A junkie without access to his stash is in a state of crisis. The 'energy crisis' that exists intermittently when the flow of fuel from unstable countries is cut off or threatened, is a crisis in the same sense. In this essay, Illich examines the question of whether or not humans need any more energy than is their natural birthright. Along the way he gives a startling analysis of the marginal disutility of tools. After a certain point, that is, more energy gives negative returns. For example, moving around causes loss of time proportional to the amount of energy which is poured into the transport system, so that the speed of the fastest traveller correlates inversely to the equality as well as freedom of the median traveller.
Ivan Illich was an Austrian philosopher, Roman Catholic priest and critic of the institutions of contemporary western culture and their effects of the provenance and practice of education, medicine, work, energy use, and economic development.
واقعتیش بعد از مطالعه این کتاب بعد از مدت ها به غیر از اطلاعات معمول هر کتاب یک رویکرد و بینش جدید به من اضافه شد که قبلا در من نبود
یکی از نکات عجیب این کتاب یا بهتر بگم این رساله ترتیب موضوعاتش بود به صورتی که با یک مقدمه خوب شروع و بعد به بیان صورت مسئله و در نهایت راه حل ختم شد.که در کمتر کتاب هایی همه این موضوعات به ترتیب رعایت میشه
اما در مورد موضوع کتاب : نویسنده سعی داره برای رسیدن به مفهوم عدالت و از بین بردن طبقات اجتماعی از مفهوم غیر منتظره سرعت استفاده کنه و در ادامه با مرتبط کردن مفاهیمی مثل سرعت-حرکت-زمان به مصرف-انرژي-طبفه به مفهوم جدید از عدالت برسه تا این دو جمله کلیدی کتاب رو ثابت کنه :
به من بگو به چه سرعتی حرکت میکنی تا بگویم که هستی.
در ورای حد معینی،انرژي بیشتر به معنی عدالت کمتر است.
فقط خواهشا از رو نوشته من کتاب قضاوت نکنید و سعی کنید کتاب حتما مطالعه کنید
این هم بگم که این کتاب به اندازه ای تاثیرگذار بود که منو متقاعد کرد تصمیم بگیرم از حالا به بعد از دوچرخه استفاده کنم :)
ایوان ایلیچ در این کتاب کوتاه میگوید بحران انرژی که امروزه زیاد دربارهاش میشنویم نه کمبود منابع انرژی ارزان، بلکه مصرف بیش از حد انرژی است. میزان سرانه مصرف انرژی تا یک حد بهینه موجب رفاه و عدالت بیشتر بین آدمیان میشود و بعد از این حد به بیعدالتی بیشتر منجر خواهد شد. ایلیچ در مثال حملونقلِ اشخاص حد انرژی را با حد سرعت برابر میگیرد و معتقد است "دموکراسی مبتنی بر مشارکت با تکنولوژی مبتنی بر انرژی اندک میسر تواند بود و مردان آزاد باید راه خود را به سوی روابط ثمربخش اجتماعی با سرعت سیر یک دوچرخه -و نه تندتر- بپیمایند." به عقیده ایلیچ صنعت حملونقل باید تا آنجا توسعه یابد که به کمک آدمیان بیاید ولی تحرک آزاد آدمیان را محدود نکند: " آسانسورها و تله فریکها میتوانند مردم را بر فراز بلندیها و بالای تپهها ببرند، مشروط بر اینکه این کار با رفق و ملایمت توام باشد و راه را بر کوهپیمایان نبندد."ا
A me quello che sconvolge che uno nel 1973 scriva un libro che oggi, nel 2017, non solo è attualissimo ma si rivela essere profetico sulla nostra fine. Una fine lenta e dolorosa come solo la peggior malattia sa fare. Era forse Illich un visionario? O un profeta? O un illuminato? Non credo proprio, penso invece fosse una persona di buon senso con un'ottima capacità di analisi e questo piccolo lascito che è l'Elogio della bicicletta ne è una dimostrazione lampante. Tutti oggi urlano al peggio, ma l'unica soluzione che propongono è contenimento e salvaguardia quando invece è evidente che serviranno sempre di più posizioni coraggiose e drastiche di rottura. Quel che è certo è che ormai è tardi, qualunque soluzioni noi si tenti di attuare, meglio prepararsi al peggio ed attrezzarsi con una mente aperta per poter gestire un mondo futuro a noi sconosciuto ed ostico che ci aspetta dietro l'angolo.
این روزها همهجا سخن از بحران انرژی است. این بحران برخاسته از کمیِ منابع دردسترس انرژی است یا از مصرف مسرفانه و پلشتگر ما آدمیزادگان؟ در یک کلام: کمبود انرژی یا زیادبود مصرف؟ مسئله کدام است؟ ابنای بشر هزاران سال نیروی موردنیازشان را از منابع بیضرری همچون نور آفتاب و فضلۀ جانوران و نیروی عضلانی تأمین میکردند. بعدها که فناوری تکامل بیشتر یافت، نیروی باد و آب هم به این صف پیوستند و به زیر سیطرۀ بنیبشر درآمدند. تا قرن نوزده، سرعت حرکت و کار هیچ دیارالبشری از حد خاصی تجاوز نمیتوانست کرد. اما با به میدان آمدن زغال سنگ و در پی آن هم نفت، مصرف انرژی چنان سر به آسمان سایید و چنان سرعتهای سرسامآوری را با خود آورد که نهتنها محیطزیست انسان و دیگر جانوران ساکن بر این کرۀ خاکی را به مغاک تباهی فروغلتانید، بلکه بهعقیدۀ ایوان ایلیچ، محیط معنوی و اجتماعی زیست را هم به کثافت کشانید. امروزه همهجا بحث از کمبود منابع انرژی و آلودگی محیطزیست است، که البته مسئلۀ مهمی هم هست و توجه میطلبد. اما مسئلۀ دربایستتری که متأسفانه از توجه به دور مانده و ایلیچ در کتاب انرژی و عدالت آن را ریشۀ اصلی مشکلات میخواند، مصرف بیبندوبار انرژی است. این قِسم مصرف لگامگسیخته آدمی را معتاد سرعت و مصرفکنندۀ بیاختیار صنعتحملونقل کرده و قدرت حرکت آزادانه را از او ستانده است. بشر که دیرزمانی بر دو پای خویش راه میپیمود و بعد از آن هم، با اختراع دوچرخه، همچنان پای میزد و پیش میرفت، به چنان وضعی درآمده که اگر یک چندی او را به حال خودش واگذارند، بیم آن میرود که جز برای قضای حاجت از جای نجنبد و راه رفتن را بهکلی به باد فراموشی بدهد. بهعقیدۀ ایلیچ، این سرسام سرعت و مصرف بیرویۀ انرژی، نابرابریها را دامن میزند و مزایای اندک آن برای اندکشماری از آدمیان، مضرات گزافی برای اکثریت در پی دارد. با اینهمه پیشرفت فناوری و اختراع ماشینهایی که سرعت سِیرشان پیشتر از اینها در مخیلۀ آدم نمیگنجید، انتظار میرود زندگی برای انسان آسانتر شده باشد و امروزه آدمیان نسبت به اسلاف خود وقت فراغت بیشتری داشته باشند؛ حال آنکه میبینیم در عمل نهتنها چنین نیست، بلکه وقت به متاع کمیابی بدل گردیده که گویی همه از آن بیبهرهاند و روزبهروز هم بیبهرهتر میشوند. اگر راستی را بخواهید، این پیشرفتهای خیرهکننده علاوهبر اینکه پیکار با طبیعت را برای انسان راحتتر کرده، به پیکار او با همنوعان خودش هم دامن زده و از قضا دستاورد اصلیاش هم همین دومی است. خلاصه اینکه همه میگویند راه نجات بشر از انرژی فراوان و ارزان میگذرد، اما ایلیچ میگوید همه ره افسانه میزنند و اتفاقاً هرچه مشکل هست، از زیادبود و ارزانبود انرژی است. او برای تبیین مقصود خود ترافیک را مثال میزند، چراکه عمدۀ وقت آدمیان در همین ترافیک سپری میشود و عمدۀ انرژی هم در کام همین ترافیک و ملحقات آن اعم از جادهسازی و تولید و حرکت و نگهداری اتومبیل ریخته میشود. از دید ایوان ایلیچ، ترافیک متشکل از دو جزء است: یکی رفتوآمد طبیعی انسانهایی که بر دو پای خویش طی طریق میکنند و دیگری حملونقل با وسایط نقلیۀ عمومی و شخصی. ایلیچ میگوید دومی تا نقطۀ معینی سودمند است و گره از مشکلات بشر وامیکند، اما کار از حد معینی که گذشت، گره در کار میافتد و نابرابری و بیعدالتی به بار میآید. بیعدالتی از این حیث که فیالمثل هزینۀ ساخت جادههای عریض و دراز را دولت از جیب عموم مردم در قالب مالیات و بودجۀ عمومی بیرون میکشد، اما منفعت جاده و سوخت فقط به عدۀ خاصی میرسد. یا اینکه برای هرچه بیشتر شدن شعاع حرکت اتومبیلها، از وسط زمینهای زراعی جاده میاندازند و دست زارع را از مزرعهاش کوتاه میدارند. یا تراکم وسایل حملونقل در یک منطقه قیمت سکونت را در آن بالا میبرد و هزینۀ تأمین آسایش و امنیت در آن منطقه را بازهم عوام برای منفعت خواص میپردازند. حاصل مصرف انرژی در حملونقل، افزایش سرعت است، سرعتی که البته بیشتر مایۀ اتلاف وقت و ایجاد راهبندان و تنعم اقلیتی دربرابر بیچارگی اکثریتی شده است. پس ایلیچ برای اینکه منظورش را سنجشپذیر کند و باب مقایسه را بگشاید، از مفهوم سرعت استفاده میکند و راهکار نهاییاش را برای حل معضل پیشاروی آدمیزاد هم بر تعیین حد نهایی سرعت استوار میسازد. بهگفتۀ ایلیچ، آنها که از بحران انرژی دم میزنند، آدم را محتاج بردگان مولد انرژی میدانند. اما مشکل اینجاست که تأمین خوراک این بردگان، یعنی سوخت ماشینها، دمار از روزگار همۀ ما درآورده. ضمن اینکه او معتقد انسان آنقدرها هم محتاج ماشین نیست و هزاران سال، بدون اینکه تا بدین سان در بند مصرف افسارگسیختۀ انرژی باشد، گلیم خودش را از آب بیرون میکشید. البته که پیشرفتهایی مثل اختراع چرخ کار را بهمراتب بر او آسانتر ساخت، اما بازهم پیشرفت از حد معینی که گذشت، نتیجه بیشتر نابودی بود تا آبادانی؛ نابودی محیطزیست و مناظر نزه و خرم، نابودی وقت، نابودی اختیار و آزادی، نابودی عدالت. ایلیچ مدلل میدارد که ملتها، بهویژه آنها که دچار فقر صنعتیاند، برای رفاه سه راه در پیش دارند: یا مصرف انرژی را فزونی دهند، یا ماشینآلاتی بسازند که بازده مصرف انرژی را بیشتر کند، یا مصرف کم در پیش گیرند. دو راه نخست هر دو به یک جای میانجامد و تباهی میانگیزد، چون عدالت و انرژی فقط تا حدی میتوانند پابهپای هم پیش بروند و با تجاوز از آن حد، هرچه نسبت نیروی ماشینی به نیروی عضلانی افزونتر شود، درخت عدالت را برگوبار کمتری بر جای میماند. این مشکل هم دامنگیر کشورهای صنعتزده است و هم گردنگیر کشورهای مبتلا به فقر صنعتی. اما راه سوم، یعنی کاهش مصرف، برای همگان باز است و چهبسا که با سیاستگذاری مناسب و مشارکت اجتماعی، متضمن سعادت بشر شود. انرژی چون دارویی است اعتیادانگیز که حتی اگر به جسم زیان نرساند، روح را اسیر میگرداند. پس یا باید درد خماری را بر خود هموار سازیم و کمتر مصرف کنیم تا خود را از چنگال این اعتیاد برهانیم، یا همچنان معتاد بمانیم و از هر حیث راه زوال را در پیش گیریم. ایوان ایلیچ میگوید اگر حملونقل ارزانقیمت و فراوان در اختیار همۀ اعضای جامعه باشد، برعکس آنچه تصور میکنیم، مشکل از این هم که هست وخیمتر میشود و آنوقت همۀ اعضای جامعه همۀ وقتشان را در ترافیک از کف میدهند. به باور ایلیچ، چارۀ مشکل در این است که با تعیین محدودیتی در حد ساعتی 25 کیلومتر برای سرعت، کاری کنیم که ترافیک آرام و روان جریان پیدا کند و حملونقل مکمل راهپیمایی آزادانۀ انسانها باشد، نه اینکه راه را بر عابران بربندد. این چاره را باید از طریق پژوهشی سهمرحلهای برخلاف روال معمول، که ایلیچ اسمش را «ضدپژوهش» میگذارد، درانداخت. نخست باید لزوم تعیین محدودیت را بهلحاظ نظری به ثبوت رساند. سپس باید حد مطلوب را پیدا کرد. در آخر هم باید با وضع سیاستهای مناسب، همه را به رعایت این حد ملزم داشت. منظور ایلیچ از سرعت کم، سرعتی در حد اعتدال است، حد اعتدالی که فهم آن هم برای اقوام بدوی و پیادهها سخت است و هم برای سوارهها و ملتهایی که داد پیشرفتشان گوش فلک را کر کرده. این حد معین، از نیروی اسب بیشتر، اما از قوۀ اتومبیل کمتر است. اگر بخواهیم برحسب سرعت آن را درک کنیم، تقریباً برابر است با سرعت سیر دوچرخه. دوچرخه در کل مثال خوبی است، چراکه هم معرف پیشرفت فناوری است، هم ارزانتر و بادوامتر از اتومبیل است، هم سرعت و بازده آن از پیادهروی بیشتر است، هم راه را بر تحرک آزادانۀ پیادهها نمیبندد، هم با آن میشود از همان راههایی رفت که پیادهها میروند و محتاج صرف هزینه برای جادهسازی نیست، هم منابع کمیاب انرژی را به یغما نمیکشد، هم حرکت با آن آدم را معتاد و وابستۀ صنعت خاصی نمیکند، هم نیاز اضافه به آدم تحمیل نمیکند. اتومبیل هم خوب است، اما بهشرط آنکه اولاً مانع تحرک طبیعی آدمیزاد نشود و او را اسیر و وابسته نکند؛ ثانیاً برای مواقع اضطرار و رفتن به مسافرتهای دورودراز به کار برود، نه برای رفتوآمد یومیه بین منزل و محل کار، رفتوآمدی که امروزه آدمها عمدۀ وقتشان را در آن هدر میدهند و عمدۀ انرژی را نیز حرامِ آن میکنند.
It’s a short essay but it drives home the central message of Illich applied to the transportation industry, namely that modern systems have restricted the individual to a mere consumer (whether it is transportation, medicine, or education) and in doing so has stripped man of his ability to self-control and autonomy. Great read, now it’s time to sell my car.
letto per non sentirmi più un matto, quando dico che le piste ciclabili sono una scusa per ghettizzare le biciclette, per lasciare le auto libere di impossessarsi dello spazio e del tempo, e dell'anima delle persone. l'ho capito qualche sera fa, a pioltello, vedendo la difficoltà di un ciclista nel passare una rotonda. le rotonde sono fatte per le auto, non per i ciclisti. sempre più spazi sono fatti solo per le auto, e solo per le auto veloci. è lo stesso processo per cui da milano a roma ora si può andare solo in alta velocità, al prezzo doppio del vecchio treno che ci metteva un'ora in più. e chi non ha bisogno di metterci un'ora in meno? e chi non ha il doppio del denaro?
lo sperpero di energia, la dipendenza dai watt e dagli strumenti a discapito della dimensione umana non è solo nei trasporti. per scrivere e mandare una email basta un minuto, una volta per scrivere una lettera e spedirla ci volevano giorni. ma quanto valeva quella lettera, quanto vale questa email? su facebook si collezionano amici a centinaia, ma quanto valgono quegli amici? non solo la fatica, ma anche il pensiero è delegato alla tecnologia. prima della televisione il pensiero si evolveva lentamente, ma è proprio il pensiero ad aver bisogno di tempo, per maturare. ricordiamocene, la prossima volta che ascoltiamo qualcuno in televisione e pensiamo "ha ragione". forse ci sembra che abbia ragione solo perché ci sta fornendo una dose di pensiero pronto, risparmiandoci la fatica di pensare, di parlare, di scrivere, di camminare.
هر چقدر مسالهای که این کتاب به سراغش رفته جذابه، پاسخهایی که از طرف نویسنده مطرح شده ناامید کننده است. به عبارت دیگه پرداخت موضوع اون طور که باید پیش نمیره و گزارههایی در نهایت مطرح میشه که خط به خطش جای تشکیک داره. خلاصه اینکه اگر نخوام بگم این نوع نگاه تا حدودی منقضی شده، دست کم میتونم بگم نوع مواجه با موضوع عدالت و انرژی در این کتاب، سادهانگارانه بوده.
Sebbene abbia apprezzato la descrizione degli aspetti positivi della bicicletta, il testo mi è sembrato più che altro un continuo denigrare l'auto e altri mezzi a motore, facendo sembrare il tutto una lotta di classe e contro i cattivoni che non capiscono. Fastidioso.
It takes me between 25-30 minutes to ride my bicycle to work. It takes me 45 minutes on average to take the train or tram. When I take my bike, I arrive refreshed, energised, fit, hedonic. I don't get that on the train or tram. Now, some would call me a lefty, progressive, arrogant, greenie, elitist, partly because I live close to the city and can do this. But there is in fact no better way to travel. Illich would imagine our cities designed for such purposes as joy and health rather than despair and exhaustion. We are all equal if we can access the benefits of good ideas. Like all his books, if we could only step away from the authorities that rule our lives and implement the sensible ideas, give up the self-important metaphors and symbols, everyone would share the benefits of existence. It always sounds utopian. And yet it always seems close as an idea.
Illich presents a very unique argument in Energy and Equity; basically, he contends that not only is energy unevenly distributed throughout the world and between the social classes, but that the availability of abundant and cheap energy in any given society necessarily leads to increases in social inequality. Although he offers no realistic solutions to this dilemma, his understanding of affluence and the ability to travel at high velocities is one aspect of his line-of-reasoning that I will never forget.
Possibly the most original and provocative elucidation of the paradox of choice that is embodied in the struggle of the "liberated", modern man to make the choice: to be subservient to its base, material desires, to production and consumption, or to reject these and find itself enjoying the freedom of being slave to one's will, and master of none, no slaves virtual or human. Very short too, just 45 pages. I would recommend it to anyone wondering at the nature of modern moral choice and the root of politicization of progress, which yields actual freedom to machines and base desires.
Summary: the evil motor enslaves society and causes inequality, but only when transportation surpasses the speed of a bicycle. Oh, come to find out Vietnam was a war between the motor and the bicycle also. Even as somebody who commutes by bike first and public transit second, I found this book useless.
As usual with Illich, reads like a manifesto -- but always insightful and thought-provoking as to the inherent flaws in what is generally considered unequivocally positive technical progress.
این خلاصه ممکن است بخشهایی از جان کلام را لو دهد. اندازه نگه دار که اندازه نکوست بحران بهویژه بحران انرژی عبارت نامآشنایی برای ما ایرانیهاست. اما ایوان ایلیچ معتقد است که این عبارت نوعی حسنتعبیر است که چشمان ما را روی حقیقت میبندد و توهم را در لباس حقیقت به ما قالب میکند. راهکاری که در این کتاب برای زدودن این توهم پیش مینهد آگاهی از این موضوع است که مصرف بیشازحد انرژی ناگزیر محیط اجتماعی را مانند محیط فیزیکی به ورطۀ نابودی میکشاند. پرسش اساسی او این است که آیا انسان آزاد به بردگان انرژی، یعنی ماشین، نیازمند است؟ او به سه نوع سیاست در قبال انرژی اشاره میکند و فقط شق سوم، یعنی تعیین حدی مشخص برای مصرف انرژی و نیرو را پیشنیاز تحقق عدالت اجتماعی میداند. بهبیان دیگر، گزارۀ بنیادین بحث او این است که عدالت و انرژی تا یک نقطۀ معینی همپای هم افزایش مییابند و مصرف انرژی از حد معینی که بگذرد، توزیع عادلانۀ آن دشوارتر شده و بهرهمندان و برخورداران سهم بیشتری میبرند تا فرودستان. اثر مصرف فراوان انرژی را معادل مصرف داروهای اعتیادانگیز میداند که تحمل درد شدید رهایی از آن برای اجتماع دشوار است و مدعی است که اگر این میزان مصرف از حد معینی بگذرد، هر اجتماعی دچار انحطاط میشود. این حد معین را چیزی بالاتر از توان اسب و پایینتر از نیروی خودرو میداند. به باور او، انسان روی پاهایش بهخوبی راه میرود و اشاره میکند که امروز یک آمریکایی بهطور میانگین حتی با خودرو به همان اندازۀ اجدادش راه میپیماید و بهدلیل تغییر شکل محیطی ناشی از وسایل نقلیۀ موتوری و کشیدهشدن جادهها و پدیدآمدن راهبندان، فقط مسیر ما دورتر شده و وقتمان تلف میشود. بااینکه شعاع عمل انسان بیشتر شده، دیگر نمیتواند سر راه خود برای دیدار آشنایی توقف کند یا مسیرش را از وسط پارک بیندازد و ناگزیر است از مسیرهای تعیینشده عبور کند. نکتۀ جالب دیگر اشارۀ او به برخی عوارض جانبی ترافیک ناشی از حملونقل موتوری است؛ مثل وقتی که صرف پیداکردن جای پارک یا مطالعۀ اوراق تبلیغاتی مربوط به خودرو میشود. محصول صنعت حملونقل را نیز مسافر معتادی که میداند که دیگر حس نمیکند در قلب عالم و مرکز جهان خویش قرار دارد و مدام در پی توسل به خودرو و ترن و مترو و غیره است تا بتواند مسیرش را بپیماید. همچنین نتیجه میگیرد که مجموع هزینهای که صنعت حملونقل بهلحاظ صرف وقت به جامعه تحمیل میکند خیلی بیشتر از سودی است که بابت صرفهجویی وقت، نصیب گروه اقلیتی میشود. مخلص کلامش این است که محدودکردن سرعت نهتنها برای دفاع از عدالت بایسته است، بلکه اگر قرار باشد مجموع مسافتی که افراد جامعه میپیمایند افزایش یابد و پیمایش این مسافت در زمان کوتاهتری میسر باشد، راهی جز محدودکردن سرعت نیست. پایۀ این استدلالش نیز هزینهها و اتلاف وقت پنهانی است که سرعت بالا به وجود آورده است. در راستای استدلالش، دوچرخه را وسیلهای میداند که بسیار کارآمدتر است و نهتنها آدم را تا دم مقصد میبرد، بلکه محیط فیزیکی را هم مختل نمیسازد و آن حد معین مدنظر او را دارد؛ همان حدی که ورای آن، رابطۀ انرژی �� عدالت عکس میشود. بهطور کلی، او مخالف سرعت بالاتر و مدافع تعیین حد مشخصی برای سرعت است. البته بر وسایل موتوری هم یکسره خط بطلان نمیکشد و بهطور مشروط وجود آنها را مفید میداند. برای نمونه، قطار میتواند دامنۀ سفر را گستردهتر کند بهشرط آنکه به نزدیکی بیشتر مردم با هم بینجامد یا برای حملونقل بیماران و سالخوردگان، استفاده از ماشین را بلامانع میبیند. درنهایت پیشنهاد او این است که بین فقر صنعتی، یعنی وضعیتی که حتی خرید دوچرخۀ مناسب برای افراد جامعه میسر نیست، و صنعتزدگی، یعنی جایی که زندگی اجتماعی تحت سیطرۀ صنعت حملونقل است، بلوغ فنی را باید برگزید. بلوغ فنی جهانی است که مردم با کمک دوچرخه، سرعت جابهجاییشان سهبرابر میشود و البته اقسام وسایل نقلیۀ موتوری هم دردسترس است و فقط برای مواقعی به کار میروند که دوچرخه ناکارآمد باشد و سرعت اضافه آسیبی به عدالت یا آزادی نزند؛ جهانی که استفاده از خودرو و هواپیما به زمینی که صدها هزار سال مأوای آدمی بوده، دشمنی نمیورزد. برای تحقق چنین بلوغی نیز دو راه را پیش میکشد: رهایی از اسراف و رهایی از فقر و کمبود. اگر بخواهم کل مطلب کتاب را در یک جمله خلاصه کنم، از استاد سخن، سعدی، مدد میجویم که میگوید: «اندازه نگه دار که اندازه نکوست.» البته میدانیم که آدمیزاد زیادهخواه است و خودخواه و خودم معتقدم بلوغ فنی زمانی شدنی است که اکثر جامعه به بلوغ فکری رسیده باشد. درخصوص ترجمه: من نسخۀ الکترونیکی آن را خواندم که متأسفانه خواناپذیری مناسبی نداشت و غلطهای تایپی آن با توجه به حجم کم کتاب کمی در ذوق میزد. همچنین برخی جملههای کتاب چندان روان نیست و عبارتپردازی و واژهپردازی آن کمی نامأنوس است و برخی جملهها را باید چند بار خواند تا به مفهوم آن رسید.
Reading this book, originally published in the early 70s, is so spooky, not only because it is incredibly prophetic, but because so much of what Illich was problematising in the 70s is still. a problem. today. Our relationship to energy use, and how we go about responding to energy transitions and energy crisis is in so many ways problematic too.
It has a focus on transport and mobility in particular, and is a great book if you are a service designer or person in the transport space really wanting to challenge your thinking. This book also made me want to be more of a bike girlie and maybe never drive a private vehicle or waste my life away in traffic again, and I'm kinda cool with that.
The provocation that energy correlates with equity and wellbeing only so far, and that energy use beyond that limit begins to erode the wellbeing we get from social relationships, community, and alternative ways of being outside of capitalist agendas really challenged me, and is something to ponder as a designer and human in the world.
Libretto del 1973, attualissimo nei contenuti, che analizza il rapporto tra essere umano ed automobile sotto molte prospettive, le quali smascherano l'inganno della velocità e dell'immediatezza che, paradossalmente, sono individuate esattamente come le caratteristiche perdute grazie alla diffusione sregolata e fuori controllo dell'industria delle auto a discapito della libertà individuale e collettiva, dell'uguaglianza ed equità sociale ed alla salute umana.
Le analisi sono meticolose, circolari e dettagliate seppur tristemente disfattiste ed utopiche. La postfazione e l'introduzione sono molto gradevoli da leggere, con un linguaggio meno torbido ed accessibile.
Nel complesso, lascia un po' di amaro nella coscienza di chi sceglie di leggerlo, mettendo in luce ciò che nel profondo delle nostre coscienze sappiamo già tutti e tutte: le nostre auto, le industrie e le nostre metropoli sono un motore di alienazione sociale, abbrutimento fisico e devastazione ambientale.
Enerji konusunda oluşturduğum mini kütüphaneme katkıda bulunur diye almıştım. Ama hani bir metin google translate ile Türkçe'ye çevrilince okur ve bir gariplik hissedersiniz ya, onu hissettim okurken. Tamam kelimeler Türkçe ama pek bir şey anlaşılmıyor. Çeviren arkadaş sanırım enerji terimlerine hakim olmadığından bazı kelimeler tam Türkçe'de karşılığını bulmamış. Ne yazık ki alana özgü terimlerin kullanıldığı teknik kitaplarda bazen bunu görüyoruz. Kitap 70'li yılların birikimi ile yazılmış. O dönemde önemli bir çalışmaydı belki de. Ama bu gün için çok yetersiz.
Ho da poco finito di leggere il saggio di Ivan Illich Elogio della bicicletta (Bollati Boringhieri, 2006, 112 p.). In realtà, il titolo originale del saggio è Energy and Equity (Energia ed equità), ma per qualche ragione è pubblicato da Bollati Boringhieri con il titolo Elogio della bicicletta, forse a causa del saggio breve in calce, a firma del curatore Franco La Cecla, che si concentra ben più sulla bicicletta. Forse più che Elogio della bicicletta, sarebbe stato più appropriato Critica del trasporto.
La cosa più sconvolgente di questo libro non è tanto il suo contenuto (sono cose che ormai, nel 2022, sono più che risapute, trite e ritrite), ma è il fatto che dopo mezzo secolo (il saggio è stato originariamente pubblicato nel 1973!) non abbiamo ancora capito un cazzo.
Uso il plurale, perché, ovviamente, sono ben consapevole del fatto di aver me stesso contribuito a perpetrare questo sistema (i Valtellinesi tipicamente prendono l'automobile per fare due chilometri di strada, e sicuramente non eccellono nel rispetto per i ciclisti). Ma se ne sono consapevole ora, non lo ero vent'anni fa. Però avere sedici anni e non avere la testa per capire può essere comprensibile, arrivare a 36 e non averlo ancora capito sarebbe criminale oltre che coglione.
Raccolgo qui alcune citazioni che mi sembrano degne di riflessione.
«Una politica di bassi consumi di energia permette un’ampia scelta di stili di vita e di culture. Se invece una società opta per un elevato consumo di energia, le sue relazioni sociali non potranno che essere determinate dalla tecnocrazia e saranno degradanti comunque vengano etichettate, capitaliste o socialiste. (...) stabilendo un tetto all’uso di energia si possono ottenere rapporti sociali che siano contraddistinti da alti livelli di equità. (...) La crisi energetica non si può superare con un sovrappiù di energia. (...) è necessario identificare le soglie al di là delle quali l’energia produce guasti.»
Lo ricordo di nuovo: questo saggio è stato scritto nel 1973. Viene da pensare che ci ritroviamo spesso in una «crisi energetica».
«La necessità di una ricerca politica sui quanta di energia socialmente ottimali è illustrabile in maniera chiara e succinta esaminando il traffico moderno. (...) Ogni volta che un mezzo pubblico ha superato i 25 chilometri orari, è diminuita l’equità mentre aumentava la penuria sia di tempo che di spazio. Il trasporto a motore ha monopolizzato il traffico, bloccando il movimento alimentato dall’energia corporea (che chiamerò «transito»). (...) A ogni incremento della velocità di un veicolo aumenta lo spazio che il veicolo divora col suo movimento si crea una struttura di classe, su scala mondiale, di capitalisti di velocità. (...) Questa corsa al tempo depreda coloro che rimangono indietro e, poiché questi sono la maggioranza, pone problemi etici (...) Coloro che devono spostarsi con forza propria si trovano riclassificati come emarginati e sottosviluppati. (...) il veicolo è diventato simbolo della carriera fatta (...) Oltre un certo punto, più energia significa meno equità.»
A violência das máquinas e a dependência moderna da produção, do lucro e do trabalho. Há um aviso da perigosidade do futuro e como essa dependência poderia estar interligada com uma linha progressista de exploração do planeta e dos trabalhadores. Foi escrito no início dos anos 70 e não falhou...talvez tenha falhado um pouco vá, acho que o futuro deu-nos uma realidade ainda mais violenta, mas que aos olhos da altura talvez fosse exagerada e quase lunática.
Una bomba a mano contro il monopolio delle automobili e del sistema autocentrico. Radicale, estremo, senza fronzoli, ci spiega come l'introduzione dell'automobile nella nostra quotidianità non sia una liberazione, ma un assoggettamento al capitalismo sfrenato che getta le basi per l'inuguaglianza e il privilegio di pochi ricchi.
یه رسالهٔ پر از حرفهای واپسگرایانه و غیرعملی که بیشتر از همهچی در رد فناوری و تمایل به ایستاییه. خوندنش برای شناخت تهدیدات زمونه بد نیست، اما به نظرم هیچ تأثیری تو زندگی عملی امروزمون نمیتونه داشته باشه.
Letto durante un volo. Abbastanza radicale, ma ho apprezzato il pensiero alternativo e anticapitalista di Illich, in particolare riferito alla mobilità umana (trasporto, transito e traffico). Consigliato!
بیان یک دیدگاه در مورد صنعت حمل و نقل و سرعت که به نظرم جالب بود و تا حالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم. رسیدن به بلوغ فنی در برابر فقر صنعتی و صنعت زدگی جزو نتیجه گیری های جالب کتاب بود