Abdolkarim Soroush was born in Tehran in 1945. Upon finishing high school, Soroush began studying Pharmacy after passing the National Entrance exams of Iran. After completing his degree, he soon left for London in order to continue his studies and to become familiar with the modern world.
It was after graduating in analytical chemistry from graduate school at London that he went to Chelsea College, for studying history and philosophy of science, spending the next five and a half years there. During these years, confrontation between the people and the Shah's regime was gradually becoming more serious, and political gatherings of Iranians in America and Europe, and Britain in particular, were on the increase. Soroush, too, was thus drawn into the field.
After the Revolution, Soroush returned to Iran and there he published his book "Knowledge and Value" (Danesh va Arzesh) the writing of which he had completed in England. He then went to Tehran's Teacher Training College where he was appointed the Director of the newly established Islamic Culture Group.
A year later, all universities were shut down, and a new body was formed by the name of the Cultural Revolution Institute comprising seven members, including AbdulKarim Soroush, all of whom were appointed directly by Ayatollah Khomeini. The purpose of this institute was to bring about the re-opening of the universities and total restructuring of the syllabi.
In 1983, owing to certain differences which emerged between him and the management of the Teacher Training College, he secured a transfer to the Institute for Cultural Research and Studies where he has been serving as a research member of staff until today. He submitted his resignation from membership in the Cultural Revolution Council to Imam Khomeini and has since held no official position within the ruling system of Iran, except occasionally as an advisor to certain government bodies. His principal position has been that of a researcher in the Institute.
شأن تاریخی یک متن چیست؟ «علم چیست، فلسفه چیست؟»؛ چاپ بهمن 1357
0- این بخش به پایان متن منتقل شده است.
1- این کتاب را از کتابخانۀ آقاجون برداشته ام. پس از فوت آقاجون، چندباری به سراغ کتابخانهاش رفتم و یک دلسیر در میان کتابها گشت زدم، کتابخانهای که ارزشمندترین بخش خانۀ آقاجون بود، خانهای که هیچ بخش ممنوعهای برای هیچ کس نداشت، جز کتابخانۀ آقاجون که مأمنِ امنِ پیرمرد در پایینترین طبقۀ خانه بود. پس از رفتن آقاجون، پا به یادگار عمرش گذاشتم، عمری که در میانِ کتابها گذشته بود؛ عمری که جمع شده بود در یک اتاق که سرتاسر کتاب بود. باری، میان کتابخانه بُر میخوردم و با اجازه از مادر و دایی، هرکتابی که دوست داشتم را بر میداشتم، فقط یک نکته در میان بود؛ کتاب را باید حتما میخواندم و حق مطلب را ادا میکردم. آخر میدانید، نوۀ موفرفریِ شرور، باید حقِ جاماندههای آقاجون را ادا کند. یکی از این کتابهایی که برداشتم، چاپِ 57 از کتاب «علم چیست، فلسفه چیست؟» از سروش بود. کتاب را که باز کردم، دیدم در لای صفحاتِ آن، دو عکس از طالقانی بوده است. از سرتاپای این کتاب، تاریخی که از آن سربرآورده قرار دارد.
2- یکی از معضلاتی که بههنگام صحبت از آثارِ بسیارِ عبدالکریم سروش سر برمیآورد، علاوهبر فراوان بودن متنها و سخنرانیهای این بشر، تغییراتی است که نظراتش داده است. هرچه در ین متن خواهد آمد، برآمده از خواندنِ این کتاب از سروش است و اصلا بحثی در کلیاتِ حرفهای این بشر نیست.
3- سروش در این متن که دو بخش دارد، اول به مسئلۀ علم (یک بررسی فلسفۀ علمی) و بعد به تعریف فلسفه/متافیزیک میپردازد. دیگر این کتاب (این ادعا در مورد نسخۀ 57 از اثر است)، دارای ارزش علمی نیست و در بحث فلسفه علم و معرفیِ فلسفه، بسیاری متون هست که بهتر از این جزوه از سروش میتوانند به طرح بحث بپردازند؛ این مورد نافیِ ارزشِ تاریخی و اهمیتِ این اثر در شناختنِ کلیتِ فکریِ سروش نیست. این کتاب از این حیث مهم است که جزو آثار اساسی و مهمِ فلسفی و فلسفۀعلمی در دورۀ انتشار خود بوده است و در کنارِ این، نویسندۀ اثر از اثرگذارترین نویسندههای آن دوران است. در ادامۀ متن، خیلی روی محتوای اثر از آن حیث که اثری فلسفی است تاکید نمیکنم، بلکه بیشتر تلاش میکنم اجزایی از زمانۀ نگارشِ اثر که در متنِ کتاب حک شده است را مورد تاکید قرار بدهم.
۴- از بنیادینترین زیرمتنهای اثر این است که سروش به دنبال این است که در کنار اینکه به شأنیت و اهمیتِ علم تاکید کند، بر علیه انگارههایی که قصد دارند به تمام معارف رنگِ علمی بودن بزنند و از این جهت دانش/معرفت را در «علمیبودن» منحصر کنند، قد علم کند. پس سروش در این متن، در حداقل در دو جبهه باید بجنگد، یک جبهه با کسانی است که علیه علم مدرن قد راست کرده است، و سمتِ دیگر علیه کسانی است که به نوعی دچار علمزدگی شده اند.
5- از نکاتِ بسیار قابل توجه کتاب زاویهای است که سروش با پوزیتویستها و مشخصا ایدههای برتراند راسل دارد. این نکتۀ بسیار مهمی است که سروشی که به علم بسیار پوپری نگاه میکند را با پوزیتویستها (از آن حیث که تمام معارف را محدود در تجربه شوند) در یک رسته قرار نباید داد و آگاه بود به تمایزات بنیادین و مهمی که میان برداشت سروش از فلسفه و فلسفه علم هست با اهلِ تحصلگرایی! در متنِ کتاب ص7 داریم: «اندیشۀ مادر و بنیادین این مکتب، این بود که بشر جز به دانش تجربی، راه به دانش دیگری ندارد. و به گفتۀ برتراند راسل، نماینده و سخنگوی این مکتب در قرن بیستم، اگر از چیزی آگاهی تجربی نتوان داشت، از آن هیچ آگاهی نمیتوان داشت.[...] و چنین بود که لقب پرحرمت و کوبندۀ «علمی» تولد یافت. [...] علم اینک شرک بزرگ روزگار ماست، و علمپرستی جانشین بتپرستی دورانهای کهن شده است. باید از همینجا به هوش بود که فروشندۀ مطاع پوزیتیویستها نباشیم و ناآگاهانه در ذهن خود، معادلۀ «علمی = درست» را اذهان نکنیم»
6- سروش معرفیکنندۀ پوپر به فضای فکری و آکادمیک ایران بوده است (در مورد این حکم که سروش اولین فردی بوده است که از پوپر حرف زده است، هیچ تحقیق و بررسیای نکرده ام اما در این مورد که سروش تاثیری جدی در معرفی و پخش شدنِ ایدههای پوپر داشته است، تقریبا جای شکی نیست). در این کتاب نیز تحقیقا در جای جای متن، سروش علمی بودن را معادل ابطالپذیر بودن گرفته است که هم از این لحاظ که سروش، پوپری است موضوع قابل توجهی است، هم بارِ دیگر نشانهای از رنگِ زمانه داشتن اثر است. چون امروزه و پس از نقدهای فراگیر و جدیای که به ایدۀ ابطالپذیریِ پوپر وارد شده است، بسیار نظریۀ آلترناتیو/جایگزین برای فهمِ علمی بودن و... یک پژوهش و نظریه ارائه شده است.
7- از موارد جذابِ دیگر حاضر در این متن، فارغ از برداشتِ خاص سروش از متافیزیک/فلسفه است که به نظر میرسد بسیار تحت تاثیر فهم فلسفه از منظر فلسفه اسلامی است (و نه مشخصا فلسفه مدرن غرب). در این برداشت، سروش ضمن تعریف متافیزیک سعی میکند از آن در مقابل علم دفاع کند.
۸- در کتابی که در بهمن ماه ۱۳۵۷ در بررسی فلسفه علم و فلسفه منتشر شده است، سروش در ص۶۷ سوالی را قید کرده است که زنگ زمانه را نشان میدهد: «آيا نهضت کنونی ایران، نهضتی اسلامی است؟» دیگه به نظرم همین یه فقره کافی است، انقدر زمانه سیاسی است که در متن فلسفی نیز رد سوالی به واضح سیاسی قرار میگیرد. در لحظهای که تمام امور سیاسی است، نمیتوان سیاسی نبود.
۹- یکی از زمینهای دعواهای روشنفکرها و فکرورزهای مسلمان آن دوران (شریعتی، بازرگان، مطهری و سروش) با چپها بود. مشخصا در همین اثر در ص۵۵ نیز عبدالکریم سروش هم به دیالکتیک اشاره میکند و در یک دوگانهای که برخی میان «متافیزیک» و «دیالکتیک» درست میکنند، طرف متافیزیک را میگیرد. انقدر هم این بحث مربوط به آن زمانه است که امروزه به نظر من فاقد اهمیت تحلیلی است.
۱۰- خلاصه در این متن سعی کردم اندکی برخی از وجوه تاریخی خاص این متن را مورد تاکید قرار بدهم.
۰- این مرور بر اساس چاپ 1357 (بهمن ماه) از کتاب «علم چیست، فلسفه چیست؟» از عبدالکریم سروش نگاشته میشود. در این چاپ کتاب 75 صفحه متن دارد و در ویراستهای بعدی آن در سالهای 61 و 67 با اضافه شدن مقالاتی به کتاب، به حجم آن افزوده شده است و تعداد صفحات آن به 224 صفحه رسیده است.
تا نیمه ی کتاب که نگاشته ها و سخنرانیهای دکتر سروش هست،بیان بسیار دلنشینی داشت و حاوی نکات تازه ای بود برای من. اما از نیمه به بعد،ترجمه های نه چندان خوب از مقاله های کارل پوپر، وایتهد و پیر دوهم ،بود که مثلا! به دلیل تشابه موضوعی ، در ادامه ی مطالب دکتر سروش اورده شده که به دلیل ترجمه ی بد، مطالب خیلی گنگ بیان شده و یه جاهایی هم خیلی وارد مباحث فیزیک شده که خیلی ربطی به فضای نیمه اول کتاب و موضوع کلی کتاب نداشت از نظر من ! سه ستاره میدم فقط برای نیمه اول کتاب ** تجربه، تور علم است و با این تور به شکار همه چیز نمی توان رفت. ** علم گزینشی است، یعنی هیچ کس نمی تواند به عزم فهمیدن کل جهان اقدام کند. ** جهان بینی آفرینیِ تئوریها تا آنجاست که حتی بر مشاهده ی واقعیات تاثیر میگذارند. یعنی دو کس با دو تصویر ذهنی، یک واقعیت واحد را یکسان نمی بینند. در نتیجه هیچ حادثه ی عریان که برای همه کس ، یک معنا داشته باشد ، یافت نمی شود. ** هر سخن درستی لزوما علمی نیست و هر سخن علمی لزوما درست نیست. ** هر کس خیاطی درونی دارد که بر اندام پدیده ها ، جامه ای از تفسیر می پوشاند و آنگاه این موجودِ جامه به تن کرده است که به سرای ذهن وارد می شود. ** کار فیلسوف این است که تقسیم بندی های تنگ علمی و حسی را پاره کند و به فراخترین تقسیم بندی ممکن که چیزی از آنها بیرون نمانَد دست یابد. ** بی متافیزیک ، نه علم می توان داشت و نه هیچ معرفت دیگر و آن مادرست که این فرزندان را میزاید. ** چگونه میتوان کسی را یافت که منکر فلسفه باشد و خود فیلسوف نباشد؟مگر نفی فلسفه جز با فلسفه امکان پذیر است؟
این پست رو اختصاص دادم به بعضی جملات کتاب "اخلاق خدایان". در باب ایمان: "در ایمان درجه ای از باور لازم است و همین مقدار که شخص احتمال وجود چیزی و کسی و نیکی او را بیش از احتمال عدم او بداند و بر همین اساس خطر کند و به او دل ببندد و امید بورزد و بر اثر پاره ای کامیابی ها، امید و توکل و باور خود را افزون تر کند و آماده ی امید ورزیدن ها و قربانی کردن های بیشتر شود، او را می توان مومن خواند. .... ایمان، چنان که مولوی میگوید، کوبیدن دری است به امید بیرون آمدن سری؛ شعله خواری است به آرزوی نوریابی؛ سرمایه گذاری ای است به امید بردن سودی. در این سرمایه گذاری ریسک هست، اما آنکه از ترس زیان، اصل سرمایه گذاری را زیر پا می گذارد، بسا که زیان بیشتری ببرد."
و همچنین: "...نماد آدمی نه کوه، که دریاست؛ آن هم دریایی توفنده و موج زن و نا آرام. و لذا، ایمان و دیانتش هم دریاصفت، اسیر امواج است. و اگر نلرزد و در تلاطم نیافتد، عجب است. ... .وقتی آدمی دچار وسوسه و زلزله می شود، آدمی زادگان که ما باشیم، چرا در گرداب وسوسه نیافتیم و بید صفت نلرزیم؟ فقط ایمان عامیانه مصلحت اندیش است که از این معامله دور است؛ و گرنه تجربت اندیشان و معرفت اندیشان، علی السواء، محکوم آن حکمند. تصویر خود را از آدمی باید تصحیح کرد و ایمان بی تلاطم را باید مرتبه ی نازله و رقیقه و ناقصه و منحط ایمان گرفت، نه الگوی ایمان راستین."
و"حیرت فراتر از عقلانیت (حیزت ممدوح) البته کمال تعقل است. یعنی رسیدن به نادانی سقراط و دانستن اینکه ما کم می دانیم."
و در باب جامعه مدنی: "...برای توضیح اینکه چه کسی مجوز دارد که آزادی را از کسی بستاند و حقی را از او سلب کند، گفته میشود که رضایت عامه چنین چنین حقی را دارد و لا غیر. این مفاد نظریه ی قرارداد اجتماعی است که روسو گفته است و میشود گفت که مبنای جامعه ی مدنی است. در جامعه مدنی، دو رکن بزرگ وجود دارد. یکی پلورالیسم است، یعنی به رسمیت شناختن کثرت، و دیگری حق است. جامعه ای که با زور می گ��دد، دیگر جامعه ی مدنی نیست. جامعه ای که در آن یک رشته حقوق از منابع دیگری غیر از توافق عامه می آید، جامعه مدنی نیست. جامعه ای که در آن یک رای رسمی وجود دارد و به تعدد آراء حرمتی نهاده نمیشود، جامعه مدنی نیست. جامعه مدنی، این دو خصلت عمده و اصولی را دارد؛ یکی تکثر و پلورالیسم در معرفت و مشی سیاسی، و دیگری مبنایی برای مشروعیت حق. مبنای مشروعیت هم توافق و قرارداد و رضایت عامه است."
اگر سی چهل سال پیش بودم به این کتاب 5 ستاره میدادم. به عنوانِ یک درسنامه دربارهیِ علم و فلسفه بخشهایِ اول کتاب هنوز به نظرم کاربردی است؛ یعنی مخاطبِ عام میتواند بفهمد؛ خصوصاً اینکه دکتر سروش بیانِ خطابیِ دلنشینی دارند. مقالهای که به علم از نگاهِ اسلام میپردازد مقالهیِ خوبی است. نکتههایِ جالبی داشت و البته محل تامل. به جای مقاله یا دو مقالهیِ آخر کتاب به نظرم کتابهایی مثلِ «تصویر جهان در فیزیک جدید» که سخنرانیهایِ ماکس پلانک هست و کتابهایی از این قبیل مفیدتر و راحتفهمتر باشد. پ
کتاب خیلی خوبی بود، به خصوص در مورد متافیزیک توصیحات خیلی عالی ای داده بود. در مورد روش علمی هم بحث های خیلی خوبی داده بود و مشخص کرده بود که کجا و چطور علم از فلسفه جدا میشه و مرزشون کجاست. بعضا سطح مطالب برای من بالا بود، ولی احساس میکنم که ازش واقعا چیز یاد گرفتم.
نوشتهی حاضر، متن فشردهایست دربارهی فلسفه (متافیزیک) و فلسفهی علم، که به منظور تدریس تهیه و تنظیم شده است و به همین لحاظ، توصیه میشود که مطالعهی آن، به کمک یک معلم صورت گیرد
هم دربارهی فلسفه و هم دربارهی متافیزیک، سخن بسیار میتوان گفت و هیچ متنی را نمیتوان یافت که همهی مطالب فراوانی را که دربارهی آنها هست، شامل باشد. اصل گزینش در اینجا هم حاکم است. ما بیشتر با توجه به پاسخ پرسشهای چندی که با آنها برخورد داشتهایم، و گمان میکنیم که کمابیش برای کسان بسیاری آن سؤالات وجود دارد، این متن را فراهم آوردهایم و توضیحات بسیار دیگر را که برای منظور فوق ضرورت نداشتهاند، نیاوردهایم. نیز در مورد اخلاق، ما سخن با کوتاهی بسیار گفتهایم
بدیهی است با توجه به سؤالاتی که پس از این، از ناحیهی خوانندگان به دست ما برسد، این نوشته را در جهات مورد لزوم، بسط و تفصیل بیشتر خواهیم داد و از آن، تا حد ممکن، ابهامزدایی خواهیم کرد
کتاب برای سال ۹۶ نثر مناسبی ندارد و اظافه گویی و مثالهای بی رمق و بیش از اندازه در آن بسیارند. سوالهای خوبی در کتاب مطرح میشوند ولی همه مطلب کتاب را میشد نویسنده در یک مقاله ۲۰ صفحه ای بیاورد.
کتاب از دو بخش تشکیل شده: بخش تالیفی که فصل آخرش متن یه سخنرانیه درباره ویژگیهای علم و عالِم در اسلام (اگه هدفتون آشنایی با فلسفه علمه _Science_، نیاز نیست بخونیدش.) و بخش ترجمهای (ترجمههایی قدیمی و نچسب که اونم نخونید راحتترید.).
اگه صرفا همون فصول ابتدایی _تا قبل از متن سخنرانی_ بود، شاید نمره بیشتری میدادم.
سروش با رویکردی فلسفی در مورد علم و معناهای مختلفی که داره و ویژگیهای علوم تجربی و تفاوتش با متافیزیک میگه.
توصیه میکنم در کنارش کتاب «علم چیست؟» از محمدرضا توکلی صابری، رو هم بخونید. مخصوصا فصول اول و دوم و فصل «علم، شبهعلم و ضدعلم». بقیه اثر جلوه تاریخی میگیره و شخصا علاقهای بهشون نداشتم.
دلیل این توصیه، تفاوت نوع نگاهه. آقای توکلی رویکردی دانشورزانه _برابری که ایشون برای «علمی» پیشنهاد میدن_ دارن.
البته باید اشاره کنم که موضوع ما فلسفیه و عقلانی و شاید بهتره از اصطلاح «نقطهنظر» استفاده کنم. سروش فیلسوف _از نقطهنظر فیلسوف یا فلسفهدان_ در مقابل توکلی دانشورز _برگردان دانشمند_ تلاش میکنن به ما بگن علم یعنی چی و چه تفاوتی با دیگر انواع معرفت داره.
موضوع مفیدی است که خصوصا در زمانه ی ما که همه چیز به همه چیز ربط داده میشود می تواند راه گشا باشد، سروش در این کتاب سعی میکند با مطرح کردن تعاریفی از علم و فلسفه، حوزه ی کاربرد هر کدام را تعریف کند تا در نهایت متدی مقدماتی برای حل مسئله طرح کند. اما آنچه که جناب سروش در این نوشتار توضیح نداده اند ریشه ی بسیاری از تعاریف و نظرات مطرح شده است. اگر مشخص میکردند که در نگاه به علم از ابطال پذیری پوپری مسئله را بررسی میکنند و اینکه سایر نگرش ها در فلسفه ی علم چیست شاید متنی استوار تر بدست می آمد.
شرح مبسوط علم و فلسفه،نمایش مرز های هر دانش و حدود آنها و روابط علم با فلسفه از تعامل تا تعارض و نیاز به یکدیگر که در این کتاب به خوبی به بیان زیبای دکتر سروش نگارش شده است.
چیزهای جالبی نسبت به نگرش کلی ام به هستی و علم افزوده شد با خواندن این کتاب. اما فکر میکنم برای منی که تا حدودی با مباحث علمی اشنایی دارم اما زیاد از فلسفه سر در نمیارم خواندن این کتاب کمی زود بود. باید بعد از مدتی دوباره این کتاب را بخوانم