجمه پراکنده از آن گزارش است. خواننده ممکن است هنگام حمله به بن در شهرکرد و یزد سردرگم شود که چه ربطی به اصفهان دارد. هیچگونه توضیحی داده نمیشود که آن استانها آن زمان جزیی از اصفهان بودند. تاریخها به میلادی هستند و در یک جا به هجری قمری نوشته شدهاست.
این ریویو را هفت سال پیش نوشتهام و حالا فقط ترو تمیز میکنم فاصله نیمفاصلهها درست بشود راحتتر بشود خواند. بی کم و زیاد کلمهای. شاید کتابی ضروری برای سالهای پیش رو همین باشد:
ببینید، اصفهان پایتخت آخرین امپراتوریِ ایرانزمین سقوط کرده است، حادثهای که ارزشش و ضرورتِ فهمش برای ما همانقدر است که سقوط رم برای اروپاییها در دورانِ مدرن، اغراق نیست حتی بگوییم بدونِ فهمِ سقوطِ رم شناختِ تاریخ مدرنِ اروپا ممکن نمیشود. خب؟ بعد گزارش و فهمِ اهلِ وطنِ آنزمان چیزی فراتر از همان جملهی معروف نیست: «باد بینیازیِ خداوند است که میوزد» که حالا بر اصفهان و صفویان وزیده. ولی راهب مبلغِ یسوعیِ ساکنِ اصفهان گزارشی از این سقوط نوشته حسبِ وظیفه، بعدها راهبِ یسوعیِ دیگری (دوسرسو نام) این گزارشِ پایه و گزارشهای دیگر را با تفسیری مفصل کتابی دوجلدی کرده به نام «تاریخ واپسین انقلابِ ایران»، کی؟ ۱۷۲۸ میلادی، شش سال پس از سقوطِ اصفهان. تا دوران عباس میرزا، که از ترجمهی ترکیِ عثمانیِ این رساله ترجمهای فارسی فراهم میشود، خودمان چیزی در دست نداریم و حالا سیدجواد طباطبایی برداشته آن دو جلد را خوانده و، با آوردن فقراتی کوتاه از متنِ اصلِ کروسینسکی، بازنویسیِ کتاب را با نثری درست و سالم چنان انجام داده که به کار آید. کاش به کار آید پیش از آن که دیر شود.
این كتاب را من باب تاریخ كه برای فهم اهمیت هویت ملی به هركسی رسیدم پیشنهاد كردم، برای فهم اینكه چقدر روایت دقیق یك كشیش مسیحی از سقوط اصفهان به دست محمود افغان میتواند راهگشا باشد و به درك شرایط امروز كمك كند، برای اینكه ببینیم چطور عقل غیرتاریخی و عرفان زدهی ما قرنها سقوط و ظهور حكومتها و امپراتوریها در فلات فرهنگی ایران را به "وزیدن باد بی نیازی" خداوند تعبیر كردهاند در بهترین حالت و از آن گذشتهاند، ولی مشاهدهی دقیق فاجعه از چشم یك كشیش چنین تساهل و تغافلی ندارد، برای اینكه ببینیم حكومتی هرچه قدر بزرگ و باسابقه اگر وحدت ملی و شیرازه هویتیاش از هم بپاشد قادر به دفع اقوام و همسایگا�� كوچك و شرور نیست چه برسد همسایگان ثروتمند حریص با بودجه نظامی چندبرابر ما. در فقدان نسبت درست مردم و حکومت لاجرم روزی میرسد که مردم از پنجرهی خانهها شاهد سقوط حکومتی حتی در مقیاس امپراتوری باشند و در دل چندان غمگین هم نباشند چه بسا شادی کنند. شوخی اینجاست كه باز هم مجله كرگدن ویژه نامه حمله مغول منتشر كرده و در تقدیس آن جمله بی خردانه "باد بی نیازی خداوند" حتی میرفتاح عزیز هم مطلب نوشته، یعنی هنوز هم باید این كتاب را توصیه كرد یا اگر منم میگویم باید درس داد در دبیرستانها. چرا كه فلسفه سیاسی و حقوق سیاسی در غرب پس از رنسانس هم از بازنگری این سوال آغاز شد: چرا رم سقوط كرد؟ و ما باید از ویرانههای اصفهان آغاز كنیم
سقوط اصفهان مجموعهایست كمنظیر از رشته حماقتها و بزدلیهای خانمان سوز، خباثتها و قساوتهای بیحدوحصر، خیانتهای پیدرپی و سوءتفاهم های بچگانه. یكی از نقاط نسبتا مخفی و البته جالب سقوط اصفهان، تفاوت شیوهی نگرش كشیش كروسینسكی و پدر دُو سرسو با شیوهی نگرش مورخان ایرانی است. این دو مسیحی با موشكافی علل سقوط فرسایندهی اصفهان را بر میشمارند در حالی كه مورخان ایرانی آن دوره فقط تقدیر و قضا و قدر الهی را مسببان این وضع میدانستند. خصلتی كه طی قرون متمادی تغییر فاحشی نكرده: ما هنوز در ریشهیابی علل هر سقوط، انگشت اتهام سمت دیگران و بیرون میگیریم
میرویس افغان به هنگام مرگ به افغانان وصیت کرده بود که: اگر ایرانیان بخواهند به شما حمله کنند، به هر قیمتی با آنان صلح کنید، اما اگر جرأت و توان حمله به شما را پیدا نکردند، خود شما به آنان حمله کنید
احتمالاً شما هم در کتابخانهتان کتابهای حجیمی دارید که به نظرتان هم خواندنی هستند. ولی آنقدر حجمشان زیاد است که هر وقت میخواهید سراغشان بروید یا حوصلهتان نمیکشد یا اینکه فکر میکنید به جای این کتاب میتوانید ۴ تا کتاب دیگر بگذارید. خیلی از کتابهای تاریخی خوب اینطورند. حالا اگر یک آدم کاربلد بیاید و از یک کتاب مثلا ۶۰۰ صفحهای یک خلاصه ۱۰۰ صفحهای بنویسد که لب کلام هم در آن آمده باشد و حتی بعضی جملههای مهم را هم عیناً آورده باشد، انصافاً لطف بزرگی به جماعت گشاد و سرشلوغ کرده. سید جواد طباطبایی این کار را کرده. طباطبایی یکی از مورخان* معروف است و حتی اگر تزش را در مورد تاریخ ایران قبول نداشته باشی، نمیشود محقق خوب بودنش را زیر سؤال برد. وقتی کتابهایش را میخوانی میفهمی که کا تحقیق درست و حسابی کرده. کاری که برای یک محقق کاری معمولی است، ما چون محقق زیاد نداریم عادت نداریم. خلاصه طباطبایی وقتی میخواسته دیباچهای بر نظریه انحطاط در ایران را بنویسد، کتابی خوانده که چشمش را گرفته. کتاب خاطرات یک روحانی مسیحی که در زمان حمله افغانها به اصفهان و سقوط صفویه در آن شهر بوده. این کتاب همان موقع در اروپا چاپ شده و ظاهراً خیلی هم از آن استقبال شده. خلاصه به نوشته طباطبایی کتاب مهمی است که متأسفانه گویا هنوز به فاسی ترجمه نشده است (و معلوم هم نیست که بشود). طباطبایی هم دیده که کتاب، کتاب مهمی است و ترجمهاش کار او نیست. کلی هم یادداشت از کتاب برداشته بوده که خیلی کمش در کتاب انحطاط استفاده شده. برای همین تصمیم گرفته خلاصهای حدوداً ۹۰ صفحهای از این کتاب دو جلدی تهیه کند. حاصل کار شده کتاب سقوط اصفهان؛ به روایت کروسینسکی که کتابی است خواندنی و البته گریهآور. روایت قومی که آمده بودند برای یک راهزنی و گردنکلفتی و وقتی میبینند هیچکس جلودارشان نیست و شاه مملکت حاضر است کلی رشوه بهشان بدهد که برگردند میفهمند که حریف چقدر ضعیف است و هی بیشتر میخواهند و تا جایی هم به دست میآورند. شرح درندهخوییها (لطفاً واژه را دقیق بخوانید: درندهخویی) واقعاً وحشتناک است. البته در این مورد دو طرف دعوا دست کمی از هم ندارند. بخوانید و ببینید این شاه سلطان حسین که بیکفایتیاش ضربالمثل شده واقعاً در چه ابعادی بیکفایت بوده. قصدم اصلاً ایجاد یا القای حس ضدافغان (حتی ضد افغانی سیصد سال پیش) نیست. در این کتاب همانقدر که از مهاجمان افغان منزجر بودم از درباریان و سرداران ایرانی هم نفرت داشتم.
سقوط اصفهان؛ به روایت کروسینسکی بازنویسی: سید جواد طباطبایی نشر نگاه معاصر چاپ اول: ۱
عجب کتاب نحیف، لاغر و نزارِ پر مغز و عبرت آموزی بود.. جواد طباطبایی با استفاده از کتاب سقوط اصفهان اثر راهب فرانسوی، انتوان دو سرسو سقوط امپراتوری ۲۲۰ ساله و پر قدرت صفویان را تنها در ۹۰ صفحه به بهترین روش ممکن روایت میکند. دوستان این حجم از بلاهت، بی کفایتی، سقوط اخلاقی و فرد گرایی در تاریخ کشورمون که مدام هم داره تکرار میشه باور نکردنیه.. اگر هنگام دیدن سریال بازی تاج و تخت احساس کردید که عوامل سریال گاه برای نشان دادن هوس قدرت درباریان و میزان خیانتهایشان اغراق کرده اند فقط کافیست این کتاب را بخوانید تا متوجه شوید هیچ مورد عجیبی در انوجود نداشته.. خواندن این کتاب برای هر ایرانی یک الزام است..اگر روزی به قدرت رسیدم انرا بعنوان کتاب درسی وارد مدارس میکنم
این کتاب، روایت تلخ یک شکست است؛ اما در عین حال جذاب. غم انگیز است؛ اما خواندنی. کوتاه و مختصر است؛ اما دنیایی حرف دارد.
"سقوط اصفهان" شامل گزارش های کروسینسکی،کشیش مسیحی در دربار آخرین حاکم صفوی -شاه سلطان حسین- است. کروسینسکی از نزدیک شاهد اوضاع دربار و فساد و خودخواهی و توطئه چینی های درباریان علیه هم بوده و با گزارش آنها کمک بزرگی کرده است که عوامل درونی یک شکست خفت بار شناخته شود. او چندین مورد را ذکر می کند که در آستانه پیروزی لشکر حکومت بر شورشیان افغان، درباریان حسود که از افزایش قدرت و محبوبیت سردار فاتح ان جنگ می ترسیدند، از داخل دربار زمینه های شکست او را فراهم می کردند. و عاقبت همانی شد که نباید می شد.
گزارش اصلی را کروسینسکی، نوشته است. اما کتاب حاضر، دقیقا متن این گزارش نیست. سید جواد طباطبایی از کتاب دیگری استفاده کرده که یکی از منابع اصلی اش، گزارش کروسینسکی است. طباطبایی با ترجمه قسمتهایی از گزارش کروسینسکی که در آن کتاب آمده و بر اساس آنها این متن کوتاه و خواندنی و تامل برانگیز را پدید آورده است.
نکته مهم و دردناک این کتاب این است که در طول این 300 سال که از آن واقعه گذشته، بارها شاهد تکرار همان اتفاقات بوده ایم. سیاستمدارانی که منفعت شخصی شان بر منافع کشور و ملت شان ارجحیت دارد. چه دربار فتحعلی شاه باشد که با بدگویی از عباس میرزای ولیعهدنزد شاه قاجار، مانع رسیدن کمک به جبهه های نبرد علیه روسیه شدند و آن شکست ها رخ داد و قراردادهای گلستان و ترکمنچای بر ملت تحمیل گردید. چه زمان حاضر که زیرپای مقامات ارشد را در اوج مبارزات دیپلماتیک خالی می کنند. غافل از آنکه محمود افغان پس از تسلط بر اصفهان، همه بزرگان کشور را از دم تیغ گذراند و آنها خیلی دیر فهمیدند که خودشان هم مسافر همان کشتی ای هستند که با جدیت سعی در سوراخ کردنش داشتند.
این روایت کوتاه و مختصر از روزهای زوال حکومت صفوی و سقوط شاه سلطان حسین به دست افغانان را باید خواند؛ خیلی تلخ، خیلی تکاندهنده و خیلی معنادار برای امروزمان. بازنویسی و نثر سیدجواد طباطبایی پیراسته و خواندنی از آب در آمده
- کروسینسکی، درآغاز، بحثی دربارۀ شاه سلطان حسین، واپسین شاه صفوی، می آورد. او مینویسد: شاه ایران« انسانترین و مهربانترین و در عین حال سست عنصرترین شاهی بود که تا آن زمان در ایران به سلطنت رسیده بود و نگون بختی او نشان دهندۀ این امر است که خوبی و مهربانی بیش از حدّ و به دور از هوش و فضیلتهای لازم برای پادشاه به ضعفی تبدیل میشود که بیشتر مایه ی تحقیر اوست تا دوست داشتن؛ و اگر این ضعف پیوسته به چنین انقلابات شگفت انگیز و ناگهانی، مانند انقلاب ایران، منجر نمیشود، تنها دلیل آن این است که در هر کشور همیشه افراد زیرک، جاه طلب و مصمم پیدا نمیشوند که تن به خطرات بدهند و بتوانند از این شرایط استفاده کنند».ا
- سفرنامه نویسان اغلب به تعارض میان خوبی عامۀ مردم و شاه اشاره کرده و گفته اند که فضیلت های مردمان خوب در زندگی خصوصی به ضرورت با صفات فرمانروای خوب یکی نیست. حیات اجتماعی بویژه در نظام های خودکامه از منطقی تبعیت میکند که اخلاق زندگی خصوصی نیست و دوسرسو در اشاره ای به همین تعارض می نویسد: «او مردی خوب و انسان بود، اما این خوبی، که کسی را به سزای اعمالش نمی رساند، به همه چیز آسیب می رساند. سود این نوع خوبی بیشتر نصیب بدکاران می شود، که به مجازات اعمال خود نمی رسند، تا مردمان درستکار که امید به اجرای عدالت از آنان سلب میشود. او در حقِّ کسی بدی روا نداشت و، بدینسان، در حق همه بدی می کرد.»َا
- کروسینسکی، با یادآوری نکته هایی درباره جایگاه تفرقه در میان مردم و نظام حکومتی ایران، به اجمال مینویسد که « کینه یا در بهترین حالت نوعی وحشت نسبت به هر چیزی که به فرقۀ مخالف تعلق داشت، با شیر به جان کودکان وارد میشد.
- کروسینسکی، افزو�� بر توضیحاتی که در نوشته های تاریخی درباره ی وخامت اوضاع اقتصادی ایران آمده، بر این نکته نیز تأکید میکند که با از میان رفتن نظم و انظباط سابق و این که تنها ملاک تصدی شغل پرداخت پول بود، اخاذی و رشوه خواری دایر مدار همۀ امور دربار شد و جای صناعت و تجارت را گرفت.
- کروسینسکی دربارۀ این وضع اسفناک کشور و این که وضع در همۀ سطوح کشور بد بود و خرابی اوضاع همۀ طبقات مردم را شامل میشد، می نویسد:«درشاه حِسی، در بزرگان غِیرتی، در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود، بی نظمی چنان عمومیت داشت که گویی همۀ بخش های شاهنشاهی ایران در آستانۀ فروپاشی است. - هرگز تسخیر کشوری بزرگ به بهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که ان را عملی کردند، به هیچ وجه تصور نمیگردند بتوانند از عهدۀ چنین کاری برایند؛ و این که سرانجام نظر به سهولت این کار دست به آن زدند و هر چه در این راه پیش میرفتند، به سهولت آن بیشتر پی میبردند.
این کتاب علل سقوط اصفهان و سلسه ی صفویه رو بررسی میکنه.این کتاب بر اساس یادداشت های کروسینسکی راهب یسوعی مقیم اصفهان در زمان سقوط اصفهان نوشته شده.البته دکتر طباطبایی از کتاب جامعی به نام تاریخ واپسین انقلاب ایران که شش سال پس از سقوط اصفهان توسط راهب یسوعی دیگری به نام دو سِرْ سو بر اساس یادداشت های کروسینسکی نوشته شده هم استفاده کرده.در این کتاب سعی شده بیشتر به علل درونی انحطاط و سقوط صفویه پرداخته بشه.عواملی مثل فساد و رشوه خواری و توطئه چینی و بی لیاقتی شاه و دربار و... دکتر طباطبایی از اندیشمندان بنام حوزه ی علوم انسانی هستند که توجه خاصی به نظریه ی انحطاط ایران دارند. بخشی از کتاب:اهالی جلفا ناچار هیاتی را پیش افغانان فرستادند تا بتوانند با شرایط مناسبی تسلیم شوند.قرار شد ارمنیان شصت یا هفتاد هزار تومن پول نقد پرداخت و پنجاه دختر جوان ارمنی از خاندان های سرشناس را به افغانان تسلیم کنند.کروسینسکی می نویسد که ((دیدن دختران جوانی که به اغوش مادران خود پناه می بردند و فریاد ناامیدی سر می دادند،نمایشی سخت رقت انگیز بود.))
جواد طباطبایی دقیقاً دست گذاشت روی یکی از مهمترین سفرنامههای مربوط به اواخر صفویه. علیرغم اینکه کروسینسکی یه راهب مسیحیه و در نتیجه از اصحاب شریعت حساب میشه اما تحلیلی تاریخی و عقلانی نسبت به قضیهی سقوط اصفهان داره و مثل مورخان ایرانی همعصر مباحثی مثل تقدیر و مشیت الهی و... رو وارد تحلیلش نمیکنه. به طور کلی اما تحلیل و نگاهش بیشتر نخبهگرایانهس تا ساختارگرایانه. این مسئله به روشنی در توصیفاتش از شاهسلطانحسین و محمد افغان و گرگینخان و... مشخصه. یه به نوعی اشتباه/سوتی هم هست که دائماً افغانان را در تقابل با ایرانیان قرار میده. گویی که انگار افغانها خارجی بودند اما در اون زمان افغانستان از توابع ایران بوده و به قول منصور صفتگل حتی میتونیم اونو شورش داخلی قلمداد کنیم بهجای تهاجم خارجی. به طور کلی علاوهبر خود کروسینسکی و موضعش، موضع و زاویهی دید جواد طباطبایی هم در این بازنویسی جالبتوجههه.
تاریخ را نه برای افتخار یا سرافکندگی بلکه باید برای عبرت و یادگیری خواند اما به قول هگل؛ "بزرگترین درس تاریخ آن است که هیچکس از آن درس نمیگیرد." کتابی کوتاه و مفید در باب چگونگی سقوط سلسله صفویان به دست افغانها. کتاب این را میگوید که دلایل انحطاط ایران بیش از آنکه ارتباطی به بیگانگان داشته باشد علتی درونی دارد و باید در درون خودمان آن را جویا شد کما اینکه سقوط اصفهان به دست افغانها بیش از آنکه ناشی از قوت افغانها باشد از ضعف و بی تدبیری و بی خردی و اهمالِ دربار و بزرگان حکومت ناشی شد. البته ناگفته نماند هرچند که کتاب براساس روایت عینی یک کشیش ساکن ایران در آن عصر می باشد اما برای اینکه بتوان با اطمینان بیشتری به گفتههای وی استناد کرد می بایست از دیگر منابع موجود نیز اطلاع پیدا کرد.
روایتی موجز و خوش خوان از سقوط اصفهان در زمان حمله ی افغان ها. نقطه ی قوت کتاب نثر زیبا، قوی و شسته رفته ی دکتر جواد طباطبایی است و استعارات زیبایی که واقعا به دل می نشست، استعاراتی ناب که حتی در خیلی از آثار ادبی دیده نمی شود و نشان دهنده ی تسلط ایشان بر زبان فارسی است: " اما سرکنگبین خوبی او نیز بر صفرای ناهنجاری های فرمانروایی می افزود"(ص. 21). در عین حال ایشان تا حد امکان به نسخه ی اصلی کروسینسکی وفادار هستند. و اما از نکات جالب توجه کتاب این بود که فهمیدم بسیاری از مسائل اجتماعی عمدتا ریشه در تاریخ ما خصوصا تاریخ صفوی دارد. برای مثال "تفرقه انداز و حکومت کن" تفکر شاه عباس بزرگ بوده است. وی با انداختن تفرقه میان گروه ها و حتی درباریان باعث خنثی کردن هرگونه دسیسه احتمالی علیه خود می شده که موفق هم بوده است. در واقع "تفرقه انداز و حکومت کن" از زمان شاه عباس بزرگ به ما رسیده است.
"تمایز اساسی میان گزارش کروسینسکی و تاریخ نویسان ایرانی در این بود که او گزارش خود را با تکیه بر اندیشه تاریخی جدید می نوشت، در حالی که تاریخ نویسی ایرانی به منشی گری روایات درباری تبدیل شده بود و اندیشه تاریخی خردگرا یکسره از آن رخت بسته بود. در کانون نظریه انحطاط ایران دو سرسو و کروسینسکی بررسی دگرگونی هایی قرار دارد که در دومین سدۀ فرمانروایی صفویان در جایگاه "شاه" پدیدار شده بود."
جانمایه کتاب همین سطور بالاست که در ابتدا و انتهای کتاب خیلی خلاصه به آن اشاره شده و تنه اصلی کتاب ماجرای سقوط سلطنت شاه سلطان حسین صفوی و معضلات فراوان گریبانگیر دستگاه سلطنت صفوی اعم از سستی حاکم، تاثیرگذاری خواجه سرایان در فرآیند تصمیم گیری ها و رقابت نادرست میان امیران لشکر و کشور است. گرچه بنده گمان میکنم روایت کوسینسکی از ماجرا کمی داستان سرایی هم دارد اما به هر حال بر مخاطب آشکار میشود که افغانان شورشی خود نیز تصور نمیکردند اوضاع اصفهان این قدر آشفته باشد و به این سادگی میتوانند سلطنت صفوی را براندازند. نقد نویسنده بر تاریخ نویسان گذشته این است که چرا عواملی همچون «تقدیر» را در سقوط صفویه پررنگ کرده اند در حالی که یک نگاه عقلانی ساده متوجه میشود سلطنتی با این همه ضعف در درون نیاز به دشمنان قدرتمند ندارد و باید سقوط کند
دلیل اینکه سیدجواد طباطبایی اصلِ کتاب را پارهپاره کرده نفهمیدم. درواقع این کتاب، اصل نیست، بلکه گزارشی از نسخۀ اصلیست. بنابراین عنوان کتاب گولزنک است.
و اما دربارۀ ماجرای کتاب: روایت چنان بهتآور، عجیب و بعضاً باورناپذیر است که گویی مشغول خواندنِ افسانۀ سه برادر بودم. بعید میدانم اصل ماجرا از تحریف و اغراق مصون مانده باشد. عدد و رقمهای کتاب را هم جمع بزنیم، با عقل نمیخواند. به هر روی، از منظر روایی، ماجرای حمله محمود افغان به ایران، ماجرایی عجیب و پُرقصه است. چنان مایههایی برای قصهپردازی دارد که تعجب میکنم تا امروز دستمایۀ فیلم یا رمان نشده. اگرچه موقعیت و زمانه و شکلِ فروپاشی از درون در زمان صفویه، سنخیتی با فروپاشی از درون در عصر حاضر ندارد، ولی شباهتهای جزئی و در عین حال سرنوشتسازی بین آن دوره و امروز میتوان یافت.
مردم اصفهان، در ماههای تیر و مرداد مجبور شدند از گوشت شتر، قاطر، اسب و الاغ تغذیه کنند، اما از آن پس گوشتی در بازار دید نشد. در پایان این دوره هر شقه گوشت اسب بر هزار سکه بالغ شد. در ماههای شهریور و مهر، به خوردن سگ و گربه قناعت شد و چندان خوردند که نسل این حیوانات منقرض شد. در مهرماه گندم نایاب و در فاصله یک ماه بهای نان دو برابر شد. برگ و پوست درختان را وزن میکردند و میفروختند. چرم کفشهای کهنه را در آب جوشانده و میخوردند و مدت زمانی یکی از غذاهای رایج به شمار میآمد. از آن پس نوبت به خوردن گوشت انسان رسید. کوچهها پر از اجساد مردگان بود و برخی در خفا گوشت آنها را میبریدند و میخوردند
روایت سقوط اصفهان. روایت یکی از عاشوراهای ایرانیان. روایت حاکمان و نخبگان خفته در آغوش بخت خواب زده. روایت حکومتی در فراموشی خرد و فضیلت و مردمانی در تفرقه و تباهی روایت آخرین دولت مقدر ایرانی و جنگ داخلی و فروپاشی و تحقیر یک ملت در حال و هوای محرم هم باشی و این کتاب را بخوانی، مسافران رو به رویت را می بینی که با بهت و حیرت به دیوانه ای نگاه می کنند که کتابی را می خواند و می گرید و می گرید
پیش گفتار: حقیقتاً نمی دانم به کتاب چه نمره ای بدهم. از فضای گودریدز هم دارم دور می شوم و فکر می کنم مثل سابق مشتاق ریویوی دقیق و گاهی طویل نوشتن نیستم. فعلاً محض خالی نبودن عریضه چهار ستاره پیش کش می کنیم؛ سه تایش برای کروسیسنکی و دوسرسو و یکی برای آقای طباطبایی که دست خالی نماند. متن اصلی: کتاب خوبی است، البته اگر به دنبال آشنایی با اواخر دوران صفوی و شاه سلطان حسین نالایق باشید. بعضی از مسائلی که در کتاب به آن اشاره شده، نظیر دودستگی در حاکمیت، هنوز هم کار دست مملکت می دهد. در اطرافیانم کسانی را می بینم که مرتب می گویند ما زمان بدی به دنیا آمدیم و بدتر از این نمی شود و همه اش نفرین و ناله می کنند. خطاب به آن دوستان: کمی تاریخ بخوانید تا با واقعیت مملکت بیشتر آشنا شوید. چند صفحه کتاب تاریخ خوانده اید که به این نتیجه برسید که شرایط از این بدتر نبوده است؟ پی نوشت: اکنون که ریویو را می نویسم دقیقاً سیصد سال از محاصره و سقوط اصفهان گذشته است.
کتاب سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی و بازنویسی سید جواد طباطبایی از نشر نگاه معاصر، ماجرای سقوط سلسله صفویه و آخرین شاه آن سلطان حسین را بر اثر شورش افاغنه به سرکردگی محمود افغان روایت میکند. در واقع این کتابِ بسیار کوتاه، خلاصهای است از کتاب مفصلی که بر اساس گزارشهای کروسینسکی، راهب مبلغ مسیحیت که در آن سالها مقیم اصفهان بوده، توسط راهب مسیحی فرانسوی دوسِرسو نوشته شده است. در این کتاب به حدی درباره بیلیاقتی و جهل ایرانیان و سردمداران صفوی آنها سخن گفته شده که تا حدی شائبه غرضورزی گزارشگر مسیحی به ذهن خطور میکند، اما متأسفانه دلایل و تحلیلهایی که در این کتاب در زمینه علل سقوط صفویان مطرح شده برای هر کس غریب به نظر برسد، برای کسانی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند، بسیار ملموس و قابل باور است. خیانت، تقدیرگرایی افراطی، تفرقه مذهبی و قومی، جهل، خرافات، ترجیح منفعت شخصی به منفعت جمعی و نخبهکشی مواردی هستند که به وفور در تاریخ معاصر ایران دیده میشوند. هنگام لشکرکشی محمود افغان به اصفهان، هر بار که تلاشی برای نجات اصفهان و صفویان صورت میگیرد، این عناصر آشنای تاریخ ایرانی دست و پای معدود نخبگانی را که توانایی اداره امور را داشتهاند می بندند. به راستی ما ایرانیان در سه سدهای که از انحطاط صفویان میگذرد چقدر وفادارتر، متحدتر، آگاهتر و منطقیتر شدهایم؟ از متن کتاب، ص 25 در زمان شاه عباس، مجازات اعمال خلاف بزرگان اعدام و در مورد عامه مردم جریمه مالی بود، زیرا جریمه مالی در مورد بزرگان به سبب توانگری آنان کارساز نیست، در حالی که مجازات اعدام نیز در مورد عامه مردم کارساز نمیتواند باشد. در زمان شاه سلطان حسین که همه امور بر محور ثروتاندوزی خواجهسرایان میچرخید، این اصل به فراموشی سپرده شد.
«... هرگز تسخیر کشوری بزرگ بهبهایی ارزانتر از این انجام نشد و کسانی که آن را عملی کردند، بههیچوجه تصور نمیکردند بتوانند از عهدهی چنین کاری برآیند؛ و اینکه سرانجام نظر به سهولت این کار دست به آن زدند و هرچه در این راه پیش میرفتند، به سهولت آن بیشتر پی میبردند.»
این کتاب چکیده ای است که طباطبایی از کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران از پدر دوسرسو تهیه کرده کتابی که بر مبنای گزارش های کروسینسکی نگاشته شده بود و البته طباطبایی مطالبی را هم به آن افزوده است. این کتاب چهار ویژگی ممتاز دارد:اول اینکه کروسینسکی بسیار به شاه سلطان حسین و همچنین محمود افغان و اشرف افغان نزدیک بوده و وقایع را بسیار دقیق گزارش کرده است. دوم اینکه چون نویسنده در اصل لهستانی است لاجرم حبّ و بغضی هم ندارد زیرا نه مسلمان است و نه ایرانی بنابراین مانند ناظر بیرونی به قضایا مینگرد. سوم اینکه نویسندگان یعنی کروسینسکی و دوسرسو اگرچه هر دو از مسیحیان متشرّع به شمار می آیند ولی تحلیل تاریخی که عرضه میکنند بسیار عرفی و مانند تاریخنگاری جدید غربی است. درحالی که مثلا آذربیگدلی در کتاب آتشکده ی آذر خود با تاکید بر التقدیر یضحک علی التدبیر نسبت دادن این فاجعه را به بی تدبیری حکومت بی وجه میدانید و آنرا به تقدیر خداوند نسبت میدهد. چهارمین ویژگی این اثر جایگاه اساسی آن در نظریه انحطاط ایران است که طباطبایی در جلد نخست تاملی درباره ایران مطرح کرده و از این بسیار استفاده کرده است. کتاب بخاطر همین ویژگی های پیش گفته و اختصار و سیر روایی جذاب حتی برای کسانی که علاقه ای به حوزه تاریخ ندارند جالب است خصوصا که بعضی وقایع مثل قحطی وحشتناک در اصفهان که حتی به آدمخواری هم میکشد در این کتاب واقعا خواننده را متاثر میکند. خواندن این کتاب را به همه ی علاقه مندان تاریخ و اندیشه سیاسی پیشنهاد میکنم.
برای من چون به روند تاریخی و این که چطور شده اینجا هستیم علاقه دارم، جالب بود. ۳ ستاره دادم نه چون که نکتهی منفی توش دیدم. بلکه چون بیش از این برای من ارزش نداشت.
بسیار روان نوشته شده بود و راحت میشه تو یه سری خوندش.
روایت سقوط اصفهان و حملهی افغانها و چند سال بعدشه. طبق توصیفی که میده، کلی ناسازگاری داخلی و دعوا و مشکل بوده که باعث شده به این راحتی اصفهان سقوط کنه و تعداد محسوسی تصمیم ساده اگه درست گرفته میشدند تاریخ به کلی عوض میشد.
یه جای جالبش میگه قبل این دوران سکه رو فقط حکومت مرکزی ضرب میکرد ولی بعدش ایالتها هم تونستند سکه بزنند. سکههای ایالتها تو ایالتهای دیگه نصف ارزش داشت. و حتی سکهی هر ایالت اگه صاحب ایالت و شهردار براش مشکلی پیش میاومد(مثلا میکشتنش) قیمتش نصف میشد. ممکن بود داراییتون باشه ۱۰ تومن مثلا، بعد صبح بیدار بشید و ببینید شده ۵ تومنD:
کتابی است که ارزش خواندن دارد. به خصوص به این علت که از دورانی به اهمیت سقوط اصفهان در پایان صفویه هم کم نوشته شده و هم آگاهی عمومی خیلی ضعیف است. از این نظر باید به آقای طباطبایی دست مریزاد گفت. اما ای کاش کمی بیشتر روی نگارش و تنظیم متن و ویرایش ادبی اش زحمت می کشید. مطالب نامنظم، پرتکرار و در جاهای بسیاری با غلطهای ویرایشی آزاردهنده در کتاب آورده شده اند. کتاب می توانست هم بهتر جمع آوری بشود، و هم در نتیجه ی آن خواننده ی بسیار بیشتری داشته باشد. چند نقل مهم از متن کتاب: "در شاه حسی، در بزرگان غیرتی، در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود. ... بی نظمی چنان عمومیت داشت که گویی همه ی بخشهای شاهنشاهی ایران در حال فروپاشی است" " به کارگیری ظرافتها در امور سیاسی وضع مشابهی با استعمال دارو در قلمروی پزشکی دارد ، یعنی همیشه این خطر وجود دارد که بیش از نیاز به کار گرفته شوند. ایراد این گونه شگردهای مبهم در این است که نخست امتیازی مطمئن و واقعی به دشمن واقع می شوند ، در حالی که نتیجه ای که خود انتظار ان را دارند همیشه نامطمئن و خیالی است"