S il porte un regard dépourvu de toute illusion sur les relations conjugales, Adolphe Bellanger, septuagénaire débordant de santé, n en affiche pas moins une confiance sans faille dans la vie. Mais en dépit des conseils paternels, son fils Charles, que son épouse vient de quitter, ne transmet à Maurice, son enfant de dix ans, qu une méfiance tenace envers les femmes... Qui a raison et qui détient, d une génération à l autre, la recette du bonheur ?
نمایش درباره مردیه که یک روز زنش اون و پسرش رو رها میکنه و میره و... "دروغ" از پر تکرار ترین کلمات این نمایشنامه و شاید موضوع اصلی اونه. در این راستا، خوشبخت کسیه که دروغ رو هم به عنوان بخشی از حقیقت این دنیا بپذیره و بتونه همچنان خوشحال باشه و همچنان به دنیا اعتماد کنه! این اتفاق چیزیه که در سنین بالا اتفاق میوفته، جایی که دیگه هیچ چیزی اونقدرا مهم نیست برای آدم ولی در عین حال زیباست و این تصویر توی تمام نسل های نمایش تکرار شد. این همون چیزیه که نویسنده در موردش میگه "حق با پدرم بود"! زاویه دیگری که نمایش رو میشه نگاه کرد این ایده ست که در یکی از دیالوگ ها اومد: "مردها برای تنهایی ساخته شدن و زن های برای ازدواج!". تمام کاراکترهای مرد داستان پس از تنها شدن بود که بلاخره با خوشبختی روبرو شدن و کاراکترهای زن به دنبال تلاش برای داشتن یک رابطه بودن. این نگاه رو راستش موافق نبودم. به نظرم مساله اصلی اینه که بدونیم کدوم آدما ارزش اینو دارن که برای نگه داشتنشون تلاش کنیم و حتی گاهی دروغ هاشون رو ببخشیم، و کجا برعکس دیگری رو رها کنیم چون قطعا تنهاییمون چیز با ارزش تریه از بودن با آدم نامناسب. تمام این پروسه هم جنسیت نمیشناسه..گاهی برای یک مرد، بودن کنار یک زن بهترین و زیباترین اتفاقی میشه که برعکس نمایشنامه، یک خوشی زودگذر و بی معنی نیست و هیچ تنهایی ای نمیتونه مثل اون زن احساس خوشبختی رو برای مرد به ارمغان بیاره. و خب خوشبختی یعنی ببینی دیگری کنارت خوشحاله:) و در نهایت، آخرین زاویه باریه که بر دوش هر نسل برای تربیت نسل بعد قرار داره و ترومای جبران ناپذیری که گاهی رفتار آدما میتونه توی اصول اخلاقی یک بچه ایجاد کنه.