Gaston Bachelard was a French philosopher who rose to some of the most prestigious positions in the French academy. His most important work is on poetics and on the philosophy of science. To the latter he introduced the concepts of epistemological obstacle and epistemological break (obstacle épistémologique et rupture épistémologique). He influenced many subsequent French philosophers, among them Michel Foucault and Louis Althusser.
فکر کنم بازخوانی سومم بود. برخلاف کوتاه و کم بودنش اما بسیار فشرده، پیچیده و سختفهم است. با این حال این بار مضمون محوری کتاب را بیشتر متوجه شدم: تنهایی. شعلهی شمع و چراغهای قدیمی نشانه، رمز و حتی مایهای برای تفکر در تنهایی و دربارهی تنهایی است. از کتاب روانکاوی آتش -اولین کتاب باشلار دربارهی پدیدارشناسی صور خیال- تا شعلهی شمع -آخرین کتاب باشلار- مسیر معناداریست. روانکاوی آتش با تمام دروننگریهایش کتاب برونگراییست اما شعلهی شمع کتاب ساکتتر و درونگراتری است. همانطور که وقتی میخواهیم به شمعی روشن نگاه کنیم آرام میگیریم، مینشینیم، حتی آهسته نفس میکشیم و به صدا و جنبش شعلهی شمع دقیق میشویم. نه خوابمان میبرد نه جنب و جوش میکنیم بلکه به نابترین حالت تنها میشویم و آنوقت از دل آن تنهایی و سرخی شعله به تصاویر خیالی سفر میکنیم.
پایان بازخوانی چهارم در اول آگوست 2025 این بار وجه مثبت و زایندهی کتاب بیشتر در نظرم آمد. حالا دیگر بیشتر برایم کتابی نه دربارهی تنهایی که دربارهی لمس حضور جهان، خود و دیگران از درون شعله شمع است. چشم بستن بر دنیایی که در آن غایبیم و چشم باز کردن به دنیایی پر از حساسیت و حضور.
I was moved to look into Bachelard again, but I'm into too many other things at the same time so I chose the shortest book of his I have. This is his last completed book, and as the title suggests its subject is the flame of a single candle. There is something almost achingly pure about this book, written near the end of his life and so short and inspired by such a simple thing as a candle flame.
Bachelard is like a sensual monk for whom the world's objects are doorways into worlds of solitary revery, and he would like one and all to enter these doorways. But then what would the world be like, with everyone absorbed by solo reveries? It might not bother me. Reading him requires quiet and patience, and an acceptance of his gentle guru-like kookiness.
I'm not sure I'd call him a philosopher, since he values revery and sensual response more than systematized thought. He's more like a prose poet of poetic responses to things.
🔹️شعله شمع اولین اثری بود که از گاستون باشلار فیزیکدان، فیلسوف و شاعر فرانسوی میخواندم، به توصیه یکی از رفقای مجازی با آن آشنا شدم و تنها ترجمه جلال ستاری بزرگ کافی بود تا مطمئن شوم با کتاب خوبی طرفم. این کتاب گویا آخرین اثر باشلار است که کتابهای انگشتشماری از او به فارسی ترجمه شده و چندان هم مورد استقبال قرار نگرفته. ولی خب من از کتاب و دیدگاه باشلار خوشم آمد و برایم تازه و جالبتوجه بود، در کمتر اثری از فلاسفه غرب چنین رویکردی را دیده بودم، باشلار در این اثر به صورتی کاملا علمی و منطقی امری شهودی و ذوقی را مورد بررسی قرار میدهد، او شمع و شعله آن را موضوع قرار داده و خیالبافیهایی را که هر فرد خیالباف در مواجهه با این دو دارند شرح و طبقهبندی کرده است و بالطبع چه کسی از شاعران خیالبافتر و مانوستر با شعله و شمع کتاب از تصاویر و موتیفهایی که شاعران غربی در اینباره کشف کردهاند، پر است و بر همین اساس کتاب مدون شده است برای فهم بهتر کافیست عناوین فصلها را ملاحظه بفرمایید: گذشته شمع- تنهایی خیالپرداز شمع- راستقامتی شعله- تصاویر شاعرانه شعله در زندگانی گیاهی- نور چراغ
🔹️ در طول خواندن این کتاب به حال باشلار دریغ میخوردم که چرا با شعر و حکمت ایرانی آشنا نیست تا بتواند وجوه پژوهشش را گسترش داده و کتابی بسیار پربرگتر و همهجانبهتر از این بنویسد تنها با استناد به غزلیات بیدل میتوانست چندین برابر این کتاب مطلب بنویسد و خیالبافیهایی ببیند که خیالبافیهای شاعران غربی در نظرش رنگ ببازد اصلا بیدل و دیگران هیچ ای کاش تنها غزل حافظ با ردیف شمع را میخواند تا ببیند چه خیالبافیهایی که نمیشود کرد:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت بُبریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع بیجمال عالمآرای تو روزم چون شب است با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت آتش دل را به آبِ دیده بنشانم چو شمع
A linguagem de Bachelard é sempre mágica. A luz é uma metáfora para a beleza. Cada página é uma ode ao misticismo do fogo, do fogo real ou sonhado. A obra de Bachelard é muito original e bonita, mas esta é a mais poética, profética.
*
"A chama ilustra todas as transcendências. Diante da chama, Claudel pergunta-se: «De onde a matéria tira o impulso para se transportar para a categoria do divino?"
"Mas a cada um cabe uma solidão."
"Existe um parentesco entre a lamparina que vela e a alma que sonha. Tanto para uma quanto para a outra o tempo é lento. Tanto no devaneio quanto na luz fraca encontra-se a mesma paciência."
كتابة أنيقة جدا..فكره غريبة و"مترفة".. يقول باشلار "كان يكفي جعله كتابا في تاريخ نظريات النور" .. لكنه يضفي عليه أبعادا مختلفة ودائما بحسب غاستون باشلار "الخيال قد يكون شعلة، شعلة النفسية" يتحدّث باشلار عن الأحلام، عن العزلة، عن الشعر –الشعلة مادة جوهرية حية، مادة تجوهرنا شعريا-، عن "العذاب الصغير" الذي هو علامة عذاب العالم، عن قلق الضوء "هذه الشعلة، يُخمدها نفس، وتضرمها شرارة. تكون الشعلة ولادةً سهلة وموتا سهلا. هنا يمكن أن تتراكب الحياة والموت معا". هذا الكتاب هو آخر مؤلفات باشلار رغم أنه حين كتبه راوده حلمٌ آخر "نقتطف هذه السيرة من كتاب أعم نأمل دائما بنشره بعنوان شاعرية الناس".
بعض الفلاسفة لديهم إمكانية كتابة مجلد يهلك قارءه دون ان يعطيه جاوب شافٍ و كافٍ ، و الطامة الكبرى في ان القارئ يحلق فرحاً و يرقص طرباً بعد إنهاء مجلد الفيلسوف دون وعي او ادراك حسي يأهله لكسب معلومة او قبول فكرة و كأن الغاية هي إكمال الكتاب و ليست الحصول على معلومة مفيدة او استخلاص العبر . الكتاب مزيج فلسفي شعري ادبي لا يقدم لك شئ او فكرة عملية سوى التحليق الدائري الهائم فوق شعلة مصباح متقد .
يعزف باشلار على وتر العاطفة والغامض الواضح في مشاعر النفس البشرية ومحركاتها الاسلوب جميل وطريقة السرد شاعرية تستدعي وتحرك الواقع والخيال فينا ولكنها من جهة اخرى تبعدنا عن التركيز والتوقف بفحوى الموضوع شرود وسرحان بالنفس وشعلتها خارج الكتاب وعودة وتركيز وبحث تارة اخرى في الكتاب فلكل نفس عميقة غيبها الشخصي
شعلة ضوضاء مجنحة أيتها النفس اذ الشعلة المطهرة تنور الحالم مرتين مرة بالعينين ومرة بالنفس
نغفو امام النار ولا نغفو اما شعلة القنديل ففي القنديل ملامسة اللطائف النفسية انها الشعلة المؤنسنة فخيلاتنا وحالوميتنا واخلاقنا عادات نفسية متجذرة فينا ووحدها الشعلة غالباً من بين اغراض العالم التي تستدعي الحلومية وتستدعيها وتجبرنا على التخيل من تأمل الحالم بشعلة مستوحدة فحينما تتأمل الشعلة وتنظرها النظرة الاولى فستكون منها الف ذكرى وتحلم بها كلها في شخصية ذاكرة قديمة ومع ذلك نحلم بها كما يحلم بها الجميع ونتذكر مثلما يتذكر كل الناس , فالحالم يعيش وفقاً لواحد من قوانين الحالومية الاكثر ثباتاً في مواجهة الشعلة ويعيش في ماض لم يعد ماضيه وحده يعيش في ماضي نيران العالم الاول
ومن يثق بحالوميات الضوء سيكتشف هذه الحقيقة النفسانية ففينا زوايا غامضة لا تسمح الا بدخول ضوء رجراج وربما خافت وفينا ضوء واضح شعلته قوية اضافة الى ذلك فليس كلنا يغامر بكل ضوئة اذالشعلة المطهرة المطهرة تنور الحالم مرتين مرة بالعينين ومرة بالنفس فكيف ندرج الواضح الغامض فينا في حياتنا النفسية؟ كيف نصله ونحلله ونستكشفه ونستخرجه ان واضح النفسية وغامضها هو حالوميتها الهادئة المهدئة وفي مركزها الاضاءة الغير منكمشة ولا منقبضة على محتواها ولكنها تفيض عنه قليلاً طابعة ظله بضوئها
ان المرء يرى بوضوح في ذاته وهو مع ذلك يحلم ويسلك بمسار خيلاته لانه لا يغامر بكل ضوئه
" جسر نار مقذوف بين واقع ولا واقع ....تعايش في كل آن بين الوجود واللاوجود"
الانسان داخله شعله وهو يتحكم بضوءه بثباته, بتأرجحه بخفوته... تأخذه الاحلام من واقعه للاوقع والعكس وتسلب الأوهام ومدى صدى نفسه من وجوده... متأرجحون بين واقعنا وبين احلامنا وما تريده ذواتنا وبين سعينا لاثبات وجودنا وبين عدمه
وأخيراً أتساءل أفي الداخل القنديل وفي الخارج شعلته أم في الداخل الشعلة وفي الخارج القنديل
Creo que muchos que hemos estado frente a una fogata, nos hemos maravillado por las formas y por el sentir del fuego. Un libro como este explora la evolución a través de una llama y cómo le da sentido a las formas y eso interactúa en el psique humano.
La imaginación que se despierta a través de una llama. Se muestran una serie de capítulos con un estilo poético y contemplativo.
Gaston Bachelard fue uno de los pensadores franceses modernos más importantes. De 1929 a 1962, escribió varios libros sobre filosofía de la ciencia y el análisis de la imaginación de la materia.
Aunque es un libro breve de apenas unas 100 páginas según el formato. Es muy rico en profundidad, sobre el significado que hay detrás de la luz y la sombra. Nuestra mente percibe esta claridad con los sueños y los proyecta gracias a la imaginación. Está plagado de referencias que nos hacen reflexionar sobre el tema.
También hay temas mucho más profundos como: ¿Se puede realmente separar lo científico de lo espiritual? A veces parecen estar fuertemente unidas como la luz y la sombra. Personalmente me considero un hombre de ciencia, pero a veces me es difícil imaginar una civilización sin esa parte metafísica. Se reflexiona sobre el psique humano y la luz. La llama es purificación.
La llama además nos mantiene despiertos, nos permite ver en la oscuridad y conecta con nuestro ser para imaginar. Se explica la evolución histórica de la luz comenzando con una vela. Explicando detalles como la temperatura a través del calor que activa osciladores rojos. Conceptos como la suposición de Planck en donde la luz y la energía como las partículas son el nacimiento de la teoría cuántica.
Bueno objetivamente hablando, no es tan fácil de comprender, y es sin duda un libro que me gustaría releer en algún momento.
مراجعة كتاب لهب الشمعة لغاستون باشلار: بين بؤرة العتمة ورقصة الضوء وومضة فلاش والتماعة الحلم ودهاليز الخلود وحدقات النجوم ومشقة البقاء وذبول الضوء وهالة الغموض وبريق فراشة وسعادة الضياء وحُجرة الحالم والتماعة اللهب وشعلة الغموض وقساوة اللغة وصومعة الشاعر وطاولة الفيلسوف يكتب لنا باشلار كتابه لهب الشمعة ليبدأ في تحليل الصور الفنية بنكهة علّمية وشاعرية ليقدم لنا صفحات بيضاء مُسطرة وهو نصف حالم ونصف عارف.
مالجديد الذي تضيفه معالجة باشلار للصورة الشعرية أو للصور الفنية بوجه عام إلى التراث الفكر الجمالي؟ وهل يمكن اختزال الفن في مجرد تشكيل خالص أو مجرد صورة معبرة؟ ومن ثم هل يهمل باشلار العنصر التمثيلي للعمل الفني؟ ولاشك أن محاولة فهم التساؤلات السالفة هي ما ستكشف لنا عن حقيقة معالجة باشلار الجمالية وإلى أي حد تعد إجابته ومعالجته الإستطيقية جديدة ، كل ما كتب بالأعلى أدركته بعد الإنتهاء من كتبه كلهب الشمعة وتفسير الماء والأحلام وجماليات الصورة وجماليات المكان.
فباشلار في كتاب جماليات الصورة : يؤكد على إرتباط الشعر بالعلم فكلاهما بحسب نظره يمثل انفصالاً عن الخبرة المباشرة فكليهما يكتشف الإمكانية في الموضوع والذات في العالم والموجودات الإنسانية ومن هنا يتضح الصلة الحميمية بين الشعر والعلم" فهناك لحظات أربعة في حياة وفكر باشلار لا تنفصم ألا وهي: الأبستمولوجيا والعلم والنقد الأدبي والشعر" ولم يستطع فصلهما حتى على مستوى أسلوبه الفلسفي ويظل يربط بين الشعر والعلم من حيث التقدم تصاعدياً.
"باشلار هُنا يحلل لهب الشمعة ويتراقص بين حافة العلم وحافة الشعر على أجنحة: تحمل صورة اللهب من بين جميع المواد سواء كانت ساذجة أم عاقلة علامة الشعر. كل حالم باللهب هو شاعرٌ متقد، وكل حلم قبالة اللهب هو حلم مثير مدهش، إن إعجابناً باللهب يتجذر في ماضينا السحيق، إننا نحمل إعجاباً فطرياً باللهب، فهو يجبرنا على التحديق وعندنا منه ألف ذكرى فهو يخلد حلماً أولياً. إن تأمل اللهب يخلد حلماً أولياً فهو بفصلنا عن العالم ويوسع عالم الحالم، اللهب نحيفٌ وهزيلٌ ينازع البقاء، والحالم ينازع عالمه الخاص، حين يتحدث حالم اللهب إلى اللهب فإنه يتحدث إلى نفسه، الحالم شاعر حين يوسع اللغة يوسع العالم".
"La flamme d'une chandelle" (1961) - in het Nederlands vertaald als "De vlam van een kaars" (Uitgeverij Parrèsia, 2024) - is een verzameling poëtische essays die mijmeren over verschillende facetten van de kaarsvlam, vaak vertrekkend vanuit literaire citaten. Het woord "mijmeren" is hier belangrijk als centraal concept binnen het werk van deze auteur: het gaat hier namelijk niet over gestructureerd en geordend denken, maar over vage en schimmige clair-obscurbeelden oproepen. Alhoewel ik zelf niet echt geïnteresseerd ben in systeembedenkers - wat de reden is waarom dit boekje me aansprak - kan je het als denker... ik bedoel als mijmeraar natuurlijk ook te ver doordrijven: "De vlam..." is soms boeiende materie met voldoende frisse observaties en gevatte aforismen, maar Bachelards dichterlijk gezweef werkt hier en daar zwaar op mijn zenuwen. Extra punten voor het stukje over Strindbergs "Inferno". 3/5!
"De eenzaamheid neemt toe als op de tafel, verlicht door de lamp, de eenzaamheid te kijk ligt van het lege vel papier."
"Ik heb Hyacinthe vaak gelezen en herlezen. Nooit heb ik twee keer hetzelfde geleden... Wat een slechte leraar literatuur zou ik zijn geweest! Al lezend mijmeren we te veel. We herinneren ons ook te veel."
"Hoe zou een mijmeraar van woorden dan ook niet ontroerd zijn wanneer de etymologie hem leert dat petroleum versteende olie is?"
"De dronkenschap van de mens voltooit de dwaasheden van de wijnstok."
"Zal elke lezer die Inferno met belangstelling leest niet zijn uren van schizofrenie hebben?"
Gaston Bachelard un rêveur dans un monde où les éveillés n’ont plus le temps de rêver, d’admirer, de voir la beauté! Un récit sur les récits que nous raconte la flamme, que je garderais aussi longtemps que je pourrais au plus profond de moi pour éclairer mes "consensus dreams"🤍
La fiamma ci costringe a immaginare. Davanti a una fiamma, quando si sogna, quel che si percepisce non e’ nulla a confronto di quel che si immagina. La fiamma porta il suo valore di metafore e di immagini nelle piu’ diverse sfere di meditazione. ... Attraverso la fiamma assunta come oggetto di reverie anche le metafore piu’ fredde si trasformano realmente in immagini. (13)
… seguendo una delle leggi piu’ costanti della reverie davanti alla fiamma, il sognatore vive in un passato che non e’ piu’ unicamente il suo, nel passato dei primi fuochi del mondo. (14)
La fiamma e’ un mondo per l’uomo solo. E se il sognatore di fiamma parla alla fiamma, parla a se stesso, ed eccolo poeta. Dilatando il mondo, il destino del mondo, meditando sul destino della fiamma, il sognatore dilata il linguaggio poiche’ il linguaggio esprime una delle bellezze del mondo. (15)
In una reverie della piccola luce il sognatore si sente come a casa, l’inconscio del sognatore e’ per lui come una casa. Il sognatore! - questo doppio del nostro essere, questo chiaroscuro dell’essere pensante - ha, in una reverie della piccola luce, la sicurezza d’essere. Chi si affida alla reverie della piccola luce scoprira’ questa verita’ psicologica: l’inconscio tranquillo, l’inconscio privo di incubi, l’inconscio in equilibrio con la propria reverie, … (17)
Un tempo, in un tempo dimenticato dagli stessi sogni, la fiamma di una candela faceva meditare i sapienti: donava infiniti sogni al filosofo solitario. Sul suo tavolo, accanto agli oggetti prigionieri della loro forma, accanto ai libri che istruiscono lentamente, la fiamma della candela richiamava pensieri senza misura, evocava immagini senza limite. (27)
Ricostruendo per noi stessi le immagini della cella del filosofo in meditazione, vediamo sul suo tavolo la candela e la clessidra, due esseri che indicano entrambi il tempo umano, ma in stili quanto diversi! La fiamma e’ una clessidra che scorre verso l’alto. Piu’ leggera della sabbia che sprofonda, la fiamma costruisce la propria forma, come se il tempo stesso avesse sempre qualcosa da fare. Fiamma e candela, nella meditazione serena, esprimono la comunione del tempo leggero e del tempo pesante. … Ma per il saggio che io immagino, l’insegnamento della fiamma e’ piu’ grande di quello della sabbia che sprofonda. La fiamma chiama chi veglia a sollevare gli occhi dal suo in folio, ad abbandonare il tempo dei doveri, il tempo delle letture, il tempo del pensiero. Nella fiamma anche il tempo si mette a vegliare. Si’, chi veglia davanti alla sua fiamma interrompe la lettura. Pensa alla vita. Pensa alla morte. La fiamma e’ precaria e vacillante. Questa luce, un soffio l’annienta, una scintilla la riaccende. La fiamma e’ facile nascita e facile morte. (30)
Non si legge piu’ non appena la lettura evoca un sogno. Se la candela illumina il vecchio libro che parla della fiamma, l’ambiguita’ dei pensieri e delle reverie giunge all’estremo. Niente piu’ simbolo, niente piu’ doppio linguaggio che tradurrebbe il materiale in spirituale, o inversamente. Entriamo, con Vigenere, nell’unita’ forte di una reverie che non puo’ dividersi in una dialettica di oggettivo e soggettivo. Il mondo, in una simile reverie, incarna, in tutti i suoi oggetti, un destino dell’uomo. (34-5)
Sempre bruciando, la fiamma deve reinfiammarsi, tener fede, contro una materia inerte, al comandamento della propria luce. Se avessimo l’orecchio piu’ fine, potremmo udire tutti gli echi di queste agitazioni intime. La vista permette facili unificazioni. Al contrario, i brusii della fiamma non si possono riassumere. La fiamma dice tutte le lotte che e’ necessario sostenere per mantenere un’unita’. (45)
In quale rifugio, in quale cella il poeta e’ realmente un solitario? E anche quando tutto muta col mutare dell’umore del cielo e del colore dei sogni, ogni espressione della solitudine di un grande solitario deve trovare la propria immagine. (52)
Solo, di notte, con un libro rischiarato da una candela - libro e candela, doppia isola di luce, contro le tenebre doppie dello spirito e della notte. … Se alzo gli occhi dal libro per guardare la candela, io non studio, io sogno. Allora le ore fluttuano nella veglia solitaria. Le ore fluttuano tra la responsabilita’ di un sapere e la liberta’ della reverie, questa troppo facile liberta’ dell’uomo solitario. (53)
“Alcuni alberi diventano piu’ odorosi quando sono toccati dall’arcobaleno” (71)
Fuoco, aria, luce, ogni cosa che sale ha del divino; ogni sogno dispiegato e’ parte integrante dell’essere del fiore. La fiamma di vita dell’essere che fiorisce e’ una tensione verso il mondo della pura luce. (80)
Quale grande compito sarebbe per uno psicologo quello di liberare, nonostante il caos dei sogni e degli incubi, la personalita’ di questo essere intimo, di questo essere doppio che “ci assomiglia come un fratello”! Conosceremmo allora l’unita’ d’essere dei nostri sogni. Saremmo davvero i sognatori di noi stessi. (92)
در «شعلهی شمع» تصاویری شاعرانه مخلوق «گاستون باشلار» در کنار انبوهی دیگر از خیالپردازیهای شاعران و نویسندگان گرد هم آمدهاند تا اندیشه را به شناخت ذات خیالساز و خیالپرداز آدمی به واسطهی شناسایی صور خیال متمرکز سازند. تصاویری با وجه مشترک شعله که به عنوان موجودی جاندار از بین چهار عنصر حیاتی برگزیده شده تا سوژهی اثری اصیل گردد که نام مترجم «جلال ستاری» نیز به اعتبار و اصالت آن افزوده است. دشوارتر از خواندن کتاب «شعلهی شمع»، نوشتن از آن است. اگر خواندن کتاب چون کشش و کوششی عاشقانه سخت، شیرین، پرتردید و شاعرانه است، تلاش برای نوشتن از آن از هر منظری نه تنها کوششی بیهوده در انتقال جان اثر است بلکه به نظر، کیفیتی نادقیق و تقلیلدهنده به دست خواهد داد. برای دانستن دربارهی «شعلهی شمع» فقط باید با آن همراه شد و خود را به تصویر، خیال و شاعرانگی سپرد. «شعلهی شمع» از آن دست کتابهاییست که میشود یک عمر با آن زندگی کرد.
فاذا كان حالم الشعلة يحادثها، فهو يحادث نفسه؛ وها هو شاعر. حين يكبر العالم ومصيره، وحين يتأمل في مآل الشعلة، أنّما يكبر الحالم - اللغة -، لأنه يعبّر عن جناب العالم. وبتعبير تجميلي كهذا، تكبُر الحياة المفسية عينها، وترتفع.. فقد اعطى تأمل الشعلة - لحياة الحالم النفسية - غذاء صعوديا، كما اعطاها تغذية عمودية مصعدة. ان الشعلة غذاء هوائي، مناقض لكل ((الاغذية الارضية))، وليس هناك مبدأ افعل منها لإنابة التعيينات الشعرية بمعنى حيوي.
هذا هو المفكر الابتسمولوجي "العميف بفكره" بــاشــلار عميق ودقيق في تعبيراته وكتاباته لكي يرسم لحالمه عالم مختلف من زاوية هو يراها ولايراها غيره، انه جانب الجمال من الجمادات التي حولنا.
'The flame is an inhabited verticality. Everyone who dreams of a flame knows that the flame is alive. Its verticality is guaranteed by its sensitive reflexes. As soon as an accident of combustion disturbs the élan of its zenith, the flame reacts. One who dreams of the verticalizing will, who learns the lesson of the flame, realizes that he must right himself. He rediscovers the will to burn high, to go with all his strength to the summit of fervor. And what a great moment, what a beautiful moment results when the candle burns properly! What delicacy of life in the flame that lengthens and tapers off! Then the values of life and of the dream are united.'
يوجد عالم اعرفه،اعرفه جيدا ،عالم في اعماق ذاكرتي، التمسه من بعيد لكن الحياة المزيفة لا تنفك تسحبني منه بعنف. هذا العالم حشرني فيه بشلار بكل براعة، شعرنة الواقع هي تجربة اخرى تجربة فوق كل التجاربة تجربة ملتهبة و صاعدة كشمعة وحيدة في عزلة ذهن شخص وحيد و نكرة. مؤكدا لن تكون آخر قراءة لبشلار
أكتب ثم فكر يقول نيتشه! غير أنك وحيد أكثر مما يلزم كي تكتب، و الصفحة البيضاء هي بيضاء أكثر مما يجب .. انها خالية تماما لمن يبدأ وجوده حين يشرع بالكتابة.
شعلة قنديل غاستون باشلار ها هي شعلة الضوء تتصعد الى السماء ، في عنفوان الشموخ الخلقي ، سائل من السديم الأرجواني الممزوج الاصفرار والازرقاق والاحمرار ، طيف جميل يخطف الصورة بلهبها المتراقص وكأنه في حفلة الوجود ، يتغنج متمايل ولسعتها لها حرارة الشوق والجذب ، تتنفس الهواء فهو رئتها هكذا هي نفس الانسان كما يكشفها باشلار ترتفع مع هواء مفتوح الجوانح ، تسمو مع خيالات لا ترتقب من رقيب ، بها حلومات يقظة تجتذب الأفكار كما تجتذب الشعلة اليراعات ، تسكن الأفكار بين ربوع ضوئها المرتخي على كفوف الهواء السابحة في الفضاء ، وما يزعزع هذا السكون صراع بين لهيب أحمر وأصفر وأبيض متمركز في الأعلى ، هو صراع قيم وحضارات في جدلية زمن ، يتقارب باشلار مع غنوصية كارل يونغ الحالم بالفناء من خلال إشعال نور روحه لتضيء أرجاء نفسه فيفهمها في عمق وجودها مبتعد عن تردداتها الواقعية المحدودة الأفق الى آفاق بعيدة غير منكشفة له في عوالم أخرى لا يعرف كنه وجودها ، هكذا نحن نحرق اجنحتنا ما أن ندخل في جوف العشق ، أنها النار مطهرة القلوب وكما هي مصهر معدن ذاتنا ، لا يكون إضرام النار الا لتوليد النور ، وهذا هو باشلار تحت مصباح الليل يحلم ويفكر في لحظة عزلة ويستذكر الذكريات الحالمة ويكتبها في صفحة بيضاء من العدم والكتابة لحظة وجود ثم التفلسف لحظة انعتاق من الوجود . نص شعلة قنديل هو نص حديث معتزل متأدب حالم يحادث شعلته فهو يحادث نفسه فيشعر بها ولها وللإنسان
الكتاب الثلاثون من قائمة الأدب الغربي الخمسون لعام 2018 هل سبق وأن حلمت حُلُماً غريباً! كأن ترى زهرة تسبح في الفضاء! كأن يكون هناك تداخلٌ بين المعقول واللامعقول! ربما هذا أقرب تفسيرٍ للحالة الفلسفية الممتدة إتساعاً في عمق هذا الكتاب. نحن بزمننا المتطور محرومون من تلك التجربة التي عاشها الكاتب وهو يحدق بشعلة القنديل المتراقصة، استطاع أن يتقمص فلاسفة العصر الماضي ممكن أمضوا ساعاتٍ وساعات بتأملاتٍ فلسفية وأحلام اليقظة. لقد صدمني قوله : ( أليس العالم حياً في شعلة؟ أليس للشعلة حياة؟! أليست هي الشارة المنظورة إلى كائن حميم، علامة قوةٍ خفية؟! وهذه الشعلة ألا تتضمن كل التناقضات الباطنية التي تمنح الفعالية لميتافيزيقيا أولانيّة؟ ولماذا البحث عن جدليات أفكار، عندما نملك جدليات وقائع؟ جدليات كائنات في صميم ظاهرة بسيطة؟ إنَّ الشعلة كائن بلا كتلة، وهي مع ذلك كائن قوي.) تلك الأفكار الهائلة المنضغطة في تلك الفقرة جهلتني أشتعل رغبةً في القراءة أمام قنديل، أريد أن أتلبس تلك الهيئة القديمة التي كان الكاتب يلبسها وهو يفكر حالماً بشعلته، إيمان بني صخر
هذا الكتاب هو ربما خلاصة أفكار باشلار عن هذا اللهب والكائن وعزلته، خلاصة الكثير من الكتب، "الماء والأحلام،الهواء والأحلام،التحليل النفسي للنار،حدس اللحظة..." هذا الفيلسوف يقع في الحافّة الجميلة بين الفلسفة والشعر يفكر في قصيدة ما ويستشهد بشاعر، هذه الحافّة اللذيذة عند القارئ والعمق الضارب في الجنون. هنا كان يبهرني بالصورة التي يصنعها لعزلة الكائن في غرفة مضاءة بلهب شمعة، وكان يحلّل هذا اللهب في الشمعة وفي الداخل، داخل الكائن المنعزل . وهو يعرف كيف يصنع حالة من الحنين في هذا اللهب وهذه العزلة حالة من النوستالجيا، ويصنع حالة من الحلم ولهب هذا الحلم في اليقظة .
في لهب شمعة يقدّم غاستون باشلار أحد أكثر نصوصه كثافة من حيث الحضور الظاهراتي. فالشمعة هنا ليست موضوعًا خارجياً يصفه المؤلّف، بل ظاهرة يمعن في تأمّلها حتى تتحوّل إلى بنية معرفية قائمة بذاتها. إنّها نقطة يتقاطع عندها الإدراك بالحلم، والمادة بالصور الخيالية، والزمن بحركته الدقيقة الخافتة.
ينطلق باشلار من يقين راسخ: أنّ الأشياء الصغيرة كاللهب الضعيف تحمل إمكانات تأمّلية أكبر مما يوحي به ظاهرها. لذلك يصبح الضوء المتردد للشمعة مختبراً لتجربة الوعي، حيث كل خفقة في اللهب تفتح مجالًا لسؤال جديد حول العلاقة بين الرؤية والوجود، بين ما يظهر وما يختفي.
يحاور باشلار الظلمة لا بوصفها نقيض النور، بل بوصفها شرطاً لحدوثه. فاللهب لا يتجلى إلا في مواجهة العتمة، كما لا يتجلى الفكر إلا في مواجهة اللايقين. وبذلك يتحوّل احتراق الشمعة إلى استعارة للفكر الذي يستهلك نفسه في عملية الفهم؛ فالنور ليس مجانياً، بل هو أثر لاحتراق دائم، تماماً كما أنّ كل فكرة حقيقية هي أثر لجهد باطني يذيب ذاته ليُنير.
في هذا الكتاب، نلمس اشتغالًا عميقاً على الزمن: زمن بطيء، كثيف، يتجسد في تآكل الشمع. إنّ احتراق الشمعة ليس موتاً، بل تحوّلًا للمادة إلى زمن متجسّد، إلى نوع من الفلسفة التي تُكتب بالنور نفسه. فالشمعة ليست كائناً يضيء فقط، بل هي ديمومة، حضور، واستمرارية متوترة بين الانطفاء والتوهج.
إحدى أهم فضائل الكتاب هي قدرته على إعادة الاعتبار للـ“ضوء المتواضع”، ذلك الضوء الذي يسمح للوعي بأن يدخل في علاقة صادقة مع ذاته، بعيداً عن ضجيج العالم. فالخلوة التي يكتبها باشلار ليست انسحاباً بل هي وضع إبستمولوجي، لحظة تتكشّف فيها طبقات النفس وقدرتها على إنتاج صورها الأولى.
لهب شمعة ليس نصًا عن الشمعة، بل نصٌّ عن الشروط الداخلية التي تجعل التفكير ممكنًا. كتاب يذكّرنا بأنّ المعرفة تبدأ أحيانًا من لحظة بسيطة: عين تنظر إلى نور صغير، وتتساءل كيف يمكن لشيء بهذا الضعف أن يغيّر بُنية الوعي.
Un livre qui retranscrit assez bien les sensations assez insaisissables de rêverie et de qualité de solitude à la lueur d’une bougie. Le philosophe en méditation de Rembrandt est cité en début de livre et, effectivement, j’ai ressenti tout l’ouvrage comme une glose du tableau qui en fait ressentir l’esthétique, la philosophie, l’ambiance en en proposant une continuation dans diverses œuvres littéraires. La sensibilité à une poésie intimiste et existentielle du clair-obscur rentrait vraiment pour moi en écho avec mon monde imaginaire et mes goûts en poésie. J’ai également été très sensible à la haute vision de la poésie de l’auteur pour qui les mots justes sont les mots qui créent une idée ou une sensation nouvelle.
En revanche, chaque phénomène est souvent dramatisé et la moindre lueur prend une ampleur cosmique et largement exagérée. Les auteurs cités sont également souvent inconnus, très spécialisés et cités de manière étrange (« un poète » dont le nom et le titre de l’ouvrage ne sont donnés qu’en notes). Le style m’a aussi déçue : beaucoup de répétitions, de mots complexes sans réelle nécessité et de tentatives d’effets de style peu heureuses et peu utiles du type « la flamme d’une chandelle, la chandelle d’une flamme »
"Ainda que muitas vezes as metáforas nada mais sejam do que transmutações do pensamento, (…), a imagem, a verdadeira imagem, quando é vivida primeiro na imaginação, deixa o mundo real e passa para o mundo imaginado, imaginário. Através da imagem imaginada conhecemos esta fantasia absoluta que é a fantasia poética. (…). Um ser sonhador feliz de sonhar, activo em sua fantasia, contém uma verdade do ser, um destino do ser humano. Entre todas as imagens, as imagens da chama – das mais ingénuas às mais apuradas, das sensatas às mais loucas – contêm um símbolo de poesia. Todo sonhador inflamado é um poeta em potencial. Toda fantasia diante da chama é uma fantasia admiradora. Todo o sonhador inflamado está em estado de primeira fantasia. Esta primeira admiração está enraizada em nosso passado longínquo. Temos pela chama uma admiração natural, ouso mesmo dizer: uma admiração inata. A chama determina a acentuação do prazer de ver, algo além do sempre visto. Ela força-nos a olhar."
O que é a chama? A vida, o impulso poético? A chama é uma metáfora fundamental, a combustão que cria a luz, que unifica.
A estrela no céu, a chama verde das árvores (que se verticalizam alcançar a luz do céu), a luz da vela que ilumina nossa solidão, a flama da laranja pendente de uma árvore.
A vida se insere no claro-escuro, a poesia dá sentido aos fenômenos
Belo livro do grande filósofo francês Gaston Bachelard que me foi sugerido pelo incrível escritor brasileiro Rubem Alves.
كتاب للحالمين، الذين يستطيعون تأمل أبسط الأشياء لتكوين حقائق وجودية تتعدى المتعارف عليه لتنقل المستوى العقلي لوعي الإنسان لمستويات أكثر توسعاً في المدارك والفهم والتأمل؛ ففي هذا الكتاب رحلة مع الشعلة التي أصبحنا لا نكترث لها إن كان في الشمعة أو وقت إشعالنا للنار في الشتاء، لا نكترث لما تحتويه من نور، وتراقص، وأحاديث، ودفء، وحب، وجمال، وتأمل، وهدوء، لأننا نسينا كيف نتأمل؛ وأعتقد أن هذا الكتاب بوابة لاعادة التفكير بالأشياء البسيطة حولنا لنصنع من بساطتها قيمة تزيد من توازننا وفهمنا لنصل للحقيقة!
مدت ها بود درباره ی هیچ کتابی نظری ثبت نکرده بودم. اما این کتاب چنان دلگرمی ام شد که احساس کردم بهتر است چیزکی بنویسم: ممکن است در نظر بسیاری که عادت دارند زود به مفهوم برسند و تنها از ذهن مدد جویند، تا اثری را درک کنند، این اثر دیر فهم و دشوار جلوه کند. اما به گمانم کافی است کمی صبر به خرج داد و آن را چون شعری دید تا به عمق «شعله» بودن رسید. شعله از «پیه» جان می گیرد راست قامت است و در اوج می سوزد، چون نباتات که رو به بلندا دارند. شعله الهی است، چرا که در هر آنچه میل به فراز دارد الوهیتیاست.