Jump to ratings and reviews
Rate this book

آبی‌‌های غمناک بارون

Rate this book
پنجاه و پنج سال پیش، سال هزار و سیصد و بیست. شهریور هزار و سیصد و بیست، سوم شهریور، شب، ساعت هشت و پونزده دقیقه من پشت یه پرده‌ی بلند و چین‌دارِ جگری رنگ، با انگشت اشاره و شست دست راستم که تو دستکش سفید بود لبه‌ی پرده رو گرفته بودم...

31 pages, Paperback

First published January 1, 2002

1 person is currently reading
54 people want to read

About the author

اصغر عبداللهی

8 books14 followers

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
20 (29%)
4 stars
21 (31%)
3 stars
20 (29%)
2 stars
3 (4%)
1 star
3 (4%)
Displaying 1 - 16 of 16 reviews
Profile Image for Hodove.
165 reviews176 followers
September 12, 2020
دلم می‌خواست طولانی‌تر بود. با اون همه شخصیت و جزییات جا داشت واقعا.
ژرژ گفت «هر آدمی یه راز داره که به هیشکی نمی‌گه حق داره نگه چون حق آدمه که یه راز داشته باشه»
این داستانم به نظرم راز راوی بود که بعد ۵۵ سال بگه برامون
Profile Image for Golnaz.
160 reviews3 followers
January 7, 2013
همین شروع، برای من کافی بود تا کتاب رو تا ته بخونم ... یکی از آرزوهام اینه که تو اون دوره هم زندگی می کردم!
Profile Image for Mojatab Esmaeili.
5 reviews
September 4, 2019
یه داستان کوتاه بی نظیر
اون طرز بیان اتفاقات
و طهران 1320ی که توصیف میکنه
آرمناک، اون قنادی، شوفرها و همشون یه فضای بی نظیر خلق میکنه
حقیقتا ادم بی انکه دیده باشد عاشق میشود
Profile Image for Pardis.
707 reviews
July 2, 2007
من هيچي از نقش خودم نميدونستم!‌من اصلا نميدونستم هنوز هم نميدونم چرا نقش من اضافه شد به پيش. من حالا يعني بعدها احساس كردم كه يه چيزي گفته نشده!‌يه چيزي ناگفته مونده!‌تو دل مونده!‌تو دل من!‌تو دل بارون!‌تو دل ماه جهان خانم!
Profile Image for Anahita.
32 reviews55 followers
April 1, 2014
داستان گیرایی بود. از فضاسازی و تعابیر و توصیفاتش خیلی خوشم اومد.اون ابهام و غمی که توش بود رو هم دوست داشتم.
Profile Image for Parastoo.
97 reviews468 followers
July 19, 2020
چه داستان خوبی! سرحال شدم.
Profile Image for Zahra Saedi.
366 reviews21 followers
January 10, 2025
کتاب در سال ۱۳۲۰ اتفاق می‌افتد و از زبان پیرمردی که آن موقع پسری ۱۷ ساله بوده روایت می‌شود. پسر از قزوین به تهران آمده، شغل‌های مختلفی را تجربه کرده و در شب بازیگر شدنش به تهران حمله می‌شود.
توصیف تهران ۱۳۲۰ که نه مدرن است و نه سنتی جالب و زنده است، سیر داستان به نظرم خوب جلو می‌رود و غم حاکم بر داستان هم خوب درآمده. کتابی کم‌حجم و خوش‌خوان.
Profile Image for Setayesh Dashti.
157 reviews298 followers
January 23, 2014
اين كتاب رو بارها براي يك پروژه كلاسي خوندم.. يادم نخواهد رفت. داستان خوبيه و شخصيت پردازي قوي اي داره. مشكلاتي در ريتم داره، ولي فضا سازي هاش عالي و موثره. در مضمون چندان قوي عمل نكرده، ولي تعابير خوبي رو ارائه داده.
Profile Image for Sarvenaz Taridashti.
153 reviews155 followers
January 2, 2020
چرا غمناک بود وبهت زده همیشه؟ شاید می‌دونست دنیایی که اون می‌خواست، همین دنیایی نیست که هست، که در شب سوم شهریور هزار و سیصد و بیست بود. دنیایی ناتمام و ناکام.
Profile Image for Zahra.
20 reviews1 follower
January 4, 2021
دلم میخواست اسمش رو بدونم.
Profile Image for Pouya.
46 reviews25 followers
December 19, 2020
داستان کوتاهی پر از صحنه های نمایشی و شخصیت های زیاد با توجه به شغل عبدالهی که بیشتر از نوشتن داستان فیلم نامه مینویسه ، میتونست یا احتمالا طرح فیلمنامه یا شروع فیلمنامه بوده.

لحن و فضای دهه ۲۰ تهران و نوع زندگی اون دوره رو هم به خوبی توصیف میکرد ؛

صفحه ۱۶ : تهران اون روزها یه جوری میشه گفت مدرن نبود هنوز ، سنتی هم که نبود .
اصلا پست مدرن بود؟ _ سال هزار و سیصد و بیست رو میگم‌ . حتما بوده ولی یه چیزایی دیگه میگفتن بهش . چون تهران داشت شلوغ می شد . همه از همه جا می اومدن تهران و تهران دیگه اون نظم و تعریف سابق رو نداشت ، شده بود زن صیغه ای بابای همه ی آدمای علافی که از در و دهات و شهرهای دیگه مملکت ریخته بودن اون تو
من می‌ گم پست مدرن یعنی همین که آدم تو شهری باشه که صد جور لهجه توشه و هر ریختی هم که دلش می خواد لباس تنش کنه
Profile Image for Pouya.
46 reviews25 followers
December 19, 2020
ببین رفیق تو هنوز جوونی ، پونزده شونزده سالته . خیلی مونده بدونی ، هر آدمی یه راز داره که هیشکی نمی گه . حق داره نگه داره چون حق آدمه که یه راز داشته باشه . به من نگفت ، به تو هم هیچ وقت نمی گه . نپرس

عمر آدم مث آه می‌ گذره . مث قطره ی اشک می چکه

این جهان پست مدرن دیگه پهناور نیست ، یه ناکجاآباد کوچیکه

چرا غمناک بود و بهت زده همیشه ؟ شاید می دونست دنیایی که اون می خواست همین دنیایی نیست که هست ، که در شب سوم شهریور هزار و سیصد و بیست بود . دنیایی ناتمام ، ناکام

انگار هیج وقت نبودن یا گم شدن یا تو رویای من بودن که بودن و اصلا نبودن
Profile Image for Parisa.m.t.
60 reviews6 followers
January 6, 2022
چرا غمناک بود و بهت زده همیشه؟
شاید میدونست دنیایی که اون میخواست،
همین دنیایی نیست که هست،
که در شب سوم شهریور هزار و سیصد و بیست بود...
دنیایی ناتمام،
ناکام....
.
قلم نویسنده و داستان رو خیلی دوست داشتم و ناراحت شدم چرا داستان به این خوبی و شخصیت پردازی های دوست داشتنی رو زود تموم کرد😥
زیبا بود و نوستالژی....
بخونید و حداقل از تصور حال و هوای اون زمان لذت ببرید💜
Profile Image for Bahare.hzd.
37 reviews3 followers
June 11, 2021
نه، این جهانِ پُست ‌مدرن ‌شده دیگه پهناور نیست. یه ناکجاآبادِ کوچیکه.
Profile Image for Fo.
288 reviews7 followers
February 20, 2025
اول از همه اسم کتاب، اینجا بارون به معنی آبی که از ابر بیاد نیست، به معنی یک لقب اشرافی است
دوم داستان، معمولا ایرانی نمی‌خونم ولی این خیلی قشنگ بود
سوم ریتم، عالی و پرسرعت
کلا کتاب حس خوبی برام ایجاد کرد
5 reviews
July 27, 2018
فضا سازی و داستان این کتاب بی نظیره، این کتاب منو متمایل به ادبیات و نویسنده های ایرانی کرد
Displaying 1 - 16 of 16 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.