در کتاب «نوشتن مادام بوواری» نامهٔ بلند و نه چندان مستندی را میخوانید که از حدود ۲۵۰ نامه تشکیل شده است. گوستاو فلوبر این نامهها را خطاب به محبوب و معشوقش نوشته و دربارهٔ چگونگی نوشتن رمان «مادام بوواری» و ادبیات آن روزگار سخن گفته است. نامهها در فاصلهٔ سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۸۸۵ نوشته شدهاند و از طریق آنها میتوان با فرایند نگارش یک شاهکار ادبی و ماندگار آشنا شد و حتی شناخت کاملتری نسبت به نویسندهٔ اثر پیدا کرد.
Gustave Flaubert was a French novelist. He has been considered the leading exponent of literary realism in his country and abroad. According to the literary theorist Kornelije Kvas, "in Flaubert, realism strives for formal perfection, so the presentation of reality tends to be neutral, emphasizing the values and importance of style as an objective method of presenting reality". He is known especially for his debut novel Madame Bovary (1857), his Correspondence, and his scrupulous devotion to his style and aesthetics. The celebrated short story writer Guy de Maupassant was a protégé of Flaubert.
این کتاب، نظراتِ فلوبر دربارهی این موضوعاته: |حماقت|هنر|زندگی|
قسمت هایی از کتاب رو بارها وبارها خوندهم. این کتاب یک «ادبیات چیست؟» نیست، بلکه بیشتر یک «فلوبر کیست؟»ئه. و کتابی از زبان فلوبر برای شناخت شخصیت سودایی و وسواسی فلوبر. فلوبری که در کتاب «مادام بوواری» می خواسته خودش رو "مانند خدا" موجود، اما نادیدنی بیافرینه. ولی در این کتاب، نه تنها نامرئی نیست، که خودِ خودِ فلوبره، و گاهی حتا برهنه هم میشه. ترجمه ی کتاب بد نیست. یعنی نثر مترجمش بد نیست و راحت خونده میشه. من سه بار خوندمش و دوباره هم اگه فرصتی پیدا بشه می خونمش.
قسمتی از متن کتاب رو اینجا میذارم: به من می گویی اندیشه های عجیبی درباره ی زنان برایت فرستاده ام و این اندیشه ها چندان ربطی به آنها ندارد. این درست است. این همه دروغ گفتن از آنان یاد می گیریم، این همه دروغ برایشان می بافیم! هرگز کسی پیدا نمی شود که بتواند به آنها راست بگوید. _و وقتی آدم، بدبختیِ صادق بودن را دارد، آنها مقابل این چیز عجیب عصبانی می شوند. _چیزی که من بیشتر از هر چیز نزد آنان ملامت می کنم، نیازشان به شاعرانگی است. وقتی مردی عاشق رخت شورش می شود و بعد می فهمد که او ابله است، هیچ لذتی از او نمی برد. اما اگر یک زن عاشق مردی زمخت و خشن شود، گویی این کار حاصل یک نبوغ ناشناخته است، یک روح زبده و غیره، طوری که در اثر این تمایل ذاتاً ویرانگر ، زن ها نه واقعیت را می بینند، (وقتی با آن برخورد می کنند) و نه زیبایی ای را که آنجا هست. علت سرخوردگی هایی که از آن شکوه می کنند، در این است! خواستن پرتقال از درختان سیب، بیماری عمومی شان است. با خودشان روراست نیستند، معنای خودشان را نمی دانند. _ماتحتشان را به جای قلبشان می گیرند و فکر می کنند ماه برای این ساخته شده که اتاق پذیرایی آنها را روشن کند. گستاخی را که ریشخند هرزگی است کم دارند و یا وقتی آن را دارند، نوعی محبت است. روسپی درباری یک افسانه است. _ هرگر یک زن، عیاشی را ابداع نکرده است. ما مردها صداقت داریم، فقط ظرافت نداریم. زن ها همه چیز را در دل نگه می دارند. هیچ وقت نمی شود درد دلی تمام و کمال از آنها بیرون کشید. بزرگترین کاری که می کنند این است که می گذارند آنچه در دل دارند، حدس بزنید و وقتی چیزی برایتان تعریف می کنند، آن قدر به آن سُس می زنند که گوشت در آن ناپدید می شود.اما ما به خاطر دو سه دروغی که به آنها می گوییم، که آن هم از دل نیست، باید شاهد آه و ناله ی شان باشیم! عجیب است! عجیب است! من با درک این چیزها می خواهم سرم را بشکنم؛ با این همه در این باره در زندگی خودم خوب فکر کرده ام. از طرفی ایده ی رایجی وجود دارد که باید پاکدامن و ایده آل بود، فقط روح را دوست داشت و اینکه تن شرم آور است و افراد با تربیت فقط از قلب حرف می زنند. قلب! قلب! اوه! این یک کلمه ی شوم است و چقدر آدم را از مرحله پرت می کند! این اُرگان قوی جنسی، اساس محبت بشری است؛ محبت نیست اما آن طور که فیلسوف ها می گفتند هیولاست. هرگز هیچ زنی عاشق یک خواجه نشده است.
چیزی که در هنر به نظرم والاترین (و سخت ترین) می آید، نه خنداندن است، نه گریاندن، نه برانگیختن شهوات و نه خشمگین کردن، بلکه عمل کردن به شیوه ی طبیعت است یعنی رویا پروراندن. فلوبر
حتا اگر بارها و بارها و بارها اتفاقها، داستانها، نامهها و ناسزاهای فلوبر را به صورت تکهوپاره از این کتاب یا آن کتاب بخوانم باز راغبام که از او بیشتر بدانم. فلوبر، ای پیرمرد لعنتی مغرور، از تو متنفرم و دوستت میدارم. _ یک چیز دربارهی کتاب اذیتم میکرد. اینکه کتاب جسته و گریخته از ۲۵۰ نامه فلوبر انتخاب و به صورت یک نامه بلند در آمدهاست. خب کتاب همین است با اینحال چرا خواندم و ناله میکنم؟ علاقهزیاد به فلوبر. من ترجیح میدادم سبک کتاب مانند کتاب آوازهای کوچکی برای ماه باشد. من یک ارتباط دو طرفه میخواستم نه یک نامهنگاری نصفه و نیمه.
ایدهی کتاب فوق العاده است: تنظیم نامهای بلند از مونتاژ و کلاژ چندصد نامه که فلوبر در فاصلهی سالهای ۱۸۱۵-۱۸۵۵ نوشته یعنی همان زمانی که مشغول نوشتن مادام بوواری بوده و از بین آنها بریدههایی را برداشتن که به رماننویسی ربط دارد و به قضیهی خلق داستان و شخصیت و ربطش به واقعیت و درگیریِ مولفی با کارش. مقدمهی گردآورنده که هنر به خرج داده و شرح شیوهی کارش.
ترجمه هم بد نیست. اما نسخهپردازی فاجعه است. از کیفیت شوخیِ بعضی تصاویر که بگذریم پانویسهای تقریباً ۶-۷ جور نوشته شده و سرصفحههای سیاق معمول ندارد، بدتر از همه اینکه روی جلد باید نام آ. و. میآمد که کتاب در اصل تدوین اوست، اینجوری مسخره است که کتابی از فلوبر میخری و وقتی پشت جلد را نگاه میکنی میبینی نوشته: «این کتاب جعلیست فلوبر چنین کتابی ننوشته!» و الی آخر. جلدهای جدید نیلوفر که دیگر معرکه است.
کتاب دو بخش دارد، اولی مقدمه آندره ورسای است برای کتابِ «پیرامونِ اِما بوواری» و دوم ترکیبی است از نامههای فلوبر به لوییز کوله بین سالهای ۱۸۵۱-۱۸۵۵ یعنی زمانی که فلوبر داستان بوواری را مینوشت. (مادام بوواری در سال ۱۸۵۶ منتشر شد) لابهلای همین حرفها، فلوبر از نوشتن و چطور نوشتن گفته است. فقط یکی از آنها را اینجا مینویسم: نوشتن، چیزی بسیار فراتر از یک میل و حتی نیاز است. نوشتن یک «خارش مدام» است، «زخمی در قلب».
من ترجمه سحابی را خوانده بودم و بعدها ترجمه قاضی را خواندم. در مجموع احساس میکنم قاضی توانایی اش در ترجمه این اثر خاص بیشتر بوده بخصوص در انتقال لحن و فرم مد نظر فلوبر. البته ترجمه سحابی هم بی نقص و زیبا بود
این مطلب مربوط به خود کتاب ما دام بواری است. اشتباهی اینجا نوشته شده است.
من این کتاب را برای بار اول خواندم .من ترجمه قاضی را خواندم ، و متاسفانه چند صفحهای هم کم بود. در کلّ باید بگویم که کتاب را به عنوان این .شاهکار ادبیات نیافتم اصلا.من نمیتوانم در مورد شرایطی که کتاب نوشته شده قضاوتی بکنم، اما برای من که در سال ۲۰۱۲ این کتاب را میخوانم ، حرف تازه ای نداشت اصلا.
برای صرفه جویی وقت در نوشتن و خواندن، فقط بخشی از جملات کتاب را اشاره وار میآورم. شماره صفحه از روی نسخه پی دی ف است.
۱- از نظر سبک نوشتاری، به نظرم کمی نامتوازن میآمد. همه از دقت فلوبر در روانشناسی آدمها حرف زدهاند. این را در برخی نقاط میشد دید، اما همیشگی نبود. در کلّ به نظرم در شکافتن احساسات زنها ناتوان است. فقط توصیف کلی میکند.
در بخش اول در بیان احساس پدر" اما" و یا شارل میکوشد. حتا در بیان این که حالا چرا شارل اینقدر زنش را دوست دارد و احساس خوشبختی میکند ، اما ناگهان ، بیهیچ مقدمه ی میگوید: پیش از ان که شوهر کند گمان میکرد که عشقی در دل دارد. اما چون سعادتی که میبایستی نتیجهاش عشق باشد نصیب او نشد باشد ناگزیر باید اشتباه کرده باشد
اصلا هیچ توضیحی نمیدهد که" اما" در زمان خواستگاری چه افکار و رویاهایی در ذهن داشته. شارل در دیده و ذهن او چه گونه آدمی بوده واو چه رویاهای بافته وبعد این رویاها چگونه به وقوع نپیوسته. کتابی که در آن با چنین دقتی همه جزئیات عروسی یا جشن رقص را ذکر میکند، در شرح حاملگی " اما" و مادر شدن" اما "،بسیار ناتوان است. به هر حال حاملگی و مادر شدن برای همه زنان یک تجربه منحصر به فرد است. لزوما این تجربه و احساس ناشی از آن و یا حتی نگرش نسبت به این پدیده یک سان نیست، اما در اینکه مهمه فکر میکنم شکی نیست. در یک کلام گفته میشود:
اما" در ��وایل داری دچار حیرت بزرگی شد ولی بعدا میل داشت که زودتر خلاص شود تا بفهمد که مادر شدن چیست"٩٨
این که همه این مسائل را فقط به یک جمله خلاصه کرد که:
او همچون مادران دیگر خود را سرگرم تهیه مقدمات نکرد و شاید به همین جهت از همان ابتدا در مهر مادری او تخفیف پیدا شد ٩٨
به نظرم سطحی گذشتن است از یک جنبه مهم روحی. است. چرا" اما" به حاملگی خود و بعدها به فرزند خود بی اعتنا بود؟ آیا چون او را مانعی در راه رسیدن به آرزوهایش میدید ؟ آیا ویرا نماد بدبختیهای خودش میدید ؟ آیا چون بسیار خودخواه بود و تمام اندیشهاش در بند خودش و آرزوهایش بود؟ آیا چون هرگز از آن دوران کودکی خود گذر نکرده بود و بالغ نشده بود ، نمیتوانست احساسی که مربوط به بالغ شدن است را داشته باشد ؟ از کتابی که خیلی شنیده بودم که روانشناسی دقیقی دارد از آدم ها ، توضیح بیشتری را توقع داشتم.
۲- بر خلاف نظر دوستی که گفته بود کتاب قضاوت ندارد، به نظر من قضاوت دارد. لااقل در ترجمه فارسی آن ,کلمات انتخابی, قضاوت را میرساند. من نمیدانم این اشکال از ترجمه است یا در متن فرانسه و انگلیسی هم هست. از ابتدا لحن تمسخری نسبت به شارل دیده میشود.تصویری که از شارل میبینم مستقیماً از خلال کلماتی چون"مبتذل، دهاتی، بی دست و پا" به ما یک قضاوت میدهد. در مورد رفتار " اما" هم این قضاوت اخلاقی هست. کلمات "شهوت، فحشا، هوس " همه نگاه دانای کلّ را نسبت به این روابط میرساند.
۳-دوستی اشاره کرده بود "" اما" چه برتری به شارل دارد؟". این حقیقتا برای من هم سوال است. به نظر من " اما" هیچ برتری خاصی نسبت به شارل ندارد. فقط زیبا است. اما چند بار گفته میشود که شارل هم" زیبارو" است یا لااقل در قضاوت عام زشت نبوده است. به کرات تکرار میشود که شارل "دهاتی" است. اگر چه شخصا بار معنائی منفی این کلمه را نمیپسندم، اما اگر توافق کنیم که معنای کلی آن را میفهمیم که یعنی چه، با این معنی " اما" هم" دهاتی "است! او در محیط روستایی بزرگ شده است. هرگز پاریس را ندیده است ، همه تجربه او یک صومعه است. در مجلس رقص به خوبی نشان میدهد که " " یک کلمه ان را نمیفهمید ٦١ "والس بلد نیست".
و در تمایلآتش اشتباه میکرد ،تجمل پرستی را با خوشدلی باطنی یکی میدانست و بین آداب دانی و ظرافت طبع فرقی قائل نبود ٦٩
زن رقیق القلبی نبود ،از بیچارگی مردم متاثر نمیشد.و هم مانند اغلب دهاتی ها لئامت داشت و ، هر چیز به جانش بسته بود ٧٦ یک دختر زیبا ولی متوسط از یک طبقه متوسط است و ظاهراً گزینه بهتری برای ازدواج در انتظارش نبوده است،در کتاب اشاره نمیشود .
۴-به نظر من ویژگی" اما" " بیشتر خواستن" و میل به "بالا رفتن" نیست. بر عکس مشکل عمده او" توقف و رشد نکردن" است. او در دوران نوجوانی میماند. همه آن آرزوها و رویاهای را که دختران نوجوان آن هم در گوشه صومعه دارند ، در خود حفظ میکند. بالغ نمیشود. نمیتواند بین زندگی واقع و رویا مرزی ببیند.و یک شخصیت خیال پرداز است. در نوجوانی:
دلش میخواست در کاخی کوچک میزیست و همچون بانوان کاخ نشینی که کلیچه بلند می پوشیدند و در زیر رواق گنبدی کاخهای خود روز میگذراند و آرنج بر سنگ و چانه در دست چشم به راه سواری میماند که پری سفید به کلاه زده بود و اسب سیاهی میتاخت و از انتهای بیابان می آمد ٤٦ و بعدها هم حتی در اواخر کتاب که از لئون خسته شده است میگوید:
ای کاش در ان لحظه شاهزاده ی در کنار ش بود و با و عشق میورزید ٣٠٩ "
مرد بازیگر از روی صحنه به او نگاه میکرد، ،"اما" آرزو کرد که خود را در میان بازوان نیرومند او بیندازد , صحنه تماشاخانه و افکار اما ۲۳۸
موقع نامه نوشتن مردی مبهم و شبحی از گرمترین و خوشترین خاطرات خویش و قهرمان بهترین کتابهایی که خوانده بود را مجسم میکرد ٣١١
اما شیفته ثروت است، بلندپروزیهاش رویایی است . هیچ بلند پروازی فکری و روحی ندارد، دلش نمیخواهد چیزی را در اطراف خود عوض کند. او فقط میخواد که مثل تئاترها ، مثل رمانها ، مثل افسانه ها زندگی کند. غرق در ثروت، تجمّل و با یک عشق طوفانی. حتا در نامگذاری بچه هیچ بلند پروازی ندارد، نمیخواهد اسم یک شخصیت مهم را انتخاب کند، نهایت اسمی را که در مجلس رقص" شنیده انتخاب میکنند".
۵-در کتاب ۳ دسته زن میبینیم. زنهای طبقه پایین که دائم در گیر معأشند و کار. مثل زن صاحب مهمانخانه، یا دایه یا زن داروساز. زنهایی که از طبقات بالا هستند، زیاد از آنها نمیشنویم ولی به طور ضمنی میشود فهمید که وقتشان به یادگیری رقص و موسیقی و آرایش و شرکت در شب نشینهای باشکوه میگذرد. "اما" در واقعیت به طبقه وسط اینها تعلّق دارد. آنقدر مرفه است که نخواهد کار کند، کودکش را به دایه می سپرد، خدمتکاری دارد ، اما امکان و مجال سرگرمی آن یکی طبقه را ندارد. در یک روستای کوچک ، بی هیچ جاذبه خاصی، برای کسی که یک بار مزه آن سرگرمیها را چشیده و شخصیت خیال پردازی هم دارد ، زمینه ایجاد افسردگی و کسالت مهیا است. "اما" قدرت تجزیه و تحلیل ندارد، نمیداند چگونه میشود این تضاد را حل کرد. فقط جان میسپرد به خیالات و رویا و از آنجایی که خود خواه است ، گناه همه چیز را به گردن شارل میاندازد و از او متنفر میشود.
هر چه را که در آب کردن فوری دلش سهمی نداشت به کناری میانداخت،.طالب هیجان بود نه منظره ٤
و در تمایلآتش اشتباه میکرد ،تجمل پرستی را با خوشدلی باطنی یکی میدانست و بین آداب دانی و ظرافت طبع فرقی قائل نبود ٦٩
۶-به نظر من اینطور نیست که چون شارل آدم سرد مزاج و بی احساسی است،" اما" سر خورده میشود. شارل همیشه عاشقانه رفتار میکند، در در بارداری ، در بیماری( ٤٣ روز بالین همسر خود را ترک نکرد، تمامی بیماران خودش را از دست داد ،خود نیز نمیخوابید ٢٢٠ ) ، اما این در سرشت یک زندگی خانوادگی است که هیجانات بعد از مدتی جای خود را به روتینها میدهند. این در نفس همه زندگیها است. اگر آدم ها این توان آنالیز را نداشته باشند و فکرکنند که همیشه زندگی قرار است مثل ماه عسل باشد که اصلا هیچ زندگی مشترکی دوامی نخواهد داشت. اما" اما" فاقد این روشن بینی و واقع بینی است. من اسم اینرا جرات و پیشتازی و بیشتر خواستن نمیگذارم، عدم روشنبینی ونداشتن قدرت تجزیه میگذارم.
اما هر روزمشکل پسند تر بود و هوس های تازه ی میکرد ٧٥ اکنون یکدیگر را آنطور شناخته بودند که که حظّ وصل برایشان به لذت همیشگی نبود . همانقدرکه اما از لئون متنفر بود، لئون هم از اما خسته شده بود .اما در زندگی فحشا ,همان خنکی و ابتذال زندگی زناشویی را میدید. ٣١١
۷-اما با خودش مشکل دارد.مشکل او کمبود عشق نیست. او حتا در برخورد با رودلف و لئون هم رفتارهای نابهنجار نشان میدهد از خودش.و هیچ چیز هم به او آرامش نمیدهد. حتا رفتارش در عشق غریب است، پی برد که" اما" تا چه حد بر او احاطه جابرانه دارد، "اما" افکار افکار عجیب و غریبی داشت .... ١٩٩ از او خواست که اشعاری در وصفش بسراید و به افتخار او غزل عاشقانه بسازد.۲۹۵ سعی کن رفقایت را نبینی،از خانه خارج نشو.به جز خودمان به دیگری فکر نکن. مرا دوست بدار ۳۰۳
۸-بخشی را که خیلی پسندیدم مناظرات بین داروساز و کشیش بود . از اینکه این گفتگوها حتا در یک فضای محدود روستایی در فرانسه جریان داشته برایم جالب بود. چون همین بحثها است که در بستر فرهنگی فرانسه ،بعد ها اندیشه های نو را ایجاد میکند.
من به خدای احمقی که عصا که به دست میگیرد و در باغچه اش گردش میکند و دوستانش را در شکم نهنگ جا میدهد ، فریاد زنان میمیرد و پس از ٣ روز دوباره زنده میشود اعتقادی ندارم
صداقت و راحتی که این نامهها دارند نه تنها تصویری واقعی از نویسنده نشان میدهد بلکه بیانی حقیقی (و شاید ترسناک) از انسان است. از طرف دیگر نویسنده نظرات واقعی خود را بدون ملاحضهکاری درباره آثار و نویسندگان هم اثر خود در این نامهها بیان میکند.