-خندید و گفت: پریباد که قصه نیست، نبود. شهری بود که محو شد؛ ناغافل در یک شب دود شد و رفت هوا... *** واقعا هم پریباد قصه نیست، حکایت همین زندگی خودمان است. داستان ما مردمی که در هم می لولیم و به زندگی ادامه می دهیم. حکایت سر و کله زدن های مداوممان با انتخاب های پیش رو... واقعا داستان پریباد تواریخ و اساطیر و افسانه هایی است در هم تنیده که هر گوشه ای از آن کنایه وار گوشه ای از زندگیمان را در نظر دارد. به قول آمیرزا فرجاد و برخی دیگر حکایت هر یک از مردانش برابری میکند با امیر ارسلان و سمک عیار، چه مردان این قصه هر کدام آخرین اند در نسل خودشان. داستان آخرین ها همیشه نکات مهمی را در بردارد، چه شد که نسل عیارها دیگر باقی نماند؟؟؟ پریباد بیش از هر چیز برایم داستان سقوط انسانیت بود، داستان انحطاط اخلاقیات و غلتیدن نیکی در خون خودش. حکایت دور شدن از اصل است و همان سخن سعدی که تکرار می شود در داستان: بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت... وقتی سنجر می گوید اعقاب و اخلاف تیمور لنگ نمی فهمند که قساوت فقط در چشم درآوردن و کپه کپه کله روی هم ریختن نیست، خوب نکته ای را نشانه می رود. دور نیست آنجا که سنجر منظور کرده؛ جایی که به جای پشت هم در آمدن، مرگ و تعفن یکدیگر را تماشا خواهیم کرد؛ هار خواهیم شد و گوشت از تن گربه ای مرده بر خواهیم کند؛ گاهی که در برابر تعفن چاه های مستراح عطرهای فرانسوی به خود خواهیم زد... داستان پریباد از سر تا ته همین است، حکایت قربانی شدن اخلاق و انسانیت؛ حکایت آخرین عیار، حکایت حسادت، حکایت عشق های بی انجام و حکایت شهوات حیوانی... *** پ.ن۱: داستان یکجورهایی حالت مویه مانند دارد، گفتم که اگر از اینجور داستان و رمان ها دوست ندارید نخوانید. پ.ن۲: به جز آن بخش توضیح و آن آخرها که حکایت گرفتن داستان از پیرویس است و بیشتر به قصه های جن و ارواح شباهت دارد و آدم را یکجوری میکند من کتاب را دوست داشتم.
پریباد قصهای است که از دل باورهای اساطیری و فرهنگ مردم بیرون آمده است اما «پیرویس» یکی از راویان داستان میگوید:«پریباد که قصه نیست،نبود.شهری بود که محو شد؛ناغافل در یک شب دود شد و رفت هوا...»بعضی راویها گفته اند که ساکنانش دیو بودند و مکانش را حدود ایزدخواست میدانند در اطراف #یزد و در روایتهایی کنار کوهای بارز،حد فاصل #بم و نرماشیر. . پیش از این کتاب #قصه_اساطیر را از محمدعلی علومی خوانده بودم.شیوه روایت و قصهگویی پریباد هم همچون قصههای #هزار_و_يک_شب است و نویسنده در نگارش آن نگاه ویژهای به فرهنگ مردم،نمادها و ناخودآگاه جمعی و ملی داشته است. پریباد و #زاهو اثر #یوسف_علیخانی هر دو #رمانهایی اساطیری هستند که وجه مشترک آنها محوریت #آناهیتا ، #ایزد_بانوی_آب_هاست و دیگر بنمایههای اساطیری همچون تقابل خیر و شر در جایجای هر دو دیده میشود. . شخصیت «بیدخت» و کارکردهای آن مرا به یاد «خندان» رمان زاهو انداخت.به عنوان مثال: «لحظهای که داشت روح از تنش میپرید،یکهو چشم باز کرد و شد همان قدر قشنگ که بود،چنان لبخندی زد که دل آدم از غصه به درد میآمد از بس قشنگ بود آن لبخندش»(پریباد۹۷:۱۳۹۰) در داستانهای #یوسف_علیخانی که به پریان مربوط می شود؛مادر و دختری کنار چشمهها حضوری پر رنگ دارند؛در پریباد نیز قصه با حضور بیدخت و دخترش ماهی در کنار چشمه آغاز میشود. «مردم به طرف چشمه رفتند.در زیر درخت سیب زنی غریبه را دیدند که شکل و قیافه و لباسهای رنگی گشاد و بلندش،همه شباهتی به زنهای عشایر داشت.دختر بچه بسیار زیبای کم سن و سالی با موهای خرمایی شلال و چشمان رنگی قشنگ،لباسهایی مثل لباس مادرش،رنگارنگ،شبیه لباس زنهای عشایر به برداشت(پریباد۹۷:۱۳۹۰) . پیشنهاد میکنم که آثار این دو نویسنده بزرگ را مطالعه کنید و شگفتی و جذبهی اسطورهها را با تمامی وجود دریابید. . #پریباد #محمدعلی_علومی #نشر_آموت . #رمان_ایرانی#رمان_اساطیری#اسطوره#ایزد_بانو#ایزد_بانو_آناهیتا#فرهنگ_مردم#اساطیر#نقد_اسطوره_ای#نقد_اسطوره_شناختی#کهن_الگو #کهن_الگوها#کهن_الگوهای_یونگی#کهن_الگوهای_زنانه#داستان_ایرانی#کتابخانه#کتابفروشی_آموت
~ داستان، روایت، حکایت ،شب نشینی زیر کرسی توی سرما و شب چله ها و قصه گویی اون هم از انواع و اقسام قصههای جادویی که وقتی میخوانی یهو وصل میشی به شاهنامه و یکدفعه پرت میشی توی داستان سلم و تور و ایرج. جلوتر پرده خوانی منتشا به دست ،داستان سیاوش در نظرت ظاهر میشود کمی که گوش میدهی داستان سودابه و گذر سیاوش از آتش و آخر هم او را ناجوانمردانه میکشند، را میخواند. داستانها و قصههایی که نسل به نسل و سینه به سینه توسط زنان و مردان (بیشتر زنان و مادران) نقل شده و به دست ما رسیده است.
پریباد نام شهری ست که کم کم و به تدریج در اثر تغییر رسوم و سنتها و ورود به دنیای جدید و مدرنیته و استعمار توسط استعمارگران به ناگاه محو میشود و تنها پیرمردِ باقی مانده، ماجراهای عجیب و غریب این شهر را که از پدرانش شنیده است بازگو میکند او با زبانی ساده و شیوا، خواننده را به سفری در تاریخ و فرهنگ ایران میبرد. شهر پریباد نماد تمدن کهن و ریشههای فرهنگی ایران است که با ورود مدرنیته و تغییرات اجتماعی و فرهنگی روبرو میشود. این تضاد بین سنت و مدرنیته در نهایت به نابودی این شهر منجر میشود.
کیف نکردم، با پریباد عشق کردم و گریستم! روحت شاد آقای علومی
«پير ويس» ماجراهايي حيرت انگيز از شهر «پريباد» حکايت کرد. ماجراهاي عجيب و غريب تعريف کرد که آنها را از پدرش و او از پدر خود و او نيز از پدر خود يعني مهرک، پسر ميرزا فرجاد شنيده بود. خانمش هم هرچه را درباره پريباد و مردمش و ماجراهاي شهر از پدر و مادر و پدربزرگ هايش شنيده بود. بدون مضايقه برايمان تعريف کرد. حکايت ماجراهاي حيرت آور و عجيب و غريب پريباد. غير از قصوري بودن خود ماجراها، پاسخي هم هستند بر اينکه قصه ها در جهان جديد نمرده اند... در آن شب پاييزي در کلات ديو. ديدم که سينه ها هنوز پر از قصه هاست. بعضي ها مثل پير ويس در قصه ها زيسته اند و بعضي ها... اولين بار وقتي سايه مهيب کلات ديو را ديدم. ديدم و ترسيدم... گفتم که از اين جور قصه هاي در فرهنگ مردم زياد است. نبايد دنبال مصداقش گشت. مفهوم قصه را بايد فهميد و... خنديد و گفت: پريباد که قصه نيست، نبود، شهري بود که محو شد؛ ناغافل در يک شب دود شد و رفت هوا...
خیلی تعریف این کتاب و شنیده بودم و دلم میخواست که حتما بخونم با توجه به کامنت های بقیه فکر میکردم یه داستان قدیمی و اساطیری و قراره بخونم اصلا از کتاب خوشم نیومد البته من کلا سبک رئال جادویی و دوست ندارم و از داستانهای تخیلی خوشم نمیاد اما اینو اصلا دوست نداشتم و چند بار وسط خوندنا میذاشتمش کنار اما با خودم فکر میکردم شاید یه چیزی قراره اتفاق بیوفته واسه همین تمومش کردم در کل این کتاب و اصلا پیشنهاد نمیدو