بابا سبحان پیرمرد فقیر و از کارافتادهای است که دیگر رمق رفتن به بیابان را ندارد و اکثر اوقات جلو لانه مرغها می نشیند و به فکر فرو می رود. دو پسر او بر روی زمینی کار میکنند که متعلق به عادله، بیوهزنی ثروتمند است. بخش کوچکی از زمین (یک دانگ) به پسران بابا سبحان تعلق دارد. همسر برادر بزرگتر باردار است. لذتبخشترین و سرورانگیزترین بخش زندگی آنان، شامی است که پس یک روز کاری سخت و طاقتفرسا میخورند. با تصمیم ناگهانی بیوهزن مبنی بر اجاره دادن زمینش به مردی دیگر، به یک باره اوضاع دگرگون میشود و همان شادی و رضایتمندی اندک نیز از کانون خانوادهٔ بابا سبحان رخت بر میبندد. پسران خانواده تصمیم میگیرند که در برابر این تصمیم بیوهزن ایستادگی و از حق خود دفاع کنند
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
آوسنۀ بابا سبحان رمانی زیبا و یکدست است ، کمال این رمان در تناسب فصلهای مختلف آن است . نویسنده شناختی درونی از زندگی مورد نظر خود دارد و آن را با صمیمت و شوری در خور بیان می کند . عدم وجود ماجراهای فرعی سبب می شود که تنها مسائل اساسی مورد توجه قرار گیرند وبه همۀ شخصیتهای رمان در حد نقشی که در ماجرا دارند ، پرداخته شود، هیچ یک زائد نیستند و نقشی تزیینی ندارند. هر شخصیت ، دیگری را تکمیل می کند تا منظومۀ رنج بابا سبحان کامل شود.
فیلم سینمایی خاک توسط مسعود کیمایی بر اساس این داستان بسیار تلخ ساخته شد. هرخواننده کتاب یا بیننده فیلم فوق با رنج بابا سبحانی آشنا می شود که تحمل آن برایش خیلی سنگین است . راستی برمردم این سرزمین چه رنجهایی گذشت که خیلی از ماها خبری از آن نداریم . رمان آوسنۀ بابا سبحان در سال 1346 به چاپ رسید
باباسبحان انگار در مرکز دنیای آن روزهای ایران ایستاده و ذهن مرا با خودش درگیر کرده؛ درگیری که از ابتدای داستان و نشاط یک زندگی خرده زمین داری رعیتی تا پایان غم انگیز داستان با خودش می کشاند. مناسبات جامعه روستایی بر سر زمین را نشان میدهد که چطور می تواند بر مناسبات خانواده و روستا و سرنوشت ها اثر بگذارد (و با محمود دولت آبادی هم عقیده ام که فیلم خاک اثر مسعود کیمیایی که با اقتباس از این اثر ساخته شده با تغییر دادن این مناسبات زمین داری در بستر ملی به مناسباتی استعماری بخشی از معنا و جهت گیری اثر را فدا کرده است).
باباسبحان برای من چکیده تجربه زیستن در دل روستاهایی است که دولت آبادی بارها از آنها و مصیبت هایشان صحبت کرده. اگر سیر تاریخی داستانهای وی را درنظر بگیریم (ته شب، سفر و آوسنه باباسبحان) برایم اولین نقطه عطف است که راه را برای خواندن اثر سترگی مثل کلیدر هموار میکند. و البته یاد میدهد که چرا داستان را نباید از بستر تاریخی و جغرافیایی اش بیرون کشید، چرا باید کمی بیشتر جستجو کرد و مساله ها را فهمید و چطور انسان ها در دل همین شرایط به سرگشتگی، ناامیدی، تعصب و از خودبیگانگی دچار میشوند. چرا در یک نسل به یکباره دولت آبادی و ساعدی ظهور می کنند و گاو و باباسبحان و عزاداران بیل انگار چیزهایی در مشابهت با هم دارند که به دل چنگ می زند و به دنبال نقد راه حلهایی هستند که برای حل اوضاع اسفبار یک جامعه رو به زوال پیشنهاد شده اند و تنها مشکلی دیگر میزایند
پ.ن. در فیلم، یک نمای آشکار هجوم مردم روستا به پشت بام ها و اطراف غائله است بدون اینکه کار خاصی انجام دهند و وساطتی کنند. پابرهنه هایی که شاید تنها دنبال نصیبی هستند، حظ بصری از دیدن خشونت و دیگری، یا گوشت شتری قربانی که در بحبوحه دعوا می تواند نصیبشان شود و در انتهای فیلم منتی شود بر سرشان
همان دولت آبادی کلیدر و سلوچ، همان لحن و زبان آشنا که با روح و قلب آدم بازی میکند و لذت و شیرینی ادبیات را به کام آدم مینشاند. اگر آوسنه بابا سبحان را نخواندهاید، دست بجنبانید. پینوشت: دولت آبادی جان چی میشد همینجور مینوشتی برامان؟ این کتابهای جدیدت فرسنگها دورند از این سبک و کیفیت که در آثار قدیمیات دیده میشوند.
اولین چیزی بود که از دولتآبادی میخوندم. و هی تعجب و ذوق میکردم. از اینکه اینطوری با لهجه حرف میزدن همه و میفهمیدم. و عجب این که بقیهای که خراسانی بلد نیستن چطوری میفهمن راحت که چی داره میگه؟ :))
اين يك داستان بلند است كه بعداً آقاي دولت آبادي در مجموعه داستان "روزگار سپنج" با ديگر داستانهاي كوتاه خود يك جا به چاپ سپرد. اين داستان تلخ را دوست دارم. داستان خوب و ماندگاري است. در همان سالها مسعود كيميايي بر اساس اين داستان فيلمي ساخت به نام "خاك" با بازي فرامرز قريبيان. آقاي دولت آبادي در كارنامهي ادبي خويش چند داستان خوب دارد كه به تعداد انگشتهاي يك دست ميشوند. يكي از آن پنج داستان همين داستان اوسنهي بابا سبحان است
آوسنهٔ بابا سبحان (افسانهٔ بابا سبحان) اثری از محمود دولتآبادی است. فضای داستان همچون اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و ادبار روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد.این اثر، نمونهای خوب از نوشتههای کمتر سیاسی و بیشتر رمانتیک دولتآبادی است
نهمین کتاب از مجموعه یازده جلدی کارنامه سپنچ از نویسنده محبوب و عزیزم محمود دولت آبادی است که خواندم . تک به تک کتابهای دولت آبادی، داستان وقصه ی منحصر به فرد که مختص ایشان است را در خود دارند. کتاب؛ از درد و رنج پیرمردی بنام بابا سبحان سخن می گوید. بابا سبحان پیرمردی که دارای دو فرزند بنام های صالح و مسیب است. صالح پسر ارشد باباصالح همسر پا به ماهی دارد بنام شوکت. تمام اتفاقاتی که در داستان رقم میخورد بخاطر وجود شوکت در خانه صالح است. یکی دیگر از شخصیت های کتاب بنام غلام که از قبل خواستگار شوکت بوده ولی بدلیل بی بنده باری و لاوبالی بودنش جواب رد شنیده. و حالا که میبینید شوکت عروس صالح شده از این خانواده کینه به دل میگیرد و در تلاش برای ریختن زهر خود است. با بدست آوردن زمینی که صالح روی آن زراعت میکند.و این خود داستانها در پی دارد...
:::::تصویر جسم خونین صالح، شکستی و در ماندنی باباسبحان و سرگردانی و غم از دست دادن برادر، در چهره ی مسیب را هرگز فراموش نتوانم کرد!!!:::: ———- باقی ماجرا را اگر دوست داشتید خودتان بخوانید و از قلم جذاب و گیرای محمود دولت آبادی عزیزم که جانشان سلامت باد، لذت ببرید.
کتاب جالب و قشنگی بودولی برا هرکسیکه کلیدرو خونده باشه متاسفانه خیلی از داستانهای دیگه دولت آبادی شتابزده و ابتر به نظر میرسه درواقع اونقدر فضاسازی داشتان قشنگ و فوق العادهست که کسی دوست نداره تو هشتاد نود صفحه تموم بشه توی تموم کتاب جمله های بی نظیری هست که واقعا ادمو هیجان زده میکنن
خلاصه(اسپویل!): داستان دوتا برادر پدرشون و زنشونه که بخاطر اینکه به نامردی زمینی که چندین ساله روش کشت میکردنو ازشون میگیرن و اونام برای اینکه نذارن از رو عصبانیت به طرف مقابل حمله ور میشن که متاسفانه برادر بزرگتر که زنشم حامله بوده با ضربه های چاقوی اون طرف کشته میشه و برادر کوچیکترهم که شاهد این صحنه بوده با بیل میکوبه تو سر خودش و دیوونه میشه
من محافظانه کارانه به نقد کتاب می پردازم. چون با سیل عظیمی از علاقه مندان آقای دولت آبادی در نظرات و نقدها مواجه شدم. توصیفات کتاب به مانند سایر آثار دولت آبادی که خواندم، بسیار ریز و زیبا صورت گرفته بود و داستان به مانند فیلمی در ذهن من پیش می رفت. اما نکته ای که در بعضی از نظرات هم دیدم، شاید محتوای داستان، در خور روزگار امروز نباشد و در مواردی من تردید دارم که چون به قول هوشنگ ابتهاج (در کتاب پیرپرنیان اندیش) اندیشمندان آن دورهها بیشتر جذب حزب توده بودهاند، این کتاب نیز با افکار مارکسیستی سعی درنمایشگاه نگون بختی مردمان آن دوره دارد. هر چند که ظاهرا این نگون بختی در ذات مردم این سرزمین پیوند خورده و امروز (در دهه 90 خورشیدی) نیز همین تراژدی به شکلهای دیگری تکرار میشود. همچنین حس میکنم روح زندگی روستایی بسیار سرد نشان داده شده، چرا که مردمان روستاها، اکثرا از بستگان یکدیگرند و روحیه دستگیری و کمک به هم نوع، در آنها بسیار قوی است.
اثری از محمود دولتآبادی است. فضای داستان همچون اکثر نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان رخ میدهد و رنج و ادبار روستاییان شرق ایران را به تصویر میکشد. این اثر، نمونهای خوب از نوشتههای کمتر سیاسی و بیشتر رمانتیک دولتآبادی است. آوسنهٔ بابا سبحان را بهمن نیرومند با عنوان Die alte Erde به زبان آلمانی ترجمه کردهاست.
دولتآبادی داستان آوسنه باباسبحان را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم خاک را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم خاک با عنوان (بابا سبحان در خاک) نوشت، دولتآبادی مدعیست که کیمیایی به داستان وفادار نبوده است.
بابا سبحان چند سالی هست که همسرش را از دست داده، دو پسر دارد و یک عروس پابه ماه، همانطور که گفتم او دیگر پیر شده و توان رفتن سرِ زمین را ندارد اما پسرانش صالح و مصیب سر زمین کار می کنند و نان آور خانواده هستند. البته تقریباً آنها خیلی هم صاحب زمین به حساب نمی آیند و 5 دنگ از زمینی که بر روی آن کار می کنند از آنِ بیوه زنی ثروتمند به نام عادله است و تنها 1 دنگ به نام شوکت همسر صالح می باشد. خب این خانواده اوضاع مالی خوبی ندارد، بابا سبحان هم احتمالاً از این پیری و نا توانی و نرفتن سر زمین بعد از عمری کار خوشش نمی آید، شاید شوکت خانم از این که با وجود بارداری مجبور به رسیدگی به بابا سبحان و برادر شوهرش مصیب است به نظر برسد دل خوشی نداشته باشد. اما این طور نیست، کافیست با صالح و مصیب و شوکت و باباسبحان سر سفره ناهارشان پس از یک روز سخت کاری بنشینید و از صفا و صمیمیت و رضایت خاطر این خانواده در کنار همه این مشکلات لذت ببرید. بله، طبق معمول در بیشتر اوقات همه چیز بر وفق مراد بود تا اینکه به طور ناگهانی این عادله خانمِ صاحب زمین تصمیم می گیرد که زمینش را از صالح بگیرد و به مرد دیگری اجاره بدهد و حالا صالح و مصیب هستند که تصمیم می گیرند که در برابر این زن بایستند و از حق خودشان و زحمتی که سالها بر روی این زمین کشیده اند دفاع کنند و این می شود ماجرای کتاب آوسنه ی بابا سبحان. اگر به این فضا ها علاقه مند هستید این کتاب کم حجم را از دست ندهید. در وبلاگ کتابنامه می توانید بیشتر درباره این کتاب بخوانید👇 https://ketabnameh.blogsky.com/1398/1...
آوسنه(افسانه) بابا سبحان داستان کوتاهی دیگر از مجموعه کارنامه سپنج است که در عین کوتاهی اش داستان کاملیست. دوباره همان حال و هوای آثار دیگر جناب دولت آبادی مشهود است. روستایی از خراسان و خانواده ای زحمت کش و کشاورز که با فقر دست و پنجه نرم می کنند اما زندگانی را میگذرانند و خدا را شکر می کنند تا زمانی که شر به مانند سنگی پیش پای لنگ این مردمان ساده می افتد. بخوانید بخوانید بخوانید... و رنج بابا سبحان را که گوشه ای نشسته و زانوی غم بغل گرفته را ببینید.
اولین کتابی بود که از دولتآبادی میخوندم. پیشتر «کارنامهی سپنج» رو خواستم شروع کنم، اما داستان اولش بهشدت پسم زد. این داستان هم حس خاصی بهم نداد. بد نبود، شاید لحظاتی جالب هم بود، اما نه اونقدری که دلم رو ببره. نثر و لحنش فقط تو صفحات اول برام جالب بود. (خیلی هم به خودم فشار آوردم به نگاهش گیر ندم). قاعدتاً بر اساس یه کتاب نمیتونم پروندهی دولتآبادی خوندن رو ببندم، اما هیچ نمیدونم به چه ذوقی برم سراغ یه داستان دیگهش.
آوسنه بابا سبحان داستان بلندی است که محمود دولتآبادی در سال ۱۳۴۶ نگاشت و روایتگر وابستگی روستانشینان به زمین و تلاش برای حفظ آن است، تلاشی که نزاع و حتی مرگ را به همراه دارد. نویسنده از اوضاع جغرافیایی، زبان، آداب و خرافات آگاهی دارد و همین موضوع سبب شده داستان او جاندار باشد. زبان محاوره و متناسب با طبقه اجتماعی شخصیتها بر باور پذیری خواننده میافزاید.
اگرچه رمان در جامعه ی ما چیزی حدود دویست سال دیر به دنیا آمده، در تاریخ صد ساله ی رمان فارسی، کلیدر هم چیزی حدود پنجاه سال دیر به دنیا آمده است. این رمان به دوران داستان های بلند عیاری تعلق دارد، که در سرتاسر آن نه از کثرت گرایی رمان معاصر جهان خبری هست و نه از روایت های مدرن قصه گویی. یک حکایت دراز از یک سلسله وقایعی وصفی و نقلی که تلاش شده به زبانی زیبا روایت شود که اگر در حجم "جای خالی سلوج" بود، که به گمان من تنها رمان خواندنی دولت آبادی ست، از بسیاری جهات پذیرفتنی تر از حجم فعلی می توانست باشد. محمود دولت آبادی به طیف چپ نویسندگان معاصر ما تعلق دارد که مفتون "اجتماعی" نویسی و ادبیات "مردمی" بوده اند. از سوی دیگر تقریبن همه ی نویسندگان طیف چپ ما در سال هایی نوشتن را آغاز کرده اند، یا در مراحل اول نویسندگی خود بوده اند که فلسفه ی سارتر در مورد "تعهد ادبیات" در جامعه ی ادبی ما علاقمندان بسیار داشت و کسانی چون آل احمد در هژمونی این عقیده، سخت موثر بودند. از همین رو این نویسندگان همه جا یک چشم به نویسندگان دوران شوروی نظیر "شولوخوف" و "گورکی" داشته اند و با چشمی دیگر به نمونه های غربی نویسنده ی چپ نظیر "رومن رولان" نظر داشته اند. تقریبن تمامی رمان های چند جلدی ما به این طیف نویسندگان نظیر احمد محمود (مدار صفر درجه)، علی اشرف درویشیان (سال های ابری) و محمود دولت آبادی (کلیدر) تعلق دارد که سرمشقشان "دن آرام"، یعنی روایتی حماسی از قهرمانی ملی میهنی بوده است. اما از آنجا که این نویسندگان بر خلاف همتایان روسی خود، با نظام حاکم در جامعه هیچ گونه توافق و تعاملی نداشته اند، هم چنین به دلیل سانسور و ممنوعیت و حرمت روایت میهنی، بیشتر به جنبه های مردمی آثارشان پرداخته اند و از سرمشق هایی چون "ژان کریستف" و "جان شیفته" بهره گرفته اند. به احتمالی دولت آبادی پس از نقدهایی که بر کلیدر و برخی آثار دیگرش نوشته شد، تلاش کرد تا در اثر بلند بعدی ش "روزگار سپری شده ..." نیم نگاهی به "زمان از دست رفته"ی "مارسل پروست" داشته باشد و تلاش کند از تکنیک های رمان استفاده کند! باید گفت که تمامی آثار بلند دولت آبادی از یک پلات خوب، شخصیت های بجا و فکری تازه و بکر بهره مندند، اشکال او و بسیاری از نویسندگان دیگر ما در کمبود و نقص تکنیک رمان است. شاید علت اصلی این باشد که اکثریت قاطع نویسندگان ما از ندانستن یک زبان خارجی در حد مطالعه ی مستقیم رمان ها و داستان ها و نقدها و نظریه ها رنج می برند و اغلب متکی به ترجمه ی این آثار به فارسی اند. عیب بزرگ این مساله سوای کمبود مترجم خوب و ناچیز بودن ترجمه هایی در زمینه ی نقد و نظر ادبی، یکی هم آن است که همان ترجمه ها هم اغلب سه چهار دهه از تالیف اثر اصلی دیرتر به فارسی برگردانده شده اند. این بی خبری از ادبیات روز جهان یکی از علل کمبودهایی ست که در رمان و داستان کوتاه معاصر ما به چشم می خورد. به گمان من دولت آبادی در آثار کم حجم اولیه اش هم تکنیک بهتری دارد و هم صادق تر است. آنجا که هنوز به شهرت نرسیده و دغدغه اش داستان و خط و ربط و شخصیت و فضای قصه است، اثارش صمیمی و دلنشین تر بنظر می رسند. .