Jump to ratings and reviews
Rate this book

کلیدر #1-10

کلیدر: دوره ۵ جلدی

Rate this book
کلیدر نام رمانی به قلم محمود دولت‌آبادی است. نام این رمان از روستایی در بخش سرولایت شهرستان نیشابور در پایکوه حیدری گرفته شده که حوادث برخی از قسمت‌های این رمان در آن رخ می‌دهد. زندگی عشایری شرح داده شده در رمان کلیدر و نیز نگاه سنتی به شخصیت‌های رمان آن را به صورت رمانی کلاسیک درآورده است. این رمان شامل ۱۰ جلد است که به صورت پنج سری ۲ جلدی چاپ شده است. نوشتن این رمان ۱۵ سال ( از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷) طول کشیده است.

3034 pages, Paperback

First published April 1, 1976

469 people are currently reading
5631 people want to read

About the author

محمود دولت‌آبادی

79 books1,383 followers
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.

برنده لوح زرین بیست سال داستان‌نویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶
دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲
برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰
Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009
Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011
Nominated for Man Booker International prize 2011
برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲
English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013
Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013
Knight of the Art and Literature of France 2014

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,343 (59%)
4 stars
929 (23%)
3 stars
423 (10%)
2 stars
146 (3%)
1 star
67 (1%)
Displaying 1 - 30 of 418 reviews
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,357 followers
July 30, 2017
کلیدر رمانی بود که می تونست خوب باشه، می تونست یکی از بهترین رمان های ایرانی باشه، ولی نیست. زبانش رو که ازش بگیریم، دیگه چیزی برای لذت بردن نداره. دولت آبادی اون قدری که ادیبه، داستان پرداز نیست. نمی تونه به هیجان بیاره، وقتی یه ماجرای هیجان انگیز تعریف می کنه. نمی تونه به خشم بیاره، وقتی یه ماجرای خشم انگیز تعریف می کنه. نمی تونه تحریک کنه، وقتی یه ماجرای تحریک آمیز تعریف می کنه. فقط زبان داره، با پیچ و خم های فراوان در عبارت پردازی و عبارت پردازی و عبارت پردازی، و جز این هیچی.

چیزی که من توی ذهن دارم، یه "اینجه ممّد" یا "گالان و سولماز"ه. اگه توی فیلم ها بخوام مثال بزنم، همیشه فیلم "شیر سنگی" رو دوست داشتم. کسی این فیلم رو توی ژانر "وسترن ایرانی" طبقه بندی کرده بود، و چقدر هنوز هیجان زده میشم از طنین این اسم: وسترن ایرانی. انگار پشت این دو کلمه، کلّی تصویر خوابیده. تصویر بیابان و اسب و برنو، چادرهای ایلاتی، کلاه های نمدی، لباس های رنگارنگ، مردان خشن با سبیل های بلند و چهره های آفتاب سوخته و لباس های به عرق نشسته، با گره های ابرویی که هیچ وقت باز نمیشن، راهزن هایی که مردانگی شون بیشتر از دولتی هاست، زن های نترسی که با کارد گوسفندکشی مأمورهای نظمیه رو می کشن، با عشق ها و مردانگی ها و خیانت های افسانه ای. نمی دونم. فقط دارم خیال پردازی می کنم. اما وقتی اولین بار شنیدم "کلیدر ماجرای یه یاغی واقعی توی خراسان رو بازگو می کنه" چیزی که می خواستم بخونم، افسانه ای از این جنس بود. نمیگم که اثری از این چیزها توی این داستان نیست، اما اون قدر بین انبوه عبارت پردازی های ادبی پیچیده شده که عملاً چیزی ازش باقی نمونده.
Profile Image for Maziyar Yf.
813 reviews630 followers
August 8, 2025

کلیدر: حماسه‌ای جاودانه

کلیدر، شاهکاری بی‌بدیل از محمود دولت‌آبادی، بلندترین رمان فارسی و دومین رمان بلند جهان، روایت حماسی زندگی گل‌محمد، مردی از تبار ایل کرد است . نویسنده در ده جلد ، بیش از سه هزارصفحه و نزدیک به نهصد و پنجاه هزار کلمه داستان زندگی او و خانواده اش را در دهه‌ی 1320 ، در منطقه‌ی کلیدر، حوالی سبزوار در تقابل با ظلم و ستم خوانین و دولت به تصویر کشیده است .
حماسه‌ای در ستایش انسان ، طبیعت ، فرهنگ ، فرهنگ و فولکور عشایری ، زبان فارسی و ادبیات ایران

کلیدر فراتر از یک داستان ساده، ستایشی از انسان و توانایی‌های او در برابر ظلم و ستم است. گل‌محمد، قهرمان این داستان، نمادی از مردانگی، شجاعت و عدالت‌خواهی است که در برابر ظلم خوانین و دولت وقت سر خم نمی‌کند و برای احقاق حقوق خود و مردم ستمدیده مبارزه می‌کند . دولت‌آبادی در کلیدر تصویری بدیع و جان‌افزا از کوه‌ها، دشت‌ها و عشایر منطقه‌ی کلیدر به خواننده ارائه می‌دهد. طبیعت در این رمان نقشی پررنگ دارد و گویی خود یکی از شخصیت‌های داستان است .کلیدر پیوندی عمیق با فرهنگ و فولکلور ایران دارد. ضرب‌المثل‌ها، آداب و رسوم، ترانه‌ها و باورهای عشایر به زیبایی در این رمان به تصویر کشیده شده‌اند.
دولت‌آبادی در جای‌جایِ رمان، از ضرب‌المثل‌هایِ فارسی به طورِ هنرمندانه‌ای استفاده کرده. این ضرب‌المثل‌ها، به غنایِ رمان می‌افزایند و به طورِ غیرمستقیم، مفاهیمِ عمیقی را به خواننده القا می‌کنند. کتاب او ، تصویری دقیق و واقعی از آداب و رسومِ عشایرِ ایران ارائه داده. از نحوه‌یِ زندگی و معیشتِ عشایر گرفته تا مراسمِ عروسی و عزاداری، همه و همه در این رمان به تصویر کشیده شده‌اند. نویسنده با استفاده ازترانه‌هایِ محلی ، احساسات و عواطفِ شخصیت‌ها را به تصویر کشیده واین گونه به خواننده کمک کرده تا با دنیایِ درونِ آنها آشنا شود.
دولت‌آبادی در کلیدر از نثری روان، آهنگین و برخوردار از موسیقی کلمات استفاده کرده ، گویی در کتاب او ادبیات فارسی به یکی از قله های خود رسیده و نویسنده این گونه به گنجینه‌ی تمام نشدنی ادبیات فارسی غنا بخشیده است . حاصل و سرانجام کار او کتاب کلیدر شده که خواننده در سفری پرفراز و نشیب تاریخ، فرهنگ و ایران را تجربه می کند و سرانجام مست در ستایش انسان، طبیعت، فرهنگ و زبان فارسی می‌شود.
دولت آبادی که خود متولد دولت آباد سبزوار است تقریبا 15 سال بر نگارش حماسه عظیم خود کار کرد . نتیجه کار او شاهکاری جذاب و خواندنی و فراموش ناشدنی ایست که خواننده را از شدت زیبایی ، جذابیت و گیرایی مدهوش می کند :

روز است و روز نیست. شب نیست و روز هم نیست. نه روشنایی مانده از روز نمودار و نه تیره‌نای رسیده از شب، آشکار. نه آسمان به رخ هویدا و نه ابر و باد. همه هست و هیچ نیست؛ هیچ چیز روشن نیست. یک چیز را، بس یک چیز را کتمان نمی‌توان کرد. اینکه هیچ چیز بر جا نیست؛ آشوب در دل ذرات، آشوب در ذرات، از خار تا مردمک چشم اسب. هر چه آرام، اما همه برآشوبیده . درون هر چیز و چیز ، آبستن . جُنبه ای خاموش و رازوار در هر چه بود و نمود . غژاغژ بنواخت دیرک سیاه چادر گل محمد در باد .


جغرافیای داستان

کلیدر نام خود را از کوهی در خراسان وام گرفته است. این کوه، که در تابستان میزبان عشایر کوچ‌نشین است، مکان و فضایی است که داستان در آن رخ می‌دهد. انتخاب این نام، کلیدر را به نمونه‌ای منحصر به فرد در میان رمان‌ها تبدیل می‌کند، چرا که به طور مستقیم به محتوای اثر اشاره دارد و نقشی کلیدی در هویت داستان ایفا می‌کند..
اهمیت جغرافیا در رمان کلیدر، به وضوح در انتخاب نام و همچنین گستردگی فضایی که داستان در آن روایت می‌شود، آشکار است. خراسان، به عنوان بستر اصلی وقایع، نقشی تعیین‌کننده در شکل‌گیری شخصیت‌ها، روابط و سرنوشت آنها ایفا می‌کند.
از سویی، مجاورت این منطقه با مرز افغانستان، آن را به گذرگاهی برای تجارت تریاک تبدیل کرده و این امر، تار و پود داستان را به رگه‌هایی از قاچاق، زد و خورد و ناامنی می‌آراید. از سوی دیگر، امتداد داستان تا سبزوار، چشم‌اندازهایی متنوع از طبیعت، فرهنگ و آداب و رسوم را به تصویر می‌کشد.
در واقع، جغرافیا در کلیدر، صرفاً یک پس‌زمینه بی‌جان نیست، بلکه عنصری پویا و فعال است که بر روند داستان و سرنوشت شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارد .
در پهنه‌ی رمان شاهد نقش‌آفرینی مکان‌هایی هستیم که هریک در روند داستان نقشی محوری ایفا می‌کنند. دشت کلیدر، روستاهای قلعه چمن، سوزن ده، چارگوشلی، کلاته کالخونی، سلطان آباد، شهر سبزوار و محل اسکان ایل، تنها نام‌هایی نیستند که بر صفحات داستان نقش بسته‌اند، بلکه هریک تصویری زنده و ملموس از جغرافیای داستان را به خواننده ارائه می‌کنند. نویسنده با ظرافت و دقت تمام، مسیر حرکت شخصیت‌ها را در میان این مکان‌ها ترسیم می‌کند و خواننده را با گشت و گذار در میان دشت‌ها، روستاها و کوه‌ها همراه می‌کند. اما آنچه در این میان جلب توجه می‌کند، فقر محیط جغرافیایی از نظر شرایط مدنیت و آبادانی است.
صحنه‌ی داستان، فضایی بیابانی است که در نگاه نخست، از عناصر طبیعی محدودی برخوردار است. با این حال، دولت‌آبادی با قلم توانای خود، این کمبود را به گونه‌ای شگفت‌انگیز جبران می‌کند. او با توصیفات پر بار و هنرمندانه‌ی خود از طبیعت، جان و روحی به فضا می‌بخشد و خواننده را مجذوب زیبایی‌ها و ظرافت‌های آن می‌کند.
توصیف آسمان، یکی از بارزترین نمونه‌های این هنرنمایی است. دولت‌آبادی با ظرافت تمام، رنگ‌ها، ابرها، ستارگان و طلوع و غروب خورشید را به تصویر می‌کشد و فضایی حماسی و روح‌نواز به داستان می‌بخشد. گویی آسمان، نقشی زنده و پویا در داستان ایفا می‌کند و بر سرنوشت شخصیت‌ها و روند حوادث سایه می‌افکند.
در واقع، دولت‌آبادی با قدرت تخیل و قلم توانای خود، فقر ظاهری محیط جغرافیایی داستان را به ثروتی از تصاویر بدیع و توصیفات هنرمندانه تبدیل می‌کند و به خواننده نشان می‌دهد که چگونه می‌توان با خلاقیت و ظرافت، از دل هر فضایی، شاهکاری ادبی خلق کرد.
خاندان کلمیشی و زندگی آنها

کلمیشی ها از کردهای تیره میشکالی بودند که در زمان صفویه و به ویژه شاه عباس کبیر ، از غرب کشور و اطراف ارومیه ، به جهت حراست و پاسداری از مرزهای شرقی ، احتمالا در برابر حمله ازبک ها به خراسان کوچانده شدند . در تاریخ می توان دید که میشکالی ها ، سابقه شورش یا مخالفت یا قیام در برابر حکومت مرکزی داشته اند . دولت آبادی این گونه برای هم گل محمد و خاندان نسبتا کوچک کلمیشی سابقه شورش و قیام ساخته و هم دانش بسیار بالای خود درباره ایل های کرد را نشان داده .
در پهنه‌ی داستانی کلیدر نغمه‌ی حماسی ایلات و عشایر خراسان طنین‌انداز شده. گویی این رمان، سروده‌ای از سرنوشت این قوم رنج‌دیده است که در قالبی داستانی روایت می‌شود. زندگی مردمی که در تار و پود این داستان بافته شده، حول محور دامداری و دیم‌کاری، شیوه‌ی مرسوم زندگی ایلیاتی، شکل می‌گیرد. اما در گذر این حماسه، خواننده با چالش‌های بی‌پایان این مردمان در برابر طبیعت خشن نیز آشنا می‌شود.
خشکسالی‌های طاقت‌فرسا، طوفان‌های سهمگین و سرمای جان‌فرسای زمستان، بیماری دام، جستجوی چراگاه و زندگی روزمره خانواده ایلیاتی تصویری واقعی از نبرد بی‌امان انسان با طبیعت را به نمایش می‌گذارند. طبیعت این گونه مردمانی سخت کوش ، پر قوت و قدرت و البته خشن آفریده . قربانی کردن گوسفند ، یا به گویش کلمیشی ها ، زمین زدن بخته ، قربانی کردن شتر ، تنها به صحرا رفتن و شب در صحرا ماندن و جدال با پلنگ کارهای نه چندان سختی ایست که تقریبا از عهده همه ، چه مرد و چه زن بر می آید .
روابط بیابان ، روستا و شهر

کلیدر ، فراتر از روایت زندگی ایلیاتی، تصویری گویا از مناسبات پیچیده‌ی میان شهر و روستا در خراسان ترسیم می‌کند. گویی این رمان، آینه‌ای تمام‌نما از تاریخ اجتماعی این منطقه است. در یک سوی این آینه، زندگی یکجانشینی و رعیت‌مآبانه‌ی روستاییان به تصویر کشیده می‌شود. شیوه‌های خدمت به نظام ارباب‌رعیتی، کار و تلاش در مزارع و گله‌داری و چاپلوسی همزمان با احساس نازضایتی و خشم ، تار و پود زندگی مردمی را تشکیل می‌دهد که در سایه‌ی اربابان روزگار می‌گذرانند.
در سوی دیگر، ساختار زندگی شهری آشکار می‌شود. جایی که اربابان و خان‌ها در قدرت مطلق‌اند، نظام حکومتی اعمال نفوذ می‌کند و قوای نظامی حافظ نظم ظالمانه موجود هستند. اربابان و خان‌ها که در روستاها ثروتمند و قدرتمند به حساب می‌آیند، از یک سو با حکومت مرکزی هم‌پیمان شده و از منافع مشترکی بهره می‌برند و از سوی دیگر، با استثمار بی‌رحمانه‌ی رعیت، ثروت و قدرت خود را حفظ می‌کنند. در این میان، عشایر و کوچ‌نشین‌ها نیز برای گذران زندگی و حفظ منافع خود ناگزیر به نوعی وابستگی به قدرت اربابان هستند.
دولت آبادی این گونه با ترسیم مثلثی از بیابان، روستا و شهر، روابط متقابل و گاه متضاد میان این سه عنصر را به نمایش می‌گذارد.
منش و رفتار رعیت :

دولت آبادی از نگاه سید رضا تربتی ، یکی از شخصیت هایی که در گذشته یاغی بوده و حال از حکومت امان گرفته ، رعیت را این گونه وصف می کند
:
در این دنیا از چکمه و سرنیزه می ترسد ، و در آن دنیا از آتش جهنم ! فقط می ترسد . برای همین ریشش را دمب گاوش گره زده و دنبال گاوش می رود ! گوش به من داری ! رعیت دنبال گاوش می رود ؛ یعنی که از گاوش پیروی می کند ! با دمب گاوش به همان یک لقمه زمین گره خورده و فقط حق دارد و می تواند به آسمان نگاه کند و دعای باران بخواند ! روی زمین اربابی کار می کند ؛ مثل ورزاو کار می کند تا شکم اربابش بیشتر پیه بیاورد اما در فکر هیچ چیز نیست به غیر از اینکه بتواند سر کارش باقی بماند ، که بیلش بتواند دم آب اربابی باشد ، که بتواند ته سال ده من بار را از سر خرمن اربابی به خانه اش ببرد ، که بتواند خودش را از این سال به آن سال برساند . این جور بدگمان به من نگاه مکن ، گل محمد !
اینهایی که من حرفشان را می زنم برای همان ده من بار ، برای این که همان ده من بار را از سر خرمن بتوانند به خانه ببرند ، از هیچ ذلتی پروا ندارند . کم دیده شده رعیتی که بدگویی دیگر رفیقهایش را پیش اربابش نکند ، که بدگویی دیگر رفیقهایش را مایه چاپلوسی خودش قرار ندهد . چون که قبول کرده چاپلوسی هم جزو کار رعیتی اش است .

سید رضا ، این گونه به گل محمد پند و اندرز داده و پایان کار و سرنوشت را به او هشدار می دهد .

خواندن این قسمت ممکن است داستان کتاب را فاش کند


گل محمد در آینه تاریخ :

گل محمد واقعی فردی از طایفه کردهای خراسان بوده که در سوزنده ، روستایی اطراف سبزوار زندگی می کرده . فقر و نداری او با جور و ستم اربابان همراه شده و سبب می شود که گل محمد به همراه برادران و عموی خود به کوه ها فرار کرده و در آن جا شروع به راهزنی و غارت اموال ارباب ها ، نه مردم عادی می کند . دامنه نفوذ گروه کوچک گل محمد ، کم کم بیشتر شده و سبب می شود که مردم عادی که اعتقادی به قضاوت حکومت و ارباب ها ندارند شکایت خود را پیش گل محمد برده و خواهان داوری و قضاوت او شده اند . گل محمد تا زمانی هم با ارباب ها ، به ویژه علی اکبر ارباب همکاری داشته ، اما سرانجام زمانی فرا می رسد که ارباب ها با همکاری حکومت و یکی از راهزن های محلی به نام جهان خان سرخسی که حالا عضوی از امنیه شده ، گل محمد ها را در حوالی منطقه سنگرد محاصره کرده و آنها را می کشند . بیگ محمد ، برادر کوچکتر و خان عمو و صبر او ، دامادش در درگیری کشته می شوند اما گل محمد که زخمی شده و نیمه جان است به دست علی اکبر ارباب کشته می شود . سپس جنازه های برادران گل محمد و صبراو به همراه سر بریده خان عمو به سبزوار آورده شده و به نمایش گذاشته می شود . از این نمایش کریه و نفرت انگیز ، عکسی تاریخی گرفته شده که افزون بر گل محمدها ، علی اکبر ارباب و پسر او ، عباس آقا ، جهان خان و سرهنگ بکتاش هم حضور دارند .
بلقیس ، مادر گل محمد ها که بر اثر این فاجعه گویی مجنون شده در شهرمی گشته و در رثای پسران خود اشعاری سروده که به بعدها ترانه ننه گل ممد مشهور شده و در سوگ ها و عزاداری های سبزوار و مناطق اطراف آن همچنان خوانده می شود .
اما خان محمد ، برادر بزرگتر که موفق به فرار شده به عراق گریخته و سپس پس از چند سال به ایران بر می گردد ، او علی محمد ارباب و پسرش عباس آقا را کشته و تمامی اسباب خانه ارباب را به آتش می کشد . خان محمد چند سال بعد در خانه خود کشته می شود .
از گل محمد ، دختری به نام پری به جا مانده که در همان اطراف نیشابور و به همان روش پدر خود زندگی می کند . دو دیدگاه رایج درباره گل محمد وجود دارد ، بیشتر او را فردی عیار و جوانمرد می دانند که از مردم عادی در برابر جور ارباب ها حمایت می کرده و دیدگاهی هم هست که او را دزد و راهزن می داند .
از آن جا که تاریخ مدونی در این زمینه وجود ندارد و داستان گل محمدها سینه به سینه نقل شده و تا به امروز رسیده نمی توان او را به صورت قطعی و دقیق شناخت اما تعداد افرادی که او را قهرمان و جوانمرد می دانند به مراتب بیشتر از دیگران است .
description
گل محمد در کلیدر محمود دولت آبادی

دولت آبادی داستان و تاریخ را با هم در آمیخته و رمانی بسیار جذاب و گیرا نوشته . اما رمان او با داستان گل محمد تفاوت های اساسی دارد . بزرگترین تفاوت را باید در تاریخ داستان دانست . گل محمد واقعی در سال 1323 به پایان خود می رسد اما داستان نویسنده به نظر می رسد سال 1327 است که پایان یافته . در داستان نویسنده ، فردی به نام ستار وجود دارد که آشکارا فعال سیاسی و عضو حزب توده است ، او به دوست و همراه گل محمد تبدیل می‌شود و تلاش می کند تا به فعالیت‌های او رنگ و جهت مبارزاتی می‌دهد. ستار، شخصیتی داستانی و آفریده استاد است .اما مبارزه‌ی گل محمد، با ارباب های ستمگری بوده که می شناخته و مبارزه او رنگ و بوی سیاسی نداشته .
ترور ناموفق شاه در سال 1327 ، بهانه ای به دولت آبادی داده تا او فضای سبزوار و همکاری ارباب ها و ارتش در جهت پاکسازی عناصر مشکوک را ترسیم کند ، در این سرکوب و پاکسازی ایست که همکاری گسترده روستایی ها را هم می بینیم . همان هایی که در عین نارضایتی ، چاپلوس هم هستند . اما گل محمد واقعی قبل از ترور شاه ، کشته شده بود .
همچنین نام برخی از اسامی با آنچه در کلیدر آمده متفاوت است ، برای نمونه علی اکبر ارباب در کتاب به بابقلی بُندار و پسر بزرگش عباس ، به اصلان تبدیل شده .

نگاه گل محمد و کلمیشی ها به زندگی :


چاره ای نیست ، چاره ای نیست . چاره ای هست به جز زندگانی ؟
نه ، نه ، چاره زندگانی خود زندگانی است شیرو.

با وجود تمام سختی هایی که کلمیشی ها کشیده اند و با وجود فاجعه ای که در انتظار آنان است لذت بردن از لحظه لحظه زندگی ، در آغوش کشیدن و جرعه جرعه نوشیدن آن در نگاه ، رفتار و کردار آنان موج می زند . گویی دریافته‌اند که زندگی کوتاه و گذراست و باید قدر لحظه‌ها را دانست. آنها می‌دانند که هیچ چیز ماندگار نیست، اما عشق، امید و خاطرات خوش همواره باقی می‌مانند. به همین دلیل، در کنار یکدیگر می‌خندند، گریه می‌کنند، آواز می‌خوانند و می‌رقصند. غم‌ها و شادی‌هایشان را با هم تقسیم می‌کنند و در آغوش یکدیگر پناه می‌گیرند.

زندگانی کرده ایم خان عمو، یک بار زندگانی کرده ایم و هیچ آدمی در این دنیا بیش از یکبار زندگانی نمی کند. خوب اگر نگاه بکنی می بینی که زندگانی کرده ایم. زندگانی یکبار است و بیش از یکبار هم نیست. و ما یکبار زندگانی کرده ایم. یک بار است زندگانی. یک بار. همان یکبار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن را در آب می شوییم و همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم؛ یک بار... یک بار و نه بیشتر. بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولین زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم. آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم. در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم. زندگانی یک بار است در هر فصل...

هاشور و مستند شرق وحشی

مطالعه رمان کلیدر شوق وانگیزه ای در من ایجاد کرد تا به کاوش و ژرف‌نگری هر چند کوتاه در باب داستان، آداب و رسوم و فرهنگ غنی منطقه‌ای بپردازم که این شاهکار ادبی در آن روایت شده است. این گونه در سایت هاشور ، مستند شرق وحشی به کارگردانی مجتبی اسماعیل زاده را پیدا کردم . مستندی کوتاه مبتنی بر مصاحبه‌ها و تاریخ شفاهی . فیلم ارزشمند او افزون بر روایت اهالی و آدم‌های کهنسال که شاهد روزگار گل محمد بوده اند ، مصاحبه هایی با پژوهشگران فرهنگ بومی و بازماندگان شخصیت‌های اصلی داستان، یعنی پری کلمیشی دختر گل محمد ، پسر خان محمد و فرزند باب قلی بندار ( احتمالا شیدا ) را هم شامل می شود . اسماعیل زاده هم قضاوتی در مورد گل محمد نکرده . تنها راوی گفته های هر دو گروه شده ، اکثریتی که او را قهرمان و حامی ضعفا می دانند تا اقلیتی که او را دزد و یاغی می خوانند .
تنها عکس است که می ماند

عکسی که از پایان گل محمدها گرفته شده ، ظلم و ستم از یک سو و مظلومیت و رنج را از سوی دیگر به وضوح فریاد می‌زند. مردانی رنجور و ضعیف، گویی سایه‌ای از گذشته خود هستند، در حالی که نظامیان و اربابان با غرور و تمسخر به آنها نگاه می‌کنند. لباس‌های ژنده و پاره پاره گل محمدها، حکایتگر رنج و سختی‌هایی است که متحمل شده‌اند و نگاه‌های مات و بی رمقشان، عمق ناامیدی و شکست آنها را آشکار می‌کند. این عکس، سندی گویا از ستمی است که بر این مردان روا شده و در عین حال، شجاعت و فداکاری آنها را در نبردی نابرابر به تصویر کشیده. شاید این گونه بتوان شجاعت کلمیشی ها را دید که چگونه پا در جدالی نابرابر گذاشتند ، شاید این گونه بتوان ظالم و مظلوم و حاکم و محکوم را شناخت .
Profile Image for Soheila.
73 reviews113 followers
July 16, 2017
کلیدر تموم شد!
حدود یک سال باش زندگی کردم و با تک تک آدماش نفس کشیدم...
چیزی در ستایش این کتاب نمیشه گفت!
فقط باید به احترامش سکوت کرد....
Profile Image for Pardis Zareie.
1 review40 followers
Read
December 3, 2012

دیشب گل محمد مرد.
وقتی مصاحبه محمود دولت آبادی را دیدم هنوز گل محمد را نمیشناختم، اون لحظه ای که گفت اشک میریختم و مرگ گل محمد را مینوشتم گفتم خوب حس یه نویسنده هست و طبیعی هست.
دیشب که گل محمد مرد، گریه نکردم حتی بغض هم نکردم. کتاب را بستم ساعت را نگاه کردم ۰۰:۵۷ نصف شب بود و باید میخوابیدم. صبح باید زود بیدار بشم و برم سر درسم.
ساعت ۱:۲۳ هنوز نتونستم بخوابم. نمیدونم چه مرگیم شده ، دیشب هم همش خواب جنگ و خون ریزی دیدم و نتونستم درست بخوابم.
ساعت ۲:۱۰ بهتره بلند بشم و یه چیزی بخونم یا یه فیلم نگاه کنم تا چشمم گرم بشه.
ساعت ۵:۰۰ پوریا: پردیس چی شده چرا یه دوشبی هست بد میخوابی؟ استرس امتحانت را داری؟
من: نه ، ولی نمیدونم چرا نمیتونم بخوابم.
امروزم کلا تعطیل شد، نه دانشگاه رفتم نه تو خونه یه کلمه درس خوندم. همینجوری پتو در خودم گرفتم و دارم به گل محمد فکر میکنم و یبار دیگه مصاحبه محمود دولت آبادی را نگاه میکنم.
Profile Image for Robert Khorsand.
356 reviews391 followers
June 1, 2021
گفتار اندر معرفی کتاب
کلیدر، نام رمانی بلند به قلمِ محمودخان دولت‌آبادی است که توسطِ «انتشارات فرهنگ معاصر» به اشکالِ مختلف از قبیلِ (ده جلدِ مجزا، پنج جلدِ دوجلدی) بسته به نوعِ فونت و صفحه‌آرایی در تعداد صفحاتِ مختلف چاپ و منتشر گرد��ده است.
محمودخان دولت‌آبادی، بیش از یک دهه از زندگیِ خود را خرجِ نگارش این اثرِ با ارزش نمود و به همین دلیل است که بی‌راه نیست اگر بگوییم کلیدر حقیقتا حاصل یک عمر است.
کلیدر زنده است چون زندگیِ مردمانِ سرزمینِ‌ ایران است. زندگیِ این مردمان در دورانِ ملتهبِ اوایلِ شاهنشاهی شاهِ جوانِ ایران(محمدرضا پهلوی) و سختی‌ها و مشقت‌هایی که مردمانِ رعیت در «نظامِ ارباب و رعیتی» چه از بابِ مسائل اجتماعی و اقتصادی و چه از باب سیاسی متحمل می‌شدند .
کلیدر خواندنی‌ست چون با رنج‌های مردمانش بغض خواهیم کرد، با غم‌های آنان اشک خواهیم ریخت، با شادی‌های آنان خواهیم رقصد و با عزای آنان سوگوار و عزادار خواهیم شد.
کلیدر برای من سفری بسیار طولانی بود، ۳۹شبانه‌روز از عمرم را در کلیدر گذراندم و تازه این زمان برای من که زمان زیادی از وقتِ آزاد خود را خرجِ خواندنش می‌کنم طول کشید و ممکن است برای سایر دوستان مدتِ بسیار بیشتری به طول بینجامد. سفری که همانندِ همه‌ی سفرها پر از تجربه بود، یاد و خاطره‌ی این سفر تا ابد با من همراه خواهد بود و امیدوارم روزی بتوانم در دنیای واقعی نیز به کلیدر سفر کنم و در هوای آن نفس بکشم.

گفتار اندر ستایش محمودخان دولت‌آبادی
خواندنِ این کتاب کافی بود که شیفته‌ی قلمِ محمودخان شوم چون ایشان آنقدر در پرداختن به شخصیت‌ها و صحنه‌ها توانا بود که از لحظه‌ی آغاز کتاب خود را کنار شخصیت‌ها تصور می‌کردم، در چادر کلمیشی زندگی کردم و سر سفره‌ی آنان شام خوردم، صبحِ‌ زود با گرفتنِ بقچه‌ای از نان و روغن که بلقیس برایمان حاضر کرده بود با پیرمردِ کلمیشی و صبراو به گله‌داری می‌پرداختم و ظهرها خسته با تکیه به درختی یله می‌کردم و با گرفتن پای یک بره‌ی زیبا به چنگمم می‌گرفتمش و شیرش را می‌دوشیدم و نهارم را می‌خوردم، با آغازِ خشکسالی و شیوعِ بزمرگی کنار خاندانِ کلمیشی اشک می‌ریختم و حسرت می‌خوردم و... تا اینکه نهایتا در انتهای کتاب قلبم در آتشی که در کوه‌های کلیدر روشن شده بود آتش گرفت.
محمودخانِ دولت‌آبادی زن‌ستیز نیست، شاید در جلد‌های سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم و هشتم به واسطه‌ی محوریت و فضای داستان که ایجاب می‌نمود مردانه باشد حضورِ زنان در داستان بسیار کم‌رنگ شد اما این دلیلی برای این نیست که او را نویسنده‌ای ضدِ زن بنامیم چون نه‌ تنها حضورِ‌ زنان در جلد‌های اول، دوم، نهم و دهم بسیار پررنگ بود بلکه از نظرِ من سوای حضورِ زن‌هایی همانندِ مارال، زیور، شیرو، ماهک، بی‌بی، لالا و ... که به لطافت‌های زنانه‌ی داستان می‌افزود بلکه در کلیدر شیرزنی به نامِ بلقیس داشتیم که کم از قهرمانانِ مردِ داستان نداشت، او بود که قهرمانِ داستان را به دنیا آورد و او بود که همانند شیر مقابل کج‌خلقی‌های مردان می‌ایستاد و انقدر نقشش پررنگ بود که بلقیس به یکی از شخصیت‌های محبوب من تبدیل شد.

گفتار اندر داستان‌ها و ماجراهای کلیدر
شخصیت‌های بسیار زیادی در کلیدر زندگی می‌کنند و نقش کلیدی دارند اما داستان حولِ محورِ زندگیِ خانواده‌ی کلمیشی از قومِ میشکالی‌ست.
رئیس خانواده پیرمردِ کلمیشی‌ست و همسرش بلقیس به همراه سه پسرشان خان‌محمد، گل‌محمد و بیگ‌محمد و همچنین تک دخترشان شیرو به اضافه‌ی خان‌عمو(برادر کوچک پیرمرد کلمیشی) زندگی و حوالیِ کلیدر ییلاق و قشلاق می‌کنند و از طریق دامداری و کمی هم اگر شد کشاورزی زندگی می‌گذرانند.
بلقیس برادری به نام عبدوس دارد که بنا به دلایلی که در کتاب خواهید خواند با خواهرش فاصله گرفته و هم اکنون با دلاور (نامزد دخترش) در زندان تحملِ کیفر می‌کند و داستان از آنجایی شروع می‌شود که مارال با اسبِ زیبا و یکه‌اش (قره) بابت اذیت و آزارهایی که در غیاب پدر و نامزدش تحمل کرده راهی شهر شده تا به ملاقات پدر رفته و رخصتِ سفر به سمتِ عمه‌اش را بگیرد و این ملاقات مارال و سفرِ او به سوی محله‌ی عمه‌اش بلقیس سرآغاز ماجراهای بسیار زیادِ کلیدر است.
همانطور که در بالا گفتم اشخاص زیادی در کلیدر حضور دارند که نویسنده حتی از توصیفِ معمولی‌ترین حاضرینِ کتاب هم به سادگی نگذشته، افرادی که اگر بخواهم به مختصر از تعدادی نام ببرم از بین ارباب‌ها آلاجاقی، از بین امنیه‌ها سرگرد فربخش، از بین کدخداها بابقلی‌بندار، از بین کاسب‌ها خاله‌ صمنا که صاحبِ شیره‌کش خانه‌ی محل بود، از بینِ دهقان‌های رعیت به پهلوانِ بلخی، از بین جوانانِ جویای نام به موسی، از بین بخت برگشته‌ها کربلایی خداداد و پسرانش قدیر و عباس‌جان، از بین زن‌های پرحاشیه لالا و از بینِ مردهای پرحاشیه شیدا پسر کدخدا بندار و... نام ببرم.
پس از اینکه در چند جلدِ نخست نویسنده ما را با زندگیِ مردمانِ کلیدر به خوبی آشنا کرد کم کم با فرا رسیدنِ خشکسالی، بزمرگی، قحطی و تنگ‌دستی پای شخصیتی محوری به نام «ستار» به ماجرا باز می‌شود که همانطور که در کتاب می‌خوانیم او عضوِ کوچکی از حزب مخالفِ حکومت است و برای آگاهی و حقوقِ‌ رعیت‌ها تلاش می‌کند و ماجرای دوستی ستار و گل‌محمد و مواردی که در کتاب می‌خوانیم موجباتِ اخذِ تصمیمی بزرگ و قدم نهادن در راهی بسیار خطرناک توسطِ گل‌محمد می‌شود که آن‌هم یکه‌تازی در بیابان‌هاست... .
به هیچ‌وجه نمی‌خواهم بیش از این به ماجراهای کلیدر بپردازم و فقط شما عزیزان را به خواندنِ کلیدر دعوت می‌نمایم و امیدوارم خودتان با جان و دل تک تک ماجراهای کتاب را بخوانید و حس کنید، به همین منظور این بخش را به اتمام می‌رسانم.

هشدار نامه
در صورتیکه تاکنون موفق به خواندنِ کلیدر نشده‌اید، پیشنهاد می‌کنم از خواندنِ بخشِ «نقل‌قول نامه» که از نقل‌قول‌هایی از تمامِ جلدهای کتاب تشکیل شده خودداری نمایید تا خدای نکرده خاطرتان مکدر نشود.

نقل‌قول نامه
"میانِ دو زن، نامِ مرد کلیدی‌ست به گشایشِ قفلی که هر کدام بر دریچه‌ی قلبِ خود بسته دارند. دری‌ست که به آشنایی گشوده می‌شود و پرده‌ی گو بیفتد."

"دل زن شکاک است و دماغش مثلِ تازی‌های شکاری بوها را می‌شناسد."

"نان اگر می‌خورم برای این است که جان به نیرو در عشق نهم"

"سکه، آدم را بی‌چشم و رو می‌کند."

"آخر پرده‌های دلِ ‌آدم از آهن که نیستند! به نگاهی درهم می‌ریزند! گاه چنین است که تابِ کلامی را نمی‌شود آورد. بندِ دل می‌لرزد. در این میان گناه را پای که باید نوشت؟"

"شو مهتاو که مهتاوم نیامد، نشستم تا سحر خوابم نیامد
نشستم تا سحر قلیان کشیدم، که یار هر شوم امشو نیامد"

"چشم‌های آدم از زبانش راست‌تر حرف می‌زند."

"مرد هرچند کهنه‌کار و روزگار چشیده، باز هم اگر شده برای دمی احساس تنهایی می‌کند."

"کردارِ نیک جسارت می‌خواهد."

"دشوارترینِ مردان هم بی نیاز از نرمش و مهر نیستند. چنین است که گاه نباید شاخ در شاخشان گذاشت. این گاوانِ زخمی، انگشتانی می‌طلبند تا به نرمی پیشانی‌شان را بخاراند و لبانی را می‌خواهد که نوای نرمی را بیخِ گوششان نجوا کند."

"ذهنِ زن در پاره‌ای زمینه‌ها انعطافِ نیشِ مار را دارد. به هر سوی می‌خمد، می‌لغزد و نقب می‌زند."

"گاه چنان باید که پنجه‌های زمخت درون سینه فرو کنی، قلبت را چون پرنده‌ای زیبا از قفس برون بکشانی و شمروش آن را در مشت بفشاری و بکوشی تا درد در چهره‌ات برنتابد. مردان نه آن کودکان و نه آن سرایندگانِ دلسوخته‌اند. قلبِ نازنین خود را گاه چون شقایقی زیر پاوزار له می‌کنند."

"همه کاری از همه کسی ساخته نیست، اما... بعضی کارها هست که فقط از بعضی آدم‌ها ساخته است. از دستِ همان آدم‌هایی که گمانش را نمی‌بری، از دستِ همان آدم هایی که در نظرِ اول خیال می‌کنی سر و پوزشان به صنار نمی‌ارزد."

"زیاد یافت می‌شود. بسیار!
زن در این دنیا بسیار یافت می‌شود. اما ...
عشق... عشق کم یافت می‌شود.
اصلا یافت نمی‌شود، عشق...
عشق، هم خیلی خنده دارد و هم خیلی گریه دارد.
عشق یا هست یا نیست!
اگر نیست که نیست، اما اگر هست... اگر باشد...
اگر یافت شود در تو دیگر تو نیستی!
این هم گریه دارد و هم خنده!
تو نیستی وقتی که عشق نیست.
تو نیستی وقتی که عشق هست..."

"حقیقت، گاه به خاری می‌ماند که در چشم نشیند."

"من از این مردم این را فهمیده‌ام که خاموشی‌شان را نباید نشانه‌ی باورشان به حساب آورد."

"این دنیا را سر و پایانی نیست."

"برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می‌دزدند، و برای اینکه استقلالِ یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود مهتاج می‌کنند. با این احتیاجِ وامانده است که آدم خودش را از دست می‌دهد. خوار و زبون می‌شود و به غیرِ خودی وابسته می‌شود و نوکر می‌شود، و می‌شود مثلِ کفش‌ِ پای آنها، مثلِ نیِ سیگارِ‌ آن‌ها، و حتی مثلِ تیغه‌ی شمشیرِ‌ آنها که وقتی لازم باشد گردنِ برادرِ خود، گردنِ زن و فرزندِ‌ خود را هم می‌زند!"

"هنر چیزی‌ست که نه گم می‌شود و نه دزد آن را می‌تواند بدزدد."

"به دنیا می‌آییم، روزگار را با فلاکت می‌گذرانیم، عمرمان را تمام می‌کنیم و عاقبت، وقتی که داریم نفسِ آخر را می‌کشیم یادمان می‌آید که یک بار هم حتی شهدی از این باغِ دنیا نچشیده‌ایم.
سهل است که وقتی داریم نفسِ آخر را می‌کشیم، یادمان می‌آید که نفهمیده‌ایم برای چی در این دنیا پا گذاشته‌ایم، برای چی این همه فلاکت کشیده‌ایم و بعد از ما بچه‌هایمان چرا باز هم همان فلاکت را بکشند."

"نانِ دولت‌مند جماعت را مخور، نانت می‌دهند و نامت را می‌دزدند."

"آنکه زخمی کهنه به جان دارد، دشوار و دیر می‌تواند مهر ببخشاید!"

"بیشتر مردم، بیشترِ وقت‌ها دروغ می‌گویند. نه بیشترِ مردم، که همه‌ی مردم همه‌ی وقت‌ها دروغ می‌گویند! فقط وقت‌هایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها می‌شود، تنهایی‌اش پر است از دروغ‌هایی که در میانِ جماعت و با دیگران گفته بود.
حق هم دارند که دروغ بگویند، چون‌که حقیقت آدم را دیوانه می‌کند! این است که آدم‌ها دروغ می‌گویند و عیبی هم نیست."

"گرگ که به گله می‌زند، سگ ریدنش می‌گیرد."

"کم نیستند کسانی که در خانه‌ی خود غریبه‌اند، اما کم هستند کسانی که در خانه‌ی خود غریبیِ خود را درک کنند و بدان گردن نهند."

"وقتی لازم باشد، دست شیطان را نیز باید فشرد."

"خدا نیاورد آن روزی را که پهلوانی زمین بخورد، چون که دیگر هیچکس او را نمی‌شناسد. نزدیک‌ترین کسانش هم حتی آشنایی نمی‌دهند!"

توصیه نامه
حیف است که اهلِ کتاب باشیم و کلیدر را نخوانیم، حیف است ایرانی باشیم و در کنار شخصیت‌های کلیدر زندگی نکنیم، بنابراین خواندنِ این رمانِ با ارزش را به همه‌ی دوستانم پیشنهاد می‌کنم و امیدوارم روزی پای خواندنِ ریویوهای شما عزیزان بنشینم که از کلیدر نوشته‌اید تا من نیز با خواندنِ شما خاطره‌بازی نمایم.

کارنامه
همانطور که پیشتر نیز نوشتم، کلیدر برای من تنها یک رمانِ بلند نبود بلکه حقیقتا خودِ زندگی بود که از ابتدای این زندگی عاشقش شدم و فکر نمی‌کنم ماجراهای کلیدر را تا آخر عمر فراموش کنم. به همین دلیل بدونِ هیچ‌گونه لطف و ارفاقی نسبت به نویسنده برای این کتابِ با ارزش پنج ستاره منظور می‌کنم.

دهم خرداد یک‌هزار و چهارصد
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
November 8, 2024
هرگز فکر نمی‌کردم کتابی در ده جلد اینطوری بتونه قلبم رو لمس کنه و برای همیشه یکی از بهترین کتابهایی بشه که تا حالا خوانده‌ام و در آینده خواهم خواند.
درون‌مایه‌ی کلیدر در یک جمله طغیان بر علیه ظلم و فقره و ستاره‌ی کتاب گلمحمد کلمیشی. داستان کتاب با مارال شروع میشه و توضیح اینکه چرا با خانواده‌ی پدری ارتباطی نداره و حالا که پدرش زندانه، مجبوره به دامان خانواده‌ی پدری پناه ببره، به دامان عمه‌ش، بلقیس. از اینجاست که خانواده‌ی کلمیشی وارد داستان میشن. خانواده دوران سختی رو میگذرونه، آسمان خست به خرج داده و کشت دیم محصولی نداشته، چراگاه‌ها خشک‌اند و گله‌ها در معرض مریضی و مرگ. در همین حوالی گل‌محمد دومین پسر بلقیس وارد ماجرایی با خان چارگوشلی میشه و نادعلی چارگوشلی هم وارد این داستان جذاب میشه. در ادامه با ماجراهایی گل‌محمد و برادران و خان‌عمو مجبور میشن قیام کنند و به نوعی به یاغی تبدیل میشن. یاغی‌هایی که با خوانین و ارباب‌ها ناسازگارند. توضیح بیشتر راجع به داستان احتمالاً موجب لو رفتن و اسپویل میشه پس همینجا داستان کتاب رو رها میکنم. نقطه‌ی مثبت کتاب نثر روان و شعرگونه‌ی کتاب به علاوه‌ی توصیفات فوق‌العاده جذاب از حالات و انسانها و طبیعته. بسیاری از دیالوگ‌های کتاب حرف داره و مشخصه که پشتش فکر زیادی بوده. صحنه‌های احساسی کتاب خیلی دلنشین نوشته شده و گاها توانایی در آوردن اشک رو داره. شخصیت پردازی کتاب به نظر من خیلی خوبه و کاملاً میشه با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کرد، بعضی وقتا دوستشون داشت، از دستشون عصبانی شد و حرص خورد و شاید حتی متنفر شد. من در خودم نمی‌بینم که نکته‌ی منفی راجع به این کتاب بگم، واقعاً لذت بردم از خوندن این کتاب، واقعاً. یکی دوتا پاراگراف از کتاب برای یادگاری می‌نویسم اینجا


شیرو، چون سایه‌ی خود، خاموش بود. و مثل نفس خود آرام بود. و مثل خود تنها بود، تنهایی و بیابان. سایه‌ی بلند و کشیده‌ی شیرو، پیشاپیش او بر خاک می‌خزید و می‌رفت. خود، نشست کرده در خموشی پیرامون، به دنبال سایه‌اش قدم برمی‌داشت. سنگی بر کف رود، نیمی فرونشسته در زمین و نیمی به زیر روندگی بی‌قرار آب. سنگ آرام و آب بی آرام. شیرو بر ته زندگانی نشست کرده بود و آنچه بر او می‌گذشت، موج موج چند نواخت و صد آهنگ بود. بار سنگین و گذار تکانش نمی‌داد، از جا برنمی‌جنباندش، اما، راست اینکه، او را می‌سایاند.



بابام، غریب است. آدم غریب هم هر روز یک‌بار، و هر سال یک‌بار، دلش می‌گیرد. غروب و عید.



ملت را نباید متکی به هیجان و جنجال بار آورد. اساس فکر مردم باید تغییر کند. تا چنین کاری انجام نشود، مردم ماده‌ی خام هستند که برای مدتی، به هر شکلی می‌شود درشان آورد. مثل خمیرند. هر کسی، هر دستی، هر قدرتی می‌تواند شکل دلخواه خودش را از آنها بسازد. اما برای اینکه مردم بتوانند خودشان، خود را به هر شکلی که می‌خواهند بسازند، باید خودشان صاحب فکر بشوند. فکری که منافع همه‌ی مردم را بتواند جوابگو باشد. در غیر این صورت، امروز به حرف‌های آقای فرهود گوش می‌دهند و هورا می‌کشند، فردا به حرف‌های یک نفر دیگر. و این زبان نرم، به هر راهی می‌تواند بچرخد. عیب این جور حرف زدن‌ها، همان‌ست که حسنش شمرده می‌شود. مردم جوری بار آمده‌اند که خیال می‌کنند همین فردا حکومت را به دست می‌گیرند. گیوه‌دوزی دیدم که می‌گفت تا آخر امسال خانه‌ی فلان تاجر مال من می‌شود. تخت‌کشی را دیدم که دندان‌هایش را برای درشکه و قالیچه‌های آقای بهمان تیز کرده بود. آیا ما مردم را کودک فرض کرده‌ایم که باید با نان شیرینی فریبش داد؟ چرا نباید حقیقت را به مردم گفت؟ چرا نباید چشم و گوش آنها را برای نظاره‌ی خون و شنیدن ضجه آماده کرد؟ چون میدان خالی است، ما هم باید برقصیم؟ آن هم با حرف و حرف و حرف؟ پسان فردا که آن تخت‌کش و گیوه‌دوز صدای گلوله را بشنوند و خون داغ امثال خودشان را روی سنگ‌فرش ببینند، آیا حق ندارند که دست و پای خودشان را گم کنند؟ آیا حق ندارند بگویند که ما برای کشته شدن آماده نشده بودیم؟ آیا باز هم به امید خانه‌ی فلان تاجر و درشکه‌ی فلان ارباب در سنگر می‌مانند؟ نه! چون خانه و درشکه هرچقدر بیرزند، هم قیمت خون نیستند
Profile Image for Shadi.
28 reviews
May 3, 2015
گل محمد: « زندگانی کرده ایم خان عمو، یک بار زندگانی کرده ایم و هیچ آدمی در این دنیا بیش از یک بار زندگانی نمیکند. خوب اگر نگاه بکنی می بینی که زندگانی کرده ایم. زندگانی یک بار است و بیش از یک بار هم نیست؛ و ما یک بار زندگانی کرده ایم. یک بار است زندگانی، یک بار. همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم، همان یک بار که سیبی را گاز می زنیم و همان یک بار که تن در آب می شوییم و همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم؛ یک بار... یک بار و نه بیشتر. بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولین زندگانی هستیم. در پی لذت اول. سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم، آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم. در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم. زندگانی یک بار است در هر فصل ... تو چه می پنداری، ستار؛ تو درباره ی زندگانی چه فکر میکنی؟ »
ستار که تا این دم در پناه سنگ و گم در تاریکی بود، جابه جا شد؛ لحظه ای تامل کرد و پس به جواب گفت:
_ شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام نمی نشیند؛ اما تلخی هایش هربار تازه اند، هربار تازه تر. "
قلم محمود دولت آبادی غوغا به پا کرده بود.توصیف شخصیت ها و احساس و موقعیت ها بی نظیر بود.شاید نقدهایی بر این اثر ارزشمند وارد شده باشد ولی چیزی از ارزشهای این اثر بی نظیر کم نمی کند،در یک کلام عشق بود.
229 reviews119 followers
June 5, 2019
امروز «کلیدر» بعد از یازده ماه تموم شد. ده جلد و ۳۰۰۰ صفحه‌ای که نزدیک به یک سال باهاش زندگی کردم. یکی از اون کتابایی که عمر کتابخوانیم به قبل و بعد از اون تقسیم میشه. توی این یک سال با عشق مارال، شجاعت گل محمد، انسانیت ستار، صبر و مقاومت بلقیس، غم شیرو، خان عمو و بیگ محمد و خان محمد، مظلومیت زیور، تشویش نادعلی و تک تک شخصیت‌های کتاب زندگی کردم. بارها بخاطر رذالت‌ عباسجان، قدیر، بابقلی‌بندار و آلاجاقی حرص خوردم. یک سال رو بین سیاه چادرهای قبایل کرد زندگی کردم، با قره‌آت بین کوه و دشت تاختم و هرلحظه هوای خراسان رو تنفس کردم.. و البته پایان کتاب به اندازه‌ی تک تک شخصیت‌های کتاب غمگین شدم.
دولت آبادی استاد بی‌رقیب توصیفه. به قدری زیبا و دقیق و ماهرانه توصیف میکنه که احساس میکنی درون کتاب زندگی میکنی. همه چیز رو به وضوح جلوی چشمانت میبینی.
ولی از طرف دیگه گاهی کتاب به قدر کافی جذابیت داستانی ایجاد نمیکنه که تمام مدت خواننده رو دنبال خودش بکشونه، حداقل نه به اندازه‌ی ده جلد! اواسط کتاب و بعضی از جلدهاش به کندی پیش میرفتن و گاهی با خودم میگفتم «اقای دولت آبادی! اگه به خودت رحم نمیکنی حداقل به خواننده‌هات رحم کن! این همه طولانی چرا؟! ». در کل احساس میکنم کتاب اگه کم حجم‌تر می‌بود قطعا میتونست خیلی جذاب‌تر و خوش‌خوان‌تر باشه. گاهی هم فضای کتاب ضد زن میشد که خب مسلما دلیلش اون برهه‌ی زمانی‌ایه که نویسنده توصیف کرده.
کلیدر از اون کتاباییه که تا همیشه فراموش نمیشه..

۱۵ خرداد ۹۸/ اواخر ترم ۸
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
January 24, 2010
پیش‌تر درباره‌ی این رمان چیز دیگری نوشته بودم. زمانی که این رمان را شروع به خواندن کردم شانزده یا هفده سالم بود و یادم است آن موقع این رمان را نپسندیدم

اکنون دوازده سال از آن زمان می‌گذرد و من نیز بسیار بسیار بیش‌تر خوانده‌ام و دیده‌ام و روزگار گُرده از دمارم بیرون کشیده است. دوست دارم اگر عمر مجالی باقی بگذارد یک بار دیگر این کتاب را بخوانم. زیبایی‌هایش را کشف کنم. با قهرمانانش هم‌ذات پنداری کنم. برایشان ماتم بگیرم و جان کلام: با این ده جلد داستان مدتی زندگی کنم

اگر عمر مجالی دهد
Profile Image for Tahmineh Baradaran.
566 reviews137 followers
May 31, 2020
تنها اشکالش طولانی بودن بیش از حد است. کتاب مناسبی برای وقتهای به اضطرار زیاد...مثل تعطیلی بعدازانقلاب فرهنگی و موشک باران ...یا دوران کرونا :)
Profile Image for Ali Salehi.
247 reviews37 followers
March 2, 2025
قراره راجع به «کِلیدر» از «محمود دولت آبادی» حرف بزنیم.کتابی که بد...اصلا نیست.
داستان در دوران اوایل سلطنت پهلوی دوم روایت میشه و در فضای عشایری و ایلاتی میگذره.
خب...به لحاظ ساختن دوران و فضا ، کار در اومده و ساخته شده.
کتاب شخصیت های زیادی داره ، که در بحث پرداختن به شخصیت های اصلی (خاندان کلمیشی) خوب عمل میکنه ولی در بحث شخصیت های فرعی اصلا موفق نیست. استارت ایرادات کتاب از همینجا شروع میشه. تعدادی از شخصیت ها ، حضورشون ، پرداختن بهشون و گذراندن بخشی از کتاب اختصاصا بر اون ها ، در اوایل شاید و در اواسط داستان مطلقا آزار دهنده میشه. این آزاردهندگی میتونست با وارد شدن این شخصیت ها که نمونه بارزشون «نادعلی» و «قدیر» هستن ، به جریان داستان ، از بین بره ولی نه ، تا صفحات پایانی جلد دهم این شخصیت ها عین مهره هرز ، دور خودشون میگردن و برای پیشبرد داستان کمکی نمیکنن.شخصیتی داریم (که درواقع تیپه چون به شخصیت نمیرسه) به اسم «نادعلی» که مثلا در جریان داستان متحول میشه. خب...اگر این شخصیت متحول میشه پس چرا اوضاعش هیچ تغییری نمیکنه؟ تا آخر داستان در یک حال و هوای خاص خودش میمونه. پنج شخصیت اصلی مرد «گل محمد» «خان محمد» «بیگ محمد» «کلمیشی» و «خان عمو» مطلقا بی نظیر و عالی شخصیت پردازی شدن.از بین شخصیت های زن «بلقیس» شخصیت پردازی درخشانی داره و صحیح پیش میره. مابقی شخصیت های زن ، هیچکدوم (حتی مارال) درست نیستن و انگار ترکیبی از چند زن مختلف هستن و برای همین نویسنده نمیتونه خوب بهشون بپردازه.
در جلد پنجم ، هیچ زنی رو در داستان نمیبینیم و صرفا داستان مردسالاروار جلوه میکنه. در حالی که بجای پرداختن بیهوده به شخصیت های «نادعلی» و «قدیر» میشد کمی هم به زنان عشایری پرداخت.
شخصیت های منفی ، روشون فکر شده ، کار شده و معلومه الکی و بی تلاش بدست نیومدن که خوبه. بعضی از روایات فرم مصنوعی دارن. مثل آدم ربایی که در داستان شاهدش بودیم ، نوع بیخیالی والدین بعد از این قضیه فرم مصنوعی به داستان میده.
کار به لحاظ فرهنگی ، معرکه‌ست. در هیچ اثری شما نمیبینید که به این زیبایی و با منطق درست ادبیات داستانی ، پای یک فرهنگ عشایری رو به میدان باز کنه. غیرتمندی مردان کُرد در داستان به طور واضح و علنی نمایش داده میشه.
هنجار ها و دوران یومیه قبایل عشایر خیلی درست در اومدن و توانایی‌ش رو میدن به من که بتونم «کِلیدر» رو یک اثر تاریخی هم محسوب کنم.

•از اینجا به بعد اسپویل ها یکم زیاد میشه (اگر کتاب رو نخوندین توصیه میکنم این پاراگراف رو رد کنید)
بعضی از اتفاقات در داستان خیلی بد هستن. نمونه بارزش «قتل حاج پسند» بشدت بد توصیف میشه و اون حس تعلیق رو نمیده. از طرفی در این صحنه ما در نقد خشونت نیستیم ما طرفدار خشونت هستیم و این بدترش هم میکنه. این صحنه به حدی بد توصیف شده که حتی حس طرفداری از خشونت رو هم ما نمیبینیم.صحنه های فرار از زندان اصلا خوب نیستن و به طوری که همه خواننده ها نمیفهمن ، فرار اتفاق می افته. چرا؟ چون زندان برای ما ساخته نمیشه. همچنان معتقدم اثری که خیلی خوب زندان برای ما ساخته میشه ، «یادداشت هایی از خانه مردگان» اثر عالیجناب «داستایفسکی» هست.

شخصیت هایی مثل «بابقلی بندار» با تصمیم گیری هایی که از تفکراتشون به دوره ، معمولا خواننده رو در ابهام میگذارن که خوب نیست.
بعضی از شخصیت ها تیپ هم نه ، در حد اسمن و فقط هر از گاهی یه نامی ازشون برده میشه و همین نپرداختن به شخصیت های کوچیک ، باعث میشه داستان فرم غیر موازی پیدا کنه.
اما...
با اینهمه چرا من اول گفتم بد نیست؟ به سه علت :
1.موضوع متفاوتی که اثر داره : پرداختن به زندگی عشایر کار خیلیی سختیه و نباید سریع ازش رد شد. شاید به جرات بگم هدف اصلی دولت آبادی از نگارش ده جلد رمان پر شخصیت ، اینه که زندگی قبایل عشایر کُردی رو برای نسل های بعد ، با روایتی ادبی گونه توصیف کنه.
2.اثر در عین زبان نسبتا ادبی پارسی وار ، از لغات و واژه های ادبیات و دستور زبان محلی «کُردی» استفاده کرده.
3.توصیف دو واقعه مهم تاریخی ؛ یکی حماسه «گل محمد و اعتراضات جراتمندانه به خان و خان سالاری ها» و دیگری «روی اوردن مردم عشایر به یکجانشینی»
مسئله ثانی رو شما در هیچکدوم از آثار ادبیات فارسی و بعضا ادبیات جهانی نمیبینید.
به همین سه لحاظ اثر تا الان مونده و از این به بعد هم میمونه و جاودانه‌ای برای ادبیات فارسی خواهد بود.
در مجموع رمان «کِلیدر» اثر «محمود دولت آبادی» با وجود ضعف هایی که داره ، میشه دوستش نداشت و مثل من بهش نقد داشت ؛ اما اگر بگیم اثر بزرگی نیست...فقط شوخی کردیم.
یک جمله هم درباره «دولت آبادی» بگم
محمود دولت آبادی تا به الان بهترین نویسنده نثر ادبیات فارسی هست و بین معاصرین ، در یک پله بالاتر از همه ایستاده. و صدای درستی رو برای اعتراض نسبت به حکومت ها و فرهنگ های غلط انتخاب کرده. خدا یار باشه و سلامت نگهش داره.
Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
September 21, 2016
اگرچه رمان در جامعه ی ما چیزی حدود دویست سال دیر به دنیا آمده، در تاریخ صد ساله ی رمان فارسی، کلیدر هم چیزی حدود پنجاه سال دیر به دنیا آمده است. این رمان به دوران داستان های بلند عیاری تعلق دارد، که در سرتاسر آن نه از کثرت گرایی رمان معاصر جهان خبری هست و نه از روایت های مدرن قصه گویی. یک حکایت دراز از یک سلسله وقایعی وصفی و نقلی که تلاش شده به زبانی زیبا روایت شود که اگر در حجم "جای خالی سلوج" بود، که به گمان من تنها رمان خواندنی دولت آبادی ست، از بسیاری جهات پذیرفتنی تر از حجم فعلی می توانست باشد.
محمود دولت آبادی به طیف چپ نویسندگان معاصر ما تعلق دارد که مفتون "اجتماعی" نویسی و ادبیات "مردمی" بوده اند. از سوی دیگر تقریبن همه ی نویسندگان طیف چپ ما در سال هایی نوشتن را آغاز کرده اند، یا در مراحل اول نویسندگی خود بوده اند که فلسفه ی سارتر در مورد "تعهد ادبیات" در جامعه ی ادبی ما علاقمندان بسیار داشت و کسانی چون آل احمد در هژمونی این عقیده، سخت موثر بودند. از همین رو این نویسندگان همه جا یک چشم به نویسندگان دوران شوروی نظیر "شولوخوف" و "گورکی" داشته اند و با چشمی دیگر به نمونه های غربی نویسنده ی چپ نظیر "رومن رولان" نظر داشته اند. تقریبن تمامی رمان های چند جلدی ما به این طیف نویسندگان نظیر احمد محمود (مدار صفر درجه)، علی اشرف درویشیان (سال های ابری) و محمود دولت آبادی (کلیدر) تعلق دارد که سرمشقشان "دن آرام"، یعنی روایتی حماسی از قهرمانی ملی میهنی بوده است. اما از آنجا که این نویسندگان بر خلاف همتایان روسی خود، با نظام حاکم در جامعه هیچ گونه توافق و تعاملی نداشته اند، هم چنین به دلیل سانسور و ممنوعیت و حرمت روایت میهنی، بیشتر به جنبه های مردمی آثارشان پرداخته اند و از سرمشق هایی چون "ژان کریستف" و "جان شیفته" بهره گرفته اند. به احتمالی دولت آبادی پس از نقدهایی که بر کلیدر و برخی آثار دیگرش نوشته شد، تلاش کرد تا در اثر بلند بعدی ش "روزگار سپری شده ..." نیم نگاهی به "زمان از دست رفته"ی "مارسل پروست" داشته باشد و تلاش کند از تکنیک های رمان استفاده کند!
باید گفت که تمامی آثار بلند دولت آبادی از یک پلات خوب، شخصیت های بجا و فکری تازه و بکر بهره مندند، اشکال او و بسیاری از نویسندگان دیگر ما در کمبود و نقص تکنیک رمان است. شاید علت اصلی این باشد که اکثریت قاطع نویسندگان ما از ندانستن یک زبان خارجی در حد مطالعه ی مستقیم رمان ها و داستان ها و نقدها و نظریه ها رنج می برند و اغلب متکی به ترجمه ی این آثار به فارسی اند. عیب بزرگ این مساله سوای کمبود مترجم خوب و ناچیز بودن ترجمه هایی در زمینه ی نقد و نظر ادبی، یکی هم آن است که همان ترجمه ها هم اغلب سه چهار دهه از تالیف اثر اصلی دیرتر به فارسی برگردانده شده اند. این بی خبری از ادبیات روز جهان یکی از علل کمبودهایی ست که در رمان و داستان کوتاه معاصر ما به چشم می خورد.
به گمان من دولت آبادی در آثار کم حجم اولیه اش هم تکنیک بهتری دارد و هم صادق تر است. آنجا که هنوز به شهرت نرسیده و دغدغه اش داستان و خط و ربط و شخصیت و فضای قصه است، اثارش صمیمی و دلنشین تر بنظر می رسند.
.
Profile Image for Zahra.
84 reviews43 followers
June 4, 2016
من به قیمت خونم این مردم را،این رعیت مردم را شناخته ام،گل محمد.تو خود هم در این ایام باید دستگیرت شده باشد که با چه جور خلایقی سروکار داشته ای.مردمی که تا بخواهی طمعکار هستند و در همان حال مثل مورچه به کمترین رزق و روزی هم قانعند.جماعتی ذلیل و دروغگو که امید و آرزوهایشان هم مثل خودشان ذلیل و کوچکند.این جور آدمها مرد کارهای بزرگ نیستند.پیش پای پهلوان زانو میزنند،پهلوان را می پرستند،اما خودشان پهلوان نیستند.نمی توانند پهلوان باشند.اینست که همیشه ی خدا چشم و دهانشان باز است تا دیگری برایشان کاری بکند.برای همین است که قدرت پرست هستند،تفاوتی هم برایشان ندارد که این قدرت از کجا،کی و چی باشدفقط دنبال این هستند تا قدرتی را پیدا کنند،حتی قدرتی را برای خود بسازند و بتراشند و آن را بپرستند.فرقی برایشان نمیکند،این قدرت یک روز تو هستی و یک روز دیگری.برای همین،همیشه مهیا هستند تا تورا پیش پای قدرتی قدرتمندتر قربانی کنند.چون به قدرت اعتقاد باطنی
.ندارند،فقط آن را می پرستند.می ترسند و می پرستند
این جماعت،این جماعتی که من می شناسم به دو چیز عادت کرده اند:نکبت و قدرت.نکبت را با قناعت تحمل می کنند و قدرت را با ترس و پرستش.لابد فکر می کنی که چرا همه اش چشم به دیگری دارند!این برای آنست که هرگز خودشان را آدم حساب نمی کنند.از من بشنو گل محمد،این مردمی که من دیده ام هرگز خودش را به چشم آدم مختار و صاحب حق نگاه نمیکند.هرگز در باطن خودش به دنبال خودش نمی گردد.همیشه ی خدا چشم به یک چیزی،به یک قدرتی دارد که ظهور کند و نجاتش بدهد.من فقط یک چیز را میدانم و یقین دارم و روی این یقینم حاضرم قسم بخورم،حاضرم قسم بخورم که ما مردم هنوز صغیر هستیم و هنوز به کفیل ،محتاجیم.یکی دیگر،یک چیز دیگر ،همه اش یک چیزی یک قدرتی که ما باورمان بشود با ما فرق دارد،که ما باورمان بشود که غیر از خودمان است.همیشه ما به دنبال آن هستیم.چرا؟برای اینکه ما به خودمان ایمان نداریم،ما خودمان را دخل آدم حساب نمیکنیم.اینکه دیگران مارا آدم حساب نکنند یک چیز است،اما اینکه ما خودمان را آدم حساب نکنیم یک چیز دیگر است.این مردمی که من می شناسم هنوز به خود نیامده،هنوز خودش را به حساب نمی آورد.برای همین هم نمیتواند از خودش بگذرد،نمی تواند خودش را فدای خودش بکند.هیچ امیدی به خودش ندارد.هیچ چیزی را از خودش نمی داند.خودی ندارد و باوری به خودش ندارد.
Profile Image for Pooya Kiani.
414 reviews122 followers
March 20, 2015
وقتی که زندگانی به راه پلشتی خواست کله پا بشود، پس زنده باد مرگ!
این، جانمایه‌ ی «کلیدر»ه

کلیدر از هیچ شروع و به همه ختم می‌شه. شخصیت‌ها همگی لعاب خاص خودشون رو دارن. کوچکترین‌هاشون اسطوره و اسطوره‌ای ترینها به اصرار انسان نگه داشته می‌شن.

دنیای کلیدر از خودش شکل میگیره، از خودش تغذیه میشه و در نهایت گلمحمدها رو غرق در زهراب واقعیت، به سرنوشت میسپاره.

داستان کلیدر فقط گرته برداری از واقعیت نیست، فقط یک رمان تاریخی نیست، ادبیات کلیدر فقط جملات و کلمات قصار نیست، ادامه ی راه بیهقی یا ادبیات کهن یا امروزی ایران یا اروپا نیست، کلیدر شروع یا انتهای هیچ مکتبی هم نیست، کلیدر به قدر سینه کش های گردنه های خراسان فراخ و عجیب و مرموز و ساده و دلربا و عاشق کننده ست.

خوندن کلیدر قطعا و حقیقتا «آدمیت» رو به یاد ما خواهد آورد. آدمیت با تمام جذبه هاش، با یک یک ریزه کاریهاش، دونه به دونه ی نشدنها و سختی‌ها و لذتهاش.

کلیدر یک رمان 3000 صفحه ایه که به «عاشقان» پیشکش شده.
Profile Image for مجید اسطیری.
Author 8 books550 followers
July 31, 2020
description
محمود دولت آبادی در رمان «کلیدر» شخصیت‌های متعددی خلق کرده است که بر اساس تقسیم‌بندی کلی و قدیمی مرسوم در ادبیات داستانی، می‌توان آنها را در سه دسته شخصیت اصلی، فرعی و سیاهی لشکر گنجاند. از میان شخصیت‌های اصلی می‌توان برخی را دقیقا و برخی را مسامحتا شخصیت «قهرمان» نامید.

بی‌شک مهم‌ترین شخصیت قهرمان خلق شده توسط محمود دولت آبادی «گل محمد»ِ رمان سترگ «کلیدر» است. این رمان که پرحجم‌ترین رمان فارسی است و شخصیت‌های فراوان و فرازهای اصلی و فرعی بسیار دارد، به روایت قیام «گل‌محمد کلمیشی» و خانواده و یاران او بر علیه خوانین و محتشمان محلی میپردازد.

شخصیت گل محمد را می‌توان با سه ویژگی اصلی «شجاعت»، «درایت» و «آزادگی» شناخت. شجاعت گل‌محمد را در فرازهای بسیاری از رمان که اوج آن در نبرد پایانی او و گروهش است، میبینیم. درایت و تدبیر وی نیز در موارد بسیاری نمایان می‌شود که از آن جمله در سلوک خاص وی با خوانین و با حکومت نمود واضح دارد. و در برخورد گل‌محمد با مردم فرودست و ستمدیده، صفت آزادگی وی به بارزترین شکل جلوه‌گر می‌شود. می‌توان ویژگی‌های دیگری نیز در گل‌محمد سراغ گرفت که به نظر می‌رسد قابل خلاصه شدن در این سه ویژگی و صفت اصلی و مهم او هستند. از جمله آن‌ها قدرت‌طلبی است که در ماجرای قتل پسرخاله‌اش نمود دارد، غیرت است که در ماجرای کشتن دو امنیه نمود دارد، عاشق‌پیشگی است که در رفتار وی با مارال از اولین برخورد تا صحنه وداع آخر جریان دارد و شوریدگی عرفانی-فلسفی است که در گفتگوهایش با ستار پینه‌دوز، عامل مخفی حزب توده پدیدار می‌شود. شخصیت‌های اطراف گل‌محمد هر کدام آینهء یکی از صفات او هستند و جنبه‌ای از درونیات او را هویدا می‌کنند. مثلا خان‌عمو بخش شجاع و متهور شخصیت گل محمد است، مادرش بلقیس بخش حماسی و غیرتمندانه وجود اوست و ستار بخش متفکر و اهل تدبیر وی. در برخورد با شخصیت‌های متعدد رمان که تعدادی‌شان دشمنان گل‌محمد هستند و حتی در کشتن وی نقش ایفا می‌کنند، تقریبا هیچ وجهی از وجوه این شخصیت اصلی پنهان نمی‌ماند. "گل محمد مردی روستایی است که ناخواسته به آشوب تاریخ کشانده میشود و همراه آن به سوی پایانی نراژیک میرود. او قهرمانی است که سرشت رمانتیک خود را در صحنهء مرگ بروز میدهد: تنها به سان قهرمان یک رمانس به استقبال مرگ میرود."

عنصر دیگری که در کشف ویژگی‌های اصلی شخصیت‌ها نقش مهمی دارد «طبیعت» است. طبیعت سهم عمده‌ای در این رمان دارد و زندگی بسیاری از شخصیت‌ها از جمله گل‌محمد به آن وابسته است. از آن گذشته نویسنده به توصیف طبیعت توجه خاصی داشته و اکثر فصل‌های رمان حاوی توصیف‌های مفصلی از طبیعت منطقه شمال خراسان است. خیلی از این توصیف‌ها بهانه‌ای می‌شوند برای بیان امیال و آلام درونی شخصیت‌های رمان، از جمله گل‌محمد. طبیعت است که مسیر اصلی حرکت زندگی گل‌محمد را به سمت طغیان می‌کشاند. واقعه‌ی «مال‌مرگی» که یک بیماری مسری مرگبار دامی است و به تلف شدن تعداد زیادی از گوسفندان خانواده‌ی گل‌محمد می‌انجامد، و تلاش بیهوده او برای برداشت گندم دیم از زمین‌های بی‌حاصل، دو نمونه از نقش مهم طبیعت در زندگی گل‌محمد هستند.

قیام گل‌محمدها وضعیت ارتباطات و نسبت‌های درونی مختلف جامعه را نشان می‌دهد. با بالا گرفتن کار گل‌محمدها و پیچیدن خبر عیاری‌های وی، امیدی در دل طبقه محروم پیدا می‌شود تا شاید حرکت گل‌محمد بتواند جلوی بیدادگری‌های خوانین و زمین‌داران را بگیرند. این امید اندک‌اندک واقعی می‌شود و در چندین صحنه شاهد ستاندن حق مظلوم از ظالم و مجازات کردن ظالم در دادگاه خلقی گل‌محمدها هستیم. اما این مردم که به زعم گل‌محمد و کسانی که وی با آنها رایزنی می‌کند، با زیردست بودن و تحقیر شدن خو گرفته‌اند، گل‌محمد را هنگامی که در تنگنا قرار می‌گیرد، همراهی نمی‌کنند. او ازطرف مردم خودش درک نمی‌شود و جامعه همپای او پیش نمی‌آید. در این موقعیت، تنها سه راه برای او باقی می‌ماند؛ تسلیم، فرار یا جنگ. دو راه اول با میانجی‌گری برخی از ماموران دولتی با وی درمیان گذاشته می‌شود اما گل‌محمد راه سوم را برمی‌گزیند چون دو راه اولی با آزادگی‌اش منافات دارد.

بر خلاف گل‌محمد که هم به لحاظ کیفیت پرداخت نویسنده و هم به لحاظ نوع منش و کنش، در میان شخصیت‌هایی که دولت‌آبادی آفریده کامل‌ترین شخصیت است، در آوسنه باباسبحان و جای خالی سلوچ، شخصیت‌ها توان قیام بر علیه شرایط را در خود نمی‌بینند. تمام تلاش مرگان، شخصیت اصلی رمان جای خالی سلوچ که در تمام طول اثر با سختی‌های ناشی از غیبت بی‌خبر شوهر روبروست، این است که خانواده‌اش را حفظ کند. این تلاش در بیشتر مواقع چیزی جز دست و پا زدن نسبتاً بی‌نتیجه او نیست و کانون خانواده با حادثه‌ای که برای عباس‌جان... دو فرزند وی پیش می‌آید، از هم می‌پاشد. گرهی باز نمی‌شود تا این که سلوچ همان گونه که بی‌خبر به دنبال کار به یک معدن در شمال خراسان رفته بود، بی‌خبر باز می‌گردد. و جالب است که اولین سوال مرگان هنگام ملاقات با او این است که «آیا در آن معدن برای زن‌ها هم کار هست؟»

باباسبحان شخصیت اصلی رمان «آوسنه باباسبحان» هم مانند مرگان نمودی از ناتوانی و ضعف انسان در برابر شرایط است. او که برزگری نادار در سنین پیری است، دو فرزندش را در منازعه‌ای بر سر سهمی از یک زمین زراعی از دست می‌دهد. دست اشرافیت آلوده به خون فرزندان باباسبحان است اما او واکنش درخوری نشان نمی‌دهد. از بررسی مختصات فکری و عملی شخصیت‌های اصلی این سه رمان دولت‌آبادی چنین می‌نماید که شخصیت اصلی «آوسنه بابا سبحان» و «جای خالی سلوچ»، نمود گرفتاری انسان در شرایط سخت اجتماعی و طبیعی و ناتوان از تغییر مناسبات است. برخلاف آن دو، گل‌محمد را داریم که گرچه سرانجام در خون خود می‌غلتد و قیامش با بی‌توجهی مردم و سرکوب حکومت روبرو می‌شود، اما کنار نیامدنش با جبر روزگار و طبیعت، از او شخصیتی متفاوت می‌سازد. البته در این میان نباید نقش ستار پینه‌دوز را دست کم گرفت. او نماینده اندیشه‌های حزب توده در داستان است که اگرچه کمتر با گل‌محمد دربارهء فعالیت حزبی یا مبارزه به روش حزبی حرف می‌زند اما در فرازهای بسیاری در قامت یک مرشد گل‌محمد را در مضایق مبارزه با قدرت راهنمایی می‌کند. با این همه همو هم در پایان ماجرا، تحت تأثیر گل‌محمد، از وابستگی‌های حزبی‌اش می‌برد و به قامت مرید گل محمد در می‌آید و تا لحظه‌ی آخر، کنار او می‌رزمد. در مجموع می توان گفت که با وجود حضور مسلط رئالیسم سوسیالیستی در کلیدر مانند دیگر رمان های دولت آبادی، رگه هایی از انسان غیرمادی هم در آن پیدا می شود. رگه‌هایی که از دل سنت ایرانی برآمده و ریشه در خاک فرهنگ‌پرور این سرزمین دارد. گل‌محمد از آن جا که جزو طبقه مستضعف است و بر علیه طاغوت قیام می‌کند، شباهتی با کاوه آهنگر دارد. و از آنجا که آزاده است و در مسیر مبارزه‌اش زیر پرچم هیچ کس نمی‌رود، شباهتی با رستم دارد. و از آنجا که مرگی سرخ و مظلومانه را همراه یاران اندک با لب تشنه انتخاب می‌کند، شباهتی با امام حسین (ع) پیدا می‌کند.

پایان کار گل محمدها شباهت های آشکاری با قیام حضرت اباعبدالله (ع) دارد که مواردی از آن در کتاب ارزشمند "کلیدر، رمان حماسه و عشق" نوشته جواد اسحاقیان مورد اشاره قرار گرفته است. پنج مورد از بارزترین این شباهت ها این موارد هستند:

- همانگونه که حضرت اباعبدالله (ع) در برابر زور و تهدید تسلیم نشد، گل محمد نیز در واپسین دیدار با سید شرضا تربتی که برای به سازش کشاندن وی به نزدش شتافته میگوید "تمکین نمیکنم شرضا! خوش ندارم با دستهای بسته خونم را بریزند."

- گل محمد نیز مانند حضرت اباعبدالله (ع) تشنه در کنار آب جان میدهد.

- "هر دو رهبر را بداندیشان سر میبرند و با آن که دشمن از هیچ زشتی فروگذار نیست، کمتر کسی یافت میشود که پروای سر بریدن کند و هرکس این ننگ، به دیگری وامینهد."

- به اسارت رفتن کسان هر دو رهبر

- همانگونه که در قیام عاشورا رخ داده است، در فرجام قیام گل محمدها "دشمن سر آن دارد تا سرهای بریده، زنان و کودکان را در شهرها از برابر دیدگان مردم بگذراند تا هم نیروی خود به نمایش گذارد و هم بیم دهد اما آنچه میبیند خلاف چشم داشت است: انفعال، همدردی و استقبال سرد مردم پیامد طبیعی نمایش بیشکوه حکومت است."
Profile Image for Asad Asgari.
155 reviews43 followers
January 31, 2023
چرا این همه سال از خواندش غافل بودم؟ چقدر این اثر بر دلم نشست، درود بر قلمت محمود دولت آبادی.
کلیدر فرو ریختن یک رویاست، رویایی آزادی و رهایی یک ملت، رویایی که قدمتش به درازای تاریخ این سرزمین است، رویایی که همگان در آن شریکیم و هرگز از آن جز مرثیه‌ای برای عزیزانمان چیزی در دست نداشته ایم.
به گمانم شخصیت پردازی یک از مهمترین نقاط قوت کلیدر است، لحن و گویشی که دولت آبادی برای کلیدر برگزیده بسیار دلنشین بود و خواننده را با خود به درون روستاهای ایران در گذشته‌های نه چندان دور می برد، تلفیق خیا�� و واقعیت و جنبه رئالیستی رمان برای من بسیار جذاب بود و البته پایان بندی کتاب و سخنانی که در صفحات پایانی میان ستار، گل محمد ، بیگ محمد، خانعمو و خان محمد رد و بدل می شد در عین تامل برانگیز بودن بسیار تاثر برانگیز می نمود.
سخن کوتاه کنم کلیدر را باید خواند و با آن خون گریست.
Profile Image for Parnian.
104 reviews92 followers
September 10, 2015
آن ها كه تا به آخر رفته اند وانگشته اند تا چیزی بتوانند بگويند
Profile Image for Shy.
93 reviews7 followers
December 8, 2025
و کتابی که یکسال همراه من بود
تو سرما، گرما، سرکار، تو تخت، تو ماشین و …
باهاش زندگی کردم
با کتابی که زندگانی رو برام وصف کرد
Profile Image for Kowsar.
118 reviews40 followers
August 2, 2019
۱۲ سال پیش کلیدر رو خوندم.

اون زمان کتابخونه هربار فقط اجازه به امانت گرفتن دوکتاب میداد.

قصه راجع به گل محمدها بود یک خانواده کلمیشی ی جایی بین نیشابور و سبزوار به نام کلیدر.جلد یک و دو رو که خوندم عاشق زیور داستان شدم.زیور نقش اول کتاب نیست حتی نقش دوم یا مکمل هم نیست

..زیور بود، البته بود و نبودی که فرقی نداشت اما من دوسش داشتم‌، زیور ساکت بود و صبور و این سکوت برای من پر از علامت سئوال بود..

قصه اونقدر جذاب و قوی و درست هست که ادامه بدی ، جلد بعد ،جلد بعد .

و من هر جلد رو سریع ورق میزدم تا اسم زیور ببینم و امیدوار بودم که حداقل دولت آبادی زیور رو ببینه ، و زیور همچنان بود آرام مثل دریا  توی روزهای آفتابی؛ و عاشقِ صبور..

کتاب آخر کتاب معرکه هاست؛ کتاب سرنوشت ؛ کتاب آه ، کتاب خیانت و کتاب...

و دولت آبادی نشون داد همون قدر که من به زیور علاقه دارم بهش ایمان داره و به همه بلند میگه : آی مردم این همون زیور که ندیدینش، که از کنارش راحت گذشتین؛ که عشقش رو باور نداشتین...زیور یک زن؛ یک زن که بود جایی که باید باشه.

احتمالا کسی که کلیدر خونده ؛ گل محمد یادش مونده، بلقیس و کلمیشی ، مارال و خان محمد و بیک محمد. ستار و شیرو و ماه درویش... اما من همیشه کلیدر رو با زیور به یاد خواهم داشت ❤❤❤

راجع به گل محمدها نقل قول زیاد هست عده ای اون رو یاغی و دزد میدونن عده ای قهرمان و اسطوره..ورای این نظرها دولت آبادی نشون داده یک نویسنده با فکر و قلمش میتونه جاودانه کنه و تاریخ بسازه.

Profile Image for Somayeh Pourtalari.
123 reviews82 followers
June 7, 2014
پس سر بريده را به جهن سپرد و از ميانه بدر رفت. او هيچ جَزَع نكرده بود ، اما هنگامي كه ميرفت تا دور بشود ، به يك پركاه ميمانست كه بادش ميتوانست ببرد ؛ و اگر گام به سنگيني بر ميداشت از آن بود كه بار اندوه سنگين بود و گرنه بلقيس ديگر وزني نداشت...

گل محمد چهره ماندگار ادبيات معاصر ماست. گمان ندارم كسي يك صفحه ازين كتاب خوانده باشدو بتواند آنرا از ياد برد!
خوشا به قلمت استاد! بيرقت نخوابد دولت آبادي... سايه ات بر سر ادبيات ما برقرار !
Profile Image for Ali.
260 reviews59 followers
May 30, 2023
روایتی از زندگی و حماسه‌ای که باید بخوانید.

شالوده اصلی رمان کلیدر، ریشه در وقایع و شخصیت‌های واقعی داره. داستان گل‌محمدها که در مقابل اربابان منطقه سر به نافرمانی و مقابله بلند می‌کنن و...

اما رمان کلیدر، صرفا به این واقعه محدود نمیشه بلکه بسیاری از شخصیت‌ها ساخته و پرداخته ذهن نویسنده هست که به زیبایی به وقایع واقعی می‌پیوندند و داستان ما رو شکل میدن. کلیدر در واقع روایتی از زندگی دو سه ساله از زندگی مردمان ما در دهه بیست شمسیه. دوره‌ای که اکثر روستائیان و عشایر ما در سختی بسیار زیاد زندگی می‌کردن و جز عده محدودی زمین‌دار و ارباب، بقیه به زحمت گذران عمر می‌کردند.

بی‌راه نیست اگه بگیم کلیدر خود زندگیه. روایت و توصیفات جناب دولت‌آبادی انقدر زنده و نزدیک به واقعیت هست که اگه چشم‌هاتون رو ببندید می‌تونید خودتون رو توی کوچه‌پس‌کوچه‌های قلعه‌چمن یا وسط چادرهای کلمیشی پیدا کنید.
اون چیزی که در ابتدا من رو مبهوت کلیدر کرد قدرت قلم جناب دولت‌آبادی بود، بعد از اون شوق زندگی در کنار این شخصیت‌ها بود که من رو وادار به ادامه دادن کرد.

توی ریویو جلد اول و دوم از این نوشتم که شروع کردن رمان‌های حجیم همیشه یه ترس کوچیکی داره. حداقل واسه من. اما حالا که اینجا رسیدم با اطمینان می‌خوام بگم که کلیدر رو بخونید. این زندگی و حماسه ایرانی رو بخونید. ولی حتما وقتی برید سراغش که بتونید وقت براش بگذارید. شخصا پیشنهاد میدم قبل خوندن کلیدر یکی دو تا کتاب از جناب دولت‌آبادی بخونید تا با قلمشون آشناتر باشید.

کلیدر برای من یه سفر ۷۴ روزه محشر بود. هم خوشحالم که این ابررمان رو تموم کردم هم از پایان داستان و اینکه از این همه شخصیت باید خداحافظی کنم، ناراحت و غمگین. شخصیت‌هایی که در سختی‌ها، ناراحتی‌ها و شادی‌ها کنارشون بودم و باهاشون زندگی کردم. بلقیس، گل‌محمد، مارال، زیور، خان‌عمو، ستار، صبراو، بیگ‌محمد، کلمیشی، شیرو، مدیار، خان‌محمد، قدیر و عباسجان، موسی و قربان‌بلوچ. دلم برای همه‌تون به غیر پسرای کربلایی خداداد شدیدا تنگ میشه و امیدوارم بتونم در آینده باز هم پیشتون برگردم و در کنارتون زندگی کنم.

در نهایت باید از دو نفر تشکر کنم.
اول از علی حقانی عزیز که تو این تجربه بی‌نظیر در کنار من و همراه و هم‌خوان بود.
دوم هم سهیل خرسند عزیز که خوندن ریویوهایی بر کلیدر می‌نوشت، شور و شوق خوندن این ابررمان رو در من ایجاد کرد.
تشکر از این دو عزیز و شمایی که این ریویو دست و پا شکسته من رو خوندید.
Profile Image for Alireza.
170 reviews1 follower
November 15, 2014
شکی ندارم که گل‌محمد عاشق زندگانی است. گل‌محمدها عاشق زندگانی‌اند. چه جای شبهه که زندگانی را باید قدر دانست. چه جای شک؟ شک! شک ...

آتش را جور دیگری خواهم دید و پیش چشمانم، هر بار که به تو بیندیشم، شالی سرخ خواهد گذشت.
Profile Image for Negarin.
56 reviews18 followers
November 26, 2025
«در باب حماسه‌ای ناقص: چرا قهرمان کلیدر برای من قهرمان نبود؟»

پس از هشت ماه و اندی پرسه‌زنی در صحراهای خراسان، سفر پر فراز و نشیبم به کلیدر خاتمه یافت. سفری که با تمام کاستی‌هایش به یاد ماندنی شد. اثری سترگ و خاص که تجربه خواندنش شاید تکرارپذیر نباشد. ماه‌ها هم‌نشینی با شخصیت‌های کلیدر در لا به لای صفحات کاغذ و غوطه‌ور شدن در عمیق‌ترین حالات و رفتارشان، تجربه‌ای بود که به عنوان یک کتاب‌خوان جوان برای اولین بار طعمش را چشیدم و میل و شجاعتم برای خواندن آثار عظیم‌الجثه دیگر ادبیات را بیشتر کرد.

داستان کلیدر حول محور «گل‌محمد» است. مردی ایلیاتی و کویرنشین که پس از اتفاقاتی، یاغی می‌شود و علیه ظلم اربابان قیام می‌کند. برای من اما گاه پیرنگ‌های فرعی داستان (که تعدادشان کم هم نیست) مثل داستان قدیر و عباسجان، حتی از پیرنگ اصلی جذابیت بیشتری دارد.

اما با تمام علاقه شخصی‌ام به دنیایی که دولت آبادی در کلیدر خلق می‌کند؛ کلیدر را شاهکار نه، بلکه اثری معمولی می‌دانم. چرا؟

1. کلیدر می‌خواهد «داستان یک یاغی» باشد. حماسه‌ای باشد از شجاعت و اصالت و قیام علیه ظلم. اما به تصویر کشیدن شخصیت اصلی به عنوان یک یاغی، از دیدگاه من پروژه‌ایست شکست‌خورده. گل محمد آنقدر که یک اثر حماسی می‌طلبد؛ در درون یاغی نیست‌. سرکشی و عدالت‌خواهی او که گاه نویسنده می‌خواهد به زور به شخصیتش وصله پینه کند به تنش زار می‌زند. نوری اعلا در مقاله‌ای در باب کلیدر گل محمد را «عدالت‌خواه گیج» می‌نامد و بله! گل محمد نه یک یاغی سرکش در برابر ظلم، که عدالت‌خواهِ گیجِ محتومی است، گرفتار در سیلاب چند حادثه.
یاغی شدن گل‌ محمد از کشتار دو مامور مالیات امنیه شروع می‌شود. دو ماموری که قصد دست‌درازی به همسر اول گل محمد را دارند.‌ اما در ساختار داستان، گویی این قضیه چندان هم برای گل محمد مهم نیست. به طوری که حتی به زنش بابت اینکه داستان را زیادی بزرگ کرده پرخاش می‌کند. او دو مامور امنیه را نه به خاطر دست‌درازی به زنش، بلکه به خاطر ترسش از دستگیری بابت ندادن مالیات می‌کشد و وسوسه صاحب شدن تفنگ برنوی دو امنیه نیز بی تاثیر نیست. از اینجا به بعد یاغی شدن گل محمد، همانطور که پیش از این اشاره کردم با توجه به سلسله‌ای از حوادث پیش می‌رود. گل محمد با وسوسه و نقشه ستار پینه‌دوز از زندان فرار می‌کند و پس از آن هم چاره‌ای ندارد جز آنکه یاغی باشد و با حکومت به ستیز برخیزد.
شاید گاهی رگه‌هایی از حماسه‌سازی و شجاعت در شخصیت اصلی دیده شود. مثل وقتی که از دریافت تامین از دولت سر باز می‌زند و تن به تن‌پوش نظامی نمی‌دهد؛ اما با تمام این‌ها، همچنان پرداخت زمینه‌های شخصیتی یاغی‌گری و عدالت‌خواهی در شخصیت اصلی دچار نقصان است.
و شاید این «عدم پتانسیل» در شخصیت اصلی، بزرگترین نقطه ضعف این اثر باشد. داستانی که می‌خواهد حماسی باشد اما اثر یک حماسه را (حداقل در من) به وجود نمی‌آورد. حس غرور و افتخار و همدلی با آرمان‌های قهرمان داستان را برنمی‌انگیزد و تحسین شخصیت اصلی را به بار نمی‌آورد.

2. دولت آبادی گاه در کلیدر، در صحنه تفنگ‌هایی قرار می‌دهد که با آن‌ها شلیک نمی‌کند. به عنوان مثال د��ستان با وصفی طولانی از شخصیت مارال شروع می‌شود. شروع یک رمان 2500 صفحه‌ای، وصفی است حجیم از یک شخصیت. این مسئله این انتظار را در خواننده برمی‌انگیزد که نقش چنین شخصیتی در روند داستان بسیار پررنگ و قابل توجه باشد. حال آنکه شخصیت مارال و مثلث عشقی مارال، دلاور و گل‌محمد، از نیمه داستان رسما رها شده و به حال خود گذارده می‌شود. به طوری که خواننده احساس می‌کند با حذف شخصیت مارال داستان تغییر خاصی نمی‌کرد. و این مسئله برای من افسوس برانگیز است. چرا که احساس می‌کنم شخصیت مارال و ماجراهای پیرامون او قابلیت آن را داشت که کشش و جذابیت داستان را دوچندان کند.
از همان ابتدای داستان و ازدواج مارال و گل‌محمد، انتظار یک مواجهه تراژیک میان دلاور و مارال در من به وجود آمد. صحنه‌ای که می‌توانست در تاریخ ادبیات معاصر فارسی ماندگار باشد. اما چنین انتظاری به بار ننشست و همانطور که پیش از این گفتم، گویی حذف وقایع مربوط به مارال هیچ تغییر اساسی در پیرنگ اصلی ایجاد نمی‌کند و یا حداقل، تاثیر آن جزئی و کم اهمیت است. حتی پرداخت تنش میان زیور و مارال نیز آنقدر که ظرفیت دارد انجام نشده و از جایی به یعد به حال خودش رها شده است.

3. ساختار زبانی کلیدر برای من قابل ستایش است. یکی از چیزهایی است که بابت آن فکر می‌کنم تجربه خواندن کلیدر به زمانی که برای آن صرف شد می‌ارزد. خزانه لغات غول‌آسای دولت آبادی غنای زبانی خاصی را به کلیدر بخشیده که بی شک تحسین‌آمیز است. به شخصه زبان استعاری و شعرگونه در نثر دولت آبادی برای من نه تنها خسته‌کننده و آزارنده نیست؛ بلکه دلپذیر و سرگرم‌کننده است.
حتی خواندن وصف‌های طولانی از کوچکترین جزئیات در کلیدر، برای من لذت‌بخش است. اما مشکل ساختار زبانی کلیدر، بالای منبر رفتن‌های راوی دانای کل است و سر دادن سخنانی که گاه رنگ شعار دارند و گاه فهم خواننده از درونیات شخصیت‌ها و ماجراهای داستان را دست کم می‌گیرند. سخنرانی‌هایی فلسفی که در پاره‌ای از موارد حتی ارتباطی به کلام شخصیت یا موقعیت او ندارند. (هر چند نمی‌توان منکر جنبه زیبایی‌شناختی زبانی برخی از این سخنرانی‌ها، به طور صرف و نه در متن رمان، شد.)

4. حزب توده، نقطه حساسی است که دولت آبادی تصمیم گرفته در کلیدر روی آن دست بگذارد. فارغ از اظهارنظرهای سیاسی، حزب توده‌ای که دولت آبادی در کلیدر تصویر می‌کند (صرف نظر از واقعیت تاریخی آن)، بی سر و ته، پریشان، بی نظم و بی برنامه مشخص است. جنبشی است بی هدف که نه سرانش به خوبی معرفی می‌شوند و نه ستار پینه دوز به عنوان نماینده آنان تصویر درستی از آرمان‌های آن‌ها ارائه می‌کند. و دولت آبادی این تصویر را به عنوان نوعی نقد ارائه نمی‌دهد، بلکه همچنان نگاه جانبدارانه خود به این حزب را حفظ می‌کند.


اما همانطور که پیش از این گفتم، سفر به کلیدر با تمام کاستی‌هایش سفری است به یاد ماندنی است و دنیایی که خواننده با آن روبرو می‌شود آنقدر گسترده و وسیع هست که حتی با وجود نقص‌هایش، به آن انس بگیرد. در ادامه، بنا بر تجربه شخصی‌ام به چند نقطه درخشان از کلیدر، اشاره خواهم کرد:

1. داستان و احوالات قدیر و عباسجان و پدرشان از بخش‌های مورد علاقه من در کلیدر بود. بخشی که بی‌شک خود به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به یک رمان مجزا را داشت. در قسمتی از روایت، عباسجان، به طمع پول، تصمیم دارد پدر خود را به قتل برساند. کشمکش ذهنی او در این گیر و دار و کلنجار او با وجدان نصفه و نیمه‌اش برای از جذاب وجدان، قابل توجه است. میل به رسیدن به اموال و پول‌های پدر و عذاب وجدان قتل پدر، در عباسجان به چنان تعارض وجودی می‌انجامد که او در قسمت‌هایی از روایت، ناهشیارانه سعی می‌کند با انکار رابطه پدر و فرزندی خودش با پدرش، عذاب وجدان خود را سرکوب کند. پرداخت این تعارض و کشمکش در این بخش از رمان، برای من از درخشان‌ترین قسمت‌های رمان است‌.
دیگر صحنه درخشان رمان، صحنه قربانی شدن شترهای کربلایی خداداد، پدر قدیر و عباسجان است. حسرت، خشم و سایر درونیات قدیر که نظاره‌گر قربانی شدن شترهاست پرداخت پر جزئیات و جالبی در رمان دارد‌. گویی قدیر نه فقط نظاره‌گر مرگ شترها، که نظاره‌گر نابودی ته‌مانده‌ی امید و آرزوهایش برای آینده و شکوه از دست‌رفته‌ی روزهای دور است.

2. شخصیت علی اکبر چارگوشلی، شاید شخصیت مورد علاقه من در داستان باشد.‌ مالدار پاک‌باخته‌ای که فلسفه‌بافی‌هایش در انتهای داستان به نوعی جنون نزدیک می‌شود. شخصیتی که مواجهه‌ بی‌پرده‌اش با مرگ -دیدن جسد مدیار در قبر- او را به فیلسوفی تبدیل کرده که در سرتاسر حضورش در جست و جوست. جست و جویی برای معنا و چیستی زندگی.

3. پایان: با تمام آنچه از نقوص پرداخت شخصیت گل‌محمد گفتم؛ پایان کلیدر همچنان غمی را در وجودم بیدار کرد و بغض را به اشک جاری تبدیل. غم جان‌های ناکام و مادران داغدیده این سرزمین که با کاوش بیشترم درباره داستان واقعی گل‌محمد و اندکی گوش سپردن به ترانه‌های محلی خراسانی دو چندان شد.
غم زیور اما شاید برای من سنگین‌ترین غم دنیای کلیدر باشد. سمبولی از غم‌دیدگی و صبر زن ایلیاتی که در پایان داستان، با حماسه‌سازی‌اش من را (به قول خود آقای دولت آبادی) «دل اندر وای» کرد.
زیور برای من حتی از گل‌محمد قهرمان‌تر است. چرا که داوطلبانه و سینه‌سپر، در راه عشق جان‌ را فدا می‌کند. حماسه‌ای که زیور شکل می‌دهد، حماسه‌ی یک‌زن عاشق غمگین که حاضر است بی منت برای عشق یک طرفه‌اش جان بدهد، حتی از مبارزات گل‌محمد نیز شجاعانه‌تر و قهرمانانه‌تر است.


-----

اگر خواندن روایات طولانی و چندین ماه درگیر بودن با چند شخصیت را دوست دارید، خواندن کلیدر می‌تواند تجربه‌‌ای ماندگار باشد؛ اما انتظار رویارویی با یک شاهکار بی عیب و نقص را نداشته باشید.
در انتها اما، کلیدر و دنیایش را با تمام نقص‌هایش دوست دارم و در گوشه‌ای از ذهنم برای همیشه ماندگار خواهد بود.

توجه کنید که نوشته‌ی بالا، تنها تلاشی برای انسجام تراوشات ذهنی‌ام و مکتوب کردن تجربه شخصی‌ام از مطالعه کلیدر است و با نقد تخصصی فرسنگ‌ها فاصله دارد.

پ.ن: فایل اجرایی درخشان از ترانه «ننه گل‌ممد» و فایل کتاب «بیست سال با کلیدر»، مجموعه‌ای از مقالاتی در باب کلیدر را در کانال https://t.me/mactoobat به اشتراک گذاشته‌ام. اگر تجربه خواندن کلیدر را دارید، مشاهده این موارد می‌تواند برایتان جالب باشد.
Profile Image for giso0.
530 reviews144 followers
July 13, 2021

اگرچه داستان حجم زیادی داره و به تبع اون زمان زیادی برای نگارشش صرف شده (حدود 15 سال) و هرچند ماجرای زندگی و حالات و تغییرات شخصیت های متعددی رو در بر میگیره ولی در حقیقت با "یک " کتاب و "یک" داستان روبه رو هستیم .
کم و بیش در مورد ریشه های واقعی خط اصلی ماجرا و خیلی از شخصیت ها خونده بودم و به نظر میاد نویسنده به جز پرگویی، تک تکشون رو هم دوست داره، طوری که بخش قابل توجهی از کتاب توصیف حالات درونی اون ها و حرف هاییه که با خودشون می زنن (همون خودگویه ها).
..
در خیلی از موارد، جملاتی که در توصیف مکان و ... به کار برده یه بار با فعل "هست" و یه بار با فعل "بود" تموم شدن که به نظر من این عدم دقت در هماهنگی زمان فعل ها فقط در "تعریف کردن" داستان قابل بخششه، نه برای نمونه نوشته شده ش ولی حتی همین قدر هم ویراستاری نشده.
..
شخصیت پردازی زنان داستان و موارد مربوط بهشون به وضوح ضعیفتر و از واقعیت دورترن، مثل زیور که نویسنده از یاد میبردش و دوگانگی شخصیت بلقیس
Profile Image for حسام آبنوس.
429 reviews332 followers
January 21, 2018
اگر حوصله کار بلند خواندن دارید توصیه می‌کنم حتما کلیدر بخوانید
کاوش در اعماق شخصیت‌ها و زیر و رو کردن درونیات آنها حتما شما را متاثر می‌کند.
روایت و نحوه رفت و آمد شخصیت‌ها به روند قصه هم به گونه‌ای است که احساس نمی‌کنید زاید است.
نویسنده در بستر ۹ جلد از رمانش فضایی را رقم می‌زند تا جلد دهم را بنویسد.
به نظرم من جلد دهم این کتاب یک اثر عاشورایی است
لذت بردم از مطالعه این رمان
Profile Image for Shahrzad.
7 reviews
March 11, 2014
بیگ محمد: هیچ وقت عاشق بوده ای ستّار؟
عاشق زیاد دیده ام!!
بیگ محمد:راه و طریقش چه جور است عشق؟
ستار:من که نرفته ام برادر!
آنها که رفته اند چی؟آنها چی می گویند؟
ستار:آنها که تا به آخر رفته اند وانگشته اند تا چیزی بتوانند بگویند!

کلیدر-محموددولت آبادی
Profile Image for Saeed.
142 reviews42 followers
September 25, 2018
یک اثر عظیم...
یکی از بهترین رمانهایی که خوندم.
Profile Image for Mohsen Karimi.
34 reviews14 followers
October 1, 2015
جلد دوم تموم و درست جایی تموم شد که پشیمون شدم از همراه نداشتن جلد بعدی کتاب.
تا اینجا که عالی بود، مافوق تصور من
۹۴/۰۶/۱۲
پایان جلد ششم ۹۴/۰۶/۲۷ خیلی جذاب و عااااالی

رسیدم به مجلد آخر کلیدر، جلدهای نهم و دهم. قصد کرده بودم که بخونم و زودتر تموم کنم این مجموعه رو ولی الان کتاب موریانه دستمه و کلیدر موند روی میز
نگران عاقبت گل محمدهام
گل محمد، بیگ محمد، خان محمد، مارال، بلقیس و ...

تمام شد
فقط میشه گفت عاااااااالی
۱۳۹۴/۰۷/۰۹
Profile Image for Mat.
132 reviews40 followers
February 10, 2019
"غروب ، غروبی تازه بود . وضع و حالی تازه بود . بیابانی تازه . مارال را تا امروز بسیار بر این بیاب��ن و غروب گذر کرده بود ، اما آن را چنین به جان حس نکرده بود . روز رنگی دیگر می گیرد هنگام که روزگار تو زیر و زبر شده است . غروب سرخ است یا تیره ؟ تو چگونه اش می بینی ؟ تا چگونه اش ببینی ! شب نور باران است ، هنگام که قلب بر فروز باشد . غروب گنگ است ، اگر مارال قلبی گنگ داشته باشد ، اگر روحی گنگ داشت باشد . غروب گنگ بود ."

داستانی مجذوب کننده از دلاوری های یه قهرمان ایرانی با قلم بی نظیر دولت آبادی که مخاطب رو مجذوب خودش میکنه .نثر آهنگین و شعرگونش در توصیفات و صحنه‌پردازی‌ها، لحظات و تصاویر نابی رو برای همیشه تو ذهن خواننده ثبت میکنه.
میون جنگ‌ها، عشق‌ها، دشمنی ها، دلاوری‌ها و مبارزات سیاسی این خود زندگیه که پیداش میکنیم.
من با صفحه صفحه ی این کتاب زندگی کردم .گل محمد و خونوادش بخشی از وجودم شدن... با درداشون درد کشیدم و با غماشون اشک ریختم.
Profile Image for Negin Hdzdh.
85 reviews50 followers
December 30, 2020
من حقیقتا از این مجموعه لذت نبردم به جز چند بخش پایان کتاب که کلا قلمش متفاوت بود و خیلی حالش عرفانی حماسی بود که حقیقتا به سوگ نشستن رو میبرد زیر پوست تن آدم. اما در باب کل مجموعه باید بگم از نظر من کلش منسجم نبود. هر جلد به طور کلی حال متفاوتی داشت و خیلی جاها فقط حس میکردم که آقای دولت آبادی فقط قصد داشته که یک کتاب خیلی طولانی بنویسه ولی موفق نشده یکپارچه عمل کنه. برخی جلد ها خیلی کند پیش میره و داخلشون یک عالمه شخصیت پردازی برای کسانی که تو روال اصلی داستان نقش اساسی ندارند شده. در این حال برخی جلد های دیگر مثل زلزله پر از جریان و شخصیت های جدید هستند که بدون هیچ توضیحی یکدفعه وارد میشوند و ما پیش زمینه اینهارو نمیدونیم و بسیار هم شخصیت های مهمی از آب در میان .بله زندگی عشایر رو خیلی خوب توضیح داده، فرهنگشان و حتی اعتقاداتشون ! ولی به نظرم رمان درستی نیست . کتاب جامعه شناسی هم نیست. هنوز هم نمیفهمم چرا مردم عاشق گل محمد و مارال هستند من حقیقتا بسیار چشم انتظار مرگش بودم چرا که این جنبش گل محمد نه تنها اصلا عقلانی نبود بلکه احمقانه و خودخواهانه بود و گل محمد خودش هم اصلا نمیدونست چیکار داره میکنه! با هرچه که پیش میومد جلو میرفت و کلا با کشتن دو تا معمول مالیات و فرار از زندان شروع شد که از پایه و اساس کوته فکرانه بود(هیچ هم قهرمانانه نبود). آخرای جلد ده تازه گل محمد خودش فهمیده بود که کلا غلط عمل کرده. در کل من‌جای خالی سلوچ رو قبلا از این نویسنده خوندم که به نظرم خیلی قابل احترام تر از کلیدر هست و همچنان نمیفهمم که چرا این مجموعه رو شاهکار ادبیات فارسی میخوانند.😶 من همش فکر میکنم که مثلا در جستجوی زمان از دست رفته کل ۸جلد یکپارچه است! حتی با اینکه ۴جلد بعد از فوت پروست چاپ شده و ویرایش نشده بوده کاملا مجموعه یکدست هست. و یک پوینت کلی ارزشمند داره ولی در این مجموعه یک جلد فکر میکنی که خوب نویسنده سفر بوده خوش میگذشت یک جلد دیگه فکر میکنی که با زنش دعواش شده اعصاب نداره و الی آخر..... هیچ دو جلدی با هم یک حال یکدست و یک رنگ نداره. و کلش هم میتونسته به جای ۱۰جلد توی ۳جلد به زیبایی تمام جمع بشه. و در آخر به نظر من قهرمان اصلی داستان زیور بود و بس! و بعد از زیور بلقیس! شخصیت مورد علاقه بنده هم ستار.
Displaying 1 - 30 of 418 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.