مهدی اخوان ثالث (م، امید)، شاعر و پژوهشگر ادبی در سال ۱۳۰۷ در مشهد چشم به جهان گشود. در مشهد تا متوسطه نیز ادامه تحصیل داد واز نوجوانی به شاعری روی آورد. در سال ۱۳۲۶ دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد.در آغاز دههٔ بیست زندگیش به تهران آمد و پیشهٔ آموزگاری را برگزید. در سال ۱۳۲۹ بادختر عمویش ایران اخوان ثالث ازدواج کرد. با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد ۲۸ مرداد از سیاست تا مدتی روی گرداند. چندی بعد با نیما یوشیج و شیوهٔ سرایندگی او آشنا شد. او توانست باشکوه ترین شعرهای نیمایی را در روزگار خود بسراید. معروف ترین شاهکار اخوان ثالث شعر زمستان است. او رویکردی میهنپرستانه داشت و بهترین اشعارش را نیز برای ایران گفتهاست (تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم). او دارای ۴ فرزند است. بسیاری از منتقدان اخوان ثالث را بزرگترین شاعر نوگرای ایرانی میدانند
پیشینه و رویدادها * اخوان در دوران پهلوی چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد * در سال ۱۳۳۳ و ۲۹ چندین بار به اتهامات سیاسی زندانی شد * در سال ۱۳۳۶ پس از آزادی از زندان در رادیو، و مدتی در تلوزیون خوزستان منتقل شد * در سال ۱۳۵۳ به تهران منتقل شد و در رادیو تلوزیون ملی شروع به کار کرد * در سال ۱۳۵۶ به تدریس شعر سامانی و معاصر در دانشگاه تهران پرداخت * در سال ۱۳۶۰ بازنشسته شد * در سال ۱۳۶۹ به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ ۴ تا ۷ آوریل برای نخستین بار به خارج رفت
چند ماه پس از بازگشت از خانه فرهنگ آلمان در سال ۱۳۶۹ در چهارم شهریور ماه جان سپرد. با موافقت رهبر ایران وی اولین شخصیتی بود که اجازه پیدا کرد در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شود
شب افسردهٔ زندان شب ِ طولانی پاییز چو شبهای دگر دم کرده و غمگین بر آماسیده و ماسیده بر هر چیز همه خوابیدهاند، آسوده و بی غم و من خوابم نمیآید نمیگیرد دلم آرام درین تاریک بی روزن همین میپرسم امشب از شمایی خوابتان چون سنگها سنگین چگونه میتوان خوابید، با این ضجهٔ دیوار با دیوار؟
جوانمردا! جوانمردا! چنین بیاعتنا مگذر تو را با آذرِ پاک اهورایی دهم سوگند! بدین خواری مبین خاکستر سردم. هنوزم آتشی در ژرفنای ژرفِ دل باقیست، اگرچ اینک سراپا سردی و ویرانی و دردم.
من عاشق ترکیبسازیهای اخوان و زبانشم. کلی کلمهی جدید یاد گرفتم. پیوستگی شعرها تو کتاب «زندگی میگوید: اما باز باید زیست...» خیلی برام جالب بود، به یاد نمیآرم قبلا کتاب شعری از این دست خونده باشم.
نکات خوبی درمورد کتاب شعر یاد گرفتم. اول اینکه نباید از کسی یا جایی امانت بگیرم، چون خیلی به حس و حالم بستگی داره و هم همیشه دلم نمیخواد شعر بخونم، هم معمولا بعد از خوندن چند تا شعر سیر میشم و باید وقت دیگهای به سراغ کتاب بیام. ولی وقتی امانت باشه، حس میکنم مجبورم خیلی سریع تمومش کنم و یکسره یخونمش و برام حالت اجبار میگیره و از لذتش کم میشه. در همین راستا، نباید به کتابهای «در حال خواندن» گودریدزم هم اضافهش کنم چون بهم استرس میده. دوم هم اینکه لازم نیست همهی شعرها رو حتما تا ته بخونم و حتما دوست داشته باشم. فکر میکنم اشکالی نداشته باشه اگر یک شعر ده صفحهای در عرض سه صفحه نتونست نظرم رو جلب کنه، صرفا از روش بگذرم.
اين ريويو را براي آپديت نوشتم و اين آپديت ، همان آپديتي نيست كه برايش ريويو نوشتم . نوشتم كه همه چيز درست خواهد شد و شيوه هاي راز آلود زيستن... ——————— با يك ابر كوچولوي صورتي آشنا شدم كه وقتي با آب تماس مستقيم پيدا ميكنه دچار شوك آنافيلاكسي ميشه ،ميدونستين باريدن يكي از علل شايع آنافيلاكسي در بچه ابرها ست؟ خدمتش عرض كردم كه نباره .همه چيز درست خواهد شد. —————
شهريور نود و هشت:به "به ديدارم بيا" ي اخوان كه رسيدم ناتواني تازه ام آشكار گشت .ناتوان شده ام از گريستن و به كلمه ها طوري نيازمندم كه به هوا و به هوا طوريكه مبتلا به جنون پاييز است .كه يعني "فك تحتانيم از ترس درد ناچاره به سكون "كه يعني "ببخشيد بي ربطم به هوايي كه رو مي گيره از نور " و نوري كه منبعش اندوهگينه و اندوهي كه در افتراق با رضايت ه و و و آنچه در ادامه ي شعر مي آيد ناشي از ناتواني و نيازمندي مبرم نگارنده از گريستن و به هوا است :
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من میمانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که میترسم ترا خورشید پندارند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم که چشم از خواب بردارند نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را نمیخواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمیخواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی!
تو دست چپت رو از آرنج خم كني ، دستت رو آروم آروم از بدنت دور و دورتر كني و بچرخوني توي هواي محدوده ي من كه يعني "بيا دستمو بگير"، چند تا ابر زخم و زيلي و منزوي تجمع كنن توي آسمون بالا سر ما ،من به آواز بارون نيازمند بشم .ابرها بزنن زير آواز .بخونن بخونن توي دستگاه بيات ترك گوشه ي روح الارواح ،ابرها آواز بخونن بخونن و من دستمو نزديك و نزديك تر كنم به تنم كه يعني بيشتر بخواه من رو .بيشتر بخواهم.منو تا بي نهايت بخواه . تو دستت بمونه توي هوا در حاليكه روي آستيناي سفيدت نقطه نقطه هاي بيرنگ بارون پخش ميشه شبيه به بوسه هاي خورشيد كه پخش ميشدن روي گردنت به وقت نمازي كه آفتاب به احترامش ديرتر طلوع ميكرد . كه يعني "نهايت خواستن همين دست تا شده از آرنجِ خيس ِبي تمنا دراز شده ست "من بهت نگاه كنم كه يعني "چگونه برايت نميرم؟ "بعد دستمو آروم آروم بي خم شدن بيارم سمت دست چپ بارون گرفته ت و كمر انگشتامون خميده بشن توي هم . بعد تو ناگهان نگران بند مياني انگشت سوم دست راستم بشي كه چند ماه پيش با صورت غمگين اون ديوار غيريكنواخت مصدوم شده بود . بگي :خوبي؟ بگم: شكر كه گردن دارم.بگي: شكر كه گردن داري ولي خوبي؟ فقط بگو خوبي يار بي سر صداي من؟بگم: ماه رو ببين اونجا اون بالا زيباست خيلي زيباست .بگم :ببين اين بار گيلاساي منو خودش با وسواس غريبي نهاده به گوش هاش .ببين گوشواره هاي ماه ،گيلاساي دست چين من ه . ببين دست ميكشم روي ماه و اين بار ماه نميفته اين پايين .ببين ماه رو. ببين آخه.بگي: نهادي به گوش هاش. بگي: گوشواره هاي ماه آسمون ،كار دست ماه من ه .بگي: زيباست خيلي زيباست.دكمه اول پيراهنت رو باز كني كه يعني "نفسم گرفته ،قلبم بيشتر ". من غمگين بشم و اسپري سالبوتامولمو تكون تكون بدم درش رو باز كنم و بفرما بزنم به ريه هاي هميشه پاكت .بگم :بفرما يك پاف از اين بزن روبراه شي عزيزدلم. تو نفس عميق بكشي ،چشماتو ببندي كه يعني "مال خودت ."بگي : تو فوت كني توي هواي محدوده ي من ،نفسم جاري ميشه. بازدم عميقت درمون دردهاي هر دو جهانمه .بگم: عشق من !عذر تقصير .سالهاست كه دم هاي من خالي برميگردن .خيلي وقته و تو نمي دوني.بگم :هوا اينجا عميقن غبار آلوده ست نشنيدي؟ بگم:شما اونجاها اخبار اينجاها رو تماشا نميكنين نه؟ بگم : ميترسم وقت كم بيارم .ميترسم بيدار كه شدم يادم نموني ،ميترسم از حرفاي اينجايي. ول كن هواي جاري در ريه هامو .ول كن سنجش بي حاصل تعداد نفس هامو.به شماره افتاده. از عدد بيست عبور كرده برو بالا خيلي بالا .لطفن منو وادار نكن به اين حرفاي اينجايي ها.من اينجا حرف نميزنم كه بخوام تحليل هم بكنم سر خط ها رو .من اينجا اين پايين شديدن ساكتم .آدماي اينجا به من ميگن :گوشه گير افسرده ي گاهي مهربون.منو دورم كن از اين حرفا عشق دوردست هاي من .منو وادار نكن به توضيح خودم .بگذر از شيوع لجام گسيخته ي عادت ها كه ثانيه به ثانيه كم خون ميكنن كودكي ها رو .من ميترسم ميترسم از كشيده هاي بي تفاوتي كه جاي انگشتاش صورتي كه نه كبود ميشه روي گونه ها. من ميترسم از دست هايي كه بي هدف تجاوز ميكنن به محدوده ي هواي آدم ها .ميترسم از حرفاي اينجايي .من ميترسم عشق تسلي بخش من! ميترسم.دستتو بذاري روي قلبم كه يعني "نبض نامنظمم رو هنوزم دوست داري "كه يعني " من و تو هر دو تنه ي اصلي يه آئورت دور از هياهوي جاري بودنيم" دستمو بذارم روي قلبت و بگم: به رنگ شب شدم پس كي برام نور ميفرستي ؟پس كي منم مي بري پيش خودت اون بالا قاطي نورا،پس كي منو ميبري پيش خودت . بگي.. تو هيچي نگي ديگه هيچي نگي عشق خويشتن دار و خجالتي من .بغلم كني و فوت كنم توي چشم هات.سرفه م بگيره و به روم نياري .پيشونيمو ببوسي. كه يعني "خدانگهدارت نور ديدگانم" .بيدار بشم و بگم :من در روياهام از اين جهان رفته ام.و تو نيستي..انگشت سوم دست راستم رو از كمر نيمه خميده كنم .پرنده ي صورت گلبهي نامه رسون بنشينه روي بند مياني دردناك انگشتم كه يعني "دردت چيه جان دل " بگو تا ناقلش شم .بگم :ديشب خودم پيامو رسوندم زحمت نميدم به شما زيبارو.ديگه زحمت نميدم به شما .كه يعني "شما از امروز آزادي نامه رسان صورت گلبهي ." بگم : طبق آنچه گفته آمد بر آن شده كه نيايد. كه يعني "تا مصرف طولاني مدت اين رويا خدانگهدارت نور ديدگانم" كه يعني "ميبينمت يك روز شفاف پرنور و سلام كه جز سلام حرف ديگري نيست عشق پرهيزگار من."
هميشه پي نوشت: من نا اميد نيستم پروردگارم و نا اميد نميشم پروردگارم.
خب اول اینکه من شعر نو از شاعرهایی مثل گروس و فروغ و سهراب و مشیری خوندم و از اخوان ثالث تا به حال نخونده بودم، دلیلی که این مجموعه رو خوندم، کوتاه بودنش در وهلهی اول و بعد عنوان جالبش بود! دوستش نداشتم، دلیلی هم نمیتونم بیارم. خب یه چیزهایی به دل آدم نمیشینه یهو دیگه. تا ببینیم کتاب دیگریش نظرم رو عوض خواهد کرد یا چی. ولی بین شعرهای این کتاب، آواز عید رو بیشتر از بقیه پسندیدم.
به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من میمانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که میترسم ترا خورشید پندارند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم که چشم از خواب بردارند نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را نمیخواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمیخواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی!
امشب دلم آرزوی تو دارد نجواکنان و بی آرام، خویش با خدایش می نالد و گفت و گوی تو دارد تو آنچه در خواب بینند/پوشیده در پرده های خیال آفرینند/تو آنچه در قصه خوانند تو آنچه بی اختیارند پیشش، خواهند و نامش ندانند امشب دلم آرزوی تو دارد ----------------------------------------------------------- هر شکستی، قصه ای دارد، صدایی نیز زیرِ این گنبد صداها بیشتر پیچد -------------------------------- به دیدارم بیا هر شب در این تنهاییِ تنها و تاریکِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیرِ سرپوشِ سیاهی ها دلم تنگ است
در حیاط کوچک پاییز در زندان نشسته پیرمردی زمزمه بر لب، ولی خاموش گهی از تنگ زندان مست، گه از ننگ زمان مدهوش زلال موی نقره فام او چون چشمه ای بر دوش نخورده مست
کنار آب بی ماهی _وگر بهتر بگویم، ماه بی آبی_ در زندان، مداد و کاغذش بر دست و با خطی شکسته می نوشت او بر سر هر برگ، به نام آن که جان داد و گرفت آن را بدست مرگ و می گریید و می گریید و می گریید
در حیاط کوچک زندان در آن ویران کنار گوشه ای در خاکمان ایران، کسی آرام جان میداد تمام غنچه هایی را که پرورد و هرس می کرد و با زیبایی آنها نفس می کرد، به دست باد و بیداد خزان می داد از آن آورد، ولی دم بر نمی آورد
درون سیم های خار دار، بر روی هر دیوار کبوترها به شوق او، ز شوق صحبت و دیدار گرفتار حصار شوم زندان می شدند آنها و می ماندند و می مردند، به مکر و غدر انسانها
ولیکن همچنان آرام کسی از جور این ایام، آهسته جان می داد و عمر خویش را همچون کبوتر ها، به دست عده ای بیگانگان می داد
درختان زرد شبح هایی که از سر تا به پا گوش اند تا ببینند آیا، که مردان گرم و خود جوش اند؟ و یا در خواب و مدهوش اند؟ نمی شد حرف را حتی به دیوار خرابی زد، که این ویرانه ها مستور پر موش اند
در حیاط کوچک پاییز در زندان نشسته پیرمردی جان به لب، زین شب نخورده مست مداد و کاغذش بر دست
به ديدارم بيا هر شب، در اين تنهايی تنها و تاريک خدا مانند، دلم تنگ است. بيا ای روشن ،ای روشنتر از لبخند. شبم را روز کن در زير سرپوش سياهيها. دلم تنگ است. بيا بنگر ، چه غمگين و غريبانه، در اين ايوان سر پوشيده، وين تالاب مالامال دلی خوش کرده ام با اين پرستو ها و ماهيها. و اين نيلوفر آبی و اين تالاب مهتابی. بيا ، ای همگناه من در اين برزخ. بهشتم نيز و هم دوزخ. به ديدارم بيا،ای همگناه،ای مهربان با من، که اينان زود می پوشند رو در خوابهای بی گناهيها. و من می مانم و بيداد بی خوابی.
روایتهای اخوان، یا به قول خودش نظم منثورش، رو خیلی دوست دارم. به همین خاطر، به نظرم بهترین بخش کتاب، دفتر زندگی میگوید اما باز باید زیست بود. نکته دیگه اسم شعرها بود که توی این دفتر (زندگی میگوید...) خیلی خوب بود.
در مزار آباد شهر بیتپش وایِ جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان خشمناکان بیفغان و بیخروش
آبها از آسیا افتاده است دارها برچیده خونها شستهاند
جایِ رنج و خشم و عصیان بوتهها خُشک بُنهای پلیدی رُستهاند
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان وآنچه بود، آش دهنسوزی نبود
آبها از آسیا افتاده، لیک باز ما با موج و توفان ماندهایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
زآن چه حاصل، جز با دروغ و جز دروغ؟ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب ؟
باز میگویند: فردای دگر صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید کاشکی اسکندری پیدا شود
Merged review:
در حياط كوچك زندان، ششمين مجموعه شعر (اخوان ثالث)، همانطور كه از اسمش هويداست مجموعه شعرهايي است كه در دوران حبس سروده است. مرثيهي معروفي كه (اخوان ثالث) در سوگ (فروغ فرخزاد) با نام (دريغ و درد) و شروع اين چنين
چه دردآلود و وحشتناك نميگردد زبانم تا بگويم ماجرا چون بود دريغ و درد هنوز از مرگ نيما، من دلم خون بود
سرود در اين مجموعه قرار دارد. همچنين شعر زيباي (نماز) نيز در اين مجموعه قرار دارد كه ابيات آخر آن را الان در يادم هست كه اين گونه است
با تو دارد گفتگو شوريدهي مستي مستم و دانم كه هستم من اي همه هستي ز تو آيا تو هم هستي؟
شعرهای اخوان همه فوق العاده اند، اما این کتاب سه برابر فوق العاده است چون سه دفتر فوق العاده است که هرکدام شعرهایی که دارند که به نظر من پایین ترین رتبه برای شعرهایش پنج ستاره است.
واقعا نمی توانم شعر خاصی را از این سه دفتر به عنوان بهترین شعر انتخاب کنم. خیلی خوب بود و خیلی غمناک.
سه و نیم ستاره. اخوان ثالث شاعر قدرتمند و تاثیرگذاریه....اشرافش به موضوعی که می خواد بیان کنه و دوستی که با کلمات داره در شعرهایی که سروده خیلی راحت به چشم می یاد. اگه شعر هایی مثل خان هشتم، پاییز، یا شهریار شهر سنگستان را از این شاعر نخونده بودم قطعا به این مجموعه نمره ی بالاتری می دادم ولی خب در هر حال خوندنش قطعا خالی از لطف نیست و ارزش وقتی که صرفش می شه را داره.
سومین اثری از م.امید که خوشبختانه توی پائیز خوندمش :) حقیقتا برای من که مسحور این شاعرم اثر زیبایی بود، یک احساس خلوص و صمیمیت و دلتنگی به آدم منتقل میکرد که خیلی لذت بخش بود ولی اگه قبلا از اخوان ثالث چیزی خونده باشید این کتاب زیبائیش براتون دوچندان میشه
گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت من نـوحـهسرای گل افسردۀ خویشم (اخوان ثالث، ۱۳۷۹: ذیل «غزل حنظلی»، ۶۹-۷۰)
مهدی اخوان ثالث (۱۳۰۷-۱۳۶۹)، از شاعران نامدار کلاسیک و نیمایی است که در شعر «نماز» از دفتر «در این اوستا» مینویسد:
با گروهی شرم و بیخویش وضو کردم. مست بودم مستِ سرنشناس،
پانشناس، اما لحظۀ پاک و عزیزی بود. قبله، گو هر سو که میخواهی باش. با تو دارد گفتوگو شوریدۀ مستی. مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی (اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۷۷-۷۸)؟ اخوان در قصیدهای با نام «ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم» میآورد: ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم گرانمایه زردشت را من فزونتر ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم بشر بهتر از او ندید و نبیند من آن بهترین از بشر دوست دارم سه نیکش بهین رهنمای جهان است مفیدی چنین مختصر دوست دارم ابرمرد ایرانیی راهبر بود من ایرانیِ راهبر دوست دارم نه کُشت و نه دستور کُشتن به کس داد از این روش هم معتبر دوست دارم (اخوان ثالث، ۱۳۹۳: ۱۵۷-۱۵۸). او در قصیدهای دیگر با عنوان «ای درخت معرفت» مینویسد:
ای درخت معرفت، جز شک و حیرت چیست بارت یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت عمرها بردی و خوردی، غیر از این باری ندادی حیف، حیف از اینهمه رنج بشر، در رهگذارت چندوچون فیلسوفان، چون بر دیوار ندبهست پیرک چندی ز نخ زن، ریشجنبان در کنارت شهر افلاطون ابله، دیده تا پسکوچههایش گشته، وز آن بازگشتم، میکند خمرش خمارت ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر سنگ، چون اردنگ میسازیم، ای ابله نثارت ای کلاغ صبحهای روشن و خاموش برفی خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قار قارت کای درخت معرفت، جز شک و حیرت نیست بارت (همان: ۱۳۶-۱۳۷). مهدی اخوان ثالث در قطعۀ دو بیتیِ «طوس ما» از کتاب «ارغنون»، که به نوعی در هجو مردم مشهد و علی بن موسیالرضا سروده شده است، اذعان میکند:
ری دمـاونـدی دارد، هـمـدان الـونـدی اصفهان رودی و شیراز صـفایی دارد
طوس ما از برکتهای امامی که در اوست هر قدم عاجز و آخوند و گدایی دارد (اخوان ثالث، ۱۳۷۹: ۱۶۱-۱۶۲)
و در شعرِ «باغ من» از دفتر «زمستان» میآورد: آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش. ساز او باران، سرودش باد جامهاش شولای عریانی است. باغ نومیدان، چشم در راه بهاری نیست. باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟ جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن. پادشاه فصلها، پاییز (اخوان ثالث، ۱۳۹۰: ۱۶۶-۱۶۷).
او در کتاب زمستان، ذیل شعری به نام «داوری» متذکر میشود: هرکه آمــد بـار خـود را بـست و رفت ما هـمان بـدبخت و خوار و بینصیب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ؟ زین چه حاصل جز فریب و جز فریب (همان: ۱۳۰)
اخوان در کتاب «در حیاط کوچک پاییز، در زندان» اینگونه به سرودن شعرِ «سعادت؟ آه...» میپردازد: بلی، هیچ است و دیگر هیچ. تو ای غمگین با هر چیز و هر کس قهر... بلی، هیچ است و دیگ هیچ، وگر جز هیچ باشد، پوچ. سعادت؟ آه... ! تهی را با فریب آمیخته، وآنگاه به دنبالش چنین پیموده چندین راه... به می گلگون نیاری کرد آن غمگین سیاهان را بسی بیهوده میکوشی... که را، وآنگه به سودای چه، میدوشی؟ بلی، ای غمگینِ تنها همان هیچ است و دیگر هیچ وگر جز هیچ باشد، پوچ. و بیهودهست از زندان به زندان کوچ (اخوان ثالث، ۱۳۹۰: ۱۰۶ الی۱۰۸). و در دفتر «از این اوستا»، در شعری با عنوان «روی جادۀ نمناک»، در رثای صادق هدایت مینویسد: اگر چه حالیا دیری است
کان بیکاروان کولی از این دشت غبارآلود کوچیده است، و طرف دامن از این خاک دامنگیر برچیدهست؛ هنوز از خویش پرسم گاه: آه چه میدیدهست آن غمناک روی جادۀ نمناک؟ چه نجوا داشته با خویش؟ پیامی دیگر از تاریکخون دلمردۀ سودازده، کافکا؟ همه خشم و همه نفرین،
همه درد و همه دشنام؟ درود دیگری بر هوش جاوید قرون
و حیرت عصیانی اعصار،
ابررند همه آفاق، مست راستین خیام؟ تفوی دیگری بر عهد و هنجار عرب،
یا باز تفی دیگر به ریش عرش و بر آیین این ایام؟ چه نقشی میزدهست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت؟ به شوق و شور یا حسرت؟ دگر بر خاک یا افلاک روی جادۀ نمناک؟ که میداند چه میدیدهست آن غمگین؟ دگر دیریست کز این منزل ناپاک
کوچیدهست و طرف دامن از این خاک برچیدهست ولی من نیک میدانم، چو نقش روز روشن بر جبین غیب میخوانم، که او هر نقش میبستهست،
یا هر جلوه میدیدهست، نمیدیدهست چون خود پاک روی جادۀ نمناک
(اخوان ثالث، ۱۳۶۰: ۵۱ الی۵۳). منابع:
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۷۹، ارغنون، تهران، مروارید.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۶۰، از این اوستا، تهران، مروارید. _ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۳، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران، زمستان.
_ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، زمستان، تهران، زمستان. _ اخوان ثالث، مهدی، ۱۳۹۰، سه کتاب: در حیاط کوچک پاییز در زندان؛ زندگی میگوید اما باز باید زیست؛ دوزخ اما سرد، تهران، زمستان.
واپسين دفتر از اشعار نيمايي اخوان نشان مي دهد كه شاعر به پايان روزگار شاعري خود رسيده است.به جز يكي دو شعر آن ها مانند شوش كه نشان از اخوان دهه چهل دارد.با همان صلابت و شيوه روايي-حماسي خود و به خدمت گيري واژه هاي استوار باقي اشعار نشانگري از ملال روحي اوست. شايد به همين دليل از است كه پرسش هاي بنادين انسان مانند چيستي و كيستي بيشتر از ديگر وقت ها در شعر اخوان جاري مي شود: چون به اينجا مي رسم از خويش مي پرسم همچو بسياري كه مي دانم من هم آيا راستي از مرگ مي ترسم
و شگفت آور نيست شعر من ما من كه به نوعي پاياني بر اخوان است و قريب 6 ماه پيش از مرگ شاعر سروده شده در اين دفتر گرد بيايد: هيچيم هيچيم و چيزي كم ما نيستيم از اهل اين عالم كه مي بينيد وز اهل عالم هاي ديگر هم
در كنار اين ها چند سروده ي ناب ويژه اخوان همراه اين دفتر شده است.كه بهترين آن ها غزلي است مطلعش اين: روز آفاق عاج خواند سرودي شب اقاليم آبنوس شنفتند
Merged review:
اين كتاب در اصل سه دفتر از اشعار مهدي اخوان ثالث را دربر مي گيرد: در حياط كوچك پاييز در زندان زندگي مي گويد اما بايد زيست... دوزخ اما سرد
دو دفتر نخست مربوط به روزهاي زندان است اولي شامل قطعات محكم با همان بيان فاخر اخوان دو شعر خوان هشتم از شاهكارهاي اخوان و ادبيات معاصر است غزل8 شاهكاري ديگر است.يك غزل عاشقانه با همان حس و حال پرنجابت شاعر دفتر دوم مربوط به تعامل شاعر با ديگر همبندهايش است.اخوان هم سلولي هايش را شعر مي كند شاتقي كه زنش را كشته عمو عينل كه عمو زينل را كشته(شايد هم بر عكس) و دزد آقا كه با آن دبدبه به هيچ يك از زنداني ها نمي خورد
دوزخ اما سرد دفتري سنگين است اخوان به پايان راه نزديك شده سخنش سرد و حكايت از ملالش دارد شوش از سروده هاي قدرتمند اين كتاب با همان ويژگي هاي اخواني است و يك غزل ناب ديگر با همان بيان اخوان بيت نخستش اين: روز آفاق عاج خواند سرودي شب اقاليم آبنوس شنفتند
به هر حال اخوان بعد از اين دفتر جز يكي دو كار قدرتنمد شعر نيمايي ديگري نسرود
مجموعه ای از اشعار اخوان ثالث که برخی چاپ دوم اند، برخی سوم و برخی چاپ چهارم، و همه در یک مجموعه. تقریبن از آخرین کارهای اخوان که گرایشی به اوزان شعر کلاسیک داشتند، در این مجموعه خبری نیست اما اشعار این مجموعه به نیکی نشان می دهد که چرا شاعر در سال های آخر عمر، به سرودن قصیده و غزل و غزلواره و چارپاره گرایید. با این همه هم چنان شعر اخوان ثالث است، روایی، و سرشار از تمثیل و نماد از اسطوره و حماسه و تاریخ و ... عشق به ایران، کهن شاعری از تبار خراسانیان معاصر، سوم از برادران سوشیانت ... در مورد شعر، در یادداشتی در وبلاگ گودریدز نوشته ام که صاحب نظر نیستم و تنها یک مصرف کننده بوده ام؛ http://www.goodreads.com/author_blog_...
تفاوت سبک نوشتار و سطح خیالپردازی اخوان در این کتاب به نسبت کارهای نخست او کاملا قابل مشاهده و لمس بوده و چنین رشد نفسگیری در سطح نوشتار قابل تحسین است