استاد ابا در روزگار ناصرالدین شاه قاجار به روستای تلخآباد کلخ چان ساکن میشود. حاجکلیو و چالنگ بر مردم حکومت میکنند. استاد ابا در روستا به حرفه دلاکی و حجامت مشغول است. داستان با مرگ او آغاز میشود به زندگی او، فرزندان و نوههایش میپردازد.
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.
برنده لوح زرین بیست سال داستاننویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶ دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲ برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰ Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009 Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011 Nominated for Man Booker International prize 2011 برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲ English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013 Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013 Knight of the Art and Literature of France 2014
این رمان بلند ایرانی یک شاهکار بتمام معنا بود. پر از جذابیت داستانی و شخصیتی و خلاقیت نویسندگی. داستان چند خانواده که از سال ۱۳۰۰ شروع میشه و تا تقریبا اواسط دهه ۶۰.که تو سه کتاب جداگانه نوشته شده که من تا الان کتاب اولشو خوندم. بسیار کتاب خوندنی ای بود. استاد دولت آبادی هیچ وقت فکر نمیکردم که چنین شاهکاری خلق کنند. بنظرم اینم از اون کتاب هایی که هر ایرانی باید بخونتش تا علاوه بر طرف بودن با یک داستان سنتی قدیمی ایرانی و آشناشدن با زندگی در آن موقع ها، با تاریخ هم گرچه خیلی کم آشنا میشه قسمتی از کتاب: نیکمن(یک انگلیسی-ایرانی): هیچ فکر کرده ای چرا این مردم،اینجور لازم و غیرلازم دروغ می گویند؟ قلیچ:نه نیکمن:چون وقتی یک عیبی بصورت عادت در می آید،دیگر آنقدر عادی می شود آن عیب که دیگر کسی بهش توجه نمی کند. بنابراین طبیعی است که تو به این موضوع بی توجه مانده باشی. جالب است که از نخستین روزهای کودکی هر فرد ایرانی،اورا منع می کنند از دروغ گفتن!
من چی فکر میکنم؟ اصلن جایی هم برای فکر کردن هست؟ دوبار این جلدش را خواندهام و بدتر از کلیدر زندگی کردهام با آن. عبدوس شده قهرمان من هم. نه فقط گلمحمد، نه فقط مارال. حالا عبدوس هم هست. و آن کشف روایت های شخصیت ها از لحن سخنشان که در جلد اول کاملن بارز است من را دیوانه کرده بود. شناخت شخصیت از لحن سخنشان تا زبان باز میکنند به سخن. بهخصوص رضی وقتی برای اولین بار لب به روایت خاطرهای میگشاید. ذوق مرگ شده بودم از شنیدن صدایش، باورت میشود؟ صدایش را میشناختم.
حقیقتا امتیاز دادن به جلد اول این کتاب واسم خیلی سخته. اواسط کتاب تو فکر بودم که جلد یک رو که تموم کردم دیگه رها کنم کتاب رو. چون در مقایسه با کلیدر ضعیفتر بود و حتی شخصیتها واسم تکراری بودن. اما در یک چهارم پایانی، محمودخان شرایط و سبک رو عوض کرد. الان کنجکاوم به خوندن ادامهی داستان. امتیاز یه چیزی بین سه و چهار هستش. تا ببینم در دو جلد دیگه چطور پیش میره...
حکایت تاریخ ایران از زبان یک خانواده ،درد،رنج در سراسر کتاب موج می زند.داستان از اقلیم باد و به روایتی داستان نسل قبلی خانواده بیان می شود بعد از اقلیم باد به برزخ خس می رسیم .جایی که درد و رنج زندگی به نسل فعلی خانواده منتقل می شود و آنها درگیر سختی زندگی می شوند.اوج کتاب در بخش سوم و یا کتاب سوم که پایان جغد نام دارد اتفاق می افتد.در بخش سوم جنبه ی فلسفی و سیاسی رمان بیشتر رخ نشان می دهد.در واقع پایان جغد بیشتر دغدغه های نویسنده و حالات درونی او بیان می شود.نسبت به کلیدر که رمانی کاملا اجتماعی است در این رمان جنبه های فلسفی، سیاسی رنگ بیشتری دارد.البته در هر حال از قلم محکم و استوار دولت آبادی به هیچ وجه نمی توان به سادگی عبور کرد خواه در کلیدر و خواه در روزگار سپری شده ی مردم سالخورده
دقیقا همونطور که قبلا گفتم، خواندن این کتاب مثل دیدن یک سریال با فیلمنامه قوی بود و البته کارگزدانی به عهده ذهن خواننده. نمیدونم در جلد اول چند شخصیت وجود داشت، اما هیچکدوم نه بیش از حد توصیف شدن نه کم تر اندازه نیاز. توالی اتفاقات هرچقدر هم پراکنده و شناور در زمان، اما نه تنها آزار دهنده نبود بلکه کاملا سیال و جذاب هم بود. به نظرم اگر زبان پارسی از شاهنامه قوت میگیره، از قلم اساتید معاصر مثل محمود خان دولت آبادی وام میگیره و زنده میمونه چقدر از اینکه با ذهن و روح میشه از این ادبیات لذت برد باید گفت؟
ـ «همهی نحسیها با عر عر آن کرهخر وامانده شروع شد. کرهخری که بابام مرغ و نُه تا جوجههاش را باش تاخت زده بود، کرهخر غرشمالها. هنوز آفتاب نزده بود که در خانهمان را زدند. عمهت خورشید رفت پشت در و خبر آورد که ددهی کُلو آمده رد بابام برود سر حاج کلو را بتراشد. من زیر لحاف بودم. کرسی داشتیم. بابام نشسته بود پای سماور
آخرین رمان قطور و سهگانهی آقای (دولتآبادی) با جملاتی که در بالا آمد شروع میشود. سه گانهای که جلدِ آغازینِ آن، نامِ (اقلیم باد) را بر خود دارد و نخستین چاپش تاریخ زمستان هزار و سیصد و شصت و نه بر آن ثبت شده است و آخرین مجلد از این سه گانه با نامِ (پایان جغد) در سال هزار و سیصد و هشتاد و دو به چاپ رسید و سیزده سال انتشار این سهگانه به درازا کشید و میتوان گفت: شاید آخرین رمان قطور این نویسنده از آخرین بازماندگان دوران پر شکوه داستاننویسی تاریخ معاصر ایران به حساب بیاید
نویسندهای که بیشتر قدرت و تمرکز خود را در قالب (رُمان) به کار برده و در طول این سالهای پر فراز و نشیبی که پشت سر گذاشته است نشان داده است که در این قالب موفق بوده و حرفها داشته است
به هر کس که علاقهمند به خواندن کتابیه که تاریخ رو از درون یه داستان خیالی ،ولی به اندازه بزرگی نویسندش واقعی، روایت می کنه پیشنهاد می کنم این کتاب رو حتمابخونه. این شاهکار یه از محمود دولت ابادی
ظاهرا این رمان سرگذشت خود آقای دولت آبادی است. به نظر من این داستان مثل«جای خالی سلوچ» یا «کلیدر» روایت مشخصی نداشت یعنی انگار نقطه ی شروع و پایانی نبود. داستان از زبان چند راوی روایت میشود و همین باعث سردرگمی من شد. البته من یک نسخه ی قدیمی از این کتاب را خواندم. در نسخه ی جدیدی که منتشر شده، فصل ها جابهجا شده. این رمان سه جلدی است ولی من همینجا خواندن این داستان را پایان میبرم، شاید بعدها با دانش بیشتری دوباره به سراغش آمدم و هر سه جلد را خواندم.
ـ «همهی نحسیها با عر عر آن کرهخر وامانده شروع شد. کرهخری که بابام مرغ و نُه تا جوجههاش را باش تاخت زده بود، کرهخر غرشمالها. هنوز آفتاب نزده بود که در خانهمان را زدند. عمهت خورشید رفت پشت در و خبر آورد که ددهی کُلو آمده رد بابام برود سر حاج کلو را بتراشد. من زیر لحاف بودم. کرسی داشتیم. بابام نشسته بود پای سماور
آخرین رمان قطور و سهگانهی آقای (دولتآبادی) با جملاتی که در بالا آمد شروع میشود. سه گانهای که جلدِ آغازینِ آن، نامِ (اقلیم باد) را بر خود دارد و نخستین چاپش تاریخ زمستان هزار و سیصد و شصت و نه بر آن ثبت شده است و آخرین مجلد از این سه گانه با نامِ (پایان جغد) در سال هزار و سیصد و هشتاد و دو به چاپ رسید و سیزده سال انتشار این سهگانه به درازا کشید و میتوان گفت: شاید آخرین رمان قطور این نویسنده از آخرین بازماندگان دوران پر شکوه داستاننویسی تاریخ معاصر ایران به حساب بیاید
اگرچه رمان در جامعه ی ما چیزی حدود دویست سال دیر به دنیا آمده، در تاریخ صد ساله ی رمان فارسی، کلیدر هم چیزی حدود پنجاه سال دیر به دنیا آمده است. این رمان به دوران داستان های بلند عیاری تعلق دارد، که در سرتاسر آن نه از کثرت گرایی رمان معاصر جهان خبری هست و نه از روایت های مدرن قصه گویی. یک حکایت دراز از یک سلسله وقایعی وصفی و نقلی که تلاش شده به زبانی زیبا روایت شود که اگر در حجم "جای خالی سلوج" بود، که به گمان من تنها رمان خواندنی دولت آبادی ست، از بسیاری جهات پذیرفتنی تر از حجم فعلی می توانست باشد. محمود دولت آبادی به طیف چپ نویسندگان معاصر ما تعلق دارد که مفتون "اجتماعی" نویسی و ادبیات "مردمی" بوده اند. از سوی دیگر تقریبن همه ی نویسندگان طیف چپ ما در سال هایی نوشتن را آغاز کرده اند، یا در مراحل اول نویسندگی خود بوده اند که فلسفه ی سارتر در مورد "تعهد ادبیات" در جامعه ی ادبی ما علاقمندان بسیار داشت و کسانی چون آل احمد در هژمونی این عقیده، سخت موثر بودند. از همین رو این نویسندگان همه جا یک چشم به نویسندگان دوران شوروی نظیر "شولوخوف" و "گورکی" داشته اند و با چشمی دیگر به نمونه های غربی نویسنده ی چپ نظیر "رومن رولان" نظر داشته اند. تقریبن تمامی رمان های چند جلدی ما به این طیف نویسندگان نظیر احمد محمود (مدار صفر درجه)، علی اشرف درویشیان (سال های ابری) و محمود دولت آبادی (کلیدر) تعلق دارد که سرمشقشان "دن آرام"، یعنی روایتی حماسی از قهرمانی ملی میهنی بوده است. اما از آنجا که این نویسندگان بر خلاف همتایان روسی خود، با نظام حاکم در جامعه هیچ گونه توافق و تعاملی نداشته اند، هم چنین به دلیل سانسور و ممنوعیت و حرمت روایت میهنی، بیشتر به جنبه های مردمی آثارشان پرداخته اند و از سرمشق هایی چون "ژان کریستف" و "جان شیفته" بهره گرفته اند. به احتمالی دولت آبادی پس از نقدهایی که بر کلیدر و برخی آثار دیگرش نوشته شد، تلاش کرد تا در اثر بلند بعدی ش "روزگار سپری شده ..." نیم نگاهی به "زمان از دست رفته"ی "مارسل پروست" داشته باشد و تلاش کند از تکنیک های رمان استفاده کند! باید گفت که تمامی آثار بلند دولت آبادی از یک پلات خوب، شخصیت های بجا و فکری تازه و بکر بهره مندند، اشکال او و بسیاری از نویسندگان دیگر ما در کمبود و نقص تکنیک رمان است. شاید علت اصلی این باشد که اکثریت قاطع نویسندگان ما از ندانستن یک زبان خارجی در حد مطالعه ی مستقیم رمان ها و داستان ها و نقدها و نظریه ها رنج می برند و اغلب متکی به ترجمه ی این آثار به فارسی اند. عیب بزرگ این مساله سوای کمبود مترجم خوب و ناچیز بودن ترجمه هایی در زمینه ی نقد و نظر ادبی، یکی هم آن است که همان ترجمه ها هم اغلب سه چهار دهه از تالیف اثر اصلی دیرتر به فارسی برگردانده شده اند. این بی خبری از ادبیات روز جهان یکی از علل کمبودهایی ست که در رمان و داستان کوتاه معاصر ما به چشم می خورد. به گمان من دولت آبادی در آثار کم حجم اولیه اش هم تکنیک بهتری دارد و هم صادق تر است. آنجا که هنوز به شهرت نرسیده و دغدغه اش داستان و خط و ربط و شخصیت و فضای قصه است، اثارش صمیمی و دلنشین تر بنظر می رسند. .
جلد اول : اقلیم باد...563 صفحه جلد دوم : برزخ خس...401 صفحه جلد سوم : پایان جغد...614 صفحه
مجموع : 1578 پایان : چهارشنبه 27 شهریور 92
این کتاب عالی بود. جلد های اول و دوم رو به سختی پیش میبردم. یه وقتایی با خودم جنگیدم و خوندم چون کتاب یه جاهایی گیجم میکرد. چند داستان با هم پیش میرفت و یه جایی تصادف میکردن. هنر نویسندگی رو دولت آبادی در این کتاب به خواننده نشون میده. یه جورایی ( طبق مصاحبه دولت آبادی با جمشید برزگر و همچنین مطالبی که جسته گریخته راجع به زندگیش گفته ) میشه گفت داستان در مجموع برمیگرده به زندگی خود دولت آبادی. شاید نه همه شخصیت ها ولی شخصیت اول داستان به نظر خیلی شبیه دولت آبادی هست. جلد سوم محشر بود. شاید یکی از خرده هایی که میشه از این کتاب گرفت به وجود آوردن شخصیت های بسیار زیاد و کم عمق هست. ولی به نظر من این نقص نیست. کتاب گذشت روزگار رو نشون میده و کودکی تا سالخوردگی یک نسل. در گذر این ایام انسان با افراد مختلف برخورد داره و ممکنه این افراد تاثیرات لحظه ای بر زندگی داشته باشند در عین اینکه این تاثیرات عمیق باشه. با این شرایط شما شناختی از این افراد ندارین و فقط نام برده میشن. این عین زندگی هست. جاهایی از این کتاب به طرز شگفت انگیزی از زیر ممیزی گذشته ، چون اشاراتی بی بدیل به وضعیت سال های دهه 60 است. استعداد هایی را نشان می دهد که چگونه در این کشور هدر رفته اند و خون هایی که به سادگی ریخته شد. زندگی ام با خواندن این کتاب ها به سمت زیبایی در پیش است هرچند از این کتاب ها تلخی میبارد و زندگانی تلخ. مسئله ای که خیلی خوب از این کتاب یاد گرفتم گفتن حس دوستی ام به دوستان و خانواده است ، بی کمترین احساس خجالت. و اینکه خندیدن و گریستن دو نعمتی است که به انسان معنای انسان بودن میدهد. اتفاق تلخی که در لابلای خواندن این کتاب افتاد از دست دادن جلد های اول و دوم بود که قسمت های زیبای آن را نشان گذاری کرده بودم که مثل بخش های زیبای "کلیدر" هم به برای دوستان در قسمت note قرار دهم و هم مانند کاری که این روزها انجام میدهم به برخی دوستان به صورت پیام بفرستم. آرزو دارم " محمود دولت آبادی " را ببینم و حضوراً به قدری که در توانم هست از او سپاسگزاری کنم.
برخلاف کلیدر و جای خالی سلوچ دوستش نداشتم. به نظرم پر از کش دادن و زیاده گوییهایی بود که میتوانستند نباشند. شخصیت ها هم به نظرم تکراری بودند. شخصیت عبدوس اشتراکات زیادی با گل محمد دارد. . جوری که توی ذوق می زند.
من شرح نوشته شدن این کتاب رو در دستنوشته های محمود دولت آبادی خونده بودم ولی باورم نمی شد که چنین رنج آلود و شرحه شرحه کننده ی روح و روان شهر نشینی غریب مثل من باشه. در حالی که من تجربه ی شخصی از هجرت از ده به شهر و مواجه مردم با زندگی تلخ روستایی در ایران مرکزی ندارم اما عمیقا با این مردم ارتباط جستم و همان طور که هنر بی بدیل دولت آبادی است با اضطراب سامون مضطرب شدم و با درد یادگار فریاد زدم و با خشم عبدوس نعره کشیدم. بی اتلاف وقت سراغ کتاب دوم رفته ام و همان غوغا ست که انتظار داشتم
آقای دولتآبادی عزیز سالها پیش عادت داشتند به کشدادن داستان با زبانبازی. رها کردم. نویسنده بیشتر واژهشناسیاش را به رخ میکشد تا اینکه داستان بنویسند. حیف شد واقعاً. این کار جا داشت برای بهتربودن. آدمها زنده بودند. واقعاً حیف! ادامهی این رمان راه هم نمیخوانم. حدود سیصد صفحه خواندم و تمام.
از سه سال پیش خودم رو در یک چالش شرکت دادم، اون هم این که با شروع هر پاییز شروع کنم به خوندن یک کتاب چند جلدی. فرقی هم نمی کنه ایرانی یا غیرایرانی باشه. سال۱۴۰۰رمان بلند کلیدر رو خوندم. سال۱۴۰۱چهارگانهی ناپل رو خوندم از النا فرانته. امسال هم این سه جلدی رو خوندم. تا اینجا راضی هستم از خودم ✌🏻 ——- روزگار سپری شده مردم سالخورده، داستان سه نسل از آدم های یک خانواده و اطرافیانشون هست. تصور کنید شب یلدا شده و اعضا یک خانواده جمع شدن دور هم زیر کرسی و دارن از قدیم حرف میزنن. شاید هم اینجوری نباشه، مثلا میتونه مثل یک جلسه استنطاق باشه. هرچی که هست، آدم ها دارن توی این کتاب از سرگذشتی که برشون گذشته ، حرف میزنن. داستان فقر و تنگدستی ها، داستان نداشتن ها و در عین حال خواستن ها و آرزوهایی که لابد رسیدن بهشون هم خیلی سخت خواهد بود. داستان جان کندن ها برای زندگی کردن. داستان عاشق شدن ها، حبس شدن ها، اعتراضات و در آخر مرگ. —— این کتاب هدیه ی تولدم بود. از دوستام خواستم که این رو بهم هدیه بدن ؛)
سه جلد كتاب براي يك شخص روايت مي شود،روايت رمان افلاطوني است يا دايراه اي ،يعني حال اينده رو مي گه و يا گذشته را ...از اغاز به پايان و از پايان به آغاز ..
در كتاب اول عمو يادگار،عمه خورشيد و خود عبدوس و... زندگي ها رو براي سام تعريف مي كنند.سام يا سامون همان سامان بدخش كتاب سوم است . كتاب سوم زندگي سام و عاقبت همه را در بر دارد.اسم كتاب همان بيان كليت داستان است، ساختار داستاني جالبي دارد بايد بخواني تا اشنا بشوي و بعد بفهمي كه افراد كدام اند!و چي چيه؟! در كتاب دوم من سامون ها رو نمي تونستم ار هم تفكيك كنم . دو سام هست يكي سامان بدخش و ديگري سام صنوبر نان برگ گل كه در همان طوفان شن امدنشان از دست رفته. داستاني پر از خيال،تك گويي ذهن و روايت در روايت است و انتهاي داستان هم با يك خواب روايت شده از عبدوس براي سامان بدخش.
بار ِ اولی که کتاب رو خوندم سال هفتاد بود . با همه ی غریبه گی و نادانستگی ِ من ، باز هم کتاب را تا آخر خواندم و هیچگاه وحشتی که عظمت این کتاب در وجودم انداخته بود را فراموش نکردم و هربار که خواستم دوباره بخوانم همین وحشت مانعم شد تا اینکه دوباره رفتم برداشتم و بی معطلی شروع کردم به خواندن و لذت بردم ، لذت بردم و بازهم . صفحه به صفحه . چگونه است که شرح این همه بدبختی و اینهمه تلخکامی و سیه روزی که همه و همه تاریخ ماست تاریخ من است زندگی هایی است که در همین نزدیکی های من و ما اتفاق افتاده و همه ی رنج کشیدگانش را به شکل و شمایل عبدوس و یادگار و خورشیدها می شناسیم. این کتاب ِ نادانستگی های من است
بالاخره من هم این کتاب «روزگار سپری شده..» را بدست آوردم. راستش خیلی نتوانستم جلو بروم - شاید 40-50 صفحه. من به رمان فارسی چندان عادت ندارم و زیاد هم رمان فارسی نخوانده ام. اما راستش برایم بعنوان رمان خیلی دور و دراز بود بدون اینکه ابن «قصر خیالی» راه های پر پیچ و خمی داشته باشد که شما را با خودش ببرد و به جائی راهنما شود بدون آنکه شما طول این راه ها را حس کنید...
کار من تمام است پدر ،عمو يادگار...نيلوفر...تو را نگاشتم با سنگ ،عمويادگار؛با سنگ خاره،پدر را با آينه نگاشتم ، با تخيل تخيل شده ي هزار جام آينه ،و مادرم را با خاک نگاشتم ،و نيلوفرها را با سبزه و آب -گو خاکستر و لجن . براردانم را با خشت لحد ،و سماوات ... سماوات را با ژاله باران و خون نگاشتم .