«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آنها که آن سال ها را ندیده اند، نشان بدهد. این مجموعه راهی است بر سرزمینی نسبتاً بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها، خواندنشان تنها یاداوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، بلکه در همین نزدیکی.
برادران در ۱۳۵۵ بدنیا آمد. وی نویسنده ای پر کار است. "حنانه" کتاب زندگی حنانه نصاری است. مریم برادران برای این که قصه زندگی حنانه را بنویسد، او را از آبادان به تهران دعوت کرد، دو شب در هتل مهمانش نمود و در این مدت کوتاه حدود ده ساعت با او مصاحبه کرده است. حنانه نصاری قصه زندگیش را برای مریم براداران بازگو می کند. هفت ماه آزگار با سرما و گرما، بدون وسایل کافی سر کردند. اوایل زمستان پاهای خدیجه ورم کرد. از نم و سرما رماتیسم گرفته بود. اگر زود معالجه اش نمی کردند، به قلبش می زد. کلیه های فاطمه هم آن قدر درد …
این کتاب رو من سال 84 خوندم اولین کتابی بود که درباره زندگی شهدا میخوندم .در واقع این کتاب واسطه آشنایی من با شهدا به خصوص حاج همته . خیلی خیلی دوسش دارم. قصه همت بعضی صفحاتش مثل قصه خیلی های دیگر است و بعضی هاش فقط مال خود اوست. اوهم قصه به دنیا آمدنش هرچه بود، مثل همه ما، وقتی آمد گریست. بچگی کرد، مدرسه رفت. حتی گاهی از معلمش کتک خورد و گاهی به دوستانش پس گردنی زد. بعضی تابستان ها کار کرد. دوست داشت داروسازی بخواند ولی در کنکور قبول نشد. بعد دانشسرا رفت و معلمی کرد. او هم قهر و عشق، هر دو را داشت. خندید و خنداند. زندگی کرد. هم راه شد. رفت و گریاند. تنها چیزی که او را در این دور ماندنی کرد، راهی بود که به دل ها باز کرد و عشقی که آفرید. قصه زندگی او گاه صفحاتی دارد که به افسانه می ماندت اگر به آسمان راهی نداشته باشی.
اخلاص حاج ابراهیم همت و برای خدا کار کردنش و عشقش به نیروهای زیر دستش توی این کتاب نمود داره. معلم شهرضایی که برای خدا میاد جنگ و تبدیل به یه فرمانده به تمام معنا میشه و چقدر هم بر قلب رزمنده ها فرمانروایی میکرده...