Born in Russia, Arthur Adamov was educated in Geneva and Paris and wrote in French. His avant-garde and often political plays were grouped with the Theatre of the Absurd, but he felt that they were about life, and that life, while often difficult, was never absurd. This volume brings together his two major works in stunning translations by Peter Meyer, originally commissioned by BBC Radio. Dead Souls is Adamov's dramatisation of Gogol's blackly comic novel. Mysterious entrepreneur Tchitchikov approaches the landowners and bureaucrats of a provincial town with the proposal that he will buy the 'dead souls' of deceased peasants, and in the process exposes a society filled with paranoia and corruption. Motivated in part by his own communist sympathies, Spring '71 reflects Adamov's view of the Paris Commune in 1871. A rich and complex depiction of a city in the throes of major upheaval, it interweaves satire, history and tragedy to show how the stories of normal people influence- and are influenced by - the onward march of history.
قطعا برای خوندنش نیاز به اطلاعات تاریخی در خصوص شکل گیری کمون پاریس و اتفاقات مربوطه ش دارین (علیرغم اینکه خود مترجم پانویس های زیادی رو اختصاص به این امر داده!) و اگه میخواین بخونینش قبل از مطالعه یکم بررسی کنین اون مجموعه رویدادهای تاریخی رو ولی خب حداقل برای من چندان کشش خاصی نداشت و از یه جایی به بعد تمایلی برای ادامه ش نداشتم و ولش کردم!
آرتور آداموف، نمایشنامهنویس آبسورد روس را بسیاری پوچگرای محض نامیدند، اما او این را نپسندید. به نظر آداموف زندگی پوچ نیست اما سخت است، بسیار سخت و البته تنهایی آن را سختتر هم کرده است و این چیزیست که در زیرمتن تمام نوشتههای آداموف موج میزند.
آداموف بهار ۷۱را در سال ۱۹۶۱ در ۲۶ صحنه و نه خیمهشببازی به رشته تحریر درآورد و در این نمایش به توصیف واقعیتی تاریخی دست زد، کمون پاریس که در بهار ۷۱ رخ داد.
آداموف از کمون پاریس تحت عنوان دوره بینظیر تاریخی نام میبرد، دورهای که طی آن، تمامی افراد و طبقات جامعه همه احساسات ممکن را شناختند و توانستند طی یک همبستگی خودخواسته هرچند در زمانی کوتاه بر تنهایی خویش که بزرگترین درد و همراه آداموف در سرار زندگیاش بود، فائق آمده و بر سوءتفاهمات ناشی از آن غلبه کنند. بیآنکه مجبور باشند غمها، ناتوانیها، شادیها، عشقها و ناکامیها و بزدلیهای خویش و بهطورکلی روزمرگیهایشان را نادیده بگیرند. مردمی که مصمم بودند تا جامعهای مستقل بنا کنند که در آن تخیلاتشان را محقق کنند و تنهایی خود و حتی پوچی زندگی را بهواسطه هیجانات و احساسات جمعی فراموش کنند.در یکی از زیباترین صحنههای نمایش که قدرت آداموف را در تصویرسازی به رخ میکشد میخوانیم:
«در گورستان پرلاشز پرچمهای سرخ آویزان است. در انتهای صحنه دولکلوز، خمیده، بدون کلاه و با کتی بلند، ایستاده است. پشت او تعدادی از اعضای کمون ایستادهاند ـ آنها نیز کلاه ندارند.
دولکلوز (با صدایی غمگین و بسیار آرام) : سخنرانی طولانیای برایتان نمیکنم. آنها مصیبت عظیمی بر ما وارد کردند. باشد که عدالت برای خانوادهی قربانیان و این شهر بزرگ برقرار شود. شهری که بعد از پنج ماه محاصره حکومتش به او خیانت کرد و اکنون محاصرهی دوم بر او تحمیل شد، ولی هنوز آیندهی انسانیت در دستهایش است. برادرانم مثل قهرمانان نگذارید اشکهایتان جاری شود، برعکس قسم بخورید انتقامشان را بگیرید و راهشان را ادامه دهید...»
*** بخشی از مرور نمایشنامه «بهار ۷۱» که در وبسایت آوانگارد به قلم «سجاد زارعزاده» منتشر شده است. برای خواندن کامل مطلب به لینک زیر مراجعه فرمایید: https://avangard.ir/article/308