Ebrahim Golestan (also spelt Ibrahim Golestan, Persian: ابراهیم گلستان , born 1922 in Shiraz, Iran) is an Iranian filmmaker and literary figure with a career spanning half a century. He has been living in Sussex, United Kingdom, since 1975.
He is the father of Iranian photojournalist Kaveh Golestan, and Lili Golestan owner and artistic director of the Golestan Gallery in Tehran, Iran. His grandson, Mani Haghighi, is also a film director.
به نظرم میتوان از دو زاویه به این داستان نگاه کرد. زاویهی نخست، آشنایی با برخی از رسوم و خرافات جامعهی سنتی است. نحسی خروس و آیین دارخرستو که در آن دریانوردان پسربچهها را برای رفع نیازهای جنسی خود آماده میکنند و به قول حاجی «اصل کار مراسمه، مراسم و آداب، وقار میده به جر دادن» نمونههایی از این آیینهای فرومایه هستند. زاویهی دیگر که بیشتر حالت نمادین دارد، واکنش گروههای مختلف جامعه به این فرومایگیها است. راوی که روشنفکر با صراحتی است، بارها با حاجی دهن به دهن میگذارد و حتی گاهی از ناراحتی سکوت پیشه میکند. همراه راوی فردی مداراگر و منفعت طلب است، حاجی را دست میاندازد تا بساط خندهی خود را مهیا کند، اما در عین حال حواسش هست تا به او ایراد نگیرد و او را نرنجاند. او به فکر اصلاح یا عدالت نیست (به نظرم بخش بزرگی از جامعه کنونی این رفتار را بروز می دهند). و روستاییانی که با تحقیر و تندی به جان هم افتادهاند حال آنکه در مقابل ظالم سکوت میکنند. در نهایت نوکر بچهای که در تمام داستان پشت سکوت غم بار خود پنهان بود، انتقام سختی از حاجی میگیرد. نوکر بچه شاید ظلمهای زیادی دیده بود (مثل دار خرستو) و به خاطر آزادگی ناشی از سن کم «پاگیر حرفهای پراکنده نبود» و «ساکت بودن حفاظش بود» و عاقبت همین بچه با همان روشهای روستایی که بلد است، از ظالم انتقام میگیرد. خروس گلستان داستانی گیرا و پرمغز است. این نویسنده هم مانند چوبک و هدایت و ... ما را با خود و جامعه خود آشناتر میکند.
هشدار پیش از بررسی دقیق، با توجه به تیغ تیز سانسورچی در ایران، مینویسم امکان ندارد این داستان به طور متن کامل در ایران وجود داشته باشد و این چنین بوده که ناشرین فاسد و سودجو کمر همت به نابودی داستانش بستند و صدای نویسنده را در آوردند. تنها کتابی که کلمه به کلمهی آن مورد تایید شخص نویسنده است، چاپ نشر روزن در امریکا و انگلیس، مورخ یکم مرداد ماه یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار در یکصد و نوزده صفحه است. پیشنهاد میکنم با مطالعهی متن چاپ اصلی کتاب حقوق نویسنده را لگد مال نکنید، و پول در جیب ناشرین سودجو نریزید.
گفتار اندر عنوان کتاب خروس... شاید در نگاه عامیانه به خاطر حضور پررنگ خروس در داستان کتاب، برخی فکر کنند منظور گلستان همان خروس بوده اما خیر. اگر نسخهی سانسورشده و تکه پاره شده را مطالعه نمایید قطعا به موضوع پی نخواهید برد اما پر واضحه که آن خروس در فصل اول کتاب و حضورش تنها یک المان و استعاره بود برای پرداخت و واکاوی یک سنت شوم و دیرینه در بین دریانوردان جنوبی ک در این مورد کمی بعد بیشتر خواهم نوشت، اما خروس یا همان «The Cock» که ابراهیم گلستان به آن اشاره نموده، منظور آلت مردانه است.
گفتار اندر داستان کتاب خروس داستان بلندی از ابراهیم گلستان است که نسخهی کامل آن نخستین بار سال ۱۳۷۴ در انتشارات روزن در نیوجرسی و لندن و سپس در سال ۱۳۸۴ توسط انتشارات اختران در تهران منتشر شد. تکههایی از نسخهٔ اول خروس سال ۱۳۵۹ خورشیدی در مجلهٔ لوح چاپ شده بود. گلستان به گفتهی خودش داستان را در آخرین روزهای سال ۱۳۴۸ و تابستان ۱۳۴۹ نوشتهاست. در دههٔ ۱۳۷۰ این داستان به صورت ناقص و با جملههای کوتاهشده در قالب مجموعهای به نام شکوفایی داستان کوتاه در دهه نخستین انقلاب بهچاپ رسید. گلستان اعتراض خود به چاپ این داستان را در ابتدای چاپ کامل این کتاب مکتوب کرد. سال ۱۳۸۵، یک سال بعد از چاپ کتاب در ایران، مجوز انتشار خروس لغو و سال ۱۳۸۶ در بیستمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران فروش آن ممنوع اعلام شد. تلاش ناشر برای دریافت مجوز تجدید چاپ، ثمری نداشت. داستان خروس کمتر از یک شبانهروز زندگی دو مهندس نقشهبردار شرکت نفت را نشان میدهد که برای مساحی به جزیرهای رفتهاند و با جزیرهنشینان سر میکنند. آنها از سواری جا میمانند و مجبور میشوند شب را در منزل کدخدا بگذرانند. کدخدا از آنها دوستانه پذیرایی میکند و برایشان سفرهای رنگین ترتیب میدهد. این دو مهمان بعد از ورود به خانه متوجه صدای بلند و عجیب خروسی میشوند. کدخدا خروس را حرامزاده میداند و معتقد است این خروس از ساعت شماطهدار به دنیا آمدهاست. این خروس با آوازهای مکرر نابههنگامش اهالی محل و صاحبخانه را ذله کردهاست. خروس، علاوه بر این، بر کلهی بز آذینشده سردر خانه، مرتب فضله میاندازد. کدخدا به نوکرهایش دستور میدهد که خروس را بگیرند و بکشند. نثر گلستان منحصربهفرد است و با زمان و مکان داستان و شخصیتها، بهویژه با استفاده از گویش جنوبی، مطابقت دارد. این نثر، بهکلی با نمونههای دیگر داستانی او متفاوت و غریبترین نثر گلستان است. سکتههای عامدانه و اخلالهای ظریفی که نویسنده در نثر ایجاد کردهاست، در راستای ضد تفسیر بودن آن است. گلستان دست به نوعی زمختنویسی نادیدنی زده که نه تفاوتش با زبان معیار را بهرخ میکشد و نه خواننده را آزار میدهد. شگردهای نثر گلستان برگرفته از متون و ادبیات کهن است. نثر خروس، شاعرانه است و این شاعرانگی، برآمده از ریتمی است که گلستان در آن تبحر دارد و میتواند برای ایجاد تنش دراماتیک در داستان، میان تعبیرهای کوتاه و بریده و توصیفهای طولانی و تغزلی، هماهنگی ایجاد کند. ایجاز در گفتگوها و قدرتشان در پیش بردن داستان قابل توجهاند. نقلقولها در داستان، چندلایه و اغلب حامل چند معنا هستند. توصیفهای داستان، زیبا و در شخصیتپردازی مؤثر است.
گفتار اندر دارخرستو دارخرستو، سنتیست دیرینه در برخی شهرهای جنوبی که دریانوردان کودکی را که به علت فقر و تنگدستی از والدینش خریداری کردهاند، بر روی چوبی که به شکل آلت مردانه تراشیدهاند مینشانند، و او را روی این چوب فشار میدهند تا عضلات مقعدش شل و گشاد شده و برای ارضای جنسی دریانوردان در دریا آماده شود، سپس آن بچهها را «سوگلی» و «همبستر» خود میکنند. این مراسم همراه با جشن و شادی است.
کارنامه انگشتشمارند کتابهای فارسی که برایشان پنج ستاره منظور کردهام. برای این کتاب نمرهی ۴.۵ را عادلانه میدانم اما بابت شجاعت گلستان، تسلطش به داستان و نبوغش به او ارفاق میکنم و او را همنشین بزرگان میکنم.
داستان خروس تا میانه نفسگیر است و آنجا که حاجی خودش در نقش خروس فرومیرود، بهشدت جذاب. راوی کنشگر نیست و بیشتر ناظر به وقایع است. این البته نه ایراد است و نه ضعف داستان، نکته اینجاست که تا پایانه، داستان افت میکند، خواننده کسل میشود و بعد با آن پایانهی بهتآور دوباره به لایهی زیرین داستان فکر میکند.
برای اینکه یه کتاب خوب باشه، لزوما نباید تعداد صفحاتش زیاد باشه و داستان پیچیده ای رو شاهد باشیم. این کتاب یه چیزی تو مایه های کارهای موراکامی بود، قصه ای که در کمتر از بیست و چهار ساعت اتفاق افتاد و کلی هیجان و دیالوگ و توصیف و شخصیت داشت. من خودم نویسنده نیستم، ولی این سبک نوشتن رو برای کسانی که تازه میخوان قصه نویسی رو شروع کنن به شدت توصیه میکنم. از جمله نقدهایی که میشه به این کتاب داشت اول از همه اینکه لازم نبود آقای گلستان با نوشتن نامه های شکواییشون به ناشرینی که حق ایشون رو ضایع کردن کام ما رو تلخ کنه، چون واقعا برای من حداقل اهمیتی نداشت. خوندن کتاب رو به همه دوستان توصیه میکنم. و کسانی هم که دوست دارن نویسنده بشن میتونن از این سبک استفاده کنن.
°• اولین اثری که از نویسنده خوندم و هر لحظه بیشتر شگفت زده شدم و حیرت کردم. اینکه چیشد و چجوری شد رو نمیگم ، چرا که ۱۱۹ صفحه اونقدری کم هست که نیاز نباشه خلاصهَ ش رو بگم. فقط اونقدر بگم که دو نفر برای کار می روند خانه کدخدا و بعد از ۲۴ ساعت ، دیگه اون آدم سابق نیستن. این کتاب یه آیین رو هم توضیح میده ... حتی اینکه چرا بز انتخاب شده هم دلیل داره. [واقعا وقتی کتاب خوب می خونم خوشحال میشم ]
خروس داستانی نمادین است, نمایشی از تقابل بین خرافات و کهنه پرستی و هر گونه بدعت و نوشدن. از این که بگذریم لحن وزین و آهنگین شاخصه نوشته های ابراهیم گلستان که لذت خواندن متنهاش رو چندین برابر میکنه در این داستان بلند هم حی و حاضر بود. گفتگوهای حاجی و اهل خانه با لهجه جنوبی هم عالی از کار درآمده بود.
تنها بخشی که دوست نداشتم گفتگوی بین راوی و همراهش بود بعد از اینکه از خانه ی حاجی بیرون رفتند و راهی شدند, توضیح واضحات بود و غیر ضروری!
داستان خروس، داستان دو مهندس حفاري ست كه در جزيره اي در جنوب كشور اتفاق مي افتد. راوي داستان يكي از آن دو مهندس است. داستان اينگونه آغاز ميشود: مهندسان از محل حفاري به جزيره اي ميروند كه قراراست از آنجا با ماشيني به شركتشان بازگردند. اما به محض رسيدن به جزيره، متوجه ميشوند كه ماشين منتظر آنها نمانده و آنها مجبورند شب را همانجا بمانند. با پيشنهاد "راهنماي" گروه قرار ميشود شب را در خانه بزرگ آن ده كه "حاجي" نامي ست بمانند. (تمامي اين اتفاقات از ديدگاه راوي نقل ميشود) در بدو ورود به خانه حاجي، "راوي" توصيفي دارد ازسردرخانه كه "سر بز"ي ست كه بر روي آن "خروسي" در حال آوازخواندن ميباشد، صداي خروس صدايي عجيب و بلند است! آنها وارد خانه ميشوند و حاجي به استقبالشان ميرود در حاليكه زير لب به خروس ناسزا ميگويد. پس از اينكه آنها به داخل خانه ميروند، حاجي پسربچه اي بنام "سلمان" را به كار بادزدن آنها ميگمارد. "همراه راوي" كه شخصيتي شوخ طبع ميباشد داستان خروس را از حاجي ميپرسد. حاجي كه دائما بالفظ حرامزاده از خروس ياد ميكند ميگويد كه اين حيوان از درون تخمي بيرون آمده است كه حاجي آنرا سهوا در كنار ساعت گذاشته است!!!! و همچنين اضافه ميكند كه اين حيوان هميشه برروي بز ميرود و خرابكاري ميكند و اينكه بالاخره روزي حيوان را خلاص ميكند! پس از خوردن ناهار، درحاليكه همگي در حال استراحت هستند ناگهان همهمه ي مبهمي آنها را بيدار ميكند. بعدا معلوم ميشود كه صداها متعلق به همسايه هايي ميباشد كه خروس را گرفته اند و از حاجي ميخواهند كه بيايد و خروس را خلاص كند! (در اينجا يكي از زيباترين توصيفات كتاب را ميبينيم.) پس از كشمكشهاي طولاني و در گرفتن بحثي ميان راوي و حاجي، خادم حاجي خروس را طوري سر ميبرد كه خون خروس برروي بز سردرخانه ميريزد. راوي كه از ديدن اين صحنه ناراحت ميشود به داخل خانه ميرود و چشمانش براي اولين بار با چشمان سلمان، كه اكنون خطي از اشك از آنها روان است،تلاقي ميكند... شب ازراه ميرسدو تلاشهاي راوي براي رفتن از خانه حاجي بي ثمراست! ضيافتي برپا ميشودو حاجي، راوي، همراهش و راهنما بر روي پشت بام مينشينند و با هم صحبت ميكنند و در حين صحبتشان همگي بجز راوي (كه هنوز بخاطر موضوع خروس ناراحت است) مشروب ميخورند. طولي نميكشد كه راوي به بهانه خستگي از جمع جدا شده و به محل خوابش در بام روبرو ميرود. به رختخواب ميرود درحاليكه ازدور نظاره گر اتفاقات بام روبرو(جايي كه حاجي و بقيه نشسته اند) ميباشد،حال راهنما در اثر زياده روي در خوردن مشروب بد ميشود و به طبقه پايين ميرود... راوي به خواب ميرود و نزديك صبح با صداي خروس همسايه از خواب برمي خيزد! ناگهان متوجه صحنه عجيبي ميشود... كسي در بام روبرو دائما بين بزو پشه بندي كه حاجي درآن خوابيده در رفت وآمد است... ناگهان سربز آتش ميگيرد و به دنبال آن همه از خواب برميخيزند و به درون حياط ميروند. سر بز طوري ميسوزد كه خاموش كردنش امكان ندارد و در همين حين راننده ميرسد و ازآنها ميخواهد كه راه بيافتند، اما راوي اصرار دارد كه بمانند و از حاجي (كه گمان ميكنند به حمام رفته باشد) تشكروخداحافظي كنند. در اين ميانه كه سربز براثر آتش از روي سردر كنده شده و به داخل حياط مي افتد، كسي فرياد ميزند كه حاجي هنوز در پشت بام است!! همگي به آنجا ميروند؛ حاجي درحاليكه دستها و پاهايش را با طناب بسته اند و يك زيرپيراهني را در دهانش چپانده اند، درون پشه بند خود سرتاپا غرق كثافت است! راوي، راننده و همراهش كه با ديدن اين صحنه رفتن را صلاح ميبينند،از خانه خارج ميشوند و به سمت ماشين براه مي افتند. در بين راه راهنما را ميبينند كه در زيرمشت و لگد مردم قسم ميخورد كه كار او نبوده است! آنها بحثي را پيرامون اينكه چه كسي اين كار را كرده است شروع ميكنند... و در همين اثنا از راننده مي پرسند كه چگونه خانه حاجي را پيدا كرده است و او ميگويد از "پسربچه"اي پرسيدم كه در حال دويدن بودو او گفت هرجا آتش گرفته همانجا خانه حاجي ست!! آنها براه مي افتند و صحبتشان در رابطه با شخصيت سلمان شكل ميگيرد و اينكه او چه دليلي براي انجام چنين عملي را داشت!؟! (ناگفته نماند كه وضعيت حاجي در روي پشت بام نيز يكي ديگر از توصيفات بي نظير اين كتاب است.)
یک داستان تکان دهنده و خواندنی. نبوغ گلستان از تبدیل کردن یک موضوع پیش پا افتاده به یک روایت خواندنی در خروس مشخص میشود. نویسنده با صراحت مثال زدنی روایت گر داستان شرارت انسانهایی است که ظاهر و باطنی متفاوت از هم دارند. لحنی که نویسنده به شخصیتهای داستانش داده بر جذابیت خواندن افزوده است. نکته آخر انتخاب "خروس" به عنوان مهمترین شخصیت داستان، ابتکار شجاعانه و بدیعی بود.
داستانی که انگار از دل تجربه ها و سفرهای گلستان در مناطق نفتی جنوب بیرون آمده است. داستان به خوبی شروع می شود، در اواسط آن که حاجی به خروس تبدیل می شود، اوج می گیرد و ریتم روایت سرعت می گیرد.. اما در بیست صفحه ی پایانی که راوی و همراهش سعی در توضیح دادن ماوقع دارند، داستان بشدت افت می کند. شاید اگر این توضیحات پایانی نبودند یا به نوعی در میانه ی روایت جاسازی می شدند، با داستان بهتری روبرو می شدیم.
بى نهايت حال كردم با نماد خروس ! خروسى كه وقتى شب كنار ميره و سحر ميشه ، به بالاى ديوار ميره و نويد آغاز صبح رو ميده كه قطعا با مخالفت فرد قدرتمندى كه ترجيح ميده همه چيز در سياهى شب بمونه ، روبرو ميشه. نكته اى كه در مورد اين كتاب خيلى برجسته س ، رك و صريح بودن بعضى توصيفات و صحنه سازى هاس كه قطعا اين مورد برميگرده به شخصيت محشر خود ابراهيم گلستان . زبان كتاب و جمله بندى هاش يكم مشكله و شايد حتى لازم باشه دو يا سه بار هرجمله رو خوند كه اين يكم از جذابيت هاش رو كم ميكنه
طبق مقدمه ای که خود ابراهیم گلستان بر این کتاب نوشته، این کتاب به نوعی پیش بینی وضعیت جامعه ی ایران حدود 10 سال قبل از انقلاب 57 بود. خیلی جالبه که یه روشنفکر که خوب جامعه ش رو میدیده، تونسته چنین نکات دقیقی رو از وضعیت آینده ی ایران به دست بده. البته اصولا اگه مسئولین حکومت شاه و البته شخص خودش، خوب و بدون خود گول زدن به وضعیت جامعه نگاه میکردند، باید به نتایجی مشابه گلستان میرسیدند.
کلا داستان جالبی بود. یه سری موارد هم از بچه هایی که همراه ماهیگیران میرفتند چند هفته روی آب میموندند و بلاهایی که سرشون می آوردند، گفته بود که حال آدم بد میشد.
صراحت نوشته ها و کلماتی که گلستان به کار برده بود واقعا عالی بود
همیشه لحن گلستان ادم رو دیوانه می کنه من عاشق ابراهیم گلستان و لحن منحصر به فردش هستم. هرچند این داستان رو خیلی دوست داشتم با این حال،آدم یه جاهایی به خودش میگه ،تاریخ مصرف این جور حرفها به سر امده علی رغم این حرف ها،ابراهیم گلستان........ همیشه یه چیز دیگه است، حتی با یه مانیفست ،تاریخ انقضا به سرامده!!
ابراهیم گلستان در میان نویسندگان ایرانی برایم حکم ارنست همینگوی آنطرفیها را دارد. با اینکه هیچگاه نویسندۀ محبوبم نبوده است، نمیتوانم استا��ی او در داستاننویسی را منکر شوم. و حالا خروس بار دیگر ثابت کرد که گلستان بلد است چهطوری داستان بنویسد. جایی خودش گفته بود: اینکه نویسنده در داستانش حرف مردم را بزند با اینکه مردم حرفشان را در داستان نویسنده پیدا کنند خیلی فرق دارد. به نظرم خروس از همان قشر داستانهاست.
دربارۀ نشانهشناسی و تمثیلات و ... داستان مطالب و مقالات بسیاری در اینترنت موجود است و من فعلاً نمیخواهم راجعبه آن چیزی بگویم. هرچند دارم مطلبکی مینویسم و اگر مثل باقی مرورهای نیمهکارهام نشود، بهزودی همینجا قرارش خواهم داد. فقط میخواهم بگویم نیمۀ دوّم کتاب به قدرت نیمۀ اوّل آن نبود. گویا نویسنده قرار بوده در نیمۀ دوّم کتاب به نتیجهگیری از وقایع نیمۀ اوّل بپردازد و آن هم با زبانی نیمهفلسفی، نیمههذیانی. از همین رو یکجورهایی وصلۀ ناجور زده است دو نیمه را به هم. با این حال کلّ داستان را نمیتوان از هم منفک دانست و این بهقدری نیست که چیزی مخدوش شده باشد.
خروس اگر اشتباه نکنم آخرین اثر تماماً داستانیِ ابراهیم گلستان است (صد سالگیش مبارک) که به دست ما رسیده است. شاید یکی دو رمان کوتاه همیناندازهی خروس باشد که گمشده در خانهی تهران جا گذاشته رفته. پارهای از نسخهی نخست رمان ابتدا دردو شمارهی «لوح» کاظم رضا منتشر شد که ناتمام ماند (طرحهای کنار داستان در مجلهی لوح هنوز شاهکار است نه کار ممیز است نه نیکزاد نجومی نمیدانم کار کیست) بعد که بخشی مغلوط چاپ شد (در کتاب آقای میرعابدینی شاید) گلستان با یادداشتی اعتراض کرد و بیست سالی بعد از نوشتن و ویرایش رمان آن را از انتشارات روزن آمریکا (آقای علی عابدینی) به چاپ سپرد و چند سالی بعد در ایران از نشر اختران منتشر شد که هنوز هم همان افست میشود. این از تاریخچه که از حافظه نوشتم شاید غلط باشد. مهمترینش همین که رمان آخرین تجربههای «داستان»ی گلستان است و بعد از آن بیشتر به نوعی خاطرهنویسی خلاقانه یا نانفیکشن ایرانی گرایش پیدا کرد که آن هم به نظر من خالی از داستان نیست همانطور که این داستانها خالی از خاطره و تاریخ نیست. رمان منهای پایانبندی شاهکار است به نظرم. پایان از یکجایی اصلاً نمیفهمم چه تمنایی را دنبال میکند و میخواهد کجا برسد. در آغاز و انجام داستان کارهای گلستان امضاهای مخصوصی دارند که اثر ممارست و ویرایش زیاد است. پاراگراف اول «مد و مه» را ببینید یا «از روزگار رفته حکایت» و پایان داستان کوتاههای قبلتر از اینها حتی. («به اسرار گنج درهی جنی» کاری ندارم). برای همین عجیب است که این کتاب با این نثری که اثر تجربه و تمرین در آن توأمان پیداست چرا اینجور بد تمام میشود. از شوخیهای تاریخ است آخرِ آخرین داستان نوشتهی ابراهیم گلستان شاید بدترین پایانبندی داستانهای خودش باشد هرچند رمان اثر استادی کاربلد است. هم در وزن کلام، هم شخصیتپردازی، نمادپردازی (که در بعضی دیالوگها برجسته و گلدرشت میشود) صحنهی ساعت خانهی حاجی، اشارات به کودک ساکت، کودکی گریان که به خود و خانه میریند، کودکی که با ریدن به حاجی از او انتقام میگیرد، راویای که عصبیست و نمیداند چرا باید خودش نباشد و جلو حرفش را بگیرد (که من نمادپردازی را اینجا وارونه میکنم: راوی همچون توسعهی لجوج آریامهری نمیداند چرا کارش با قهر روبرو میشود) و راهنمایی که خودش را کنار نمیکشد اما رندی میکند و بساط شوخی و گذران مهیا میکند.
از گلستان خوشم نمی آید بنظرم مظهر خودشیفتگی و تفرعن است قبلا یک مصاحبه مفصل ازش خوندم به نام نوشتن با دوربین که این حس را در من بوجود آورد با انتشار نامه های خصوصی فروغ فرخزاد، این حس در من تقویت شد --------- این کتاب را با نیت اینکه، نگاه از بالا به پایین گلستان در آن حاکم است، شروع کردم؛ ولی باید اعتراف کنم که خوشمان آمد!
فکر میکنم این داستان بلند گلستان را بتوان در رده نوشتار ناتورالیستی گذاشت به غیر از نثر موزون و دلچسب گلستان درونمایه داستان هم جالب و بسیار بومیست از آن نوع که میتوان به آن به عنوان یک موضوع بشری و جهانی نگریست اصلن نباید شخصیت گلستان و نامه ها و غر غرهایش را هنگام خواندن کتاب در نظر بگیرید با متن به عنوان موجودی یتیم و مجرد برخورد کنید و از آن لذت ببرید
به نظرم کتابی که اینهمه حرفهای له و علیه دربارهش زده شده، به هر حال قابل توجهه، و خروس واقعا هم بود. بخشهاییش فک کنم هیچوقت از خاطر آدم نرن. مثلا خب کی چطور میتونه اون صحنهی تماشایی قوقولیقوقو کردن حاجی و دستورش به بقیه که اذان بخونن رو فراموش کنه؟ البته که خب ماهیت داستان تا حدی نخنماست. مردی که ظلم میکند و درنهایت مظلومی داد خود میستاند. ولی این که مهم نیست. مگر کلا در جهان چقدر ایدهی ننوشته هست؟ مجموعا داستان قابل توجهی بود برام. خصوصاً اون حاجی وقتی حتی تاب نیاورد صدای یه خروس بالادستش بلند شه. و راستش من ماجرای اون دارخرستو رو نمیدوستم و واقعا پریشونم کرد. عادی بودنش پریشونم کرد. حاجی یه جا میگه چیزی که ضرورته باید باشه دیگه! و یه جای دیگه میگه آیین داره. رسم و رسوم داره. همین قبیح بودنش رو خنثی میکنه. بعد هم ماجرای غاز. همه اینا در بستری روایت میشن که حتی روایِ ازخودمتشکر و عاقل ما اعتراضی نمیکنه. یه چیز دیگه که در این داستان نظرمو جلب کرد، زبانش بود. جملهها ساده و در عین حال خلاقانه بودن. ساختهایی استفاده کرده بود که واقعا به نظرم جالب بودن. ولی روای واقعا حالمو به هم زد. اصلا دوستش نداشتم. شاید همین ازش یه قهرمان مسئلهدار بسازه حتی! کسی که میدونه همه چیز غلطه و هیچ کاری هم نمیکنه و فقط به یه قهر نصفهنیمه بسنده میکنه. خیلی هم همه رو از بالا تماشا میکنه. انگار همه خرن فقط این میفهمه. حتی تو مشروب خوردن. یه بار یادمه با یکی از دوستان دربارهی گلستان صحبت میکردیم، و بحث سر این بود که یه آدم پولداری مثل گلستان آیا اساسا میتونه چپ باشه و از مردم و برای مردم؟ انگار اون گلستان بحث ما کمابیش در شخصیت راوی حلول کرده بود. آدمی که خودشو برتر و بالاتر از بقیه میبینه ولی هیچکاری هم فعالانه برای تغییر وضعیت نمیکنه. حالا البته در مثل مناقشه نیست و تهش آقای گلستان رو چش ما جا داره :)) پ.ن: من اون خروس عاصی رو خیلی دوست داشتم. بهترین شخصیت کتاب بود واقعا :))
به مناسبت درگذشت ابراهیم گلستان تصمیم گرفتیم که این ماه در کلاب کلابخوانیمون خروس رو بخونیم. خروس اولین اثری بود که من از گلستان میخوندم، و به علت عدم علاقهی گروه به شاید شخصیت گلستان انتظار خیلی خیلی پایینیم از کتاب داشتم. ولی، کتاب خیلی بهتر از حد انتظارم ظاهر شد. ظاهرا کتاب سال ۴۸ نوشته شده ولی در نهایت سال ۷۴ منتشر شده. در خروس تمام شخصیتها و فضاها نشان از سمبلی دارند و فضای سال ۴۸ برای من خیلی به داستان میخورد. نکتهی دیگهی خروس فرم داستان و شدت تصویرنگاری جزییات بود، اینکه من حرکات دست حاجی زیر سرش رو و یا قدمهای راهنمای مست از پلهها رو کاملا میتونستم جلوی چشمام ببینم. داستان با انگار یک شات از حضور پرسروصدای خروسی که انگار پارس میکند و دنگش در گوش و چشم آدم بپیچد پر میشود. و بعد به عقب میرود و بندر گرم و شرجی که با بوی لجن درآمیختهاست را به تصویر میکشد. کل فضای کتاب برای من مثل همین اولش شبیه یک فیلم کوتاه بود و البته که فیلم کوتاه خوبی هم بتوان ازش درآورد. بندر، شهر بیهویت قدیمی با بوی لجن و گرما که هیچ ندارد، حتا فقط یک مهمانخانه که هیچ، فقط خانهی حاجی دارد، که سیاحان برای یک شبی که در بندر گیرافتادهاند اقامت کنند. حاجی کارش قاچاق است، اصلا تو اون بندر جز قاچاق چیزی نیست، مدام به بچهها و نوکرهایش زور میگوید، و تخم و ترکهاش هم تمام مدت گوشه حیاط دارد میریند و عر میزند و چند زن دارد که همه در اندرونیاند. اذان خروس مثل پارس سگ است، حاجی را ذله کرده همهی بندر را ذله کرده، هیچکس هم زورش بهش نمیرسد، خروس عادی زیر مرغ بدنیا نیامده تخمش در ساعت بدنیا آمده فرزند زمانهی خویش است، با بز سر در که نشان سنتزدگی خانهاست سر لج دارد و همش رویش میریند و فقط خروس است که زورش به حاجی میرسد. گلستان، در طراحی شخصیت حاجی و فضای سنتی بندر سنگ تمام میگذارد تعریف از مراسم دارخرستو، از فحشهای آبداری که حاجی نثار خروس و نوکرهایش میکند، از دیکتاتوریش از نماز آخر وقتش و عرق خوردنش و نذر دادنش، حاجی یک شخصیت تراش داده شدهی به تمام معناست. و سلمان که در سکوت در حین باد زدن مهمانها بدون اینکه به بقیه بپیوندد سلاخی خروس را از دور دید و از دور قوقولی قوقو گفتن حاجی و مجبور کردن بقیه اهل خانه را به اذان گفتن دید ولی تمام مدت خودش سکوت کرد. انگار که اپیفنی، اون تغییر، آن خروس شدن، وقتی که ساکت بود و همراه بقیه نبود و هی حاجی بهش زور گفت به سراغش آمد. و قشنگترین جملهی کتاب هم بنظرم آنجایی بود که همراه راوی اصرار داشت که بگوید سلمان را هم پیدا میکنند و میگیرند و عاقبتی بهتر از خروس نخواهد داشت و اما راوی جواب داد، که اینها مهم نیست، مهم کارش بود که انجام داد. مهم جلوی زورگویی وایسادن بود، مهم خروس بودن بود.
از انتشار "آذر، ماه آخر پاییز" در 1328 تا اواخر دهه ی چهل شمسی، ابراهیم گلستان بر بسیاری از داستان نویسان ایرانی اثر گذاشته است. به احتمال قریب به یقین، او از اولین کسانی در ادبیات معاصر ماست، که به تکنیک در نوشتن، ارزش والایی داد�� و پس از او داستان کوتاه در ادبیات معاصر ما، رنگ و روی دیگری پیدا کرده است. گلستان اولین کسی ست که در مورد زبان و تکنیک کار، زمینه و موضوع کارش دقت توام با وسواس بخرج داده و مهم تر این که نویسندگان ما را واداشته تا از "خاطره نویسی" به "قصه"گویی و "داستان کوتاه" نویسی روی آورند. شاید هم بشود گفت که پیش از ابراهیم گلستان، تنها چند داستان کوتاه در ادبیات معاصر ما وجود دارد که به گمان من برخی از آنها بسیار اتفاقی از برخی تکنیک های داستان کوتاه برخوردارند. ابراهیم گلستان با همین تعداد کم داستان کوتاه، فصل تازه ای در رعایت آگاهانه از فن داستان نویسی حرفه ای در جهان را، در ادبیات معاصر ایران بنیاد گذاشت که با توجه به زبان پخته ی آثارش، از بهترین های ادبیات ماست. چهار مجموعه داستان ابراهیم گلستان که در دست دارم، و همه تا پیش از 1357 به چاپ های دوم و سوم رسیده اند، در مجموع شامل 24 داستان کوتاه از بهترین های ادبیات معاصر ماست. آثار گلستان را تنها می شود با آثار گلستان مقایسه کرد، و شاید هم در برخی زمینه ها از جمله تکنیک های داستان نویسی، با داستان های کوتاه "بهرام صادقی"، "هوشنگ گلشیری" و برخی از داستان های "غلامحسین ساعدی". اگرچه نام گلستان پیش از صادقی و ساعدی و گلشیری مطرح بوده و چه بسا که در کار داستان کوتاه، تاثیری بر آنها گذاشته است، اما هر چهار نویسنده، از درخشش های دهه ی بعداز کودتا (1332) هستند. داستان های "در خم راه"، "تب عصیان" و "آذر، ماه آخر پاییز" در مجموعه ای به همین نام، "طوطی مرده ی همسایه ی من"، "چرخ فلک" و ... از مجموعه ی "جوی و دیوار و تشنه" و هر سه داستان مجموعه ی "مد و مه" را بسیار دوست دارم، و البته داستان "خروس" که جداگانه هم به چاپ رسیده، به گمان من همپای شاهکارهای داستان کوتاه جهان است. از ابراهیم گلستان دو "فیلم نامه" با نام های "خشت و آینه" و "اسرار گنج دره ی جنی" نیز منتشر شده که هر دو را خود او به فیلم در آورده (کارگردانی کرده). "خشت و آینه" یکی از فیلم های متفاوت سینمای ایران در دهه ی چهل شمسی و یکی از ایستگاه های آغاز سینمای بکلی متفاوت با "فیلمفارسی"، محسوب می شود! گلستان ترجمه هایی هم دارد، بیشتر از ادبیات معاصر آمریکا. او در کنار نجف دریابندری معرف نویسندگانی چون ارنست همینگوی به فارسی زبانان بوده و رمان بزرگ "هکلبری فین" از مارک تواین را هم به فارسی برگردانده است.
موضوع و محوری که داستان برا اساسش پیش میره خیلی خوب بود و گفتن از رسمهای نابهجا و از همه بدتر بلایی که سر پسربچهها میآرن، به خصوص نقل داستان با همون لهجه جنوبی باعث میشد بهتر ارتباط برقرار کنی فقط صفحه آخرش کلیشهطور پیش رفت.
سالها بود که اسم گلستان رو میشنیدم، چه در مصاحبهها و چه در کتابها، به عنوان یکی از روشنفکران ایرانی که زبانی صریح و تلخ دارد و افراد بسیاری زخم خوردهی این رکگوییِ نویسنده هستند. سالها فقط حواشی را دنبال میکردم و به سراغ نوشتههای خود ابراهیم گلستان نرفتم تا اینکه کتابی از مصاحبهها و گفتگوهای آقای دولتآبادی به نام ...این گفت و سخنها خواندم که در آن دولتآبادی لحن نوشتار مستحکم خود را مدیون بیهقی و ناصرخسرو و در انتها به نوعی گلستان میداند. همین نکته برایم کافی است تا با کنجکاوی بیشتری به سراغ اولین کتاب گلستان بروم و الحق که پر بیراه نبوده نظر آقای دولتآبادی، نثر کتاب بسیار گیراست و دقتی که نویسنده در انتخاب کلمات برای انتقال حس و مفهوم به کار برده ستایشبرانگیز است، از آن طرف آن واقعیت برهنهای که بسیار صریح گفته میشود مرا به یاد نوشتههای چوبک انداخت، سوای همهی اینها موفقیتی که نویسنده در انتقال لحن متفاوت شخصیتها کسب نموده بسیار جالب و آموزنده است برای نویسندگان جوان امروزی که تکصدایی بلای آن شده به نظرم. در مورد خود داستان دوستان نوشتهاند و نیازی به تکرار نمیبینم، برای من آنقدر که محو تکنیک بودم، داستان گیرا نبود و البته که خواندن این داستان کوتاه را به همهی دوستداران ادبیات ایران توصیه میکنم.
به عادت معمول نویسنده های ایرانی، این داستان که می تونست رمان درجه یکی باشه، با دیالوگهای اضافی و شعاری چند صفحه آخر، که عملا هیچ کاری نمی کنه جز این که اون چیزی رو که خواننده خودش فهمیده تو چشمش فرو کنه، از اوج می افته. در کل به نسبت داستان کوتاه های گلستان، به نظرم جزء کارهای خیلی خوبش نبود. ولی بد هم نبود. به نظرم برای هر کسی که ادبیات رو جدی دنبال می کنه خوندن این کتاب لازمه.