((جادوگران سرزمین بیسایه)) رمان تخیلی بلندی است که برای نوجوانان در دو جلد به چاپ رسیده است .داستان درباره سرزمین, مردم و کارهای عجیب جادوگری است .در این داستان((رانا)) و دوستش((ریجنا)) دو پسر نوجوان هستند که در شهر کوهستانی((نیمارو)) با مادربزرگ و پدربزرگشان زندگی میکنند .آنها علاقه شدیدی به جادوگری دارند و گمان میبرند که از این راه میتوانند به مردم کمک کنند .در پی آن, با مردی به نام((رایخ)) آشنا میشوند که استاد جادوگری بوده است .استاد به این دو نوجوان جادوگری میآموزد و سرانجام روزی آنان سوار بر قالیچه به سفری هیجان انگیز میروند و در سرزمینی فرود میآیند که ....
یادش به خیر. جلد اوّل این رو من وقتی کلاس اول راهنمایی بودم، به خاطر طرح جلد خیال انگیز و سحر آمیزش، از یه نمایشگاه کتاب توی مدرسه خریدم. همون موقع با خوندنش حس کردم خواسته یه جورایی نمونه ی ایرانی هری پاتر رو بنویسه، هر چند الآن که فکر می کنم، می بینم غیر از عنصر تعلیم جادوگری، شباهت دیگه ای با مجموعه ی هری پاتر نداره. مدت ها توی کف ادامه ی ماجرا بودم، تا این که چند سال بعد برادر بزرگترم رفت نمایشگاه کتاب تهران و من جلد دوم این کتاب رو بهش سفارش دادم. قشنگ ترین بخش کتاب، به نظرم بخش آخر کتابه که معلّم جادوگری رو محاکمه می کنن و حکایت "حبیب عجمی" از "تذکرة الاولیا" رو می خونه.
این کتابی بود که بیشتر از هر کتاب دیگه چشمای من رو به دنیای فانتزی باز کرد. اولین باری که خوندمش دبستان بودم و اینو از نمایشگاه کتاب شیراز خریدیم. از بس کتاب خوبی بود و داستانش قشنگ بود بارها و بارها خوندمش! حتی حتی یادمه یبار سعی کردم وردها و جادوهاشو انجام بدم بلکه شاید شاید منم بتونم جادو کنم! شدیدا عاشق این کتاب بودم و الانم یادش میکنم و فقط خاطرات خوش و خس خوب به ذهنم میاد. کاش بیشتر از این کتابایی بود که نویسندشون ایرانی ان و داستانشون شدیدا دلچسب و خوشمزه.
از قشنگ ترین کتابای دوران بچگی که هنوز جزییاتش تو خاطرمه ... اسم تک تک شخصیتاش : ولا بلا، رایخ، رانا، شهر زایپ و ... چقدر درگیر بودم بفهمم اینکه اول کتاب گفته هیچ کدوم از اسامی کتاب، خارجی نیست یعنی چی؟ پس چرا معنی ندارن؟ تا فهمیدم اسم میوه ها رو ... بگم بی مزه میشه ;)
اولین بار که خوندمش، برام انقد جذاب، شیرین و دوست داشتنی بود که تا مدت ها تجربه ی خوندنش حالم رو خوب کرده بود. منی که همه ی کتاب های فانتزی و تخیلی خارجی اون زمان رو یا خونده یا مشغول خوندشون بودم، از جذابیت این کتاب فانتزی فارسی نویس به وجد اومده بودم. از همون موقع می دونستم که باید دوباره بخونمش و حالا بیش از یک دهه از اون روزها می گذره و من دوباره اومده ام به سراغش. از اصل داستان خاطرات محوی دارم اما حس شیرینش برام موندگار بوده. امیدوارم این بار هم ازش لذت ببرم!
یکی از رمان های ژانر کودک و نوجوان ایرانی که من و خواهرم یادمه یک فصل یک فصل می خوندیمش. من یک فصل میخوندم می دادم اون یک فصل بخونه. کتاب جالبی بود بخصوص اسماش. نویسنده که از حَشرِ ایرانی ها برای اسم های خارجی با خبر بوده، یک خلاقیت زده و اسم هایی که بنظر خارجی میان رو از خودش ساخته:
یادش بخیر فکر کنم اولین کسی بودم که به راز استمی این کتاب پی بردم اکثر اسامی این کتاب اسامی میوه ها بودن که برعکس شده بودن مثلا رانا که انار میشد ریجنا که انجیر میشد رایخ که میشد خیار یا زایپ که میشد پیاز
وقتی راهنمایی بودم کتاب را خواندم. فکر نمی کردم روزی معلم شوم و با بچه های کلاسم دوباره کتاب را بخوانم! کتاب با اینکه تخیلی است، اما لطافت خاصی دارد که در کتاب های تخیلی امروزی پیدا نمی شود. برای بچه های دوره دوم دبستان و دوره اول متوسطه پیشنهادش می کنم.